فردي چند گردو به رهگذري داد و گفت: بشكن و بخور و براي من دعا كن!
رهگذر گردوها را شكست ولي دعا نكرد
آن مرد گفت: گردوها را ميخوري نوش جان، ولي من صداي دعاي تو را نشنيدم!
رهگذر گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده اي، خدا خودش صداي شكستن
گردوها را شنيده است!
سلام دوستان از اينكه به دلنوشته من نظر دارين متشكرم نمي دونم از كجا و چطوري اغاز كنم ولي اينو مطمئنم كه اين صفحه را به صورت تصادفي باز كردم و تصميم به نوشتن گرفتم . در عين حالي كه تصميم به ساخت وبلاگ تو اين سايت گرفتم.
هنوز تصميم نگرفتم كه با چه موضوع شروع كنم و به كجا مي خوام برسم . هنوز اصلا فكري در زمينه اسم وبلاگ هم نگرفتم. جالب بود در حال نوشتن اين متن يه خانمي با شوهرش به دفتر محل كارم حضور پيدا كرد و در زمينه رسيدگي به بيمارشون از من كمك خواستن.
جالبه موضوع : خدمت به خلق
نظرتون چيه ؟؟ كمكم كنيد متشكرم