زنان الگو از نظر قرآن

کتاب: زن در آینه جلال و جمال، ص 153

نویسنده: آیة الله جوادى آملى

اگر انسان وارسته شد مى‏تواند الگوى دیگر انسانها قرار گیرد. اگر مرد باشد الگوى مردم است نه مردان، واگر زن باشد باز الگوى مردم است نه زنان. این مطلب را قرآن کریم به صورت صریح روشن کرده وچهار زن را به عنوان زن نمونه (دو نمونه خوب ودو نمونه بد) ذکر مى‏کند.

زن، چه بد وچه خوب نمونه زنان نیست، زن نمونه است. فرق است‏بین این دو مطلب که اگر زن خوب شد، آیا نمونه زنان مى‏باشد یا زن نمونه است؟ چه این که مرد، اگر خوب شد، نمونه مردان نیست‏بلکه مرد نمونه است. قرآن کریم مى‏فرماید: آن که خوب است نمونه مردم است نه نمونه مردان و زن خوب، نمونه زنان نیست، بلکه زن نمونه است، چه این که زن بد، نمونه زنان بد نیست، بلکه نمونه انسانهاى بد است.

زن لوط و زن نوح

قرآن کریم نمونه مردم بد را با نقل داستان دو زن بد، تبیین کرده ومى‏فرماید:

ضرب الله مثلا للذین کفروا امراة نوح و امراة لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهما من الله شیئا و قیل ادخلا النار مع الداخلین (1)

خدا براى کسانى که کافر شدند زن نوح ولوط را مثل آورده که هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند وبه آنها خیانت کردند وکارى از دست‏شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، به آنان گفته شد با داخل شوندگان، داخل آتش شوید.

در این جا خداوند نمى‏فرماید

«ضرب الله مثلا لللاتی کفرن‏»

ونمى‏فرماید

«ضرب الله مثلا للنساء الکافرات‏»

نمى‏گوید خدا نمونه زنان بد را ذکر کرد، بلکه مى‏گوید نمونه مردم کافر را ذکر کرد. ضرب الله مثلا للذین کفروا نه «للنساء» ونه «لللاتی کفرن‏» بنابراین معلوم مى‏شود این «للذین کفروا» به معناى مردان کافر نیست‏بلکه به معناى مردم تبهکار وبزهکار است. منظور از خیانت نیز در اینجا، خیانت مکتبى، اعتقادى وفرهنگى است، ولذا ذات اقدس اله به ما فرمود:

لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتکم (2)

خیانت نکنید به خدا ورسول وخیانت نکنید به امانت‏هایتان.

به پیامبر خیانت کردن، یعنى، با دین او بد رفتارى کردن. در اینجا که فرمود: زن لوط وزن نوح به این دو پیامبر که یکى از آنها پیامبر اولواالعزم است ودیگرى حافظ شریعت ابراهیم علیه السلام، خیانت کردند، یعنى مکتبشان را نپذیرفتند، واینها نمونه مردم تبهکار وکافرند.

بنابراین معلوم مى‏شود که اگر سخن از «الذین‏» و «امنوا» ومانند آن است‏بنابر فرهنگ محاوره، منظور مردم هستند، نه مردان. ودر همین آیه هم که فرمود قیل ادخلا النار مع الداخلین اگرچه «ادخلا» همانطورى که تثنیه مذکر است، تثنیه مؤنث هم هست، اما این که «داخلین‏» را به صورت جمع مذکر سالم ذکر کرد منظور، مردم جهنمى هستند نه مردان جهنمى.

زن فرعون

قرآن کریم دو نمونه خوب از زنان را نیز به عنوان الگو ذکر مى‏کند، زنان با فضیلتى که ذات اقدس اله را نمونه مردم مؤمن مى‏شمارد ودرباره آنها چنین مى‏فرماید:

و ضرب الله مثلا للذین آمنوا امراة فرعون اذ قالت رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظالمین (3)

براى کسانى که ایمان آوردند خداوند همسر فرعون را مثل آورده آنگاه که گفت: پروردگارا پیش خود در بهشت‏براى من خانه‏اى بساز ومرا از فرعون وکردارش نجات بخش ومرا از دست مردم ستمگر برهان.

تعبیر قرآن در آیه این نیست که: همسر فرعون نمونه زنان خوب است، بلکه مى‏فرماید: زن خوب نمونه جامعه اسلامى است وجامعه برین از این زن الگو مى‏گیرد، نه این که فقط زنان باید از او درس بگیرند.

ذات اقدس اله در این آیه نیز نمى‏فرماید:

«و ضرب الله مثلا لللاتی امن امراة فرعون‏»

بلکه مى‏فرماید: نمونه مردم خوب، زن فرعون است

و ضرب الله مثلا للذین امنوا

امراة فرعون یک چنین زنى در خانه‏اى زندگى مى‏کرد که صاحب آن خانه ادعاى:

انا ربکم الاعلى (4)

پروردگار بزرگتر شما منم.

داشت و شعار:

ما علمت لکم من اله غیری (5)

براى شما خدایى غیر از خودم نمى‏شناسم.

در سر مى‏پروراند وادعاى انحصار مى‏نمود. ذات اقدس اله در قرآن کریم به صورت حصر مى‏فرماید:

سبح اسم ربک الاعلى (6)

تسبیح کن نام پروردگار والاى خود را.

کلمه اعلى مفهومى است که حصر را همراه دارد، بنابراین، دو نفر به عنوان اعلى نمى‏توانند یافت‏شوند، فرعون نیز با گفتن این کلمه داعیه انحصار داشت واین اعلى بودن را ادعا مى‏کرد. او همانطورى که ادعاى ربوبیت را داشت، مدعى توحید ربوبى هم بود. سخن از ارباب متفرقه نمى‏گفت. او مى‏فت: نه تنها من خدایم، بلکه من، تنها خدا هستم. به جاى «لا اله الا الله‏» شعار «لا اله الا انا» را سر مى‏داد ودر چنین خانه‏اى بانویى نشات گرفت که نمونه مردم متدین است.

قرآن در مقام ذکر فضائل این بانو مهمترین آنها را در بعد دعا مى‏داند که در این دعا شش نکته مهم اخذ شده است.

علت این که این بانو نمونه مردم خوب است‏به خاطر آن است که در نیایشش به ذات اقدس اله عرض مى‏کند: اذ قالت رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة.

این زن در کنار خدا، بهشت را مى‏طلبد. دیگران بهشت را مى‏طلبند، ودر دعاهایشان از خداوند:

جنات تجری من تحتها الانهار (7)

بهشت‏هایى که از زیر آنها نهرها جارى است.

درخواست مى‏کنند، اما این بانو اول خدا را مى خواهد وبعد در کنار خدا، خانه طلب مى‏کند. نمى‏گوید «رب ابن لی بیتا فی الجنة‏» ونمى‏گوید «رب ابن لی بیتا عندک فی الجنة‏» بلکه مى‏گوید: رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة اول عند الله را ذکر مى‏کند بعد سخن از بهشت را به میان مى‏آورد. یعنى اگر سخن از:

«الجار ثم الدار» (8)

اول همسایه بعد منزل خود.

است، این بانو هم مى‏گوید: «الله ثم الجنة‏» البته جنتى که عند الله باشد، با جنتى که تجری من تحتها الانهار است تفاوت فراوان دارد.

در این نیایش ششگانه یا دعاى شش بعدى دو درخواست‏به تولى بر مى‏گردد یکى لقاء الله ودیگرى بهشت. یعنى یکى «جنة اللقاء» ودیگرى جنات تجری من تحتها الانهار وچهار خواسته دیگر هم به تبرى بر مى‏گردد:

1 - ونجنی من فرعون 2 - وعمله 3 - نجنی من القوم الظالمین 4 - و «اعمالهم‏» که محذوف است.

آنجا که مى‏فرماید نجنی من فرعون وعمله خواسته او این نیست که: خدایا مرا از عذاب فرعون نجات بده. ممکن است کسى بگوید خدایا مرا از دست ظالم نجات بده ولى وقتى خود به قدرت رسید، دست‏به ظلم بیالاید. اما این بانو عرض مى‏کند: نه تنها مرا از فرعون نجات بده بلکه از ستمکارى هم مرا برهان، مرا نجات بده تا زیر بار شرک فرعون نروم وخود نیز داعیه ربوبیت در سر نپرورانم رب نجنی من فرعون وعمله. سپس مى‏گوید ونجنی من القوم الظالمین چون ممکن است کسى از فرعون برهد ولى به دام آل فرعون یا سایر ستمکاران بیفتد. لذا درخواست پنجم را عرض مى‏کند ونجنی من القوم الظالمین و «اعمالهم‏» به قرینه نجنی من فرعون وعمله حذف شده است وحذف در این‏گونه موارد جایز است.

بنابراین بانویى که تا به این حد عالى مى‏فهمد ودر خواسته‏هایش تبرى وتولى داشته ومسائل اجتماعى وفردى را از ذات اقدس اله مسالت مى‏کند، آیا این زن نمونه، تنها نمونه زنان است؟ یا به تعبیر قرآن کریم نمونه مردم جامعه است؟

مقام ویژه مریم علیها السلام نمونه چهارمى را که قرآن بیان مى‏کند حضرت مریم است. خداوند پس از معرفى همسر فرعون به عنوان الگوى انسانهاى مؤمن در آیه بعد براى گرامیداشت مقام خاص مریم مى‏فرماید:

و مریم بنت عمران التی احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا و صدقت‏بکلمات ربها و کتبه و کانت من القانتین (9)

ومریم دختر عمران را، که خود را پاکدامن نگاه داشت ودر او از روح خود دمیدم وسخنان پروردگار خود وکتابهاى او را تصدیق کرد واز عبادت پیشگان بود.

یعنى

«و ضرب الله مثلا للذین آمنوا مریم ابنت عمران‏»

وچون مقام مریم، بالاتر از مقام زن فرعون بود لذا اینها را یکجا ذکر نکرد، بلکه در دو آیه جدا ذکر فرمود، برخلاف آن دو کافره که در یکجا ذکر نکرد، بلکه در دو آیه جدا ذکر فرمود، بر خلاف آن دو کافره که در یک آیه ذکر شدند. حضرت مریم در اثر احصان، صیانت، عفت ودر اثر دریافت آن روح غیبى به جایى رسید که صدقت‏بکلمات ربها وکتبه وکانت من القانتین گشت.

از این چهار نمونه سوره تحریم به خوبى بر مى‏آید که نه مرد نمونه، نمونه مردان است ونه زن نمونه، نمونه زنان. ممکن است کشاورز نمونه، نمونه کشاورزان، صنعتگر نمونه، نمونه صنعتگران، خطاط نمونه، نمونه خطاطان باشد، ولى انسان نمونه، نمونه همه انسانهاست واختصاصى به زن یا مرد ندارد.

پس در ارزیابى مقام وکمالات مریم نقش مادر آن بانو را نباید فراموش کرد. گرچه در تربیت مریم‏سلام الله علیها حضرت زکریا نیز نقش داشت لیکن این امر در مرحله نهایى بود نه در پیدایش ابتدایى، مادر این بانو لیاقت آن را داشت که مادر پیغمبر بزاید وآن خضوع را داشت که فرزندش را به معبد حق اهدا کند، واین که ذات اقدس اله این گوهر را پذیرفت، براى آن بود که مى‏دانست اگر به او فیض عطا نماید امین در حفظ فیض خواهد بود.

خدا به عده زیادى از مردان فضیلت داد ومى‏دانست که از عهده آن برنیامده وسرانجام رسوا خواهند شد واعطاى فضیلت‏به آنها فقط از باب:

معذرة الى ربکم (10)

واتمام حجت‏بود لذا به آنها فضیلت داد، ولى سمت وماموریت نداد. زیرا کسى که در کار خود انحراف دارد، اگر ماموریت وسمتى پیدا کند به مبانى دین صدمه مى‏زند. خداوند به بلعم باعورا فضیلت داد ولى سمت نداد، به سامرى فضیلت داد ولى سمت نداد. سامرى آدم کوچکى نبود او با چشم درونى‏خود اثر فرشته‏ها را دید وگفت:

بصرت بما لم یبصروا به (11)

من دیدم چیزى را که توده ناظران ندیدند، ولى به جاى این که از آن اثر فیض گرفته، وراه موسى وهارون را ادامه بدهد، وشاگردى آنها کند، گوساله پرستى را رواج داد. بلعم باعورا نیز، کسى بود که طبق یک نقل ذات اقدس اله درباره او فرمود:

و اتل علیهم نبا الذی اتیناه ایاتنا فانسلخ منها (12)

خبر آن کس را که آیات خود را به او تعلیم داده بودیم واز آن دور شد براى آنان بخوان.

ما یک قشر روشن، یک لباس فاخرى بر پیکر او پوشاندیم اما او از این پوست درآمد.

اینها نمونه‏هاى قرآنى است مبنى بر این که خدا مى‏داند که به چه کسى سمت‏بدهد، لذا فضیلت را مى‏دهد تا معلوم شود، که عده‏اى عمدا فضیلت را به رذیلت تبدیل مى‏کنند. چون ذات اقدس اله از درون وبرون همگان باخبر است، هرگز به کسانى که لاحقه سوء دارند سمت رسمى نمى‏دهد.

الله اعلم حیث‏یجعل رسالته (13)

ذات اقدس اله مى‏داند که به چه کسى ماموریت‏بدهد. او نظیر بشرهاى عادى نیست که به کسى ابلاغ بدهد، بعد کشف خلاف بشود، وبگوید: من که درون‏بین نبودم. خداوند مت‏خلافت، رسالت، نبوت، امامت ورهبرى را به کسى که از درون آنها مستحضر است ودرونى فاسد دارند نخواهد داد اما کسانى که ذات اقدس اله مى‏داند، با حسن اختیارشان پایدار وپایبند هستند، اینها را مى‏پذیرد ومریم از این نمونه بود. بنابراین گرچه او در بدو پیدایش، کودکى بیش نبود اما معلوم بود که اگر خدا به او فضیلت‏بدهد او در حفظش پایدار واستوار است. لذا در ابتداى زندگى، مادرى همچون زن عمران، سرپرستى او را به عهده داشت وبعد وقتى مى‏خواهد به نذر خود عمل کند، او را به معبد مى‏سپارد، واز آن به بعد است که:

و کفلها زکریا (14)

خدا زکریا را کفیل او قرار داد.

یعنى «جعل الله سبحانه وتعالى لزکریا کفیلا لها»، «کفل‏» در این جمله دو مفعول گرفته است «مکفل‏» خدا است وخداى متعال مریم را در تحت‏سرپرستى زکریا علیه السلام کفالت نمود «وکفلها زکریا» نه «تکفلها زکریا» زکریا علیه السلام متکفل نشد مگر به وحى الهى. این چنین نبود که قرعه خود به خود به نام زکریا علیه السلام بیفتد، لذا فرمود: اینها قرعه زدند وخیلى‏ها شیفته بودند که این کودک را سرپرستى کنند:

و ما کنت لدیهم اذ یختصمون (15)

تو نزد آنان نبودى آنگاه که مجادله داشتند.

وبنا را بر قرعه نهادند اما قرعه بنام مبارک زکریا علیه السلام خورد، به خواست‏خدا قرعه به نام او در آمد.

و ما کنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم ایهم یکفل مریم (16)

تو نزد آنان نبودى آنگاه که قرعه انداختند تا کدام یک مریم را کفالت کند.

خدا مى‏فرماید: ما طورى برنامه را تنظیم کردیم که خود مکفل شویم وزکریا متکفل ومریم تحت کفالت‏باشد. واین در مرحله بقاء است که پرورش ورشد اوست وگرنه در بدو پیدایش وتکونش، وظهور وهجرت او از رحم به دامن، در سایه تربیت آن بانو بود.

ارزیابى مقام مریم از نظر مفسرین

نکته‏اى که در ارزیابى مقام حضرت مریم باید مورد توجه قرار گیرد این است که قرآن کریم درباره تربیت مریم عذراء علیها السلام مى فرماید: هرگاه حضرت زکریا علیه السلام وارد مى‏شد روزى خاصى را در حضور آن بانو علیها السلام مى‏دید.

کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم انى لک هذا قالت هو من عند الله یرزق من یشاء بغیر حساب (17)

هرگاه که زکریا در محراب بر او وارد مى‏شد نزد او نوعى خوراکى مى‏یافت. گفت: اى مریم این از کجا براى تو آمده است؟ او گفت: این از جانب خداست، که خدا به هرکس بخواهد بى‏شمار روزى دهد.

وهمچنین فرشتگان بامریم سخن مى‏گفتند وسخنان مریم را هم مى‏شنیدند بلکه مشافهتا و مشاهدتا گفتار را با شهود مى‏آمیختند، هم مریم آنها را مى‏دید وهم آنها را مرآى مریم قرار مى‏گرفتند. اینها تعبیرات بلندى است که قرآن درباره مریم دارد.

ونیز در تبیین مقام والاى مریم مى‏فرماید:

و اذ قالت الملائکة یا مریم ان الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک على نساء العالمین یا مریم اقنتی لربک و اسجدی و ارکعی مع الراکعین (18)

وهنگامى را که فرشتگان گفتند: اى مریم، خداوند تو را برگزیده وپاک ساخته وتو را بر زنان جهان برترى داده است. اى مریم، عبادت خدا کن وسجده کن وبارکوع کنندگان راکع باش.

یعنى فرشتگان فراوانى با این بانو سخن گفته، واو را از مقام اصطفایش با خبر کردند که تو صفوة الله، مطهره ودر میان زنان عالم ممتازى، دائما به یاد حق باش، سجود، سجود ورکوع را فراموش مکن واز اهل رکوع باش.

ونیز بشارت حضرت مسیح را به او دادند:

اذ قالت الملائکة یا مریم ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح (19)

وهنگامى که فرشتگان گفتند: اى مریم خداوند تو را به کلمه‏اى از جانب خود که نامش مسیح، عیسى بن مریم است مژده مى‏دهد.

اینها نمونه‏هایى از گفتگو وحضور فرشتگان در محضر مریم علیها السلام است. در تبیین این بخش از زندگى حضرت مریم علیها السلام گروهى از معتزله نظیر زمخشرى‏در کشاف راه تفریط پیموده وگمان کرده‏اند آن بانو نمى‏تواند به این مقام رسیده، واز کرامت‏برخوردار شود، وسخنان فرشته‏ها را بشنود، وبشارت «صفوه بودن‏» را از فرشته‏ها دریافت کند، ومژده مادر پیغمبر شدن را از آنها تلقى نماید، لذا گفته‏اند این همه فضائل که نصیب مریم علیها السلام شده است‏یا به عنوان معجزه زکریا علیه السلام ویا به عنوان پیش درآمد اعجاز عیسى علیه السلام است، که این را از نظر اصطلاح کلامى «ارهاص‏» مى‏گویند همانگونه که قبل از قیامت‏یک سلسله امور خارق عادتى رخ مى‏دهد که از آنها به عنوان «اشراط الساعة‏» تعبیر مى‏کنند، قبل از ظهور، یا میلاد یک پیامبر نیز، یک سلسله امور خارق عادتى رخ مى‏دهد که اینها نشانه ظهور یک پیامبر الهى است ودر کتابهاى کلامى از این امور خارق عادت به عنوان ارهاص تعبیر شده است.

گروهى دیگر نظیر «قرطبى‏» -از مفسران معروف اهل سنت وهمفکران او راه افراط رفته ومعتقدند مریم داراى سمت نبوت بوده است، زیرا فرشتگان فراوانى بر او نازل شده واو را از وحى باخبر کرده‏اند واز راه الهام، مساله صفوه وطهارت او را به او اعلام نموده وبشارت مادر پیغمبر شدن را به او اعطا کرده‏اند وگفته‏اند: چون مریم علیها السلام وحى فرشته‏ها را تلقى کرده وفرشته‏ها بر او وارد شده وگفتگوى آنها از رتبه مشافهه به مشاهده رسیده، پس پیامبر است، زیرا گمان کرده‏اند فرشتگان بر هر کس نازل شوند و وحى بیاورند واو فرشته‏ها را ببیند، پیامبر است.

اما علماى امامیه که در طریق قسط وعدل سیر مى‏کنند، بر این اعتقادند که تمام این مقامات وکرامتها مربوط به خود مریم علیها السلام است‏یعنى وصف به حال موصوف است نه متعلق موصوف، ونباید اینها را به حساب اعجاز زکریا علیه السلام گذاشت، واز طرف دیگر، مریم به مقام رسالت ونبوت تشریعى نرسیده است. این دو مطلب را مفسران گرانقدر امامیه، به استناد ظواهر قرآنى، تبیین مى‏کنند.

اما مطلب اول که همه این کرامتها تعلق به خود مریم علیها السلام دارد، به دلیل ظواهر قرآن است که فرشته‏ها سخن گفتند، اما نه فقط به عنوان هاتف غیب وسروش نهان، بلکه براى او مشهود شدند. همچنانکه این خطابها ونداها گاهى به صورت تمثل هم تجلى کرده است چنانچه قرآن مى‏فرماید:

فتمثل لها بشرا سویا (20)

پس چون بشرى هماهنگ بر او نمایان شد.

آن فرشته گفت که من از طرف حق آمده ومامورم که به تو فرزندى عطا کنم.

قال انی رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا (21)

ظاهر این آیات آن است که خود مریم علیها السلام به تنهایى این مقامات را دریافت کرد واین مقام مریم علیها السلام بود که باعث‏شد زکریا علیه السلام از خداى سبحان فرز دى طلب نماید:

هنالک دعا زکریا ربه (22)

این چنین نبود که معجزه زکریا در مریم ظهور کرده باشد بلکه کرامت‏هاى مریم موجب آن شد که زکریا از خدا یحیى را طلب کند وفرزند «رضیی‏» ازخداى سبحان مسالت نماید.

علاوه بر این که سفارش به قنوت ودوام عبادت وخضوع مستمر، وسجود ورکوع، نشانه مقام خود مریم علیها السلام است ونیز اوصافى که ذات اقدس اله براى این بانو ذکر مى‏کند، نشانه آن است که شخصیت‏خود مریم موجب شد تا فرشته‏ها را ببیند وبا آنها سخن بگوید وسخنان آنها را بشنود. لذا خداى سبحان از مریم به عنوان صدیقه یاد مى‏کند ومى‏فرماید:

و صدقت‏بکلمات ربها و کتبه و کانت من القانتین (23)

و امه صدیقة (24)

یعنى عیسى علیه السلام داراى مادرى بود که سخنان غیب را تصدیق مى‏کرد، او نه تنها صادق بود بلکه از صدیقین به شمار مى‏آمد. واین صدیق بودن او، وصحه گذاشتن ذات اقدس اله بر این موضوع، نشانگر آن است که همه این فضائل از آن خود اوست.

البته این که زمخشرى وهمفکران او معتقدند این کرامتها به خاطر زکریا ویا به عنوان پیش درآمد معجزه حضرت مسیح بوده، نه براى آن است که زن نمى‏تواند به این مقام برسد، بلکه براساس تفکر ناصواب معتزله، نه تنها زن بلکه هیچ مردى هم نمى‏تواند به مقام کرامت‏بار یابد، وتنها انبیا هستند که مى‏توانند معجزه داشته باشند وغیر از انبیا کسى نمى‏تواند از کرامت‏برخوردار باشد خواه زن باشد یا مرد. واین سخن در جاى خود ابطال شده است، زیرا کرامت غیر از معجزه است. معجزه اختصاص به انبیا دارد ولى کرامت‏براى همه اولیاى الهى هست، با این توضیح که، اگر خرق عادت با ادعاى نبوت همراه بوده وبا تحدى آمیخته باشد،این را معجزه مى‏گویند، وگرنه کرامت است.

کارى که «مسیلمه کذاب‏» کرد خرق عادتى بود به عنوان اهانت وکارى که مؤمنین غیر ولى دارند (وگاهى دعاى آنها مستجاب مى‏شود) به عنوان اعانت است وبراى اولیا بالاتر از اعانت، کرامت است وبراى انبیا، بالاتر از کرامت، اعجاز است.

نظریه‏اى راهم که افراطى‏ها نظیر قرطبى وهمفکران او پنداشته‏اند، بر اساس یک قیاس منطقى است لیکن حد وسط در آن قیاس تکرار نشده ویا کلیت کبرى مخدوش است وچون قیاس، واجد شرایط انتاج منطقى نبوده، از این نظر دچار مغالطه شده‏اند.

بیان مغالطه این است که: قرطبى در تفسیرش مى‏وید بر مریم علیها السلام وحى نازل شد، فرشته‏ها بر او فرود آمده وبا او سخن گفتند ومریم نیز آنان را مشاهده کرد وبا آنان سخن گفت وهرکس که وحى بر او نازل شود وسخنان فرشته‏ها را بشنود واز گفتار شفهى به شهودى برسد پیغمبر است، پس مریم علیها السلام پیغمبر است.

مقدمه اول این قیاس درست است، یعنى مریم علیها السلام نه تنها به صورت شفهى با فرشته‏ها سخن گفت‏بلکه مشهودا فرشته‏ها را دید وبراى او متمثل شدند. اما مقدمه دوم یعنى کبراى قیاس، که مى‏گوید هرکس فرشته را دید و وحى را تلقى کرد پیغمبر است، کلیت ندارد، زیرا پیامبر کسى است که تنها با فرشتگان در مسائل جهان بینى ومعارف رابطه دارد وسخنان آنها را مى‏شنود و...، بلکه در مسائل تشریعى نیز ره‏آورد وحى را تلقى مى‏کند. شریعت را از فرشته‏ها دریافت مى‏گند ومسؤولیت رهبرى جامعه را به عهده مى‏گیرد واحکام مولوى را فرا گرفته وبه مردم ابلاغ مى‏کند.

اقسام وحى و دفع مغالطه

در این سخن بحثى نیست که بر پیامبران وحى نازل مى‏شود، اما این‏گونه نیست که هرکس وحى دریافت کرد پیغمبر باشد چون وحى گاهى، انبائى است وگاهى تشریعى، چه این که نبوت گاهى نبوت انبائى است وگاه نبوت تشریعى.

قرآن کریم نبوت تشریعى را که به عنوان «رسالت‏» بیان مى‏شود -چون یک کار اجرایى است، وحشر با مردم را همراه دارد ورهبرى جنگ وصلح ودریافت مسائل مالى وتوزیع اموال وتنظیم کار جامعه را به عهده دارد این نوع نبوت را در اختیار مردها قرار داده ودر سوره یوسف علیه السلام و در سوره نحل مى‏فرماید:

ما ارسلنا من قبلک الا رجالا نوحی الیهم فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون (25)

وپیش از تو جز مردانى که به ایشان وحى کردیم گسیل نداشتیم، پس اگر نمى‏دانید از آگاهان بپرسید.

یعنى رسالت‏یک کار اجرایى است وما قبل از تو اى پیامبرلله هیچ کسى را جز مرد به عنوان رسول نفرستاده وفقط به مردها وظیفه رسالت داده‏ایم.

پس رسالت، به معناى رهبرى جامعه، بیان حلال وحرام، واجب ومستحب، مکروه ومباح ومانند آن، نبوت خاصى است که چون مقام اجرایى است‏به عهده مردها گذاشته شده، ولى نبوت انبائى بدین مفهوم است که فردى از طریق وحى مطلع شود که در جهان چه مى‏گذرد، آینده جهان چیست؟ وآینده خودش را ببیند واز آینده دیگران نیز با خبر شود این نوع از نبوت، ناشى از مقام ولایت الهى وسرمایه نبوت تشریعى ورسالت اجرایى وپشتوانه آن است، اما اختصاص به مردان ندارد بلکه زنان نیز مى‏توانند به این مقام دست‏یابند.

اگر مراد قرطبى وهمفکران او، اثبات نبوت انبائى براى مریم علیها السلام است، این را همه عرفا، حکما ومحققان اهل تفسیر مى‏پذیرند، واگر منظور، نبوت تشریعى بوده، که مریم علیها السلام داراى رسالت اجرایى بوده و وحى تشریعى دریافت مى‏کرده، این مردود است زیرا نه از آیات مى‏توان این را استنباط کرد ونه روایات مشعر به آن هستند، بلکه بر خلاف آن، دلیل اقامه شده ومى‏شود، مبنى بر این که نبوت تشریعى از آن مرد است نه از آن زن.

صدیقه بودن مریم علیها السلام

قرآن کریم از مریم علیها السلام به عنوان صدیقه یاد کرده است که این مبالغه در تصدیق است. بدین معنا که نه تنها مصدقه، صادق وصدیق است‏بلکه صدیق است.

صدیقین گروهى هستند که با انبیا وصالحین وشهدا همراه وهم قافله‏اند. اینان قافله سالار کوى الهیند. افراد عادى چه زن وچه مرد در نماز ونیایشها وعباداتشان از ذات اقدس اله مسالت مى‏کنند:

ومن یطع الله والرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین وحسن اولئک رفیقا (26)

کسى که مطیع خدا ورسولش باشد او همسفر قافله‏اى است که اهل آن عبارتند از: نبیین، صدیقین، شهدا وصالحین، وبعد در ادامه مى‏فرماید: و حسن اولئک رفیقا اینها رفقاى خوب وهمسفران شایسته‏اى هستند چرا که:

سل عن الرفیق قبل الطریق (27)

اگر انسان بیفتد آنها دستگیرند، واگر در مسیر افراط وتفریط قرار گیرد، او را تعدیل کرده واگر احساس خستگى کند تقویتش مى‏کنند، واگر احساس عجز کند به او قدرت مى‏بخشند. خداى سبحان مى‏فرماید اگر شما هدایت را از من بخواهید، من علاوه بر این که شما را اهل سیر وسلوک در صراط مستقیم قرار مى‏دهم وصراط مستقیم را به شما نشان مى‏دهم وراهى را که آنان رفته‏اند به شما مى‏نمایانم، شما را همسفر آنها نیز قرار مى‏دهم.

گاهى خداوند مى‏گوید راه راست را به شما نشان مى‏دهم وزمانى براى تشویق مى‏فرماید: توفیق سلوک در راهى را که انبیا رفته‏اند به شما مى‏نمایانم، شما را همسفرآنها نیز قرار مى‏دهم.

گاهى خداوند مى‏گوید راه راست را به شما نشان مى‏دهم وزمانى براى تشویق مى‏فرماید: توفیق سلوک در راهى را که انبیا رفته‏اند به شما عطا مى‏کنم وزمانى بالاتر از این را نوید مى‏دهد ومى‏فرماید: شما را با همراهان وهمسفران وقافله‏سالارانى چون انبیا وصدیقین وشهدا وصالحین همراه مى‏کنم.

یکى از صدیقین مریم‏سلام الله علیها است. که همراهى با او اختصاصى به زنها ندارد تا زنها بگویند خدایا راه مریم را به ما ارائه بده بلکه همه نمازگزاران از خداوند راه صدیقین را مى‏طلبند که مریم هم جزو صدیقین است.

شبهه برترى مریم علیها السلام از زکریا علیه السلام

وسر این که مریم‏سلام الله علیها صدیقه است آن نیست که اخبار عادى را تصدیق کرد وآنچه که دیگران باور دارند، او نیز تصدیق نمود. بلکه، او حقیقتى را تصدیق کرد که دیگران باور نداشتند وحقیقتى را صحه گذاشت که دیگران آن را مستبعد مى‏شمردند و روى همین استبعاد، زبان به تهمت وى گشودند در حالى که مریم علیها السلام براى قبول این امر غیر عادى، آیت وعلامت نطلبید.

افراطیونى که به نبوت مریم علیها السلام فتوا داده‏اند خواسته‏اند بگویند که مریم علیها السلام از زکریا علیه السلام بالاتر است زیرا وقتى زکریا سلام الله علیه دعا کرد وعرضه داشت:

رب هب لی من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء (28)

پروردگارا! از جانب خود، فرزندى پاک وپسندیده به من عطا کن که تو شنونده دعایى.

او از خدا ذریه صالح طلب کردذریه یعنى فرزند، چه این فرزند بلافصل باشد چه مع الفصل، چه یکى باشد چه بیش از یکى، وچه مذکر باشد چه مؤنث، همه اینها را ذریه مى‏گویند ویا وقتى عرضه داشت:

فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب و اجعله رب رضیا (29)

پس از جانب خود ولى وجانشینى به من ببخش که از من ارث ببرد واز خاندان یعقوب ارث برد واو را پسندیده گردان.

آنگاه فرشته‏ها در حال نماز به او بشارت دادند که خدا به تو فرزندى به نام یحیى عطا مى‏کند:

فنادته الملائکة و هو قائم یصلی فی المحراب ان الله یبشرک بیحیى مصدقا

پس در حالى که وى ایستاده در محراب دعا مى‏کرد، فرشتگان او را ندا داده که: خداوند تو را به ولادت یحیى مژده مى‏دهد که این یحیى:

مصدقا بکلمة من الله و سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین (30)

تصدیق کننده «کلمة الله‏» است وبزرگوار; خویشتندار وپیامبرى از صالحان است.

ولى زکریا علیه السلام با شنیدن این بشارت به جاى تصدیق نشانه طلبید وعرض کرد:

رب اجعل لی آیة (31)

خدایا یک علامت ونشانه‏اى قرار بده که من بدانم این بشارت حق است، یا بفهمم این بشارت چه وقت محقق مى‏شود. ولى مریم علیها السلام وقتى بشارت را از فرشته‏ها شنید مطمئن شد، وچون صدیقه بود تصدیق کرد واز خداوند علامت ونشانه نخواست. بنابراین، نتیجه مى‏گیریم که مقام مریم بالاتر از زکریاست.

علت طلب آیت از سوى زکریا

ولى این اعتقاد ناصواب است زیرا نباید در گرامیداشت مقام یک فرد -حضرت مریم - پیغمبرى را از مقام باعظمتش تنزل داد.

اما این که چرا زکریا سلام الله علیه آیه طلب کرد، حق آن است که سؤال او از روى شک نبود، بلکه براى بار یافتن به مقام طمانینه بود. همچنانکه ابراهیم سلام الله علیه این راه را به انبیاى ابراهیمى نشان داد وفرمود:

رب ارنی کیف تحیی الموتى قال او لم تؤمن قال بلى لکن لیطمئن قلبی (32)

پروردگارا! بنمایان به من که مرده‏ها را چگونه زنده مى‏کنى، گفت: مگر ایمان نیاورده‏اى؟ گفت: چرا ولى مى‏خواهم دلم قرار گیرد.

یعنى، خدایا به من نشان بده که: چگونه مرده‏ها را زنده مى‏کنى؟ خداوند به او فرمود آیا باور ندارى؟ حضرت ابراهیم علیه السلام گفت: آرى، ولیکن براى این که لحظه به لحظه به مقام والاتر بار یابم، وبه جایى برسم که خودم مظهر «هو المحیی‏» بشوم، وگرنه به معاد معتقدم ومى‏دانم که تو مرده‏ها را زنده مى‏کنى ولى مى‏خواهم بدانم چگونه مرده‏ها را زنده مى‏کنى، واین هم نه به آن صورت که تو نشانم بدهى، بلکه مى‏خواهم مرا مظهر «هو المحیی‏» قرار بدهى که به دست من مرده‏ها زنده بشوند واین، عالى‏ترین مقامى است که ابراهیم خلیل مسالت کرده است.

این راه ابراهیمى را سر سلسله انبیاى ابراهیمى علیه الصلوة والسلام به فرزندانش تعلیم داد که شما نیز از ذات اقدس اله لحظه به لحظه نشان طلب کنید تا به مقام طمانینه بار یافته ونفس مطمئنه پیدا کنید.

اگر کسى به وسیله برهان، مساله‏اى براى او حل شود، یک مرحله طمانینه را دارد، واگر برهانش از علم الیقین به عین الیقین تبدیل شود، خواهد دید که در جهان چه مى‏گذرد ومى‏نگرد که چگونه خدا مرده‏ها را زنده مى‏گند واین هم یک مرحله است ولیکن مرتبه بالاتر از عین الیقین مرحله حق الیقین است‏یعنى انسان خود به جایى برسد که «هو المحیی‏» را در خود مشاهده کند، چون «المحیی‏» وصفى از اوصاف ذات‏وچیزى که در خارج از ذات اقدس حقند برخلاف اوصاف ذات وچیزى که در خارج از ذات است ممکن الوجود مى‏باشد و وقتى که ممکن الوجود شد، انسان مى‏تواند عین او بشود، لذا گرچه منطقه ذات، منطقه ممنوعه است تنزل نموده وبه مقام فعل برسیم وارد «منطقه الفراغ‏» مى‏شویم که در این منطقه جا براى انسان سالک باز است ومى‏تواند مظهر اوصاف فعلى حق باشد.

گاهى انسان با برهان عقلى زنده کردن مردها را تصدیق مى‏کند این علم الیقین است. گاهى هم در خدمت مسیح علیه السلام به سر مى‏برد ومشاهده مى‏کند که روح القدس چگونه به مسیح ومسیح‏گونه‏ها فیض مى‏رساند:

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مى‏کرد

ومرده را خود زنده مى‏کند مانند مسیح علیه السلام ودر بسیارى از موارد مانند عترت طاهره علیهم الصلاة والسلام که این انسان در مرحله سوم یعنى منطقة الفراغ ودر قلمرو اوصاف فعلى، سالک مى‏شود وبه مقام حق الیقین مى‏رسد یعنى خود مظهر هو الخالق وهو المحیی مى‏گردد.

این راه بلند را ابراهیم خلیل سلام الله علیه به همه سالکان عموما وبه انبیاى ابراهیمى علیهم الصلاة والسلام خصوصا نمایانده است. زکریا سلام الله علیه نیز که نشانه وعلامت را طلب کرد براى آن بود تا به مقام طمانینه برسد وبداند که دعایش چگونه محقق مى‏شود.

مقام طمانینه ویقین نتیجه تهذیب نفس وتزکیه دل وجان است واین راهى است که جامع بین زن ومرد است. نتیجه تهذیب نفس آن است که انسان با ماوراى طبیعت مانوس، واز اهل شهود گردد ودر این مسیر همان‏گونه که مردها موفقند با فرشته‏ها سخن بگویند زنها نیز موفقند که با فرشته‏ها تکلم کنند وبشارت آنان را دریافت کنند. واین مساله علاوه بر قرآن، در صحف انبیاى پیشین علیهم السلام نیز به طور کامل ارائه شده ویک مساله کلامى است ودر این جهت هیچ تفاوتى میان شرایع الهى، وهیچ تمایزى بین کتاب‏هاى آسمانى نیست.

همسر ابراهیم خلیل(ع)

در داستان ابراهیم خلیل سلام الله علیه همان‏گونه که خلیل الله با فرشته‏ها سخن مى‏گوید، وبشارت ملائکه را دریافت مى‏دارد همسر او نیز با فرشته‏ها سخن گفته وبشارت ملائکه را دریافت مى‏کند.

ذات اقدس آله در زمان کهولت وپیرى خلیل الله، به او بشارت فرزندى آگاه داد. که این بشارت الهى، به همان شکلى که توسط ملائکه به آن حضرت، ابلاغ شد، به همان صورت، به همسر او نیز اعلام گردید. هنگامى که ملائکه به حضرت ابراهیم(ع) گفتند:

فبشرناه بغلام حلیم (33)

ابراهیم سلام الله علیه فرمود:

ابشرتمونی على ان مسنی الکبر فبم تبشرون (34)

آیا به من نوید مى‏دهید در حالى که مرا پیرى رسیده است؟ حضرت این سخن را به عنوان «استبعاد» نفرمود. بلکه به عنوان «استعجاب‏» گفت. معناى استعجاب آن است که انسان به لحاظ شگفت‏انگیز بودن واقعه‏اى بادید تعجب بدان مى‏نگرد. در این جا ابراهیم خلیل(ع) عرض کرد: خدایا من نه تنها پیر شده‏ام بلکه، پیرى به سراغ من آمده است. یعنى یک وقت انسان پیر مى‏شود ودوران شیخوخت را مى‏گذراند ومى‏گوید «قد بلغت من الکبر» (35) یعنى من، به پیرى رسیدم. ولى زمانى از پیرى نیز مى‏گذرد وبه دوران فرتوتى پاى مى‏نهد که در این حال مى‏گوید «قد بلغنی الکبر» (36) یعنى پیرى، به سراغ من آمده است، پس چه بشارتى به من مى‏دهید؟ فرشته‏ها گفتند:

بشرناک بالحق فلا تکن من القانطین (37)

یعنى این تبشیر ما باحق همراه است وگزاف نیست، چون فرشتگان در صحبت‏حق سخن مى‏گویند ودر لباس حق حرف مى‏زنند. لذا حرف «باء» در «بالحق‏» خواه به معناى صاحبت‏باشد وخواه به معناى ملابست، مفهومش این است که گفتار ما در لباس حق، یا در صحبت‏حقیقت است وما گزاف نخواهیم گفت وتو اى خلیل الله ناامید مباش. آنگاه ابراهیم خلیل(ع) فرمود:

و من یقنط من رحمة ربه الا الضالون (38)

حضرت در کمال صراحت فرمود: نه تنها با رسالت ونبوت سازگار نیست، بلکه با هدایت ورهبرى نیز سازش ندارد. بنابراین نه تنها هیچ پیامبرى ناامید نخواهد بود بلکه هیچ مؤمن ومهتدى نیز ناامید نمى‏شود.

معناى ناامیدى آن است که انسان گمان کند به جایى رسیده است که از خدامعاذ الله ساخته نیست که مشکل او را حل نماید. این یاس در حد کفر است، وهیچکس حق ندارد ناامید باشد.

این خلاصه کلام بود در مورد بشارت فرشته‏ها به خلیل حق...، معادل همین برخورد با همسران حضرت نیز مطرح شده است، قرآن کریم مى‏فرماید:

و امراته قائمة فضحکت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب (39)

یعنى هنگامى که فرشته‏ها با خلیل حق سخن مى‏گفتند همسر او نیز حضور داشت وایستاده بود وضحکى داشت‏براى «ضحک‏» در تفاسیر دو بیان آمده است، یا به معناى سرور وخوشحالى ویا به معناى عادت ماهانه زنان است پس مژده دادیم او را به اسحاق واز پس اسحاق، یعقوب را. یعنى علاوه بر فرزند -اسحاق، بشارت نوه یعقوب هم، به تو مى‏دهیم. سپس همسر خلیل الرحمان عرض کرد:

قالت‏یا ویلتی ا الد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا ان هذا لشی‏ء عجیب قالوا ا تعجبین من امر الله رحمت الله و برکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید (40)

یعنى آیا من مادر مى‏شوم در حالى که خودم فرتوت وسالمند وکهنسالم، وهمسرم نیز پیرمردى فرتوت وکهنسال است؟! فرشتگان به او گفتند: آیا از رحمت‏خدا وامر خدا در تعجب هستى در حالى که رحمت‏خدا، وبرکات وى، بر شما خاندان نبوت، فراوان بوده وشما از این برکات عینى، بى‏شمار دیده‏اید!

عظمت زن در فرهنگ وحى از این ارزیابى روشن مى شود که در فرهنگ وحى از زن به عظمت‏یاد شده واختصاصى به قرآن ندارد بلکه در انجیل، تورات وصحف خلیل الله نیز مطرح بوده است. با فرشتگان تکلم نمودن وبشارت آنها را دریافت کردن، سخن خویش را با آنها در میان گذاشتن، وسخن آنان را شنیدن، اینها همه مواردى است که زن نیز همانند مرد در همه این صحنه‏ها سهیم بوده واگر پدر پیامبرى، با ملائکه سخن مى‏گوید، مادر پیامبر نیز، با آنها گفتگو دارد.

لذا وقتى در قرآن کریم از زنان یاد مى‏کند، مادر مریم ویا خود مریم را جزو آل عمران شمرده ودر زمره اصفیا قرار مى‏دهد. به عبارت دیگر در بین مردم جهان اینها هم مانند انبیا واولیاى خاص جزو اصفیاى الهیند. خدا در قرآن مى‏فرماید:

ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین، ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم (41)

به یقین خداوند، آدم ونوح وخاندان ابراهیم وخاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است، فرزندانى که بعضى از آنان از بعض دیگرند، وخداوند شنواى دانا است.

که منظور از این عمران آن عمرانى است که پدر مریم است، نه عمرانى که پدر موسى است چون عمرانى که پدر موسى است اصلا نامش در قرآن کریم نیامده. بعد خداوند مى‏فرماید:

اذ قالت امرات عمران رب انی نذرت لک ما فی بطنی محررا (42)

چون زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شکم خود دارم نذر تو کردم تا آزاد شده باشد.

خداوند این دو بانو را به عنوان صفوه مردم عالم، معرفى نموده است.

در نهج البلاغه نیز مى‏خوانیم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درباره فاطمه زهراسلام الله علیها مى‏فرماید:

«قل یا رسول الله عن صفیتک صبری‏» (43)

امیرالمؤمنین علیه السلام به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خطاب مى‏کند: یارسول الله، این صفیه تو یعنى این بانویى که صفوه تو، مصطفا وبرگزیده توست رحلت کرده وصبر در فقدانش براى من دشوار است.

حضرت از او به عنوان صفیه یاد مى‏کند یعنى صفوة الله است، مریم هم صفوة الله است، مادر مریم اهل عمران بود، یعنى عمران که پدر مریم است‏سر سلسله این خانواده به شمار مى‏رود، و وابستگان این خانواده را آل عمران مى‏گویند، پس هر دو بانو مصطفا و صفوه حقند.

پى‏نوشت‏ها:

1. تحریم، 10

2. انفال، 27

3. تحریم، 11

4. نازعات، 24

5. قصص، 38

6. اعلى، 1

7. فرقان، 10

8. بحار الانوار، ج 10، ص 25

9. تحریم، 12

10. اعراف، 164

11. طه، 96

12. اعراف، 175

13. انعام، 124

14. آل عمران، 137

15. آل عمران، 44

16. همان.

17. آل عمران، 37

18. آل عمران، 42 و 44

19. آل عمران، 45

20. مریم، 17 و 18

21. مریم، 19

22. آل عمران، 38

23. تحریم، 12

24. مائده، 75.

25. انبیاء، نحل، 43; و در سوره یوسف، 109 تا (نوحى الیهم)

26. نساء، 69

27. نهج البلاغه فیض، نامه 31، ص 936.

28. آل عمران، 38

29. مریم، 5 و6

30. آل عمران، 39

31. آل عمران، 41; مریم، 10

32. بقره، 260

33. صافات، 101.

34. حجر، 54.

35. مریم، 8.

36. آل عمران، 40.

37. حجر، 55.

38. حجر، 56.

39. هود،71.

40. هود،72 و73.

41. آل عمران،33 و34.

42. آل عمران،35.

43. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 202.


X