صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 29843
تعداد نوشته ها : 37
تعداد نظرات : 6
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

در زمان عیسى بن مریم علیه السلام ، زنى بود صالحه عابده ، چون وقت نماز مى شد، هر کارى که داشت مى گذاشت و به نماز و طاعت مشغول مى شد روزى نان مى پخت ، مؤذن بانگ کرد، نان پختن رها کرد و به نماز مشغول گشت چون در نماز ایستاد، شیطان در وى وسوسه کرد: تا تو از نماز فارغ شوى نان همه سوخته شود. زن به دل جواب داد:
اگر همه نان بسوزد بهتر که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد. دیگر بار شیطان وسوسه کرد که : پسرت در تنور افتاد و سوخته شد. زن در دل جواب داد: اگر خداى تعالى قضا کرده است که من نماز کنم و پسر مرا به آتش ‍ بسوزاند من به قضاى خداى تعالى راضى گشتم و از نماز دست برندارم که اللّه تعالى فرزند را نگاه دارد از آتش .
شوهرِ زن از درِ خانه در آمد، زن را دید در نماز، نان را در تنور به جاى خویش دید نسوخته و فرزند را دید در آتش بازى مى کند و یک تار موى از او کم نشده و آتش به قدرت خداى عزّوجلّ بر وى بوستان گشته .
چون زن از نماز فارغ گشت شوهر دست او را گرفت و نزدیک تنور آورد و در تنور نگریست ، فرزند را دید به سلامت و نان به سلامت هیچ بریان نشده ، تعجّب کرد و شکر بارى تعالى کرد و زن سجده شکر بجا آورد خداى عزّوجلّ را. شوهر فرزند را برداشت و به نزدیک عیسى علیه السلام برد و حال قصه با وى بگفت : عیسى علیه السلام گفت : برو از این زن بپرس تا چه معاملت کرده است و چه سرّ دارد از خداى ؟
اگرچه این کرامت اگر براى مردان بود، او را وحى مى آمد و جبرئیل براى وى وحى مى آورد.
شوهر پیش زن آمد و از معالمتِ وى پرسید. زن جواب داد: کار آخرت پیش ‍ گرفتم و کار دنیا را بازپس داشتم و دیگر تا من عاقلم هرگز بى طهارت ننشستم الا در حال زنان ، و دیگر اگر هزار کار در دست داشتم چون بانگ نماز بشنیدم همه کارها به جاى رها کردم و به نماز مشغول گشتم و دیگر هر که با ما جفا کرد و دشنام داد، کین و عداوت وى در دل نداشتم و او را جواب ندادم و کار خویش با خداى خویش افکندم و به قضاى خداى تعالى راضى شدم و فرمان خداى را تعظیم داشتم و بر خلق وى رحمت کردم و سائل را هرگز باز نگردانیدم اگر اندک و اگر بسیار بودى بدادمى و دیگر نماز شب و نماز چاشت رها نکردمى ، عیسى علیه السلام گفت : اگر این زن مرد بودى پیامبر گشتى

خدایا

من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری ،

    من چون تویی دارم وتو چون خودی نداری . 

امام زین العابدین

دسته ها : عرفان - زندگی
من آسمانی بودم آسمانی حادثه ای مرا به زمین کشاند دلتنگ پرواز شدم ، پرواز از خدا خواستم که مرا پرواز بیاموزد به من دو بال داد ،دوبال یکی را عقل نامید و دیگری را دل مرا پرواز داد ،پرواز به هرکجا پر کشیدم خسته و تنها با اندیشه ودل از او پرسیدم به کجا باید شد گفت بسوی من ، وکجا بهتر از من بال زنان و شادان پرسیدم مگر میشود ،آخر چگونه گفت رسولی می فرستمت نامه ای میدهمت رسولم را گرامی دار راه نشانت میدهد طریق پرواز بسوی ما در نامه است نامه را عمل کن که مشتاق توایم ،مشتاق حال ای پرندگان بیاید  تا پرواز کنیم پرواز وقت پرواز است پرواز
دسته ها : عرفان - زندگی

تنها هنگامی معجزه زندگی را به راستی درک می کنیم که بگذاریم نا منتظره رخ دهد.

خداوند هر روز همراه با خورشید لحظه ای را به ما می بخشد که در آن می توانیم هر آنچه را که ما را ناشاد می کند دگرگون کنیم.هر روز می کوشیم وانمود کنیم که این لحظه وجود ندارد . وانمود می کنیم که این لحظه را نمی فهمیم که وجود ندارد که امروز مانند دیروز است و همچون فردا خواهد بود.اما هر کس به روز خود توجه کند آن لحظه جادویی را کشف می کند. این جادو می تواند در همان لحظه ای نهفته باشد که بامدادان کلیدی را در قفل در می چر خانیم. در لحظه سکوت بعد از شام در هزارو یک چیزی که مشابه می نمایند.این لحظه وجود دارد-لحظه ای که در آن همه توان ستارگان به ما می رسد و می کذارد معجزه کنیم.

خوشبختی یک برکت است-اما معمولا یک فتح است. لحظه جادویی روز یاریمان می کند تا دگرگون شویم وادارمان می کند به جست و جو ی رویاهامان برویم. رنج خواهیم برد .لحظه های دشواری خواهیم داشت. ما یوس می شویم-اما همه اینها گذرایند و اثری بر جا نمی گذارند.و در آینه می توانیم مغرورانه و با ایمان به گذشته بنگریم .

بدبخت کسی است که می ترسد خطر کند. چون شاید او همچون کسی که رویایی برای دنبال کردن دارد با نومیدی و یاس و رنج روبرو نشود.اما هنگانی که به گذشته می نگرد-چرا که ما همواره به گذشته می نگریم-آوای قلبش را می شنود که:با معجزاتی که خدا در هروز تو کاشته بود چه کردی؟ با استعداد هایی که پروردگارت به تو سپرده بود چه کردی؟در گودالی دفنشان کردی چون می ترسیدی از دست شان بدهی. پس میراث تو این است:یقین که زندگیت را به هدر داده ای.

بد بخت کسی است که این واژه ها را بشنود .چون در آن هنگام به معجزات ایمان خواهد آورد اما لحظه های جادویی زندگی گذشته اند.

پائلو کوئلیو

دسته ها : عرفان
من باید بر زمان حکومت کنم, نه زمان بر من.

"گاهی اوقات سالها طول میکشد که بفهمی, چه بر سر زندگیت آمده است."

به زندگی حمله کن, زیرا آن بلاخره تو را خواهد کشت.

 
"عشق سمبل جاودانگیست. زیرا حواس زمان حال, خاطرات ابتدا و ترسهای انتها را از بین میبرد."

"همدیگر را دوست داشته باشید و با خوشحالی زندگی کنید. به همین سادگی و به همین دشواری که گفتم."

"اگر نمیتوانی کاری را درست انجام دهی, حداقل کاری کن تا درست بنظر برسد."

چیزی را که از انجام دادنش میترسید, انجام دهید و شاهد مرگ ترس باشید.

"انسان محکمتر از صخره و شکننده تر از یک تخم مرغ است."
دسته ها : عرفان

راز قدرت واقعی در این است : با تمرین کردن مداوم یاد بگیرید که چطور توانایی های خود را هدر ندهید و در هر لحظه آنها را بر یک نقطه متمرکز کنید.

جیمز آلن

حقیقت انسان به آنچه اظهار میکند نیست بلکه حقیقت او نهفته در آن چیزی است که از اظهار آن ناتوان است بنا بر این اگر خواستی او را بشناسی نه به گفته هایش بلکه به نا گفته هایش گوش بسپار

همیشه زمان به نفع تو نخواهد بود. این فرصت ها به زودی از دست خواهد رفت و آنگاه دیگر پشیمانی سودی ندارد

خدایا من اگر بد کنم تو را بنده های خوب فراوان است.........اما اگر تو مدارا نکنی مرا خدای دیگر کجاست؟؟

 ابر بارنده به دریا می گفت من نبارم تو کجا دریایی , در دلش خنده کنان دریا گفت ابر بارنده تو خود از مائی

آن کس که میخواهد روزی پریدن آموزد، نخست میباید ایستادن، راه رفتن، دویدن و بالارفتن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمیکنند

دسته ها : عرفان
بیایید همیشه آرامش را به عنوان تنها هدف خود انتخاب کنیم تا این که چندین هدف را انتخاب کنیم

که باعث کشمکش می شه...

بیایید همیشه بخشش رو تمرین کنیم و خود و دیگران را بی نقصیر بدانیم...


بیایید با عشق به حال نگاه کنیم ، زیرا تنها دانشی است که جاودانه می ماند....


بیایید به یک روند تحول شخصی وارد شویم که در آن تنها درگیر بخشش عشق باشیم ،

نه گرفتن آن....



بیایید دریابیم که ما مثل یک پیکر به هم متصل هستیم و دنیا را با نور عشق که در اطرافمان

می درخشد ، روشن کنیم...


بیایید به این علم برسیم که عصاره ی وجود ما عشق است و با چنین اوصافی ، ما چراغ این

دنیا هستیم...
دسته ها : عرفان - عشق
ای بخشنده مهربان  ...

 

 

 ای آنکه از پشت حجابهای غیب بر پیدا و پنهان ما آگاهی

 

 

 و در ماورای نور و ظلمت اسرار نا گفته را می شنوی

 

 

 و ارتعاش اندیشه را در پرده های لطیف مغز می بینی

 

 

ترا به یگانگی و عظمت میشناسم

 

 

 و بر آستان شکوه و قدرت تو پیشانی بندگی بر خاک می گذارم.

 

 

ترا با دیدگان بینا نمی بینند ، ولی نادیده ات نیز نمی انگارند.

 

 

 فروغ جمال تو در قلب ها و عواطف شعله عشق می افروزد ،

 

 

 اماجلوه دلبری تو از چشم انداز مستور است.

 

 

دستگاه خداوندی تو آنچنان بلند است

 

 

 که پرواز اندیشه از پیرامون آن محال باشد ،

 

 

 ولی دست دل نواز و مهربان تو در اعماق دریاها و خمیدگی دره ها

 

 

 کوچکترین و پست ترین ذرات موجود را مشمول نوازش و مهربانی خود قرار میدهد.

 

 

خداوندا

 

 

 

 

 نه آن بلندی پر اوج و پنجه های ضعیف ؛

 

 

  دست ما را از دامن لطف تو کوتاه میسازد

 

 

 و نه این رحمت عمیق و پهناور پایه عرش الوهیت تو را فرو می آورد.

 

 

در فرازی که از فرود جدا نیست ، خانه داری

 

 

 و با دور ترین فاصله از نزدیکترین نزدیکان با جان ماهم خانه و همسایه ایی.

 

 

حکیم خردمند ؛ ترا می شناسد ،

 

 

 ولی از حقیقت وجود و اسرار الوهیت تو آگاه نیست.

 

 

 بدو عصائی چوبین بخشیده اند تا استدلال کند و در ظلمات اوهام راه را از چاه باز شناسد

 

 

اما آن شاهپر بلند پرواز ویژه پروانگان عشق باشد

 

 

 که تا سرحد جلال تو بال زنند و در گرادگرد شمع حقیقت بگردند

 

 

 و یک لحظه سراسیمه سر تسلیم شعله وصال گشته

 

 

 در امواج بیکران نور و هستی شخصیت خود را محو سازند

 

 

 و پرتو آسا بخورشید بی زوال وحدت باز گردند.

 

 

ای پروردگار بزرگ ، هنگامی که شب فرا می رسد

 

 

 و از گریبان خون آلوده شفق عفریت ظلمت سر بیرون میکشد ،

 

 

 ترا سپاس میگزارم و ترا میستایم.

 

 

در سپیده دم که پنجه های ظریف آفتاب بر پیشانی افق با قلم طلا آیات نور می نگارد ،

 

 

 بیاد تو هستم و ترا می پرستم.

 

 

 هر آن ستاره فروزنده که از گوشه چادر شب رنگ سپهر

 

 

  یک دم آشکار و یک دم نهان میشود و دور نمای بدیع خود را بدین عشوه ها جذاب تر جلوه میدهد

 

 

 از بزرگی و قدرت تو غافل نیستم.

 

 

همه جمال تو می بینم ، چون دیدگانم بروی جهان باز شود ،

 

 

 و از پای تا بسر یک پاره قلب مینمایم که عاشقانه با تو راز گویم.

 

 

از هر در که سخن گویند ، فرسوده شوم،

 

 

 ولی همینکه نوبت بحدیث تو افتد،نشاطی از نو گرفته و داستان را از سر آغاز کنم.

 

 

ترا میستایم و بدین ستایش همی خواهم که ابرهای رحمت بر ما بسیار ببارد

 

 

و در این موفقیت نعمت تو تکمیل گردد.

 

 

با این ستایش جان خود را پیشگاه غزت تو تسلیم میسازم

 

 

 و در حصار عصمت تو از لغزش و گناه پناه میجویم.
(((مرا بتوانگری خویش نیازمند کن،اما از توانگران بی نیاز ساز)))

 

 

(((تو راه بنمای تا من گمراه نشوم و تو دوست باش تا از فریب دشمنان ایمن بمانم )))

دسته ها : عرفان

گرچه والدینم موهبت تولد در این دنیا را به من عطا کردند.
اما تو هستی که موهبت زندگی جاودانه را به من می بخشی!
خدایا !اگر با من باشی
چه کسی می تواند علیه من باشد؟
اگر من با تو باشم
چگونه ممکن است که دشوار ها نصیبم شوند و از میان برداشته نشوند؟
خدایا چنان نزدیکی که نمی توانم ببینمت
صدای تو هر لحظه با من سخن می گوید ،
اما من آن را نمی شنوم .
مرا به اعماق درونم ببر
تا شکوه بی پرده جمال تو را بشنوم
مرا بیاموز که پیوسته تو را بجویم
و همواره به عنوان یگانه پناه گاهم به تو رو کنم!!!
دسته ها : عرفان

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان !

 اما به قدر فهم تو کوچک می شودو به قدر نیاز تو فرود می آید، و به قدر آرزوی تو گسترده می شود، و به قدر ایمان تو کارگشا می شودیتیمان را پدر می شود و مادر،  محتاجان برادری را برادر می شود، عقیمان را طفل می شود، ناامیدان را امید می شود، گمگشتگان را راه می شود،در تاریکی ماندگان را نور می شود    خداوند همه چیز می شود همه کس را...به شرط اعتقاد، به شرط پاکی دل، به شرط طهارت روح،به شرط پرهیز از معامله با ابلیسبشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا، و مغزهایتان را از هر اندیشه خلافو زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک،و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

ملاصدرا

دسته ها : عرفان
X