ای ماه چرخ پیر و مهین پور عقل پیر
کز عمر سیر بودی و در بند غم اسیر
قربان آن دل و جگر پاره پارهات
از زهر جانگداز و زدشنام و زخم تیر
ای در سریر عشق، سلیمان روزگار
از غم تو گوشه گیر ولی اهرمن امیر
از پستی زمانه و بیداد دهر شد
دیوی فراز منبر و روحالامین بزیر
میر حجاز پای سریر امیر شام!
ای کاش سرنگون شدی آن میر و آن سریر
الحاد گشته مرکز توحید را مدار
شد کفر محض حلقه اسلام را مدیر
دستان ز چیست بسته زبان، در سخن غراب
ای لعل درفشان تو دلجوی و دلپذیر
یا للعجب ز مردم دنیا پرست دون
یوسف فروخته به متاعی بسی حقیر
ای دستگیر غمزدگان روز عدل و داد
دست ستم ز چیست تو را کرده دستگیر
تا شد همای سدرهنشین در کمند غم
عنقای قاف شد ز الم دردمند غم
سروش، تو را استواری بخشید و بزرگ داشت، تا ندای حق تعالی را در همه سرزمین ها بیفشانی، تا از همه جای خاک، نهال ایمان بشکفد، و چراغ وحدانیت، همه جا را به روشنی بیاراید. تو، تن را به خدای خویش سپردی و جان را در طبق اخلاص نهادی و یک تنه در برابر دنیای کفر و باطل ایستادی. نام تو، دل های کافران را می سوزانَد، و یاد تو آرام بخش خاطر مؤمنان است. اینک هر چند از میان امت رفته ای، اما درس ایمان و وفا و جهاد و صبر که به پیروان خویش آموخته ای، باقی است. هم اکنون گرچه مدینه، در سوگ نشسته است، اما در رواق چشم های اشکبار، انعکاس جاودانگی تو پیداست. امروز، گرچه محشر غم و قیامت اندوه برپاست، لیکن این داغ جانکاه را، شکوه آیین و فروغ نامت، تسلی می دهد. نام تو زیور هر بامداد و شامگاه ما باد ای رسول.
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجاو هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت
****
ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
****
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است
****
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
****
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست
****
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم.
اللهم عجل لولیک الفرج
بهترین کسى که مىتواند بیمارى ما را تشخیص دهد، خودمان هستیم.
بیاورید روى کاغذ. بنویسید : حسد .
بنویسید :بخل .
بنویسید : بدخواهى براى دیگران؛
وقتى کسى به خیرى مىرسد، ما ناراحت مىشویم .
بنویسید : تنبلى در کار .
بنویسد : روح بدبینى به نیکان و صالحان .
بنویسید : بىاعتنایى به وظایف .
بنویسید : علاقه به خود؛ شدیداً به خودمان علاقه داریم .
اللهم عجل لولیک الفرج
در آفتابِ نگاه تو، صبورِ پیرِ بهارآوا
زمین شکفت و زمان گل کرد، به جشنواره ی رؤیاها
در آن هزاره ی خاموشی، کسی به عشق نمی تابید
دمید عطرِ نگاه دوست، و ناگهان تو شدی پیدا
عذابِ پوچی و دلتنگی، به سر رسید و بهار آمد
دلم هجومِ طراوت شد، جهان و جان همه شد زیبا
بهار؛ هدیه ی دستانت، به کوچه های خزان دیده
شکوفه؛ فرصت چشمانت، به باغ های پر از رؤیا
دلت نسیم بهاری بود، در آب و آینه جاری بود
چه عاشقانه گذر کردی به دشت های پُر از یلدا
تو رفته ای و سرودی نیست، بیا و باز شبی روشن
به خوابِ آینه ها گل کن، بخوان برای دلِ گُل ها
بهارِ پیرِ من ای بُرنا، بیا به زمزمه تا فردا
دوباره خوشه کند رؤیا، دوباره زنده شود دنیا...