معرفی وبلاگ
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 28278
تعداد نوشته ها : 59
تعداد نظرات : 43

پایگاه تحلیلی خبری تأثیر

Rss
طراح قالب

به نام خدا

سلام

نيمه هاي شبه كه من از خواب بيدار ميشم. طبق ِ معمول ِ بيشتر ِ اوقات، بين كاغذ-دفتر و كتابا خوابم برده، از خواب كه بيدار ميشم يهو بلند ميشمD: ... پتو همونطور دورمه كه سيمهاي! پيچيده دور گردنم رو باز ميكنم! (سيم هندزفري!!) و گوشي ِ آويزون از سيم رو به دست مي گيرم. قبل از نگاه كردن به ساعتش، فكر ميكنم كه هنوز ساعتي از خوابيدنم نگذشته اما با تعجب مي بينم كه ساعت 5.18 دقيقه هس!!!! و من كلي متعجب و ذوق زده ميشم!!! چون براي مني كه حتي اگه از اعمال خشونت آميز براي بيداركردنم استفاده بشه هم متوجه و بيدار نميشم، اين پديده(بيدار شدن خود به خودي!) يعني معجزه!

به نرم افزار تقويم گوشيم ميرم و اوقات شرعي امروز رو ميبينم؛ اذان صبح 5.38 دقيقه هست و من تصميم ميگيرم اين فاصله ي باقيمونده تا اذان صبح رو نمازشب بخونم!!! كلي هم ذوق ميكنم كه خدا لطف و عنايت كرده!!

براي وضو گرفتن در هال رو باز ميكنم كه چشمم ميخوره به آسمون. در بازه و من بينش ايستادم، يه نگام به آسمونه كه ستاره اي درونش نيست و روشنه هواش!!! و اين يعني نزديك طلوع آفتابيم!!! يه قدم ميام عقب و داخل اتاق ميشم تا موقعيتم رو بسنجم! دوباره يه قدم ميرم جلو، خوابم كاملا ميپره!! چون ميپذيرم كه تقويم گوشيم هنوز ساعتش عقب كشيده نشده و با اين حساب ساعتي از اذان ميگذره! سعي ميكنم زياد به روي خودم نيارم كه ضايع شدم! باز هم اينكه خودم بيدار شدم براي نماز-كه اصـــــــلا نميتونه براي حالتِ بدِ خوابيدنم يا سرد بودن اتاق باشه، اصـــــلا!!!!- غنيمتيه!

 

بعد از مسواك و وضو، سجاده ام رو پهن ميكنم و نمازمو ميخونم، خدايا شكرت كه نماز صبحم قضا نشد:)

 

توصيه نوشت:

هيچ وقت خودتونو تحويل نگيريد كه بعععله خودبه خود فرصت داريد براي نماز شب!!!

دسته ها : آسماني ها
چهارشنبه پنجم 7 1391 5:41

بــه نــــــــــــــــام ِ خــــــــــــــــدا

ســـــــــــــــــــــــــــلام

مـــن اومــــدم!!!!

 

پوزش بابت تاخير:)

دسته ها :
چهارشنبه پنجم 7 1391 5:36

به نام خدا

سلام.

وقتي كلاس سوم بودم، پدرم كه علاقه امو به رياضي ديد، تابستون قبلش برام كتابش رو گرفت و من هم خودآموز شروع كردم به يادگيري و حتي يادمه از كتاباي يكي از فاميلامون كه يه سال ازم بزرگتر بود غلطگيري هم ميكردم D:

 

سال هاي بالاتر كه رفتم، اين علاقه خودشو بيشتر نشون داد، حالا ديگه من وقتي ميومدم خونه سر تا پا گچي بودم، چون علاوه بر نماينده بودنم-كه طبيعتا كارم با گچ و تخته بيشتر بود- سرِ كلاساي رياضي يه سره سرپا بودم، معلماي ابتدايي خيلي خوششون مياد يه دانش آموزي كاراشون مخصوصا مربوط به رياضي رو انجام بده و كي بهتر از من؟!!!!

هر سال با اينكه نمره ام توي رياضي بيست بود اما حتما بايد توي كلاساي تقويتي مدرسه شركت مي كردم و خانواده هم ديگه اينو پذيرفته بودند؛ حل كردن مسايل رياضي برام از هرچيزي توي دنيا شيرين تر بود، كتاباي كمك درسي رو برمي داشتم و با علاقه حلشون مي كردم، سوالاي خارج از كلاس توي كتاب رو هم با عشق كلي روش وقت مي ذاشتم، ساعت ها...

 

اول دبيرستان كه تموم شد گفتند بايد انتخاب رشته كنيد، همه مي دونستن كه من "رياضي" رو انتخاب مي كنم ولي ميون تعجب و بهت همه، من رشته  "علوم تجربي" رو انتخاب كردم، و دليلي جز همراهي با دوستان نداشتم!! به همين سادگي! به همين سادگي من تمام آينده و علاقه ام رو تباه كردم...

توي رشته ي تجربي هم درسم خوب بود، اما، با اينكه نمره هام از هيجده كمتر نميشد، ولي هيجدهه هميشه برا زيست بود و بيسته برا رياضي و ساير درسها! و اين سير حتي تا كنكور هم ادامه داشت! سال اولي كه كنكور مي دادم اصلا زيست رو نخوندم اما ديدم اينطور نميشه، براي سال دوم در كنار ساير درسها، زيستمم خوندم، همه مي دونستن بيشتر از اينها رو مي تونستم داشته باشم، ولي سال كنكور اتفاقايي افتاد-كه خودم مقصر بودم- و خودم هم اندكي تنبلي كردم كه منجر شد فقط سه ماه بخونم، و نتيجه اش شد اين!! رشته ي شيمي محض، هرچند دانشگام سراسريه و روزانه، اما اگه علاقه نباشه نميشه

 

نميگم به رشته ام علاقه ندارم اما مي دونم اگه رياضي بود...!

حالا ديگه وقت حسرت خوردن نيست -كاري كه من هروقت ياد كنكور ميافتم ميخورم- حالا بهتره خودمو بالا بكشم. حالا بهتره به اين جمله ي رهبرم درباره ي يك دانشجوي موفق فكر و عمل كنم:

بايد خوب درس بخواند، به اخلاق و تهذيب نفس بپردازد، ورزش هم بكند.

 

خوشبختانه آدم تنوع طلبي هستم و اين كمك ميكنه براي موفقيت در رشته ام...

 

خب... من برم به درسم برسم:)

 

التماس دعا از همه

ياحق

دسته ها : آسماني ها
جمعه سوم 6 1391 11:36

به نام خدا

سلام.

 

ماه رمان تمام شد، با تمامي بركاتش، با تمامي زيباييهايش، با تمامي خدايي بودنش ... و حالا من و تو و همه در حسرت روزهاي از دست رفته ايم... ماهي كه در پايانش دريافتم زيباييش را، تك بودنش را، حتي عطرش هم فرق داشت با عطر محرم، فرق داشت با شعبان...

رمضان رفت اما ما كه هستيم! خدا كه هست! زندگي هنوز جاري ست و من و تو وظيفه داريم به خودمان هم كه شده ثابت كنيم از اين سفره ي پرخير و بركت چيزي برداشتيم.... ديروز دوستي ميگفت اگر بعد از ماه رمضان توانستيم بر نگاه و زبان و اعضاء و جوارحمان كنترل داشته باشيم يعني روزه ها و نمازهايمان پذيرفته شده... آيا مي توانيم؟ تو را نمي دانم، اما من هنوز هم دست و پا مي زنم، در منجلاب گناهانم، خدايا دستم را بگير... .

 

.......................................................

نميدونم چرا حساب روزها از دستم در رفته... هنوز چندروزي از عيدفطر نگذشته ولي انگار چند هفته هست كه ماه رمضان نيست...

 

امتحان دارم... يه درس سه واحدي.... نميدونم چم شده كه نمي تونم درس بخونم.... دارم اسباب تفريح و بهتره بگم گمراهي رو جمع مي كنم.... آره، خيلي وقته كه خيلي چيزها يادم رفته... صفحه هاي قرآنم هنوز دست نخورده مونده.... صفحه ي ارتباط با خدا... نَفس، تو چه ميكني؟ لعنت بر تو... از تو به خدا پناه مي برم...

 

........................................................

از اردوي جهادي خيلي وقته كه برگشتم... ده روز بيشتر نبود اما وقتي خاطراتشو يادآوري مي كنم انگار ماه ها اونجا بودم... تمامي لحظه هاش.... اگه بگم خنده ها بي بهانه بود باور نمي كني؟! اگه بگم با وجود تفاوت فرهنگهامون باز هم يه دل و يه دست بوديم باور نمي كني!... باور نمي كني ماهايي كه توي خونه هامون خيلي كارها رو نمي كرديم و شايد بدمون هم ميومد، اونجا اما نه! آستينها رو بالا زديم .... اينها رو ميگم تا از اردوهاي جهادي گفته باشيم، حمل بر ريا نشه، كه اصلا جهاد ما كجا و جهاد واقعي كجا؟!!

 

خدايا دلم براي اون روزها تنگ شده...

 

دلم براي دل خودم هم تنگ شده...

 

.......................

 

گاهي آدمها كارهايي ميكنن كه از نظر خودشون خير هست و مَرضِي خدا، اما نيست! شايدم باشه، نميدونم، ولي گاهي كارهاي ما به مذاق خانواده سازگار نيست... خدايا بهم معني و فهم احترام به والدين رو به معنيِ كلمه و در عمل با اخلاص ياد بده.

 

التماس دعا

ياحق

دسته ها : آسماني ها
چهارشنبه اول 6 1391 20:51

به نام خدا

سلام

 

چند روزه كه درگيرم، درگير كوتاه كردن شعر پست قبلي و تبديل به فرمتهاي مختلف برا كدگذاري تو وبلاگ؛ از اقبال بلند بنده، سايتي كه آپلود ميكرد برا وبلاگ، حداكثر حجمش كمتر از سايز شعرم بود و در نتيجه تلاش ها بي فايده بود.

تا اينكه بالاخره با كلكي تونستم! اومدم كه آهنگ رو آپلود كنم اما تو همين بين، نواي زيباي صلواتي كه داريد ميشنويد گوشهامو نوازش مي داد. نميدونم چرا تو اين چندروزه كه اين صلوات رو گذاشته بودم تو وبلاگ، اينطور ازش لذت نبرده بودم؟...

و با خودم فكر مي كنم كه آيا زيباتر از نواي صلوات هم داريم؟...

 

------------------------------------------------------------

مي تونم به جرأت بگم كه شركت در برنامه هاي فرهنگي دانشگاه يكي از اهداف و انگيزه هاي من براي قبولي توي دانشگاه بود. و حالا من در جايي قرار گرفتم كه تمامي اون برنامه هايي كه مدنظرم بود روبرومه... زمان ثبت نامشون هيچ ترديدي نداشتم، اما حالا كه دارم نزديك ميشم به موعدش، اون احساس مسئوليت بهم اجازه نميده كه زيادي ذوق كنم! و بيشتر منو ميبره به اين سمت كه قراره كاري صورت بگيره و من چقدر ميتونم موثر باشم؟

من حالا بالاسر تابستان پربارم قرار گرفتم، دارم مي بينم كه بخاطر همه ي اون برنامه هايي كه از سالهاي پيش از دانشجويي آرزوشونو داشتم، دارم از خيلي از تفريحاتم ميگذرم... تفريحاتي كه مزه اش فقط به تابستوني بودنشه

 

خدايا، حالا كه اجازه دادي توي اين راه باشم، اين شك ها رو از من بگير و به جاش لذتي رو بهم بده كه هيچ وقت نمي تونستم داشته باشم.

 

----------------------------------------------------------

يه نكته ي ديگه اي كه مي خواستم بگم اينكه همه ي اينها يك طرف و علم و ايمان هم يك طرف!

 

ياحـــــــق

دسته ها : آسماني ها
چهارشنبه جهاردهم 4 1391 1:19

به نام خدا

سلام

 

اين روزها كه مادر به همراه داداشاي كوچكم رفتن سفر و من موندم و بابا و برادر، به نتايجي رسيدم!

يكيش هم اينكه برخلاف عقايدم، يا بايد خانه دار باشم يا كارمند! و اين دو با هم جمع نمي شند! چون تو همين چندروز اخير سركار نرفتم! البته اين بخاطر خواب صبحه كه اگه نبود حتما ميرسيدم:))

 

يادم باشه تو طرح رياضتي اي كه تو ذهنم برا خودم در نظر گرفتم خودبيداري(!) رو هم در نظر بگيرم البته اگه اجرا بشه!

 

خب من برم ناهار درست كنم:))

 

--------------------------------------------------------------------

حجم تنهايي تو بيشتر از بودن ماست....

دسته ها : آسماني ها
يکشنبه یازدهم 4 1391 11:9

«تاريخ هجري هر كسي  , از لحظه سير دروني او آغاز مي شود و به هر اندازه كه اين راه را ادامه دهد , عمر او امتداد مي يابد.

عمر هر كسي , محصول هجرت اوست ...»

 

( آيت الله جوادي آملي)

دسته ها : آسماني ها
شنبه سوم 4 1391 23:21

 

 

وقتي باختم، مسير را يافتم...

 

----------------------------------------

پاسخ نوشت به Typist:

وقتي كه باختم ديگر خودم نبودم، از بيرون كه نگاه كني متوجه ي اشتباهت مي شوي؛ چه آسان و ساده باختم!

 

نگران نباش Typist! مطمئن باش با تجربه و توكل به خدا، نتيجه هرچه شود اين بار پيروزي!

دسته ها : آسماني ها
جمعه دوم 4 1391 19:52

زندگي دارد سخت مي شود...

سخت مي گيرد...

اما همچنان بايد جاري بماند...

دسته ها : آسماني ها
چهارشنبه بیست و چهارم 3 1391 13:19

بسم الله الرحمن الرحيم

سلام

مي خواستم برا يه مدتي از بعضي مسئوليتام كم كنم... ولي هربار اين جملهه ميومد تو ذهنم "ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم / موجيم كه آسودگي ما عدم ماست" ... بعععله... نبايد جا خالي داد... قبلاها بخاطر يه سري از مسايل به هيچ وجه نمي تونستم تمركز كنم روي كارهام... ولي حالا بخاطر كاراي زياد و همچنين درسم نمي رسم به بعضيا برسم و بعضيا رو هم بهونه ميارم... پوووووووووووووووف :)

 

كم كم دارم به يه انسجام و تعادلي ميرسم توي كارهام....

 

*سه شنبه نوشت:

خيلي وقته كه سه شنبه ها برام يه رنگ ديگه دارم... با خودم قول و قرار كه ميذارم و تصميم ميگرم برا كاري، بعدش مي بينم همه ي اونها رو تو سه شنبه گرفتم...

 

*غفلتانه:

شيطانِ لعنتي فكر كرده خيلي خوب مي تونه روي من كار كنه.. نه خيرم، من اجازه نميدم....

 

* از اينكه درسم رو مي خونم از خودم راضيم(هندونه هندونه!!!!) .... درس خوندن رو خيلي زياد دوست دارم و اگه توي درسي موفق باشم خودش موتوري ميشه برا پيشرفتم... با درس شيمي مشكل دارم، با اينكه رشته ي اصليمه.... نميدونم چمه كه هميشه اوني كه اصله رو دوست ندارم.. دبيرستان هم با اينكه نمره هاي زيستم خوب بود ولي بازم از همه كمتر بهش مي رسيدم.. اينبار نميذارم... ترم پيش گند زدم توي درسم... ولي حالا نه:)...

 

*چند وقتي مي شه كه اعصابم رو بيشتر روي ديوار خالي ميكنم... مشت ميزنم توي ديوار :) ..... دست عزيزم شرمنده... اون دنيا ازم گله نكن.... ديوارِ عزيز بيخيال.. تو كه ديواري و سنگي...! كاش منم....

آدم به خودش كه نميتونه دروغ بگه...

راستي مثل اينكه كارهاي اردوي جهادي داره جدي ميشه....ولي من كجا و جهاد كجا.... نوچ!...

 

التماس دعا

 

زمستان نيز رفت اما بهاراني نمي بينم

بر اين تكرارِ در تكرار پاياني نمي بينم

 

به دنبال خودم چون گردبادي خسته مي گردم

ولي از خويش جز گردي به داماني نمي بينم

 

چه بر ما رفته است اي عمر؟ اي ياقوت بي قيمت!

كه غير از مرگ گردنبند ارزاني نمي بينم

 

زمين از دلبران خاليست يا من چشم و دل سيرم؟

كه مي گردم ولي زلف پريشاني نمي بينم

 

خدايا عشق درماني به غير از مرگ مي خواهد

كه من مي ميرم از اين درد و درماني نمي بينم

فاضل نظري

دسته ها : آسماني ها
چهارشنبه بیست و هفتم 2 1391 21:25

به نام خدا

سلااااااااااااام

 

اينقدر خوشحالم:)... ولااادت حضرت زهرا رو به همممممممممه تبريك ميگم. اميدوارم كه هميشه لبخند روي لبها و خدا توي دلهاتوم باشه.... هرچي از حضرت زهرا ميخواين بگيريد كه توي اعياد بايد حتما عيدي بگيريم :))

 

از وقتي كه يادم مياد، هميشه اعياد و ولادت ائمه كه ميشه بابام با شيريني و كيك ميومده خونه، شايد توي تولداي خودمون خبري از كيك و شيريني نباشه ولي تو ولادت اماما و يا عيدهاي مذهبي هميشه بوده... امشب هم جاي همه خالي بابا با كيك اومد:). دسسسستش درد نكنه... البته به شيوه ي خودشون، كه جعبه رو يواشكي تو آشپزخونه ميذارن و خيلي خونسرد ميان تو اتاق، بعدا ما يهو تو آشپزخونه با جعبه مواجه ميشيم و جيييغ :دييي ... البته ديگه همه ميدونيم اين روشو ولي بازم كيييييف ميده:)

 

از خدا ميخوام به حق اين شب عزيز و ولادت بانوي عزيز و مادر مهربونمون، هيچ مريض و گرفتار و گرسنه اي نباشه.... الهي آمين:)

دسته ها : آسماني ها
جمعه بیست و دوم 2 1391 22:37
X