امان از دست این خانم ها!؟..
خانم ها مثل رادیو هستند. هر چی می خواهند می گویند ولی هر چه بگو یی نمی شنوند.
خانم ها مثل شبکه اینترنت هستند، از هر موضوعی یک فایل اطلاعاتی دارند
خانم هامثل چسب دوقلو هستند، اگر دستشان با گوشی تلفن مخلوط شد, دیگر باید سیم را برید
خانم ها مثل موتور گازی هستند، پر سر و صدا , کم سرعت , کم طاقت
خانم ها مثل رعد و برق هستند، اول برق چشمهاشون می رسه , بعد رعد صداشون
خانم ها مثل لیمو شیرین هستند، اول شیرین و بعد تلخ می شوند
خانم ها مثل موبایل هستند، هر وقت کاری مهم پیش می آید در دسترس نیستند
خانم ها مثل گچ هستند، اگر چند دقیقه مدارا کنید آنچنان سخت می شوند که هیچ شکلی نمی گیرند
خانم ها مثل کنتور برق هستند، هر چند سالی یکبار سن آنها صفر می شود
خانم مثل فلزیاب هستند، هرگاه از نزدیکی طلافروشی رد می شوند عکس العمل نشان می دهند
اگه تیپ بزنیم بریم سر کار، میگن ببینم با کی قرار داری؟
اگه لباسهای معمولی بپوشیم، میگن تواصلا' سلیقه نداری
اگه زیاد بگیم دوستت دارم، میگن باز چه نقشه ای تو سرت
اگه نگیم دوستت دارم، میگن پای کسه دیگه ای وسطه
اگه زیاد بهشون زنگ بزنیم، میگن به من اعتماد نداری
اگه زنگ نزنیم، میگن انگار سرت خیلی شلوغه
اگه تو خونه زیاد بخندیم، میگن دیونه شدی
اگه کم بخندیم، میگن بخت النحس
اگه شام بخواهیم، میگن فقط فکر شکمشه
اگه شام نخواهیم، میگن ذلیل مرده شام با کی کوفت کردی!
شما بگین ما چیکار کنیم؟..
يکشنبه سی یکم 6 1387
اگه بی هوا کسی وارد زندگیت شد ؛ بدون کار "خدا" بوده ! , اگه بی محابا دلها قبل از دستها بهم گره خورد ؛
بدون کار "خدا" بوده ! , اگه گریه هات تو خنده غفلت دیگران شنیده نشد تا خورد نشی ؛ بدون تنها محرمت
"خدا" بوده ! , حالا هم اگه دلت شکسته و بغض تنهائی خفت کرده ؛ شک نکن تنها مرهمت "خداست" که ؛ از
سر تواضع یه بهونه واسه نوازشت گیر آوورده !
يکشنبه سی یکم 6 1387
به قدر هر چه گل دیدم مرا ازار کردی تو
                                    خیانت را دوباره در دلم تکرار کردی تو
عجب دیوانه بودم من که بستم دل به چشمانت
                                    و کار قلب این دیوانه را دشوار کردی تو
شنیدم بارها با دیگران بودی ولیکن حیف
                                   شهامت مال هر کس نیست پس انکار کردی تو
شبی که دیدمت با دیگری در کوچه جا خوردی
                                  و ناچاراین طلوع تازه را اقرار کردی تو
نمی بخشم تو را او را و هرکس را که بد باشد
                                  خدایم خود تلافی میکند هر کاری کردی تو
نمی بایست نفرین اخرپیمان ما باشد
                                  مرا اما به این کارغلط ناچارکردی تو
چه حسنی داشت درد این شکست تلخ میدانم
                                 مرا از خواب عشق و عاشقی بیدار کردی تو
يکشنبه سی یکم 6 1387
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت الوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان ادم
زهر دشمنی در خونشان جوشید:
ادمیت مرد! گر چه ادم زنده بود.
بعد دنیا هی پر از ادم شدو این اسیاب گشت و گشت......
قرن ها از مرگ ادم هم گذشت.ای دریغ.......ادمیت بر نگشت!
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است.سینه دنیا ز خوبیها تهی ست.
صحبت از ازادگی پاکی مروت ابلهی ست!
من که از پژمردن یک شاخه گل .... از نگاه ساکت یک کودک بیمار....از فغان یک قناری در قفس....
از غم یک مرد در زنجیرـ حتی قاتلی بر دارـاشک در چشمان و بغضم در گلوست.
وندرین ایامزهرم در پیاله واشک وخونم در سبوست.مرگ او رااز کجا باور کنم.
صحبت از پژمردن یک برگ نیست.....دست خون الود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند.
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا انچه این نامردان با جان انسان میکنند.
صحبت از پژمردن یک برگ نیست. فرض کن : مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست !
فرض کن : یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست.در کویری سوت و کور....
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور..... صحبت از مرگ محبتمرگ عشق....
حرف دل من ......گفتگو از مرگ انسانیت است!.......
يکشنبه سی یکم 6 1387

از همین جا از این سوی فاصله خیس و باران زده بین مان میخواهم ارزو های سال
جدیدم را برایت بنویسم و تو انها را بخوانی. اول این که سال جدید خیلی خیلی خیلی
دوستم داشته باشی . دوم اینکه امیدوارم یک معجزه رخ بده و من مورد اعتمادترین
موجود زندگیت بشم. راستی الان هم تو به من اعتماد داری ولی اگر به اندازه فاصله
بینمون به من اعتماد داشته باشی یعنی خیلی خیلی خیلی مورد اعتمادت هستم.
سوم اینکه تو یکی از این روزهای سال جدید بعد از این همه دوری بیایو منو پیدا کنی .
اخه خیلی وقته دارم دنبال گمشده ام میگردم............

يکشنبه سی یکم 6 1387
فرهنگ معین در مورد دین مادها چنین می‌گوید:
از مذهب ماد نیز اطلاع درستی در دست نیست ولی از تصویر برجسته‌ای که در "قیزقاپان" از دوره ماد پیدا شده و آن پادشاه و روحانی را در دو طرف مشعل آتش‌ نشان می‌دهد،‌ برمی‌آید که مادها هم میتراپرست و آتش‌پرست بوده‌اند و اگر گفته تاریخ نویسان راست باشد که زردشت از کنار دریاچه "چیچست" برخاسته باید گفت مادها نیز به دو نیروی آهورامزدا و اهریمن عقیده داشتند، بنابر عقیده همین محققان مغ‌ها که طایفه روحانی مادها بودند، مذهب را با سحر و جادو آلوده ساختند و زردشت چون خواست دین را پاک گرداند مغ‌ها بر او شوریدند و وی به ناچار به باختر رفت و در آنجا دین خود را گسترد"
در زمان مادها (یا شاید بسیار پیش از آن) زردشت از میان ایرانیان برخاست و به دین و آئین کهنی که از زمان های پیش میان این قوم معمول بود خرده گرفت و راه و روشی نو در پرستش خداوند بنیاد کرد. زردشت به راهنمائی مردمان پرداخت اما بزرگان و پیشوایان دین کهن با او ستیزگی کردند و زردشت ناچار از زادگاه خود که شاید سرزمین مادها یعنی آذربایجان بود به سوی خاور ایران گریخت. آنجا فرمانروائی بود ویشتاسپ یا (گشتاسپ) نام، که به دین نو زردشت گروید و همه مردمان را نیز بذیرفتن این آئین خواند. کم‌کم دین زردشت در سراسر ایران رواج یافت و شاید آخرین شاهان خاندان هخامنشی هم آنرا پذیرفته بودند. این دین خاص ایرانیان بود و تا غلبه اسلام در سراسر ایران رواج داشت.
دسته ها : عمومی
يکشنبه سی یکم 6 1387
X