یکی دیوانه ای آتش بر افروخت زآن هنگامه جان خویش راسوخت
همه خاکسترش را باد می برد وجودش را جهان از یاد می برد
تو همچون آتشیای عشقجانسوز
من آن دیوانه مرد آتش افروز
من آن دیوانۀ آتش پرستم
در این آتش خوشم تا زنده هستم
بزن آتش به عود استخوانم
که بوی عشق برخیزد ز جانم
خوشم با این چنین دیوانگی ها
که می خندم به آن فرزانگی ها
به غیر از مردن و از یاد رفتن غباری گشتن و بر باد رفتن
در این عالم سرانجامی نداریم
چه فرجامی ؟ که فرجامی نداریم
لهیبی همچو آه تیره روزان
بساز ای عشق و جانم را بسوزان
بیا آتش بزن خاکسترم کن
مِسم در بوته هستی زرم کن
می شکنی منو با نگاهت ، پیش مردم ،
آخه ای چشم سیاه
خون قلب منو هر شب ، جای باده ،
توی مینا می کنی
خون قلب منو هر شب ، جای باده ،
توی مینا می کنی
*****
می ریزه رو بالش من ، مستی ام رو تا سحر ،
پیمونه ام می بینه و بس
غنچه های اشکمو ،
دست غمت می چینه و بس
**********
اشک من ! خودتو نگه دار ،
نیا پایین منو رسوا می کنی
آخه غم تو میون جمعی ،
چرا تنها منو پیدا می کنی
می شکنی منو با نگاهت ، پیش مردم ،
آخه ای چشم سیاه
خون قلب منو هر شب ، جای باده ،
توی مینا می کنی
خون قلب منو هر شب ، جای باده ،
توی مینا می کنی
*****
می ریزه رو بالش من ،
هر شب این اشکای لرزون
بی تو من غمگین و تنها ،
من پریشون ، دل پریشون
مستی ام رو تا سحر ،
پیمونه ام می بینه و بس
غنچه های اشکمو ،
دست غمت می چینه و بس
**********
اشک من ! خودتو نگه دار ،
نیا پایین منو رسوا می کنی
آخه غم تو میون جمعی ،
چرا تنها منو پیدا می کنی