.:::::::: بسم الله الرحمن الرحیم ::::::::.

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭ سلام ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

  همراهی عقل و عشق

بسم الله الرحمن الرحیم

از جمله درسهایی که از مجموعه بهم پیوسته زیارت عاشورا می گیریم این است که راه سعادت فقط در صورتی طی می شود و انسان ب
رستگاری می رسد که عقل و عشق با هم همراهی کنند .
منظور ازعشق، یک مجموعه غیرمحسوس اما قوی وموثر از جانب کسی بر روی دیگران است . که با عناوینی همچون محبت و مودت
.و... شناخته می شود .
اگر قرار باشد به امور و قضایا فقط با دید عقلی بنگریم ، به مشکل برخواهیم خورد و یا بالعکس اگر بخواهیم احساسی و یا محبتی
و فقط از دیدگاه عشق نگاه کنیم ، باز هم به بن بست می خوریم . باید توانست بین این دو جمعی را به وجود آوریم و تا از عهده این
کار برنیاییم راه را پیدا نخواهیم کرد و سردرگم خواهیم بود و به فرض اگرهم راه را پیدا کنیم توان قدم برداشتن را نخواهیم داشت .
و حرکت از ما گرفته خواهد شد .
در تقـابل عشق ، عقـل قرار دارد . هـر دو در جهت مخالـف هم عـمل می کـنند .
عقل «باید» و«نبایـد» می کند ، اما عشق ، «نیستی» را می پسـندد .
عقل وقتی فرمان شدن می دهد، باید «شد» تا بتوان کاری را انجام داد ، ولی عشق به باید و نباید توجهی ندارد و در واقع بودن را
قبول ندارد و هستی آن به خاطر کسی است که دوستش دارد .
عقل انسان را پایبند نگه می دارد و حرکت را پذیرا نیست ، ولی عشق مطلقا سکون را قبول ندارد .
عقل طمانینه دارد، ولی عشق طمانینه را از آدم می گیرد .
اگر راه را پیدا کنیم ولی حرکتی نداشته باشیم مانند تشنه ای خواهیم بود که به آب رسیده ولی به آب راکد و فاسد شده . آنچه که سیراب
کننده است آب جاری و متحرک ست .
در عقاید هم همینطور است . عقیده ای که مارا به سوی کمال حرکت ندهد، به کمک انسان نخواهد آمد .
دستورات دینی مبنای عقلی دارد ، اموری به ما سفارش می شود . ما آنها را گوش می دهیم وعمل می کنیم . این پذیرش و انجام
دادن یعنی ایستایی . باید ما در حالی باشیم که از گفته یک گوینده به حرف بعدی آن برسیم . و این همان خاصیت عشق است .
نه عقل و نه عشق به تنهایی انسان را به نتیجه نمی رساند . باید هر دو را داشت و البته در حد تعادل نگه داشت .
این دو مقوله در دوستی با خدا و دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا نمود پیدا می کند .
«محرم » اوج عشق است . انسان هر چقدر هم که اهل تقوی باشد و یا اهل علم باشد و یا هر چیز دیگر، این ماه فضایی را جلوی ما
باز می کند که اگر انسان ناامید باشد ، امیدوار می شود.اگر خیلی اهل عبادت ، طاعت و بندگی و اخلاص باشد، وقتی در این ماه عزیز قرار می گیرد، به کسانی برخواهد خورد که درعینحالی که چیزی ندارند، ولی بسیار والا و بالاتر از خود و هر انسان معمولی
می یابند. .
این رویکرد انسان را به حرکت وا می دارد. یعنی هرعاملی که در محرم دیده می شود، عامل حرکت است و فلسفه آن هم حرکت امام
حسین ( ع ) است . هم حرکت فیزیکی یعنی هجرت از شهری به شهری دیگر و هم حرکت و کوچ عرفانی .
این حرکت از عقل شروع شده و به عشق رسیده است. از بودن به نبودن و اساس آن بودن ، ماندن ، رفتن تا همیشه است .
امام حسین (ع) همیشه در حال حرکت است. توقف ندارد. اما همیشه همراه این حرکت طمانینه رابا خود دارد ( یا ایتها النفس المطمئنه ) . مبانی اعتقادی حسینیون، مستحکم است و عقب نشینی و خطا در کارشان نیست . اما این عدم لغزش و آرامش و استحکام ، دلیل بر قعود
واز پای نشستن آنها نیست . بلکه نشانه مجاهدت است ، قائمند ، سرپا ایستاده اند تا حرکت کنند . واین بزرگترین درس زیارت
عاشوراست .
هر کدام از عقاید ما ، دستورات شرعی ، قرآنی و... در صورتی ما را خواهد ساخت و به نتیجه خواهد رساند که این دو صفت را همراه
داشته باشند. یعنی هم مستحکم باشیم و سرپا (چه درعقیده و چه در عمل) و هم اینکه حرکت باشد .
اعتقادی ما را به جنبش وامیدارد که هم ریشه ای باشد و هم انجام دادن آن را ما را وا نگذارد .
اگر امام حسین (ع) به حج متوقف می شد و یا به سکوت در مقابل ظلم تن میداد و یا به احتمال خونریزی و شهادت از آرمان خود
دست می کشید، دیگر امام حسین نبود ، امام نبود ، انسان کامل نبود . مومن واقعی باید زنده باشد زنده اعتقاد و تلاش و روحیه و گرنه با مرده فرقی نخواهد داشت .
هر کسی هم که کامل است، دقیقا پیرو فلسفه امام حسین (ع) است . هیچ واجبی ، هیچ دستور شرعی و هیچ مرام دینی او را متوقف
نمی کند . این فراز و نشیبی است که قطعا در زندگی وجود دارد و حتی زندگی پس از مرگ را هم پوشش می دهد .
و باید به تعادل رساند
بحث عدد و رقم نیست که مثلا بگوییم پنجاه درصد عقل و پنجاه درصد از عشق مدد بگیریم . خیر ، هدف این نیست ، بلکه از هر کدام
به میزان صددرصد باید یاری گرفت . باید هر دو را دید و در تصمیمات هر دو را همراه هم داشت .
بعضی انسانها افراطی هستند و ایندو را به میزان لازم در کنارهم ندارند. گاها می بینیم اشخاص را که وارد ماه محرم می شوند به
صورت افراطی عاشقانه یا عاقلانه رفتار می کنند . بعضی درغیرمحرم همه کار را انجام می دهند و به این ماه که می رسند عاقل
می شوند . حرفهای بی محتوا تحویل دیگران می دهند و اعمال محرم را انکار می کنند. می گویند باید خوشحال هم بود چرا که امام
حسین (ع) به لقاء الله رسیده و تازه این یک پیروزی است و باید تبریک گفت و... و گروهی دیگرهم از آن سوی بام می افتند هیچ کاری را
انجام نمی دهند و اعتقادشان هم هیچ بنیانی ندارد. به دنبال حواشی و قمه زدن و شمشیر کشیدن و... هستند. هر دو این طرق اشتباه است .
اگر در تمام عمر انسان هر دو صفت با هم همراه باشند ، حتی در جزئی ترین کارها، آن موقع هست که به نتیجه خواهیم رسید .
اگر هرکدام از اینها به تنهایی باشد، زندگی از حالت عادی خارج خواهد شد . اگر«کل یوم عاشورا» را درک کردیم و همیشه همانگونه بودیم که در این ماه هستیم و اگر دیدیم که حق و باطل وجود دارد ، در آن زمان است که که اگر این ایام به ما رسید، ما با این ایام خواهیم رفت و حرکت می کنیم و از ما نخواهد گذشت . کمتر کسی هست که با این ایام همراه باشد و در همه حال عاشورایی باشد. این شروعش از یک جایی خواهد بود. یا از سن خاص یا مکان خاص یا شرایط خاص . بالاخره به یک شکلی در این مسیر قرار می گیرند .
ولی بسیاری از انسانها هستند که درسی از این ایام نمی گیرند و و این زمانها می آید و میرود ولی برداشتی ندارند و عبرتی نمی گیرند. حضرت علی (ع) فرمودند : در نگاهی که عبرت نباشد ، ندیدن بهتر است ، در شنیدنی که عبرت نباشد نشینیدن بهتر است . و در گفتنی هم که عبرت نباشد سکوت بهتر است .
از دیدگاه ما هم همین طور است . یک نگاه چشم ظاهری ماست و به عنوان دوربین تصویر برداری می کند و به ما اانتقال می دهد و یک نگاه دیگر عمیق تر و وسیع تر به همه این جریانات است .
حقیقت امام حسین (ع) در این عالم یعنی حرکت و پویایی .
درس جمعی که ما از زیارت عاشورا می گیریم این است که هم دوستیهایمان و هم دشمنیهایمان عاشورایی باشد . این اجازه برای یک مسلمان وجود ندارد که جز خدا را دوست داشته باشد و هر کسی را که خدا را دوست بدارد .
کسی که در این الگو قرار ندارد باید دوستی با وی را قطع کرد . و همین طور در زمینه دشمنی . و دلیل همه دوستی ها و دشمنی ها باید در همین حیطه قرار گیرد و ملاکی غیر از این را برنگزیند . و این خود عاملی است که تشخیص را در ما به وجود می آورد .
یکی از معانی کلمه «انسان» به معنی «انس گیرنده» است و این انس بین انسانها وجود دارد و اگر نباشد انسان نیست و به انزوا کشیده خواهد شد . رسول باطنی «عقل» نوع محبت کردن به شخص خاص و محب خدا را فرمان می دهد و در زمینة عداوت با دشمنان خدا هم همین ابزار به کار می رود و این باعث تنظیم حالات ما خواهد شد .
همه دستورات اهل بیت و خدا در قرآن به همین شکل وجود دارد و در شرایط مختلف کاربردهای مختلف وجود دارد. یک زمانی انسان را تربیت می کند ، زمانی دیگر تشخیص بوجود می آورد و ملاکهای اصلی را دراختیار قرارمی دهد که بر اساس آن دوست و دشمنی را انتخاب می کند . و قدرت تصمیم گیری در کلیه امور از دیدن تا شنیدن و گفتن و احساسات و... را در بر می گیرد .
در واقع یک ملاک برگزیده شده ولی همه را در برمی گیرد و قدرت تشخیص پیدا می شود هر چیزی را از دیگری می توان تمیز داد . قدرت شناختن حق از باطل در همه امور . باطل در همه جا هست . این طور نیست که توقع بهشت جاویدان داشت. چنین چیزی امکان ندارد. حتی قرآن هم درمورد پیغمبران اشاره به همین امر دارد که آل پیغمبر به جز کسانی که ظلم کردند ، الا کسانی که وفا دار نبودند الا .. .
بالاخره وجود باطل در همه احوال لازم است تا بتوان سره از ناسره را تشخیص داد . امام بر حق و امام تقلبی را شناخت .
در حدیث هست که درآخرالزمان هفتاد نفر ادعای پیامبری می کنند و ما الان می بینیم که کسانی هستند که به این ادعا رسیده اند.
اشخاصی که آگاهند ، خوب حرف می زنند ، قرآن را می شناسند ، حدیث می دانند و بر فقه و فلسفه مسلطند ، اما برداشتی را مطرح
می کنند، بگونه ای که می خواهند بگویند حق این است که آنها می گویند . پیغمبر حق را نگفته بلکه در یک حالت عرفانی قرار گرفته و بعد آنْ را می سنجیده و سپس بنا بر درک و فهم خود عمل می کرده و به مردم اعلام می داشته که این دین اسلام است .
در این دوران در همین جامعه ما کسانی وجود دارند که دنباله رو همین امرهستند که بیشتر در وادی علم کار می کنند. ادعا دارند که دین اسلام تجربه پیغمبر(ص) است و دین خدا نیست و دین اصلا معنا ندارد. هر کسی هر کاری می کند، همان فهم و دین و ارتباط با خدا را
بوجود می آورد .
تشخیص پیام آور راستین و دروغین از کجا بدست می آید ؟ در جواب باید گفت زمانی که همه دوست داشتنها و دشمنی ها مطابق همان الگویی باشد که زیارت عاشورا به آن اشاره دارد ؛ در جای جای آن می توان آن را درک کرد .
کسانی که در مقابل امام حسین(ع) قرار گرفتند، دقیقا همین قدرت تشخیص را نداشتند. با کسی دشمنی کردند که دشمن خدا نبود و با کسانی پیمان دوستی بستند و کمک و یاری رساندند که دوست خدا نبودند . و علت این لغزش آنها همین عدم وجود ملاک تشخیص بود .
همه اینها باعث شد که نتوانند بین وجود حق امام خود و وجود باطل حاکم زمان خود تمایز قائل شوند و به شقاوت ابدی رسیدند .
حدود سی هزار نفر وارد دشت کربلا شدند .همه آنها حرکت داشتند و آمدند و می دانستند که جانشان را ممکن است از دست بدهند ، ولی اعتقاد و ایمان لاز م را نداشتند . قدرت اینکه بفهمند و تشخیص دهند که با چه کسی به جنگ بر خاسته اند را نداشتند .
در این میان حر، آزاده ای بود که خطیرترین وضیعت را داشت. اما عمل بموقع را از خود نشان داد و خیلی زیبا توانست تغییر مسیر دهد
حر آمدن را می آید جانش را کف دستانش می گذارد و خود نیز مرگ جنگی است قبیله و سپاهش را هم همراه آورده است اما وقتی در تقابل حق و باطل شدید قرار می گیرد و باید راه را از چاه تمیز دهد ، آنجاست که راه درست را بر می گزیند .
در گفتگویی که بین امام حسین (ع) و حربن ریاحی پیش می آید، حضرت اباعبدالله به ایشان می فرماید : مادرت به عزای تو بنشیند . حر عصبانی می شود و می خواهد جواب ایشان را بدهد و می گوید افسوس که مادر تو دختر پیغمبر است و الا پاسخ تو را می دادم .
این نشان می دهد که حر در دوستی ها و دشمنی هایش قبلا تشخیص را داشته است و می داند دختر پیغمبر را (چون دوست خداست)،
دوست بدارد و حالا که حق و باطل اینقدر درهم تنیده شده و اوضاع غبار آلْوده شده باز هم توان تمیز دادن را دارد .
و بعد از چند ساعت به اشتباه خود اعتراف می کند و درخواست بازگشت می دهد .
نمونه ای دیگر که در بسیاری از مقاتل به آن اشاره شده است ، صحبت چند جمله ای بین اباعبدالله و شمربن ذی الجوشن است و بسیار عجیب است : امام در زیر دست و پای شمراست و دیگر رمقی ندارد. فقط به سختی سخن می گوید ،هم از تشنگی و هم جراحتها و هم اعضای قطع شده ایشان تاب از ایشان برداشته است. در این هنگام شمر برای بریدن سر ثارالله و طمع دریافت پاداشی که داده اند اقدام می کند. امام می فرمایند : من رمقی ندارم و در حال مرگم . شمر می گوید : من آمده ام جایزه ام را بگیرم و با تو کاری ندارم ؛ امام می فرمایند : مگر مرا نمی شناسی ؟ می گوید چرا ! تو پسر و سبط رسول الله هستی . پسرعلی و فاطمه ای . می فرمایند : مگر نمی دانی ما
بر حقیم و بارها نشنیدی و نبودی و ندیدی ؟ شمر پاسخ می دهد : چرا ! ولی من به اینها توجهی ندارم . من جایزه ام را می خواهم بگیرم .
همین جاست که قدرت تشخیص به کار می آید. شمر فقط پاداش و اجر را می بیند و نه خدا و نه حق و باطل را . او به خاطر نگرفتن این درس به درک واصل شد و مقامش پستر از حیوانات قرار گرفت . ولی حر راه نجات را پیدا کرد و به سعادت ابدی نائل گشت واین چیز ساده ای نیست .
اگر اینها ملاک تشخیص ما نباشد،از راه باز می مانیم . و حتی ممکن است امام زمان خود را حتی بعد از ظهور ایشان نشناسیم . اکثرا تصور می کنند اگر زمان ظهور برسد و حضرت تشریف بیاورند همه به دنبال ایشان می روند. در صورتی که اینطور نیست . با یک مثال ساده می توان ثابت کرد . مگر امام حسین(ع)در زمان خود ناشناخته بود ؟ مگر مردم نمی دانستند پسرفاطمه (سلام علیها)است ؟
مگر نمی دانستند از ذریه رسول الله (ص) است ؟ بارزترین اطلاعات شناسنامه ای ایشان را می شناختند . برخلاف امام عصر ما که حتی چهره ایشان از نظرها غایب است . ابا عبدالله را همه می شناختند . معجزات فراوان و عجیبی حتی در کربلا از ایشان دیده بودند . پنجاه و هفت سال بین مردم آن زمان زندگی کرده بود. پس چگونه است که با سبط پیغمبراینگونه رفتار کردند ؟
دلیل این است که آن شناختی را که لازم است، نداشتند. شناختی که بتوان دراثر آن حق را از باطل جدا کرد . اینکه دوست خدا و دشمن خدا رابتوان حتی در بین سی هزار سپاه شناخت، حتی اگر مظلوم باشد و حتی اگر یاری نداشته باشد و تنها مانده باشد . اینها مهم است وگرنه اینکه بگویی پسرکیست ؟ پدر کیست ؟ شجره او چیست ؟ شناخت پدید نمی آید .در مورد بقیه الله هم همینطور است .پس از ظهور حضرت که انشاءلله به زودی خواهد بود، همه ایشان را خواهند دید. ولی این شناختی نیست که ما باید به دنبالش برویم. شناخت واقعی تشخیص حقانیت ایشان است . شناخت راه امام زمان است. اینکه با گفته های ایشان تقابلی نداشته باشیم . اگر این معیار دوستی و دشمنی که از زیارت عاشورا فرا می گیریم برای ما نباشد آهسته آهسته قدرت تشخیص را در خودمان از دست خواهیم داد و این کم معرفتی ما نسبت به آخرالزمان و شرایط حاکم بر آن است .
اگر ما قدرت فهم نداشته باشیم و جمعی بین عقل و عشق نتوانیم ایجاد کنیم ، وقتی دوباره باز گردیم ، همان آدم خواهیم بود .
نه رفتنمان دل کسی را تنگ خواهد کرد و نه آمدنمان کسی را خوشحال خواهد کرد و اصلا بود و نبودمان در این دنیا فرقی نخواهد کرد . حال کسانی که بود و نبودشان دراین دنیا فرقی نمی کند هم همینگونه است. یعنی حرکت ندارند و نمی اندیشند تا بایدی را به باید دیگر متصل کنند. متوقف شدند . ممکن است که انسانهای خوب و پاکی هم باشند ولی به هر حال از راه باز مانده اند .
کسی که متحیر و سردرگم است خیلی طول می کشد تا به یقینی که حرکت می دهد برسد و ممکن است در حال حرکت باشد و ایمانش کامل و اعمالش درست و نیاتش صالح و صادق ولی یقین بیشتر می خواهد و این یقین هم لازم است .چرا که لازم است تا آدم از یک جایی شروع کند ؛ ولی انسانهایی که سخت به یقین میرسند یا بی عقل هستند و یا بی عشق و یا فقط می خواهند هرچیزی را طبقه بندی کنند و یا هیچ طبقه بندی را نمی پذیرند و یا می خواهند هر چیزی را که خود درک کردند و فهمیدند، عمل کنند و یا اینکه می گویند هر چیزی که خدا گفت و خود هیچ تفکری روی آن ندارند . یعنی در واقع فقط یک «باید» دارند که هیچ حرکتی در آن وجود ندارد و برایشان «باید » دیگری وجود ندارد که در آن حل شود و به« باید» دیگری برساند . باید نیروی محرکه ای باشد. حتی در جزئی ترین امور از رفت و آمد گرفته تا خرید و فروش و انتخاب شغل و انتخاب همسر وآموختن علم وهمه و همه .
کسانی هستند که با یک تغییر زمانی و مکانی ،اعتقادی را کامل نکرده و کنار می گذارندو می گویند همانی که از ابتدا بود،همان است و هیچ تحولی صورت نمی گیرد ، به آن معناست که سعی نمی کنند که ارتباط خود را با آن دستوری که خداوند فرموده وفق دهند .
اگر ما چنین دستورالعملی را در صدر اعمال خود قرار دهیم هر کاری را که انجام دهیم هر رفت و آمدی که داشته باشیم هر اتفاقی که برایمان رخ دهد و هر چیز جدیدی دیگری که وارد یا خارج از زندگی ما شود، این عقیده را بالا خواهد برد و حرکت می دهد .
کسی که الگوی الهی او اینگونه تنظیم شود و خود را مدام به این عادت دهد که طرف مقابل را ببیند و مدام سنجش کند و این تشخیص را دهد که نسبت به برخورد دیگران محبتش را کم یا زیاد کند، راه را درست طی خواهد کرد . این حرف ساده ای نیست ولی ریشه در تمام ابعاد زندگی دارد. حتی اگر بخواهیم دین را بپذیریم و فقط بخواهیم انسانی زندگی کنیم ، بهترین ملاک همین خواهد بود که هم مارا مستحکم می کند در راهی که می خواهیم انتخاب کنیم و هم مارا حرکت می دهد .
برای این بحث می توان مثـالی را ذکر کرد . گاهی انسان به دلایـلی از یک مجموعه ای دور می شـود. حال یا یک سال یا پنج سال و یا ... ولی زمانی که باز می گردد یک عده ای را می بیند که زنده هستند و حرکت می کنند و پیشرفت کرده اند هم زنده مادی هم زنده معنوی . اما عده ای دیگر نه تنها همان آدم های چند سال قبل هستند بلکه گمان می رود جزء زنده ها نیستند .همان عقیده ، همان عمل ، همان تشخیص و هنوز انسانها را با همان دید می نگرند . هنوز امام زمان برایشان همان امام زمان است ، خدا همان خداست و هیچ تکاملی پیدا نکرده اند . ولی اگر رو به کمال بودند ،خدا را بهتر می شناختند و امام زمان خود را دقیقتر و والاتر درک می کردند . اعمالشان بهتر می شد چه در کمیت و چه در کیفیت . تنها زندگانی جسمانی مهم نیست . تفاوت انسان با حیوان در همین است . زندگی یعنی حرکت .
کسی که می گوید من یک روز به این حقیقت رسیدم و سی سال هم هست همین را می گویم ، حرف کاملا احمقانه ای می زند و اشتباه محض را مرتکب می شود .
زیرا دست یافتن به حقیقت ثابت تنها توسط انسان کامل صورت می گیرد و دیگر حتی نیاز نیست که به آن چیز دیگری اضافه شود و این دستیابی به حقیقت ثابت کار ما نیست .
اگر آدمی این عقیده را حفظ کند هر کس دیگری که با وی به نوعی مرتبط باشد تاثیری از وی خواهد گرفت. چنین چیزی محال است که پرتو نوری نداشته باشد و فقط تاریکی های خود را روشن سازد . حال به هر صورتی باشد یا کوتاه یا مقطعی و یا گذری در هر محلی که وارد شوند هم دیگران مراعاتش را می کنند وهم او بر دیگران تاثیر گذار خواهد بود .
این درس بزرگ و عظیمی است که ما از زیارت عاشورا می گیریم . مهم دانستن نیست مهم عمل کردن است و ان شا الله هم در همین مسیر قرار بگیریم .والسلام.

                             

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭ خدا نگهدار ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

.::::::::ж الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ж::::::::.

 


جمعه ششم 10 1387
X