ماهیت انقلاب اسلامی
نگاهی تحلیلی به پیشینهی فکریو تاریخی اسلام و ایران
پس از رحلت رسول اکرم(ص) با انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه نوعینوعی جدایی و تجزیه؛ بین دین و سیاست؛ پدید آمد. چنانکه بعدها ابوبکردر پاسخ به برخی سؤالهای دینی و فکری که از سوی برخی یهودیان به منظورشکست اسلام مطرح میشد، و خود نمیتوانست پاسخی در خور به آنهابدهد، ناچار متوسل به حضرت امیر(ع) میگردید. وی بارها بازگو کرد کهوارث علم (معنویت) رسول اکرم(ص) آن مرد (یعنی علی(ع)) است و منتنها وارث شأن حکومت آن بزرگوار هستم. بدنبال خلافت دو خلیفه اول ودوم؛ که سعی در اداره جامعهی اسلامی به میزان فهم و توانایی خود از ظاهراسلام داشتند، در زمان خلافت عثمان به جهت عملکرد سوءِ وی؛ از جمله برروی کار آوردن برخی چهرههای بدنام بنیامیه که از سوی پیامبر اسلام(ص)طرد و یا مهدورالدم اعلام شده بودند؛ و نیز پس از به خلافت رسیدن علی(ع)و مخالفت برخی صحابه و اطرافیان معروف پیامبر(ص) با ایشان؛ که منجر بهجنگ بزرگ و معروف گردید که حاصلی جز تحلیل نیرو و قدرت امتاسلامی نداشت؛ بذر بسیاری از پرسشها و تردیدها نسبت به حقانیت اینشخصیتها و حتی وجود مقدّس حضرت امیر(ع) در میان امت اسلامیافشانده شد و همین امر به سرگشتگی و حیرت امت اسلامی در عرصهیتشخیص حق و باطل منجر شد به گونهای که این امر سبب شورش برخیمسلمانان تندرو همچون "خوارج" و سوءِ استفادهی یاران معاویه از شرایطموجود گردید، تا سرانجام با شهادت علی(ع) و پس از ایشان، امام حسن(ع)،امر خلافت به حکومت معاویه و اخلاف او منتهی گردید. در زمان رسولگرامی اسلام صلّیاللّهعلیه و آله به جهت اشتغالات نظامی و حضور آرامبخشآن بزرگوار در میان امت اسلامی مباحث اعتقادی به نحو طبیعی تحت کنترلو جاذبهی شخصیت آن حضرت بود. (البته آن بزرگوار در مواقع مقتضیمستقیماً به پرسشهای اعتقادی، اخلاقی و سیاسی مسلمانان پاسخ قاطع واطمینانبخش میدادند. بعدها بدنبال ظهور اختلافات سیاسی و پس از آنکلامی، و نیز بدنبال فتوحات بزرگ نظامی و در نتیجهی ارتباط با فرهنگهایبزرگ و حکومتهای نیرومند همچون روم، ایران و مصر، پارهای مسائل وشبهات کلامی و فلسفی همچون مسئلهی نحوهی تعیین امام بعد از حضرترسول(ص) و یا مسائلی نظیر حکم مرتکب گناه کبیره و یا طرح مسئلهیسرنوشتساز جبر و اختیار؛ پدید آمد که به برخورد و تضارب آراء و حتیتهاجم فرهنگی گسترده از سوی برخی دشمنان اسلام ـ خصوصاً قوم یهود(ع)ـ منجر گردید. و این مسئله خود باعث بروز برخی تحوّلات بزرگ فکری،کلامی و سیاسی در جهان اسلام شد. این پدیده از اواخر قرن اوّل آغاز و درقرن دوّم، بویژه نیمه دوّم این سده، رفته رفته شدت گرفت و با تأسیس بیتالحکمه و ترجمه متون یونانی، سریانی، پهلوی و هندی تدریجاً مبانی علوماسلامی؛ که تماماً به صورت کلی و اجمالی توسط حضرت امیر(ع) و فرزندانبزرگوار ایشان پایهریزی شده بود؛ به صورت مکاتب کلامی، اعتقادی وسیاسی شیعه در کنار فرقههایی همچون مرجئه، خوارج، معتزله و بعدهااشاعره با دهها انشعاب بزرگ و کوچک داخلی ظهور نمود. بدنبال ظهوراین فرقهها اختلافات فکری و سیاسی میان مسلمین و پیروان مکاتب مذکورشدّت گرفت به گونهای که این امر منجر به برخی قیامها و نهضتهای فکری ـنظامی مخالف حکومت بنیامیه گردید. چنانکه قیامهای معروف "زیدیان"،"قرامطه"، "علویان طبرستان"، "فاطمیان"، "اسماعیلیه"، "سربداران"،"حروفیه" و "نقطویان" از زمان حکومت بنی امیه و پس از آن بنی عباس تاسدههای اخیر از زمره آن محسوب میگردند. البته پیشتر باروی کار آمدنِمعاویه دین و سیاست به صورت آشکارا از یکدیگر جدا گشته بود به گونهایکه دین تنها به عنوان زیوری برای سیاست کاربرد داشت و سیاست با ظاهریفریبنده غالب بود. بدنبال آن خلافت اسلامی، موروثی و تبدیل به سلطنتگردید. در این میان برخی اندیشمندان یهودی به صورتی مخرّب و خطرناک،با نفوذ در تفکّر و جامعه اسلامی و با طرح مسئلهی دیرباز تعارض میان "علم وایمان" و" عقل و وحی" سهم عمدهای در این تجزیه و تحریف اسلام بهشکل "جدایی دین از سیاست" و تبدیل خلافت به سلطنت داشتند. به طور کلیاین اندیشه کهنِ یهودی با همراهی برخی متفکران و متکلّمین نامتعادلاسلامی، هم از جهت فرهنگی و هم سیاسی، به اختلافات بزرگ کلامی وسیاسی مسلمین دامن میزد. بدنبال چنین جریان فکری که گاه صورتی نظامیو خشن به خود میگرفت، پس از جدا شدن سیاست از دین و معنویت اسلامی،میان علوم اسلامی در عرصه اعتقاد و اندیشه، تعارضهایی تفرقهانگیز وجدایی ساز پدید آمد به گونهای که میان "فقها"، "محدثین" و "مفسرین" ازیک سو و "فلاسفه"، "عرفا" و برخی "متکلمین" از سوی دیگر اختلافاتیاساسی؛ که در برخی مواقع به شکل خشن و منازعه برانگیز ظاهر میشد؛بوجود آمد. با گذشت زمان این اختلافها گسترش یافت به گونهای که در قرنچهارم و پنجم هجری شاهد اوج درگیری میان علمای این علوم و مکاتبفکری و کلامی هستیم. از سوی دیگر برخی متفکّران جهان اسلام با الهام ازتفکّر برخی متفکّران دین یهود و مسیحیّت ـ که اعتقاد به تعارض میان"عقل و ایمان" داشتند ـ اعتدال و جامعیت اسلام را خدشهدار نمودند. تعارضمیان عقل و ایمان در عرصه حکومت حاصلی جز جدایی دین از سیاستنداشت. گروهی از زاهدان و متصوفه اسلامی تنها به جنبه ما بعدالطبیعی اسلامتوجه نمودند و با الهام از برخی ریاضتهای سخت از فرهنگهای غیراسلامیهمچون مرتاضان هند و برخی زاهدان مسیحی و یهودی پیوند میان دین ومسائل دنیوی را انکار نمودند. در مقابل این گروه عدهای از فقها و محدثین ومتکلمین "مشبّهه" و "مجسمه" حتی در ساحت اعتقادات مابعدالطبیعیاسلام نیز فقط توجّه به ابعاد "تشبیهی" و "مادی" و "دنیوی" این دین بزرگ وجامع داشتند. البته چنین رویکرد و تفکّر نامتعادلِ شبه اسلامی خود باعثتشدید و تقویت روح "قشریگری"، "تعصب"، "تحجّر" و "استبداد شبه دینی وسیاسی" گردید. چنانکه تقابل میان متکلّمین "ظاهر" اندیش، همچون حشویه ومجسمه از یک سو، و اهل "باطن" و "تاویل" نظیر "اسماعیلیه" و "باطنیه"از سوی دیگر، در تفکّر و جهان اسلامی از نمونههای بارز این پدیده محسوبمیگردند. همچنانکه بیان گردید این هر دو گروه، با اعتقاد به تعارض میانجهان "مابعدالطبیعه" و "طبیعت" و نیز "وحی ربوبی" و "عقل انسانی" زمینهفکری تحکیم قدرتهای جائر را فراهم آوردند و در نتیجهی عامل فکری وشبهدینی روند جدایی دین از سیاست ادامه یافت. لیکن توجه به این نکته لازماست که برخی از علما، فلاسفه و برخی متفکّران بزرگ اسلامی همچون"فارابی"، "بوعلی" و بعدها "خواجه نصیر"، با الهام از روح دیانت مقدساسلام، قرآن کریم و عترت بزرگ پیامبر(ص) مبنی بر اعتقاد به تطابق وهماهنگی "وحی نبوی" با "عقل انسانی"، متوجّه ابعادِ عمیقِ "عقلانی" این دینبزرگ گشتند و به دفاع و تفسیر علمی و عقلانی ـ در برابر دفاعِ صرف مبتنی برایمان و تقلید ـ از اسلام مبادرت ورزیدند. و همچنین ضمن اعتقاد عقلانی ومعقول به تعالیم اسلامی، متذکّر پیوند فلسفه و فهم عقلانی از اسلام با حکومتاسلامی در صحنه عمل و روابط اجتماعی امت اسلامی گردیدند چنانکهبوعلی و خواجهنصیر با اعتقاد به پیوند مذکور و ارتباط حکمت نظری باحکمت عملی، خود ـ به عنوان وزرای سلاطین زمان خود ـ اهتمام جدی بهامر دنیا و سیاست جوامع اسلامی و انطباق آن با احکام و معارف دینی وحکمت انسانی نمودند لیکن به دلیل وجود سلاطین مستبد و خودکامه قادر بهایجاد و تشکیل حکومت واقعی اسلامی نگردیدند و تنها در عرصههایمحدودی موفّق به حفظ اندیشه درخشان اسلامی گشتند. خصوصاً در زمانوزارت خواجه که به جهت استیلای پادشاهان وحشی و خونخوار مغول درایران، برخی تدابیر ارزشمند آن متفکّر بزرگ و فیلسوف عظیمالشأن مانع ازنابودی مصالح و کیان این امت بزرگ اسلامی گشت. با توجّه به مطالب مذکورهر چند نظام عینی و سیاسی ولایت در همان ابتدای تاریخ اسلام با استیلایخلفای غاصب بنی امیه و بنی عباس و خلعید از ائمه معصومین علیهالسلامدستخوش شکاف و تجزیه گردید و درنتیجه دین از عرصه سیاست و حکومتجدا شد، اما بعد از غیبت کبرای آخرین امام معصوم(ع) و رحلت نوابخاصه،برخی فقهای عظیمالشأن تشیّع از جمله شیخ صدوق و شیخ مفید ...عهدهدار مقام اق فتاء و قضا و رسیدگی به وضع مالی شیعیان شدند و در واقعنوعی دولت محدود شیعی در دولت و حکومت وسیع و بزرگ خلفایبنیعباس تشکیل دادند. در کنار این فقها، فلاسفه بزرگ شیعی و برخیمتکلّمین نیز به تبیین و صیانت ابعاد معارف عقلانی تشیع مبادرت جسته و بهتفسیر عقلانی محتوای دین اسلام پرداختند. همچنین بسیاری از عرفای اصیلاسلامی به دفاع از اصالت و حقانیت وحی نبوی و شهود دینی همت گماردند.در واقع این بزرگان هر یک بر اساس تخصص و توانایی خود در برخی علوماسلامی به دفاع از جنبههای فقهی و یا فلسفی ـ کلامی و همچنین عرفانی اسلاممبادرت جسته اما بر اثر عدم رویکرد جامع و متعادل برخی از آنها به علوماسلامی تدریجاً بعضی اختلافها و حتی تعارضات شدید میان ایننمایندگان معارف اسلامی از فقه و کلام تا حدیث و فلسفه و عرفان ظهورنمود. برخی از این اختلافها به کشمکش و تکفیر و حتی نابودی و مرگعدهای از آنها منجر گردید و این همه، همانطور که بیان گردید، از عدم نگاه وتوجه جامع و کامل آنها به همه معارف و ابعاد مختلف علوم اسلامی بود. تاآنجا که شهادت شخصیتهای بزرگی چون عینالقضاه و سهروردی و حلاجدر میان عرفا و فقها دوگونه متضاد تفسیر شده است. و برخی فقهای عالیقدرتوسط قدرتهای زمان، با همراهی و توجیه فقهی بعضی فقهای درباری ووابسته به حکومتهای وقت محکوم به مرگ گردیدند.
جهان شناسی علوم طبیعی و تجربی تحت تاثیر اعتقاد برخی اندیشمندانبه تعارض میان «عقل و حس» قرار گرفت و علیرغم شکوفایی اولیه، این علومتدریجاً صورت قرون وسطایی و ذهنی و یا شبه مابعد الطبیعی به خود گرفت ونقش "تجربه" که از خصوصیات علوم مربوط به جهان مادی است در اینعلوم؛ به دلیل اعتقاد به تعارض میان جهان مابعدالطبیعه و عقل از یک سو وعرصه طبیعت و جهان مادی از سوی دیگر؛ به تدریج کمرنگ گردید. اینآموزه خود از یک اعتقاد کلامی دیگر مبنی بر تعارض میان عقل و وحیسرچشمه میگرفت. این امر، پس از حمله مغول به ایران و خصوصاً بعد از برروی کار آمدن سلسله صفوی که همزمان با جنبش رنسانس در غرب و آغازرشد علم جدید در آن دیار بود، رفته رفته موجب رکود این علوم گشت. ازدیگر سو اندیشه تعارض میان "عقل با حس" و "عقل انسانی با وحی ربویی" ـچنانکه در بسیاری از فِرَق کلامی و فقهی اهل سنت و نیز اخباریون در شیعهچنین اعتقادی ریشه دوانیده بود ـ علوم اجتماعی و سیاسی را از رشد جدیبازداشته بود و این به علّت عدم ارتباط و تعامل مردم و متفکّران این علوم باحکومتهای جائر و خودکامه بود. این امر به ضعف و رکود اندیشه اجتماعی وسیاسی در امت اسلامی منجر گردید. صرفنظر از پارهای اندیشههای مجرّدذهنی نظری که برخی اندیشمندان بزرگ چون "فارابی"، "مسکویه" و "اخوانالصفاء" و یا "خواجهنصیر" مطرح کردند ـ که در آنها یا هیچ اشارهای بهوضعیت موجود (و نه آرمانی و ذهنی) جوامع اسلامی و حکومتهای مستبدوقت نگردید و یا در برخی به نحو غیر مستقیم به طرح آن مبادرت جستند ـنمیتوان اندیشهای منسجم و رو به رشد در این مسئله یافت. در جهان اهلسنت نیز، متفکّران و دولتمردان مشهوری چون "خواجه نظامالملک" در"سیاستنامه" و یا "غزالی" در "نصیحهالملوک" در خدمت خلفای سنی مذهبو متعصب قرار گرفتند و به توجیه نظری و مذهبی عملکرد مستبدانه خلفایوقت همّت گماردند و یا با نوع وارستگی اخلاقی، تنها به نصیحت و اندرز آنهامبادرت جستند.
پس از حمله مغول و متعاقب آن پس از روی کار آمدن سلسله صفوی درایران، که در صدد تحقّق حکومت و احد شیعی در قلمرو وسیع این سرزمینبودند، مذهب تشیّع به عنوان دین رسمی مردم ایران پذیرفته شد. در زمانحکومت این سلسله علیرغم برخی خدمات ارزنده آنها به کشور ایران ـ ازجمله اینکه مذهب تشیّع به عنوان مذهب رسمی و دین کشور ایران اعلامگردید نیز پدید آمدن وحدت ارضی ایران و ظهور برخی پادشاهان مقتدر اینسلسله که همراه با نوعی عمران و آبادانی و پیشرفت نسبی بود، به نحوی کهکشور ایران همردیف بزرگترین و نیرومندترین کشورهای جهان شرق جایگرفت ـ برخی محدودیتها و اعوجاجات فکری در عرصه ارتباط تفکّرفلسفی با جامعه، حکومت و سیاست همچون قرنهای پیشین تداوم یافت. ایندر حالی است که در عصر صفوی با ظهور فیلسوفان بسیار برجستهای همچون"میرداماد" و "صدرالمتالهین" ـ که پس از قرنهای متمادی که اندیشه جدایی وحتی تعارض میان بعضی علوم اسلامی با برخی دیگر رواج داشت ـ به علوماسلامی از دیدگاه جدید نگریسته میشد با ظهور ملاصدرا نگاه به اسلامکه نامتعادل بود دگرگون شد. وی موفق به ارائهی سیستم عظیم فلسفی اسلامشد که در آن، علوم اسلامی، از فلسفه تا کلام و عرفان، که قرنها دچاراختلاف و پارهای تعارضات شدید بودند، به وحدت نظری رسیدند. اما اینحرکت نیز نتوانست پیوند و وحدتی استوار میان علوم اسلامی با عرصهحکومت و زندگی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی مسلمین بوجود آورد وبدینگونه، علیرغم تحقق وحدت نظری میان علوم اسلامی در تفکّرملاصدرا، ارتباط اسلام با جامعه و حکومت، همانند قرنهای پیشین منقطعباقی ماند. البته یکی از علل این امر، وجود سلاطینی بود که اجازه انطباق عملی احکام اسلامی با عرصههای سیاست و حکومت را به هیچ متفکّربرجستهای همچون ملاصدرا نمیدادند. سلسله نیرومند صفوی، با همهخدمات سیاسی و فکری متفکّران آن دوران، دارای این محدودیت بزرگبود که در عرصه علم و تفکّر، با اصالت کامل دادن به برخی علوم شرعی ونقلی و یا فلسفی صرف نسبت به ادامهی رشد و تکامل علوم طبیعی و ریاضی وهمچنین تحولات بزرگ زمان خود در جهان غرب ـ که سر آغاز تمدن بزرگکنونی آن میباشد ـ توجه جدّی نداشت. از این نظر، به رغم تکاملشگفتانگیز علوم فلسفی و برخی علوم دینی، با عدم توجّه به روح تحوّلاتبزرگ عصر و جهان، این دوره، آغازی برای افول و بلکه انحطاط تدریجیتفکّر و تمدّن عظیم و کهنسال اسلامی گردید، به گونهای که پس از انقراض اینسلسله، با ضعف روز افزون فکری و سیاسی کشور ایران در طی نزدیک به دوسده، شرایط لازم برای استیلای نظامی و سیاسی جهان استعمارگر غرب برجوامع اسلامی از جمله ایران فراهم آمد. با مقاومت دلیرانه مردم ایران دربرابر اجانب، به زعامت روحانیت؟ در جریان تحریم تنباکو که توسط"میرزای شیرازی" و قبلاً با حضور جدی روحانیت به فرماندهی "آیتا...محمد مجاهد" در جنگهای ایران و روس ـ ملّت ایران با توجّه به حضورقوی کشورهای استعمارگر روس و انگلیس و فرانسه، تدریجاً به نوعیخودآگاهی تاریخی نسبت به وضع اسفبار خود نائل آمد. متاسفانه پس از اینبیداری، بدنبال وقوع جنگهای نظامی روسیه علیه ایران و پس از ظهورفرقههای مختلف شبهدینی و عرفانی ـ سیاسی و بعضاً ضالّه، از جمله فرقههای"شیخیه"، "بابیه"، "بهائیه"، و "وهابیت" و برخی مکاتب وابسته دیگر در جهاناسلام و ایران و با توجّه به ترویج فرهنگ و تمدن غرب از سوی محصّلینو اشرافزادگانی که برای تحصیل علوم جدید به کشورهای اروپائی، خصوصاًانگلیس و فرانسه سفر نمودند؛ خصوصاً با حضور روشنفکرانی چون "میرزاملکم خان"، "آخوندهزاده"، "طالبوف"، "میرزا آقاخان کرمانی" و برخیدولتمردان قاجار که صریحاً اقتباس و حتی تقلید کامل از تفکّر و تمدنغرب را با طرد و نفی اندیشه اسلامی از صحنه زندگی ایران شرط لازم متمدنشدن این کشور و جهان اسلام میپنداشتند، تدریجاً جریان بسیار گستردهروشنفکری همراه با پدیده غربزدگی در ایران به وجود آمد.
در چنین شرایط فکری و تاریخی، روحانیتِ بپاخاسته و خودآگاه زمان،همراه با برخی انقلابیون دردمند و مردم ایران که ارادت عمیقی نسبت بهروحانیت داشتند موفّق به تحقّق انقلاب مشروطه گشتند. اما پس از صدورفرمان مشروطیت و تشکیل مجلس، روشنفکران غربگرا و برخیدولتمردان "فراماسونر" و وابسته به قدرتهای استعمار گر غربی و شرقی،آغاز به اخلال در مجلس شورا و پایمال نمودن مفاد قانون اساسی و طرد وکشتار برخی از روحانیون (و انقلابیون)، در رأس آنها شیخ شهید فضلا...نوری ـ که متوجّه "خیانت" روشنفکران وابسته و خواست پنهان آنهامبنی بر طرد اسلام و روحانیون از عرصه حکومت و تبدیل آن به صورتحکومتی لائیک و ضداسلام گردیده بود ـ نمودند. شیخ آیتا... نوری باایستادگی خود در برابر این توطئه پنهانی، که چیزی جز اندیشه جداسازی دیناز عرصه اداره حکومت نوپای ایران نبود، مظلومانه به شهادت رسید. بعد ازشهادت وی، با طرد روحانیت از عرصه حکومت و با دخالت دولت مکّارانگلیس و همراهی روشنفکران فراماسونر و غربزدهای چون "تقیزاده"، ضمنیک کودتای نظامی، پس از چند سال حکومت درمانده قاجار، زمام قدرت وپس از آن حکومت، بدست "رضاخان" این عامل خشن و وابسته به دولتانگلیس منتقل شد. بدینگونه نهضت مردمی مشروطه با حاکمیت سلسله پهلویبه شکست انجامید. در دوران حکومت وحشت نظامی رضاخان ـ البته باصورتی شبه غربی و مدرن ـ همان روشنفکرانِ اشرافزاده و تحصیل کردهدر غرب بار دیگر زمام امور را در حکومت رضاخان بدست گرفتند. این افرادبه عنوان عوامل دولت استعمارگر انگلستان به انواع خیانتهای سیاسی،اقتصادی و حتی فرهنگی در جهت تضعف و تحریف و حتی نابودی اندیشهسیاسی اسلام مبادرت ورزیدند. رضاخان با یک فریب و مکر فکری وتاریخی ـ که وضع جامعه عقبمانده آن زمان ایران ایجاب میکرد ـ با طرحاندیشه "تجدّد" و تشبّه به کشورهای مترقی غرب و نفی دروغین پدیده"تحجّر" و "استبداد"، به مخالفت با شعائر و مظاهر اسلامی پرداخت. تحجر واستبداد، قرنها با شدت و ضعف در برخی ابعاد فکری و اجتماعی، عاملعقب ماندگی کشور ایران، خصوصاً در مقایسه با کشورهای نیرومند و پیشرفتهغربی گردیده بود و رضاخان وجود مظاهر اسلامی را زمینه استبداد و ازعوامل عقبماندگی ایران توهم مینمود.در این جهت او به ایجاد تحولاتیضروری و اجباری ـ علیرغم خواست و اعتقادات مردم ـ از جمله "کشفحجاب" و دایر کردن "مراکز فساد و فحشاء" (در کنار ایجاد برخی تاسیساتشبه مدرن غربی از جمله تأسیس راه آهن، دانشگاه، و چند کارخانه...)مبادرت ورزید. با توجه به روند اجتماعی و سیاسی ایران شیخ شهید آیتا...فضلا... نوری پیشتر وجود آن مفاسد غیراخلاقی را در آینده نزدیکپیشبینی کرده بود: «چیزی نگذرد که حُریت مطلقه رواج و منکرات،مُجاز و مسکرات، مُباح و مُخدرات، مکشوف و شریعت، منسوخ و قرآن،مهجور شود». با چنین روندی رضاخان زمینه آزادی نفسانی را به منظورسست نمودن اعتقادات اسلامی مردم در جامعه ایران ، با اعمال نوعی استبدادمدرن و فریبنده فراهم نمود. با این همه وی از اعطای آزادی سیاسی، فکری واجتماعی خودداری نمود و این بزرگترین عامل شکست و تناقض سیاسترضاخان در مدرنیزه کردن جامعه ایران بود. در حالی که مدرنیزه کردن جامعههمچنان که مادر تاریخ نوین تحولات فکری و سیاسی جهان غرب شاهدظهور و ارتباط میان پیشرفت مادی و اندیشه آزادی و دمکراسی سیاسی واجتماعی هستیم حاصل ظهور و حضور اندیشهی آزادی فکری، اجتماعی وسیاسی همراه با ایجاد نهادهای فرهنگی و مدنی جامعه مدرن میباشد.
پس از رضاخان پسرش محمد رضا، با دخالت دولت استعمارگر انگلستانو بعدها آمریکا، به قدرت و حکومت رسید. او در پی ادعای سیاست مدرنیزهکردن ایران توسط پدرش، نخست با مماشات و پس از آن با استبدادروزافزون و علیرغم داعیه خود ـ از جمله مفاد بظاهر اصلاحطلبانه"انقلاب سفید" و وعده رسیدن ایران به "دروازههای تمدن بزرگ" درآیندهای نزدیک ـ این کشور را در همه ابعاد فکری، سیاسی و اقتصادی کاملاًوابسته به برخی کانونهای استعماری غرب، خصوصاً آمریکا نمود. این درحالی بود که هرچه از حکومت مستبدانه وی، میگذشت مردم با احساس یکعقبماندگی روزافزون در همه ابعاد مادی، سیاسی و فرهنگی، بیشتر به پوچیو دروغ بودن داعیه و اندیشه تجدّد و مدرنیزه کردن ایران توسط سلسله پهلویپی میبرد. آن گونه که در سالهای آخر حکومت وی، مردم با تجربه جامعهتحت استبداد و ستمِ دودمان پهلوی و وابستگان آن، به خوبی به خیانت، مکرو دروغ بودن داعیه این سلسله دربیش از 50 سال حکومت، مبنی بر وعدهنجات و پیشرفته کردن کشور پی بردند. این آگاهی در سال 1357 منجر بهبراندازی رژیم پهلوی شد. مردم در سالهای 1356 و 1357؛ در آستانهوقوع انقلاب اسلامی؛ با وقوف به محتوای دعوت حضرت امام خمینی مبنیبرگذر از دو جریان تاریخی "تحجّر" و "تجدّد" که قرنها کشور را دستخوشاستبداد سیاه سنتی و شبه مدرن ستمشاهی ساخته بود، به صفوف فشردهمخالفین این دودمان خائن و وابسته مبدل گشتند.
در همین سال و در سایه رهبری بنیانگذار عظیمالشأن انقلاب جمهوریاسلامی تشکیل گردید.