با سلام.

بمناسبت فرارسیدن روز ارتش(29فروردین) تصمیم دارم تا مطالب و خاطراتی در مورد فرماندهان بزرگ ارتش برای شما دوستان قرار بدم

زندگی نامه و خاطراتی از سرلشگر شهید ولی الله فلاحی

زندگی نامه:

سال1310 در طالقان متولد شد. سه سال اول متوسطه را در دبیرستان علامه ی تهران گذراند و سپس به دبیرستان نظام وارد شد. از مهر ماه 1330 در دانشکده افسری تحصیلات خود را ادامه داد و پس از فارغ التحصیلی خدمت خود را در لشگر 92 زرهی آغاز کرد.

سال 1337 به تهران منتقل شد و در دانشگاه نظامی در سمت فرماندهی گروهان دانشجویان و فرماندهی گردان انجام وظیفه کرد. سالهای 39 و 43 شمسی دوره نظامی و سپس دوره عالی آجودانی را در امریکا گذراند. شهید فلاحی در همان سالها به منظور ایجاد تحول اداری ، دوره مقدماتی و دوره عالی آجودانی را در ارتش پایه گذاری کرد و در عین حال در دانشکده آجودانی به تدریس اشتغال داشت. پس از آن شهید فلاحی بعنوان افسر عملیات منظم دایره عملیات در ستاد نیروی زمینی به خدمت مشغول شد. سال 48 جهت گذراندن دوره فرماندهی و ستاد به دانشکده فرماندهی و ستاد(دافوس) اعزام شد.

او از جمله دانشجویان ممتاز آن دوره بود و بر این اساس پس از اتمام دوره ی دافوس جهت تدریس در آن دانشکده از وی دعوت بعمل آمد و در ضمن مدیریت آموزش دانشکده  فرماندهی و ستاد نیز به وی محول شد که در این شغل بمدت 8 سال انجام وظیفه نمود.

مأ موریت ویتنام

از سال51 تا اواسط53 شمسی وی با درجه  سرهنگ دومی بهمراه گروهی از افسران ایرانی بعنوان ناظر صلح سازمان ملل در آتش بس ویتنام به آن کشور اعزام شد.

شهید فلاحی پس از بازگشت در دانشکده فرماندهی و ستاد تدریس را ادامه داد، تا آنکه در12 مهر 57 شمسی به درجه سرتیپی ارتقاء یافت و در همان تاریخ به شیراز منتقل شد و بعنوان معاون فرماندهی مرکز پیاده شیراز مشغول به کار شد.

شهید فلاحی از نظر اعتقادات مذهبی از نظر ضد اطلاعات ارتش افسری مظنون بودو بهمین جهت به او فقط مشاغل یا مأموریت های فرهنگی محول می شد. ارتقای درجه ی امیری او هم به شرطی پذیرفته شد که به وی شغل فرماندهی لشگر داده نشود.

در هر حال حضور شهید فلاحی در شیراز مقارن با اوج گرفتند مبارزات انقلابی مردم علیه حکومت پهلوی بود. پس از اعلام حکومت نظامی در بسیاری از شهرهای ایران، در اثر کوشش های او شیراز تنها شهری بود که حکومت نظامی آن لغو شد و نیروهای نظامی از خیابان ها جمع شدند و مسئولیت این حکم دولتی به شهربانی محول گردید.

چندی پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ، سرتیپ فلاحی به سمت فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب شد.

امیر فلاحی پس از پشت سر گذاشتن مشکلات فراوان،بخصوص بحران و تشنج در منطقه کردستان که به دست ضد انقلاب صورت می گرفتو همچنین پس از موفقیت ایشان در تحکیم نظم و انضباط و سازماندهی نیروی زمینی ، در تاریخ28 خرداد 58 به سمت ریاست ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران برگزیده شد.

با شروع جنگ عراق علیه ایران، شهید فلاحی همواره در مناطق جنوب یا غرب کشور حضور داشت و از نزدیک ناظر طرح های مختلف عملیاتی و لجستیکی بود. وی هفته ای 48 ساعت در ستاد مشترک حضور میافت، جلسه ای تشکیل می داد و پس از اعلام دستورهای جهت تسریع در امور و ایجاد هماهنگی هایی با ارگانهای ستادی و سایر نیروها و پس از اریه ی گزارشی مستقیم به امام خمینی(ره) بار دیگر به مناطق عملیاتی عزیمت می کرد.

آخرین حضور او در منطقه پس از عملیات ثامن الائمه(ع) ( شکست حصر آبادان) بود. در هفتم مهر ماه 1360 پس از اتمام عملیات هنگامی که هوا پیمای حامل شهید فلاحی بهمراه وزیر دفاع- شهید نامجوی – شهید فکوری – شهید کلاهدوز و تعدادی دیگر از فرماندهان به تهران باز می گشت دچار سانحه شد و همراه با یاران خود به شرف شهادت نایل آمد.

 

قسمتی از دست نوشته شهید صیاد شیرازی

 

«بسم الله الرحمن الرحیم.من کان الله، کان الله له»

 «هرکه با خدا باشد، خدا با اوست»

رفیعی با دستانی خونی وارد سنگر شد. رنگم پرید، فکر کردم بلایی سر حمزوی آمده .از سنگر پریدم بیرون دیدم اوهم دستش خونی است. پرسیدم چی شده؟ گفتند برو عقب ماشین را نگاه کن.

 

 دیدم یک گونی پر خون عقب ماشین هست. یه شهید توی گونی بود که پا و سر نداشت.پیراهن سفد پوشیده بود و دکمه یقه را تا آخر بسته بود .

 

گفتند:«برای شستشوی بیل مکانیکی جایی را کندیم تا به آب برسیم.آب که زلال شد دیدیم یک تکه لباس از زیر خاک بیرون زده است. کندیم دیدیم پیکر یک شهید است ، جنازه سالم بود و خون تازه از حلقومش بیرون می زد ! ما جایی را انتخاب کردیم که مطمئن بودیم هیچ شهیدی آنجا نیست.اصلا آنجا اثری از جنگ و خاکریز نبود .دور تا دور منطقه را زیرو رو کردیم تا شاید شهید دیگری پیدا کنیم ،اما خبری نبود.

 

 

خیلی وقتها باید خود شهدا به میدان می آمدند تا پیدایشان کنیم.

 

فردای آنروز رادیوی ماشینم روشن بود،گوینده اعلام می کرد : هم اکنون یک هزار شهید بر روی دستان مردم در حال تشییع است.

 

یکی از آن هزار شهید همان شهیدی بود که دیروز کشفش کردیم .خودش را رسانده بود به قافله رفقا....

 نقل از کتاب نشانه ها، خاطرات محمد احمدیان از تفحص شهداء

جنگ تمام شده بود و خیلی از شهدا جا مانده بودند .دلمان پیش آنها بود . باید میرفتیم و بر میگرداندیمشان ؛ اما منطقه حساس بود و قرارگاه موافقت نمی کرد.هر جوری شده یک فرصت ده روزه گرفتیم.گذشته از دوری راه ،دور و برمان پر بود از میدان ها وسیع مین.

 

چند روز کارمان گشتن بود و سوختن زیر آفتاب و دست خالی برگشتن .

 

مهلت ما روز نیمه شعبان تمام می شد. بعی از بچه ها پیشنهاد کردند کار را تعطیل کنیم و روز عید به خودمان برسیم، اما شهید غلامی گفت :«نه ، تازه امروز روز کار است و باید برویم عیدی را از آقا بگیریم»

 

همه به این امید حرکت کردیم اما هرچه بیشتر گشتیم ،ناامید تر شدیم.

 

آفتاب داشت غروب می کرد که صدای ناله و توسل شهید غلامی بلند شد :«آقا جون دیگه خجالت می کشیم تو روی مادران شهید نگاه کنیم ...» باید وداع می کردیم و بر میگشتیم. بغض توی گلوی بچه ها ترکید و به گریه افتادند

 

چندی بعد فریاد شهید غلامی را که رفته بود شاخه شقایقی را برای معراج شهدا بچیند میخ کوبمان کرد؛دویدیم طرفش

.

.

.

شقایق درست روی جمجمه یک شهید سبز شده بود !

 

چه حالی میشدی توی این غروب نیمه شعبان اگر می دانستی که نام این شهید «مهدی منتظر القائم »است!

 نقل از کتاب نشانه ها، خاطرات محمد احمدیان از تفحص شهداء
توبه

در دالان پر پیچ وخم  روزگار و در دریای پر تلاطم سرنوشت، گاهی اوقات میتوان ساحل آرامی یافت که زورق آسیب دیده خود راکه از جور زمانه مستعمل  شده و دیگر نمی توان با آن طی طریق کرد را تا حدودی تعمیر کرد و خود نیز تنی بیاساییم. تا بدین طریق شاید بتوانیم جان سالم از گرداب دنیا بدر بریم.

 

اما باید بدانیم این از احتمالات است که بتوانیم با یک زورق ناسالم از گردابی به وسعت اقیانوس بگذریم؛ بلکه بهترین راه و شیوه برای فرار از طوفان های سهمگین سرنوشت و فرجامی منحوس، این است که در پی یافتن کشتی نجاتی باشیم تا ما را با خیال راحت به ساحل امن و آرامش برساند.

 

اما حقیقت امر این است که

 

 آیا واقعا این چنین کشتی نجاتی را می توان یافت؟

 

آیا می شود بوسیله آن از بزرگترین طوفانها و گردابهای زمانه جان سالم بدر برد؟

 

اصلا این کشتی نجات ما را با خود تا رسیدن به مقصد همراه خواهد کرد؟

 

جواب همه سوالات همین حدیث معروف وعظیم پیامبر اسلام(ص) است:

 

«إنّ الحُسینْ  مِصباحُ الْهُدی و سَفینَةْ النَّجاة »

 

آری.آن کشتی نجاتی که ما باید از آن مدد بجوییم وبه آن اقتدا کنیم تا بوسیله آن به مقصدو ساحل امن برسیم همان حسین بن علی(ع)، فرزند شیر خدا وسرور شهیدان بهشت است.

 

دردنیای هزار رنگی که هر روز پر زرق و برق تراز قبل میگردد و هر روز آوازی زیباتر سرمی دهد تاعده بیشتری را اسیر گرداب هایی که ظاهری دل فریب اما باطنی خروشان وطاغی دارد بکند، کشتی نجاتی مطمئن تر از او پیدا نمیگردد.

 

در زمانه ای که گناه آیین و مسلک مردم شده وجدا کردن حق از باطل همچون جدا کردن گندم ازجو دشوار شده...

 

در روزگاری که مسافران به جای آنکه درپی یافتن وسیله ای مستحکم برای رسیدن به مقصدی دور در مسیری پر فراز و نشیب باشند، درپی مستحکم کردن پایه های زندگی خود در باتلاق های عمیق گناه هستند؛ مگر کشتی نجاتی بهتر ومستحکم تر از امام حسین(ع) یافت می شود.

 

کسی که پرده های گناه را یکی پس از دیگری کنار می زند و بر روی قلبش پرده زخیمی ازظلمت می کشد باید بدنبال روزنه ای باشد که توسط آن نور حق را به قلبش بتاباند؛این روزنه چیزی نیست مگر توبه.

 

توبه است که می تواند ما را از افتادن در پرتگاههای بعدی عصیان حفظ کند. برای اینکه بتوانیم در این راه موفق شویم باید درصدد فرد آبرومندی باشیم تا شفاعتمان را در پیشگاه معبود بکند؛فردی که اورا کشتی نجات خطاب می کنند،به این دلیل که می تواند ما را از گرداب های های مهلک گناه نجات دهد و به نوعی از اسارت دنیا رهایی بخشد.

 

رهایی بخشیدن از دام های شیطان، رهایی بخشیدن از بلاهای گناه، رهایی بخشیدن از...

 

آری ...

 

حسین(ع) می تواند مارا آزاد کند کسی که آزادگی آیین و قانون زندگانی اش بود،کسی که آزاد بودن و آزاد زیستن را برای تمام تاریخ به نمایش گذارد...

 

کسی که آزادی را آزادگی بخشید...

 آزادگی از هر آنچه غیر خداست.

به کدامین گناه؟!

شیعه را باور بر آن است :

همان آتشی را که بر در خانه فاطمه (س) افروختند در خیمه های امام حسین(ع) افکندند.

با همان ریسمانی که به گردن علی (ع) انداختند تا برای بیعت ناخاسته ببرندش،امام سجاد(ع) را به دربار یزید بردند.

همان تازیانه ای که بر بازوی زهرا (س) کوفتند ، بر سر و روی خاندان نبوت در کربلا فرود آمد.

همان زوبین که بر سینه حضرت حمزه نشست گلوی علی اصغر را شکافت .

همان خنجر که جگر حمزه را در احد از سینه در آورد، سر حسین(ع) را در کربلا برید.

همان شمشیر که بر فرق علی(ع) ضربت زد،دو بازوی عباس را برید.

همان سنگها که در جنگ احد پیشانی و دندان پیامبر(ص) را شکست بر سرو روی حسین(ع) بارید.

همان ها که در پیکار صفین آب بروی لشگر علی(ع) بستند، در کربلا نیز آب بروی حسین(ع) و یارانش بستند.

همان ها که در سقیفه با خلیفه اول بیعت کردند، دست بیعت به یزید دادند.

تمامی کینه هایی که از شکست بدر و احد و حنین و خیبر و خندق از علی(ع) به دل داشتند در عاشورا رخ نمود.

جنایاتی که آن کوردلان کافر در کربلا و پس از آن انجام دادند، زیر آن سایه بان سیاهی پی افکنده شد که برای غصب خلافت علی در آنجا گرد آمده بودند.

آری یزید یکی از گناهان و بدی های معاویه بود و معاویه نیز یکی از گناهان خلیفه دوم و اوهم فرزند نامشروع پیوند شوم شیطان و سقیفه و سقیفه هم جلوه گاه اوج دشمنی با اسلام و اهل بیت علیهم السلام و سرآغاز تمامی گمراهی ها و مصیبت هایی بود که دامن گیر مسلمانان شد و این لکه ننگ جز با ظهور منتقم خون حسین(ع) از چهره و دامان مسلمانان پاک نخواهد شد .

حماسه کربلای امام حسین(ع) که در طول گذشت صدها سال هنوز هم گرم و پرفروغ نقل می شو وذره ای از حقیقت آن مخفی نمانده هرچه زمان می گذرد گوشه ای دیگر از این جنایت هولناک خاندان کفر آشکار میشود و بجای آنکه تارو خموش گردد پرده ای از چهره حق و حقیقت بر می کند .

مصیبت بزرگی که در طول سالیان متمادی گریبان گیر خاندان حق بود و هنوز هم دل شیعه داغدار آن است جز با ظهور حجت خدا و منجی عالم التیام نخواهد یافت.

آخر به کدامین گناه این چنین با خاندان پاک عصمت و طهارت رفتار کردند؟

به کدامین گناه...

X