صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 28566
تعداد نوشته ها : 37
تعداد نظرات : 6
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

کیستی کاینگونه با ما آشنایی میکنی؟

ناشناسی ، از چه با ما دلربایی میکنی

ای غریبه! کیستی با این صدای مهربان

کم کمک داری  دل ما را هوایی میکنی

سایه های غم چو می افتد به دیوار دلم

با محبت میرسی مشکل گشایی میکنی

تا که شب پا مینهی بر شهر رویاهای من

آسمانم را تو غرق روشنایی میکنی

شعرهایم رنگ میگیرند و زیبا میشوند

رنگ شبهای مرا هم کهربایی میکنی

با طلوع یک تبسم تا که می آیی مرا

گرم از حس لطیف بی ریایی میکنی

با تو بودن خوب و شیرین، بی تو بودن تلخ و بد

گاه می آیی و گه میل جدایی میکنی

ذره ها  با هر کلامت  بیشماران میشوند

عاقبت در عشق خود ما را فدایی میکنی

چون "ستاره" در هوای عاشقی پر میکشم

در من امشب چون همیشه خودنمایی میکنی

 

دسته ها : عشق - زندگی

 

مطمئن باش برو     

ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست  

 و چه بی رحمانه

به من و سادگیم خندیدی

 به منو عشقی پاک

 که پر از یاد تو بود

تو برو

 برو تا راحت تر  

تکه های دل خود را سر هم بند زنم

مطمئن باش  برو

ضربه ات کاری بود..

 

 

دسته ها : زندگی
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود - گاهی تمام حادثه از دست می رود گاهی همان کسی که دم از عقل می زند - در راهِ هوشیاری خود مست می رود گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست - وقتی که قلبِ خون شده بشکست می رود اول اگر چه با سخن از عشق آمده - آخر خلاف آنچه که گفته ست می رود گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند - وقتی غبارِ معرکه بنشست می رود اینجا کسی برایِ خودش حکم می دهد - آن دیگری همیشه به پیوست می رود وای از غرورِ تازه به دوران رسیده ای - وقتی میانِ طایفه ای پست می رود هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ - بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود این لحظه ها که قیمتِ قدِ کمان ِ ماست -تیری ست بی نشانه که از شصت می رود بیراهه ها به مقصد ِ خود ساده می رسند - اما مسیرِ جاده به بن بست می رود
دسته ها : زندگی

 

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست


گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست


پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست


گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست


رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست

 

دسته ها : عشق

قطره‌ دلش‌ دريا مي‌خواست. خيلي‌ وقت‌ بود كه‌ به‌ خدا گفته‌ بود. 

هر بار خدا مي‌گفت: از قطره‌ تا دريا راهي‌ست‌ طولاني. راهي‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوري.

هر قطره‌ را لياقت‌ دريا نيست.

قطره‌ عبور كرد و گذشت. قطره‌ پشت‌ سر گذاشت.

قطره‌ ايستاد و منجمد شد. قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد.

قطره‌ از دست‌ داد و به‌ آسمان‌ رفت. و هر بار چيزي‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوري‌ آموخت.

تا روزي‌ كه‌ خدا گفت: امروز روز توست. روز دريا شدن. خدا قطره‌ را به‌ دريا رساند.

قطره‌ طعم‌ دريا را چشيد. طعم‌ دريا شدن‌ را. اما...

روزي‌ قطره‌ به‌ خدا گفت: از دريا بزرگتر، آري‌ از دريا بزرگتر هم‌ هست؟

خدا گفت: هست.

قطره‌ گفت: پس‌ من‌ آن‌ را مي‌خواهم. بزرگترين‌ را. بي‌نهايت‌ را.

خدا قطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت: اينجا بي‌نهايت‌ است.

آدم‌ عاشق‌ بود. دنبال‌ كلمه‌اي‌ مي‌گشت‌ تا عشق‌ را توي‌ آن‌ بريزد.

اما هيچ‌ كلمه‌اي‌ توان‌ سنگيني‌ عشق‌ را نداشت. آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توي‌ يك‌ قطره‌ ريخت.

قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور كرد. و وقتي‌ كه‌ قطره‌ از چشم‌ عاشق‌ چكيد،

خدا گفت: حالا تو بي‌نهايتي، چون كه‌ عكس‌ من‌ در اشك‌ عاشق‌ است.

دسته ها : داستان

در زمان عیسى بن مریم علیه السلام ، زنى بود صالحه عابده ، چون وقت نماز مى شد، هر کارى که داشت مى گذاشت و به نماز و طاعت مشغول مى شد روزى نان مى پخت ، مؤذن بانگ کرد، نان پختن رها کرد و به نماز مشغول گشت چون در نماز ایستاد، شیطان در وى وسوسه کرد: تا تو از نماز فارغ شوى نان همه سوخته شود. زن به دل جواب داد:
اگر همه نان بسوزد بهتر که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد. دیگر بار شیطان وسوسه کرد که : پسرت در تنور افتاد و سوخته شد. زن در دل جواب داد: اگر خداى تعالى قضا کرده است که من نماز کنم و پسر مرا به آتش ‍ بسوزاند من به قضاى خداى تعالى راضى گشتم و از نماز دست برندارم که اللّه تعالى فرزند را نگاه دارد از آتش .
شوهرِ زن از درِ خانه در آمد، زن را دید در نماز، نان را در تنور به جاى خویش دید نسوخته و فرزند را دید در آتش بازى مى کند و یک تار موى از او کم نشده و آتش به قدرت خداى عزّوجلّ بر وى بوستان گشته .
چون زن از نماز فارغ گشت شوهر دست او را گرفت و نزدیک تنور آورد و در تنور نگریست ، فرزند را دید به سلامت و نان به سلامت هیچ بریان نشده ، تعجّب کرد و شکر بارى تعالى کرد و زن سجده شکر بجا آورد خداى عزّوجلّ را. شوهر فرزند را برداشت و به نزدیک عیسى علیه السلام برد و حال قصه با وى بگفت : عیسى علیه السلام گفت : برو از این زن بپرس تا چه معاملت کرده است و چه سرّ دارد از خداى ؟
اگرچه این کرامت اگر براى مردان بود، او را وحى مى آمد و جبرئیل براى وى وحى مى آورد.
شوهر پیش زن آمد و از معالمتِ وى پرسید. زن جواب داد: کار آخرت پیش ‍ گرفتم و کار دنیا را بازپس داشتم و دیگر تا من عاقلم هرگز بى طهارت ننشستم الا در حال زنان ، و دیگر اگر هزار کار در دست داشتم چون بانگ نماز بشنیدم همه کارها به جاى رها کردم و به نماز مشغول گشتم و دیگر هر که با ما جفا کرد و دشنام داد، کین و عداوت وى در دل نداشتم و او را جواب ندادم و کار خویش با خداى خویش افکندم و به قضاى خداى تعالى راضى شدم و فرمان خداى را تعظیم داشتم و بر خلق وى رحمت کردم و سائل را هرگز باز نگردانیدم اگر اندک و اگر بسیار بودى بدادمى و دیگر نماز شب و نماز چاشت رها نکردمى ، عیسى علیه السلام گفت : اگر این زن مرد بودى پیامبر گشتى

خاطره ای از دکتر ژان کوکتو دانشمند فرانسوی :

خبرنگاری تعریف می کرد روزی به منزل ژان کوکتو رفتم . خانه ی او در حقیقت کوهی از قاب عکس ، نقاشی های هنرمندان مشهور وکتاب بود.                ژان کوکتو همه چیز را نگه می داشت و علاقه زیادی به آن اشیا داشت  . از او پرسیدم اگر روزی این خانه آتش بگیرد و فقط مجبور باشید یکی از این وسایل را با خودتان ببرید کدام یک را انتخاب می کردید ؟                                  ژان گفت : آتش را انتخاب می کردم.

باید در مشکلات به جای دست پاچه شدن و نگران بودن مشکل تحلیل وبی درنگ آن حل کرد.

دسته ها : زندگی

خدایا

من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری ،

    من چون تویی دارم وتو چون خودی نداری . 

امام زین العابدین

دسته ها : عرفان - زندگی

هدیه « حال »

سه شیوه ی گذراندن زندگی تان وقتی می خواهید شاد و موفق باشید؛
در « حال » بمانید
روی آن چه در حال حاضر مهم است  تمرکز کنید . به  آن چه حالا مهم است واکنش  نشان دهید.
وقتی می خواهید  حالتان  را  از گذشته  بهتر  کنید
از  «گذشته » چیز   یاد بگیرید
به آن چه که در گذشته  اتفاق   افتاد  توجه کنید، چیزی  با ارزش  از آن بیاموزید. امور را در حال متفاوت با گذشته انجام دهید.
وقتی می خواهید آینده  شما از حال بهتر  شود
برای «آینده » برنامه ریزی کنید
دور نمایی از آن آینده ی شگفت انگیز   برای خودتا ن  تصور کنید ، برای اتفاق افتادن آن برنامه ریزی  کنید.در حال روی آن نقشه  کار کنید.

دسته ها : زندگی
1- هیچ کار بزرگی بدون اراده بزرگ میسر نشده است.

2- به تمبر نامه بنگرید تا رسیدن به مقصد به نامه چسبیده است .

3- هر کجا زمینی را بکاوی گنجی خواهی یافت اما باید با ایمان یک دهقان زمین را بکاوی.

4- آدم عاقل از شکست هایش بیشتر از پیروزی هایش می تواند پند بگیرد.

5- اتاقی که در آن کتابی وجود ندارد مانند کالبد بدون روح است .

6- اگر پشت به خورشید بایستید چیزی جز سایه خویش نخواهید دید.

7- اینقدر به تاریکی لعنت نفرستید یک شمع روشن کنید.

8- به تاخیر انداختن کار ، مرگبارترین نوع انجام ندادن کار است .
دسته ها : زندگی
X