زمستان گذشته است

گل ها شکفته اند

باز زمان نغمه سرایی فرا رسیده است

و تو ای کبوتر من که در شکاف صخره ها و پشت سنگ ها پنهان هستی

بیرون بیا و بگذار صدای شیرین تو را بشنوم و صورت زیبایت را ببینم

زیرا اکنون دیگر زمستان به پایان رسیده است.

دسته ها :
دوشنبه دوم 1 1389


I love you for all the women I haven't known
I love you for all the times in wich I haven't lived
For the scent of the wide open spaces and the smell of hot bread
For the melting snow and for the first flowers
For the innocent animals wich haven't been frightened by man
I love you to love
I love you for all the women I don't love
Who reflects me if not you yourself-I see myself so little
Without you I see nothing but an empty space
Between those other times and today
There have been all those deaths that I have crossed on straw
I have not been able to break through the wall of my mirror
I've had to learn life word by word
How one forgets
I love you for all the wisdom, which is not mine
For health
I love you against everything wich is only illusion
For that immortal heart over wich I have no power
You think that you are doubt but you're just reason
You are the powerful sun that rushes to my head
When I am sure of myself
دسته ها :
يکشنبه سی یکم 3 1388
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید



وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید


وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید



من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی


چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی



یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود


آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود



وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد


آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد



من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی


چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
دسته ها :
يکشنبه سی یکم 3 1388

تو را به جای همه زنانی که نمی شناختم دوست می دارم

تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم

برای خاطر عطر گستره ی بیکران و برای خاطر عطر نان گرم

برای خاطر برفی که آب می شود، برای نخستین گل

برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی رماندشان

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه زنانی که دوست نمی دارم دوست می دارم

جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می بینیم.

بی تو جز گستره یی بی کرانه نمی بینیم

میان گذشته و امروز.

از جدار آیینه ی خویش گذشتن نتوانستم

می بایست تا زندگی را لغت به لغت فراگیرم

راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می برند.

تو را دوست می دارم برای خاطر فرزانه گی ات که از آن من نیست

تو را به خاطر سلامت

به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم

برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی دارم

تو می پنداری که شکی، به حال آن به جز دلیلی نیست

تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می رود

بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

دسته ها :
يکشنبه سی یکم 3 1388

برای آنان که دوست داشتن را به من آموختن ...

 

 

برای آنان که مفهوم باران را به من نشان دادند...

 

 

برای آنکه بارانی بود...

 

این وبلاگ را ساختم تا بداند در یادشم ...    باران بارانی

 

                                           

 

دسته ها :
سه شنبه دهم 10 1387
X