دلم می کشد امشب مرا سوی مدینه
ندارد دمی آرام دلم درون سینه
دلم گشته کبوتر زند بال وزند پر
پرد سوی مدینه سوی خانۀ حیدر
ببین بیت ولارا ببین شیر خدارا
ببین ام بنین را ببین شور .وصفارا
زگلخانۀ حیدر دمیده گل احساس
که امشب متولد شده حضرت عباس
گل ولاله بیارید بریزید به پایش
سر وجان وتن خویش نمائید فدایش
بنی هاشمیان را فروزان قمر آمد
تو گوئی که ملک هست به شکل بشر آمد
زگلزار ولایت چه نیکو ثمر است این
علی شیر خدارا حسینی دگر است این
علی وقت ولادت زده بوسه به دستش
زده بوسه به دست وبر آن دیدۀ مستش
بیائید عزیزان بیفتیم به پایش
ببوسیم رخش را بمیریم برایش
که این یار حسین است علمدار حسین است
به هرورطه وهرجا نددکار حسین است
به ایمان وارادت نه با شکّ وتزلزل
به قنداقه اش امشب زنیم دست توسل
بود باب الحوائج دهد حاجت مارا
نمائیم تمنا از او کرببلارا *** **** **** ***سرودی دیگر
امشب گل ام البنین روئیده از گلزار دین
از این ولادت درشعف باشد امیر المؤمنین
مولا ابو فاضل مدد مولا ابو فاضل مدد
سرو صنوبر آمده یار برادر آمده
بهر حسین ابن علی سردار لشکر آمده
مولا ابو فاضل مدد مولا ابو فاضل مدد
ای مظهر مهر ووفا ای نور چشم مرتضی
باب الحوائج هستی ای بحر عطا کان سخا
مولا ابو فاضل مدد مولا ابو فاضل مدد
عالم همه حیران تو جان همه قربان تو
در شام میلادت شها دست من ودامان تو
مولا ابو فاضل مدد مولا ابو فاضل مدد
تو ماه آل هاشمی جان رسول خاتمی
چشم وچراغ اهل بیت امید اهل عالمی
مولا ابو فاضل مدد مولا ابو فاضل مدد
ای افتخار عالمین ای جان وجانان حسین
ای مایۀ آرامش قلب حسین وزینبین
مولا ابو فاضل مدد مولا ابو فاضل مدد
مولای من این شام عید مرغ من پر کشید
آمد به سوی کربلا دارم به تو چشم امید
مولا ابو فاضل مدد مولا ابو فاضل مدد
ای خادم اهل حرم سقائی و صاحب علم
من تشنۀ جام توأم یک جرعه ام ده از کرم
مولا ابو فاضل مدد مولا ابو فاضل مدد
تو روح ایمان منی تو جان جانان منی
تو موجب رفع عطش از کام عطشان منی
مولا ابو فاضل مدد مولا ابو فاضل مدد
ای چشمۀ آب بقا صاحب لوای کربلا
اشفع لنا اشفع لنا ای با غم ما آشنا
مولا ابو فاضل مدد مولا ابو فاضل مدد
مرآت حسن داوری نور دو چشم حیدری
تو بر حسین بن علی در ورطۀ غم یاوری
مولا ابو فاضل مدد مولا ابو فاضل مدد
ای بام صبح خورشید ،ای شب سحرمبارک
در دامن ستاره ، قرص قمر مبارک
بر گلبن ولایت یاس دگر مبارک
طوبا ثمر مبارک دریا گهر مبارک
میلاد ماه آمد، خورشید راه آمد
یوسف زچاه آمد ، میر سپاه آمد
شمشیر آل هاشم شیر حسین وحیدر
دریای معرفت را در کف گهر ببینید
بعد از طلوع خورشید قرص قمر ببینید
شیر خدا علی را شیر دگر ببینید
در روی ماه عباس روی پدر ببینید
روح فتوت است این, جان محبت است این
دریای غیرت است اینسقای عترت است این
دادند بوالحسن را امشب حسین دیگر
گلبوسه ولایت بر چشم وفرق ودستش
ناخورده شیر دادند پیمانه الستش
شد در نگاه اول وقف حسین هستش
از اشک شوق لبریز شد جام چشم مستش
از عشق رنگ وبو داشتدرمهد های وهو داشت
با یار گفتگو داشت انگار آرزو داشتناخورده شیر گردد قربانی برادر
ام البنین گرفته در دست ماهپاره
ای آسمان بیفشان در مقدمش ستاره
آغوش یاربراو گردیده گاهواره
گوید هزار نکته چشمش به یک اشاره
من جان نثار یارم سرروی دست دارم
این قلب بی قرارم این چشم اشکبارم
از گاهواره روحم در کربلا زند پر
در هر نی وجودم آوای نی نوائی است
شورم همه حسینی عشقم همه خدائی است
جانم ، تنم ، وجودم ،دستم ، سرم ، فدائی است
عالم همه بدانند ، عباس کربلائی است
ایثار ِدین ودَینم زخم است زیب وزینم
مرگ است نور عینم من عاشق حسینم
کو مرگ تا بگیرم اورا چوروح در بر
دریای سرخ غیرت روح وفاست عباس
خون حسین، یعنی خون خداست عباس
عشاق جان به کف رافرمان رواست عباس
باب الوائج خلق مشکل گشاست عباس
مهر و وفاش عادت دلداده اش عبادت
از لحظه ولادت تا لحظه شهادت
عشق حسین دردل شورحسین در سر
ناخورده شیر مادر زد ساغر بلا را
در مهد ناز میدید صحرای کربلا را
خوشتر زشیر نوشیدصهبای سرخ لا را
از لحظه ولادت بشنید این صدارا
تو کشتۀ ولائی تو عاشق بلائی
عطشان بحر لائی سقای کربلائی
زیبد که بوسدت دست شیر خدا مکرر
تا حشر می درخشد در موج بحر نامت
در عین خشک کامی دریاست تشنه کامت
حسرت برند عاشق در حشر بر مقامت
از اولیا درودت از انبیا سلامت
خون برادر تو جوشد به پیکر تو
از پای تا سر تو زهراست مادر تو
بهرشفاعت آرد دست تورا به محشر
ای تشنۀ لب تو، آب فرات عباس
باب المراد عباس ، باب النجات عباس
گردیده دور قبرت آب فرات عباس
خون خدات فرمود جانم فدات عباس
خون حسین خونت روی حسین رویت
چشم حسین سویت میثم گدای کویت
لطفت نمی گذارد اورا برانی از در
** ** ** **
ای بام صبح خورشید ،ای شب سحرمبارک
در دامن ستاره ، قرص قمر مبارک
بر گلبن ولایت یاس دگر مبارک
طوبا ثمر مبارک دریا گهر مبارک
میلاد ماه آمد، خورشید راه آمد
یوسف زچاه آمد ، میر سپاه آمد
شمشیر آل هاشم شیر حسین وحیدر
دریای معرفت را در کف گهر ببینید
بعد از طلوع خورشید قرص قمر ببینید
شیر خدا علی را شیر دگر ببینید
در روی ماه عباس روی پدر ببینید
روح فتوت است این , جان محبت است این
دریای غیرت است این سقای عترت است ایندادند بوالحسن را امشب حسین دیگر
گلبوسه ولایت بر چشم وفرق ودستش
ناخورده شیر دادند پیمانه الستش
شد در نگاه اول وقف حسین هستش
از اشک شوق لبریز شد جام چشم مستش
از عشق رنگ وبو داشت درمهد های وهو داشت
با یار گفتگو داشت انگار آرزو داشتناخورده شیر گردد قربانی برادر
ام البنین گرفته در دست ماهپاره
ای آسمان بیفشان در مقدمش ستاره
آغوش یاربراو گردیده گاهواره
گوید هزار نکته چشمش به یک اشاره
من جان نثار یارم سرروی دست دارم
این قلب بی قرارم این چشم اشکبارم
از گاهواره روحم در کربلا زند پر
در هر نی وجودم آوای نی نوائی است
شورم همه حسینی عشقم همه خدائی است
جانم ، تنم ، وجودم ،دستم ، سرم ، فدائی است
عالم همه بدانند ، عباس کربلائی است
ایثار ِدین ودَینم زخم است زیب وزینم
مرگ است نور عینم من عاشق حسینم
کو مرگ تا بگیرم اورا چوروح در بر
دریای سرخ غیرت روح وفاست عباس
خون حسین، یعنی خون خداست عباس
عشاق جان به کف رافرمان رواست عباس
باب الوائج خلق مشکل گشاست عباس
مهر و وفاش عادت دلداده اش عبادت
از لحظه ولادت تا لحظه شهادت
عشق حسین دردل شورحسین در سر
ناخورده شیر مادر زد ساغر بلا را
در مهد ناز میدید صحرای کربلا را
خوشتر زشیر نوشیدصهبای سرخ لا را
از لحظه ولادت بشنید این صدارا
تو کشتۀ ولائی تو عاشق بلائی
عطشان بحر لائی سقای کربلائی
زیبد که بوسدت دست شیر خدا مکرر
تا حشر می درخشد در موج بحر نامت
در عین خشک کامی دریاست تشنه کامت
حسرت برند عاشق در حشر بر مقامت
از اولیا درودت از انبیا سلامت
خون برادر تو جوشد به پیکر تو
از پای تا سر تو زهراست مادر تو
بهرشفاعت آرد دست تورا به محشر
ای تشنۀ لب تو، آب فرات عباس
باب المراد عباس ، باب النجات عباس
گردیده دور قبرت آب فرات عباس
خون خدات فرمود جانم فدات عباس
خون حسین خونت روی حسین رویت
چشم حسین سویت میثم گدای کویت
لطفت نمی گذارد اورا برانی از در
امشب شب عیــد است عید اشرف النــاس
عیــد ادب عیــد شرافت عیــد عبّــا س
امشب مـدینـه غــرق شادی وسـرور است
بیت الـولای مـرتضی چون کوه طــور است
امشب دل شــاه ولایت شــادمـــان است
زیـرا که میـــلاد ابالفضــل جــوان است
پیچیـده امشب در فضـا بــوی گــل یاس
روئیـده یــاس هاشمــی در باغ احساس
از دامــن ام البنـین مـاهــی درخشیــد
این مــاه را شیــر خدا عبّــاس نــامیـد
ای شیعیـان امّ البنـین مـــادر شد امشب
یک دستـه گل تقــدیم بر حیدر شد امشب
این دستــه گــل بـوی عطــر یـاس دارد
بُـرّنــدگی افـزونــتر از المـــــاس دارد
روشن زنــور طلـعـتش بیت الــــولا شد
باغ ولا بــا عطـــر این گــل باصفــا شد
باشد بـراین کــــودک علـی را چشم امّید
آز آن سبب دستــان این مــولــود بوسید
اورابغــل بنمــود وزد بــــوسه بدستـش
هم بوسه زد بردست وهم برچشـم مستـش
این بوسه ها معنا ومفهـومــی دگــر داشت
هم بوسه میزدمرتضــی هم چشم تـرداشت
مـی گفت عبّاسم علـــی را نـــور عینـی
ای نــور عینـــم تــــو علمدار حسینـی
عبّــاس یعنــی آنکـه مــــاه آل هاشـم
هـــم یار وهـــم پشت وپنــاه آل هاشم
عبّــاس یعنـــی راد مــــردی وفتــوّت
عبـــاس یعنـی عــدل واحسان ومــروّت
عبـــاس یعنـی بذل وبخشش مهــر وایثار
عبّـــاس یعنـی با وفــــا یعنـی فـدا کـار
عبـــّاس یعنـی صـبر یعنـــی استقــامت
عبـــّاس یعنــی روح مــردی0 وشهــامت
عبــّـاس یعنـــی جلـــوه انـــوار سرمد
عبّــــاس یعنــی غــــیرت آل محـمّد
بـر عالمی درس ادب آمـــوخت عبّــــاس
درپای شمع آل عصمت سـوخت عبــــّاس
عبّاس یعنـی بـی قـرین نیکـــو شمــایل
هـم باب حــاجـات است هـم باب الفضائل
عبــّاس یعنـی عاشقـی تـا بــی نهــایت
عبـّــاس یعنــی ذوب در ُهــــرم ولایت
عبّـــاس پـــرچمـدار توحیــد است آری
در کـــربلا او نـــــور امّیــد است آری
عبّـــاس یعنــی رمــز عشق و راز هستی
عبّــاس یعنــی اســوه در یکتا پــرستی
عبّــاس یعنـی تا ابد بـــی مثل ومــانند
عبد حسین وبنـده ی خـــوب خـداونــد
عبّــاس یعـنـی روشنـی بخش محـــافل
دلـــداده آل عبـــا سلـطـان هــر دل
عبــــّّاس یاس حیــدر وامّ البنـین است
خـوش قـامت وزیبا جمال ومه جبین است
خـدمتگـذار و خـادم دربار عشق است
حامـی عصمت میر وپرچمدار عشق است
امشب شب عبّـاس مـــاه مشرقین است
عبّـــاس فخـر خلقت اندر عالمین است
باب الحـــوائج هست این فـرزند حیـدر
این منصـبش کــرده عطـا خلّاق اکــبر
امشب شب وجــد وسـرور آل طـاهاست
هنگام عیدی خواستن ازدست مـولا ست
باب الحــوائــج هست این مـاه دل آرا
عبّـــاس بـر مـی آورد حـاجـات مـارا
مـا میهمــان سفــره وخـان امیــریم
بایـد که امشب عیدی خـود را بگــیریم
عیـــدی ما اوّل ظــهــور یـار بـاشد
دیــدار وپـابـوسـی آ ن دلـدار بـاشد
آقـا بیــاید عقــده دل وانمـــائیــم
هــر درد دل داریـم با مـولا نمـــائیم
ای دردمند امشب بخــواه از پیشگـاهش
تا شامل حـال تـو گــرددیک نگـاهش
بـا یک نگـاهش درد هـا درمان پذیـرد
هم بــی سرو سامانیت سامان پذیــرد
عبّــــاس دارد آبـرو نـزد خـداونــد
دل را بـزن بــر دامن عبـّـاس پیــوند
بیدست شد تـا دست افتـــاده بگــیرد
بر سفره اش بنشین که مهمـان می پذیرد
مـا جملگی مهمـان عبّــاسیــم امشب
مهمـــان خـوان اشرف النـّاسیم امشب
باب الفضائل میــــزبان مامیهمـــانیم
مـا میهمــان خـوان آن آرام جـانیـــم
حـاشا اگــر عبـّاس مــارا واگــــذارد
مارا به وقت درد وغــــم تنهـا گــذارد
مشکل گشا مشکل گشائــی مـی نمایـد
عشاق خـــود را رهنمائــی مـی نمـاید
ای« محسنی» عبّاس دائم دست گیـر است
در بـذل واحسان ومحبّت بی نظیــر است
امان نامهصدایی از پشت خیمههای امام حسین(ع) به گوش رسید. صدای ابلیس، صدای وسواس خنّاس، صدای «شمر» که میگفت: «خواهر زادگانِ ما کجایند؟» او اباالفضل و سه برادرش را صدا میزد برای آنان امان نامه آورده بود. یک بار دیگر نیز پیش از این، دایی اباالفضل از ابن زیاد برای او خطّ امان گرفته بود، ولی عباس مؤدّبانه آن را ردّ کرده بود این بار شمر برای جدا کردن اباالفضل از جمع یاران امام آمده بود. عباس ابتدا اعتنایی نکرد و گوش به آن صدا نسپرد، چون صاحب صدا و هدف او را میدانست. امام حسین(ع) فرمود: برادرم عباس، هر چند او فاسق است، ولی جوابش را بده و ببین چه کار دارد. عباس همراه سه برادر دیگرش از خیمه بیرون آمدند. شمر امان نامهای را که از ابن زیاد، والی کوفه، برای آنان گرفته بود به عباس عرضه کرد و گفت: اگردست از حسین بکشید و به سوی ما بیایید جانتان در امان خواهد بود.عباس، خشمگین از این همه گستاخی و پررویی، نگاهی غضب آلود به شمر افکند و بر سرش فریاد کشید:«نفرین و خشم و لعنت خدا بر تو و بر «امان» تو! دستت شکسته باد ای بی آزرم پست ! ایا از ما میخواهی که دست از یاری شریف ترین مجاهد راه خدا، حسین پسر فاطمه برداریم و او را تنها گذاریم و طوق اطاعت و فرمانبرداری لعینان و فرومایگان را به گردن افکنیم؟ آیا برای ما امان میآوری درحالی که پسر رسول خدا را امانی نیست؟!»در نقل دیگری است که فرمود: «امان خدا بهتر از امان عبیداللّه است» آن تبهکار سرافکنده و ناکام بازگشت. شمر میخواست با جذب عباس، ضمن آن که ضربهای به سپاه حسین بن علی(ع) میزند، جبهة کوفه را هم تقویت کند. بی شک، عباس دلیرمردی جنگاور بود و مظهر خشم علی(ع)، حضورش در میان اصحاب سیدالشهدا بسیار با اهمیت و مایة قوّت قلب آنان بود. امّا دشمنان حق و پیروان باطل، همیشه نادان وکوردلند. مگرعباس در این لحظههای سرنوشت ساز و در آستانة شهادتی شکوهمند، فرزند فاطمه را تنها میگذارد و خود را از یک سعادت ابدی محروم میسازد!شمر به آن سوی رفت، عباس بن علی هم به سوی امام آمد. در این هنگام «زُهیر» به عباس گفت: میخواهی ماجرایی را برایت نقل کنم و سخنی را که خودم شنیدهام بازگویم؟عباس گفت: بگو.آنگاه زهیر بن قین ماجرای درخواستِ علی(ع) از عقیل را در مورد معرّفی زنی از قبیلة شجاعان، که برای او فرزندی رشید و شجاع بیاورد، بازگو کرد و افزود: پدرت علی، تو را برای چنین روزی میخواست؛ مبادا امروز از یاری برادر و حمایت برادرانت کوتاهی کنی!عباس پاسخ داد: ای زهیر، آیا در روزی این چنین، تو میخواهی به من روحیه بدهی و تشویقم کنی؟ به خدا سوگند، امروز چیزی نشان دهم که هرگز ندیدهای و حماسهای بیافرینم که نشنیدهایمن و از حق جدا گشتن، شگفتا به ناحق، همصدا گشتن، شگفتامن و راه خطا، هیهات هیهات من و ترک وفا، هیهات هیهات مهلت شب عاشورابعد از ظهر روز نهم محرّم بود. روز به آخر میرسید، امّا به نظر میرسید که جنگ، اجتناب ناپذیر است. آفتاب میرفت تا چهرة خونرنگ خود را در نقاب مغرب پنهان سازد و غروبی غمگین از افق اشکار شود. در میان سپاه کوفه هلهلهای بود که صدای آن به گوش یاران امام هم میرسید. گویا برای حمله آماده میشدند. آنان بهغلط میپنداشتند که میتوانند حسینیان را به سازش و تسلیم وا دارند، درحالی که جبهة حق، سعادت را در شهادت و بهشت را زیر سایة شمشیرها میدانستند: »الجنّةُ تحتگ ظِلال السُّیوفِ«. عمرسعد (فرمانده سپاه کوفه) فرمان حمله داد. نیروهای دشمن آماده شدند، جمعی هم به طرف اردوگاه امام حسین(ع) تاختند. صدای سم اسبهایشان هرچه نزدیکتر میشد.امام که درون خیمه بود، برادرش «عباس» را مأموریت داد تا از هدف وخواستة آنان کسب اطلاع کند. این سرور جوانان بهشتی، پارة تن پیامبر و سالار شهیدان عالم به برادرش فرمود: جانم فدایت عباس! سوار شو، برو ببین اینان چه میگویند، چه میخواهند، برای چه به این سو تاختهاند.عباسِ رشید همراه بیست تن از یاران، بیرون شتافتند و برای گفتگو با مهاجمان به آن سوی رفتند. عباس پیام امام را رساند و هدفشان را جویا شد. آنان گفتند: حسین بن علی یا باید تسلیم شود و سر بر فرمانِ امیر کوفه نهد و با یزید بیعت کند یا آمادة نبرد باشد. عباس با شتاب، عنان کشید تا حرف آنان را به امام برساند. در این فاصله برخی از همراهان عباس ازجمله زهیربن قین و حبیب بن مظاهر با آنان به گفتگو پرداختند و نصیحتشان کردند که دست از جنگ با حسین بردارند و دامان خود را به ننگ کشتنِ فرزند پیغمبر نیالایند، امّا آنان گوش شنوایی برای این گونه حرفها نداشتند. امام پاسخ داد: بیعت و سازش که هرگز، امّا برای جنگ آمادهایم؛ ولی برادرم عباس، برو و اگر بتوانی از اینان امشب را مهلت بگیر تا فردا صبح، میخواهم امشب را به عبادت خدا و نماز و دعا بپردازم؛ من نماز و تلاوت قران و دعا و استغفار را بسی دوست میدارمو... مهلت داده شد. یک واحد از سواران عمرسعد، در شمال کاروان حسین(ع) موضع گرفتند و به نوعی محاصره پرداختند، شاید برای آن که مانع رسیدن نیروهای امدادی به اردوی امام شوند یا مانع برداشتن آب یا مانع فرار....سپاه کوفه و فرماندهان آن، با خیالی خام، همچنان امید داشتندکه فردا شود و حسین بن علی تسلیم گردد و او را نزد امیر،عبیدالله بن زیاد ببرند.عباس، جانِ جدایی ناپذیر از حسین بود. در همین ایام، در دیدار شبانة امام حسین(ع) و عمر سعد، که در محلّی میان دو اردوگاه انجام گرفت و امام میکوشید که عمر سعد را از دست زدن به جنگ باز دارد، امام به همة همراهان فرمود که بروند؛ تنها عباس و علی اکبر را با خود داشت. عمر سعد هم فقط پسر وغلام خود را در کنار خویش داشت. حضور عباس در کنار امام حسین(ع) در دیدار و مذاکرهای با آن حساسیت، جایگاه والای او را نزد امام نشان میدهد. او دل به امام سپرده وعاشق امام بود. تصوّر جدایی از امام در ذهن او راه نداشت: دل رهاندن ز دست تو مشکل جان فشاندن به پای تو آسانبندگانیم جان و دل برکفچشم بر حکم و گوش بر فرمانو او هم دل به امام باخته بود و هم گوش به فرمانش سپرده بود. شب تجلّی وفابرای یاران ابا عبدالله شب عاشورا آخرین شب بود. فردایش روز فداکاری و حماسه آفرینی و روز به اثبات رساندن ادّعای صدق و وفا بود. روز از خود گذشتن، به خدا رسیدن، در راه دین عاشقانه جان دادن و از مرگ نهراسیدن و بهروی مرگ لبخند زدن.در آن شب، امام حسین(ع) آخرین سخنها و سخن آخر را با یاران در میان نهاد. همة اصحاب را در خیمهای گرد آورد. پس از حمد و ثنای الهی، با صدایی رسا و پرحماسه، آنان را مخاطب قرار داد و از جنگ سخت فردا و انبوه دشمن و سرنوشت شهادت سخن گفت و از این که هرکس بماند، شهید خواهد شد. از آنان خواست که هرکس میخواهد برود، مانعی نیست و این که فردا هر شمشیری که از نیام بر آید دگربار نیامش را نخواهد دید.سپرها سینهها هستندشرابی نیست، خوابی نیستکنار آب میجنگیم و آبی نیستبه پاس پاکی ایمان ز ناپاکان کافر، داد میگیریمتمام دشت را یکباربه زیر هیبت فریاد میگیریمو پیروزی از ان ماستچه با رفتن، چه با ماندنو سکوت... تا هر که میخواهد در تاریکی شب برود. رفتنیها قبلا رفته بودند، آنان که ماندهاند گران عهد و وفادار و استوارند، با ایمان، شهادت طلب و آهنین اراده. سخن امام به پایان نرسیده، پاسخ وفا از یاران برخاست. نخستین کسی که برخاست و اعلام وفاداری و نبردتا آخرین قطرة خون کرد، عبّاس بود. دیگران هم لای در لای سخنانی همانگونه بر زبان آوردند و پاسخشان این بود که: چرا برویم، کجا برویم، برویم که پس از تو زنده بمانیم؟! خداوند چنین روزی را هرگز نیاورد! به مردم چه بگوییم؟ اگر نزد آنان برگشتیم، بگوییم سید و سرور و تکیه گاهمان را رها کردیم و در معرض تیرها و شمشیرها و نیزهها گذاشتیم و طعمة درندگان ساختیم و به خاطرعلاقه به زندگی، گریختیم؟ معاذالله! بلکه باحیات تو زنده میمانیم و در رکاب تو میمیریمالا... فرزند پیغمبر،سخن ازجان مگو، جان چیز ناچیز استتو جان هستی،أگر نابود گردی، بی تو جانی نیستچه بی تو، پیروانت را امانی نیست.پس از عباس، سخن یاران دیگر هرکدام موجی از صداقت و وفا داشت. آنچه که فرزندانِ عقیل گفتند، کلام شورانگیز مسلم بن عوسجه و سعید بن عبداللّه، سخنان حماسی زهیربن قین، وفاداری محمد بن بشیر، حتی آنچه قاسم نوجوان گفت و شهادت در رکاب عموجان را شیرینتر از عسل دانست، همه و همه جلوههایی از ایمان سرشار آنان بود.اصحاب امام به خیمههای خود رفتند: هم به آماده سازی سلاح خویش برای نبرد فردا مشغول شدند، هم به عبادت و تلاوت و نیایش پرداختند.امّا عباس در این واپسین شب، مأموریت ویژه ای هم داشت. او چشمِ بیدارِ اردوگاه امام وقهرمان نستوه جبهة حق بود. کار کشیک و نگهبانی و حفاظت از خیمهها بر عهدة او بود. سوار بر اسب، شمشیر را حمایل ساخته و نیزهای در دست،اطراف خیمهها میگشت و در این آخرین شب میخواست کودکان و زنان، آسوده و بی هراس بخوابند و از تعرّض و تعدّی دشمن در امان باشند.آن شب، دشمنان بیمناک بودند و فرزندان حسین آسوده به خواب رفتند. امّا شب یازدهم که عباس شهیدشده بود، وضع بر عکس بود و ترس و بیم در دل کودکانِ اهل بیت خانه کرده بودعباس بن علی در شب عاشورا پیوسته به یاد خدا بود و تا صبح پاسداری میداد. کسی جرأت نداشت به خیمههای اهلبیت نزدیک شود. آن شب گذشت، شبی اندوهبار و پرهراس تا فردایی پرحماسه و صبحی خونین طلوع کند، تا شاهد وفای عباس و حماسه آفرینی یاران خالص و خدایی اباعبد الله (ع) باشد. روز خون، روز شهادتصبح عاشورا دو سپاه رو در روی هم قرار داشتند، سپاه نار و سپاه نور. حسین بن علی(ع) همان یاران اندک خویش را که به صد نفر نمیرسیدند سازماندهی کرد. «زهیر» را به فرماندهی جناح راست لشکر،«حبیب» را به فرماندهی جناح چپ سپاه خود گماشت. علم را به دست پر توانِ برادرش اباالفضل سپرد و خود و بنیهاشم در قلب سپاه قرار گرفتندعلمداری در میدانهای نبرد قدیم نقشی حسّاس داشت. پرچمدارانِ جنگ را از با صلابتترین و مقاومترین نیروهای مؤمن انتخاب میکردند. امام از آن جهت علم را به عباس سپرد که قمر بنیهاشم، کفایت بیشتر و توان افزونتر برای حمل پرچم و مقاومت در میدان و استواری در رزم داشت و از دیگران شایستهتر بود.عاشورا صحنة رساندن پیام، اتمام حجّت، بیم دادن وانذار بود. چندین بار امام و یاران ویژه او، خطاب به سپاه دشمن سخن گفتند، شاید که بر اثر این خطابهها و موعظهها وجدانشان بیدار شود و خون پسر پیامبر را نریزند. امّا دلهای آنان سنگتر از آن بود که این موعظهها و هشدارها در آن اثر کند.فاصله خیمه گاه تا میدان چند صد متر میشد. در یکی از مراحلی که امام به میدان رفت و خطاب به آن قوم سخنرانی کرد، حرفهای امام به خواهرش رسید. صدای گریه و شیون از زنان و کودکان برخاست. حضرت، عبّاس و علی اکبر را نزد آنان فرستاد که آنان را ساکت کنند، چرا که آنان از این پس گریهها خواهند داشتآتش جنگ افروخته شد و ابتدا به صورت نبرد تن به تن. از طرفین، دلیر مردانی قدم در میدان میگذاشتند و میجنگیدند. سپاه اندک و پرتوان امام، چه در نبرد تن به تن و چه در هجوم دستهجمعی، با حملههای دلیرانة خویش دشمن را میپراکندند. زمین زیر گامهای استوارشان میلرزید. میرزمیدند، مجروح میشدند، بر زمین می غلتیدند، میکشتند و کشته میشدند و زیباترین حماسههای جاوید را میآفریدند.عباس بن علی همچنان علم بر دوش، هدایت و فرماندهی میکرد و از بامداد عاشورا تا لحظة شهادت، یک نفس آرام نداشت. گاهی به مدد مجروحی میشتافت، گاهی به یاری یک رزمنده و نجات او از محاصرة دشمن میپرداخت، گاهی به حملههای برق آسا در میدان میپرداخت و صفوف دشمن را از هم میدرید و چون شیر میغرّید و میخروشید.در یک نوبت، چهار نفر از یاران امام که ازکوفه آمده و به او پیوسته بودند و اسب نافع بن هلال در اختیارشان بود در میدان میجنگیدند و در محاصرة سپاه کوفه قرار گرفتند. این چهار تن عبارت بودند از عمروبن خالد، سعد، مجمع بن عبدالله و جنادة بن حارث. شرایطی بحرانی پیش امده بود و موقعیت، بازوی اباالفضل را میطلبید. حسین بن علی(ع) برادرش عباس را صدا کرد و او را به یاری آنان فرستاد. حملة عباس، محاصره کنندگان را فراری داد و ان چهار نفر از صحنه نجات یافتند. آنان زخمی بودند. عباس میخواست آنان را به پشت خطّ حمله و نزد امام برگرداند. امّا گفتند: عباس، ما را کجا میبری؛ ما تصمیم به شهادت گرفتهایم، ما را واگذار. دوباره به جهاد پرداختند. آنان حمله میکردند و علمدار کربلا هم همراهیشان میکرد و نقش مدافع از آنان را داشت. آنقدر جنگیدند تا همه یکجا و کنار هم به شهادت رسیدندهجوم دشمن هر لحظه افزایش مییافت و تعداد شهیدان جبهة امام نیز بیشتر میشد. هرگاه که اوضاع نبرد تیره و تار میشد و هجوم سپاه کوفه شدید میشد عباس پا در رکاب مینهاد و با حملات خود کوفیان را تار و مار میکرد. مایة آرامش خاطر حسین بن علی(ع) بود. برادرانش را به جهاد تشویق میکرد. به سه برادر خویش گفت که به میدان روند و از امام دفاع کنند.برادرانش هر سه به فیض شهادت رسیدند. روز عاشورا از ظهر گذشته بود، نبرد ادامه داشت. یاران امام تعدادی در خاک و خون غلتیده بودند. نافع بن هلال، عابس شاکری، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، حرّ، جون، زهیر بن قین، حنظله، عمروبن جناده و خیلیهای دیگر شهید شده بودند. تشنگی بر اردوگاه امام حاکم بود. نوبت به جوانان بنی هاشم رسیده بود. علی اکبر نخستین هاشمیی بود که شربت شهادت نوشید. دیگران هم در پی او رفتند. مظلومیت، تنهایی و تشنگی بیتاب کننده بود. امّا عباس، همچنان پرچم مبارزه را استوار در دست داشت و سایه وار در پی امام حسین بود وخود را سپر حفاظتی او ساخته بود. تشنگی بر حسین بن علی(ع) غلبه کرده بود. سوار بر اسب شد و به قصد فرات، بر بلندی مشرفِ بر آب بالا امد. میخواست خود را به آب فرات برساند و رفع عطش کند.عباس هم در برابر او بود و مراقب حضرت. فرمان به سپاه کوفه رسید که مانع ورود امام به فرات شوند، چون میدانستند اگرامام آب بنوشد و رمقی تازه کند، تلفاتشان بسیار خواهد بود. گروهی در برابر امام صف آرایی کردند و تیراندازی به سوی امام آغاز شد. پانصد نفر مأمور بر آب بودند و در آن هیاهو میان امام و عباس فاصله انداختند. گرد عباس را گرفتند و او را از حسین بن علی جدا کردند. امّا عباس به تنهایی با آنان درگیری شدیدی داشت و مجروح شد و خود را از آن جا به امام رساند. حماسة ساحل فرات برای دلاورِ غیوری همچون عباس، دشوارترین مسؤولیت، ماندن برای نوبت آخر است. برای او که جانی لبریز از ایمان و قلبی سرشار از شور و شهادت طلبی داشت، ماندن تا اخرین لحظات عاشورا و تحمّل آن همه داغِ برادران و یاران و غربت و مظلومیتِ سیدالشهدا بسیار سنگین بود، امّا تکلیفی بود که بر عهده داشت.نیروهای تحت فرمان عباس به شهادت رسیدند. او بهعنوان فرمانده بیسپاه چه میتوانست بکند؟ سردار تنها و بیلشکر، احساس تنهایی و دلتنگی کرد. وقتی دید که چه ستارههای درخشانی بر زمین کربلا افتاده و چه قهرمانان آزادهای به خون غلتیدهاند و برادرن و برادرزادگان و اصحابِ با وفا و مخلص امام بر ریگزار تفتیدة کربلا بر خاک آرمیدهاند، شوق پیوستن به آنان در درونش التهابی عجیب پدید آوردواشتیاق زایدالوصفی به شهادت، او را به حضور امامحسین کشید تا اجازة میدان و رخصتِ نبرد نهایی را بگیرد.امّا امام اجازه نداد و فرمود: «انت صاحبُ لوائی؛ تو پرچمدار منی». یعنی اگر تو به میدان روی و کشته شوی، پرچم اردوی حسینی فرو خواهد افتاد. او به تنهایی برای امام حسین، مثل یک سپاه بود و حامی امام و مدافع خیمهها و باز دارندة دشمنان از هجوم به زنان و کودکان.امّا بی تابی عباس برای جهاد و شهادت، بیش از آن بود که بتوان او را به درنگ وا داشت، با اصرار از امام رخصت میدان طلبید و گفت:از این منافقان دلم به تنگ آمده است، میخواهم انتقام خویش را از آنان بستانم درست است. داغ آن همه شهید بر دل عباس نشسته است. دشوار است که این شیر بیشة شجاعت و نمونة والای رشادت را نگه داشت. امّا کودکان هم تشنه بودند و صدای العطش آنان بلند بود. عباس هم منصب سقایی و آبرسانی به خیمهها را داشت. عباس خود نیز تشنه بود، امّا وقتی نگاهش به بیتابی کودکان امام حسین(ع) و کاروان کربلا میافتاد و چهرههای زرد و لبهای خشکیدة آنان و مشکهای خالی را میدید و نالههای «واعطشاه» را از آن خردسالانِ گریان میشنید، تشنگی خود را از یاد میبرد.امام از عباس خواست که حال که میخواهی بروی، پس آبی برای این کودکان تشنه فراهم کن: یا از دشمن بخواه یا از فرات بیاور؛ آنگاه این تو و این میدان و این نبرد با این فرومایگان پست.اباالفضل به سوی سپاه کوفه رفت. آنان را موعظه کرد، از خشم خدا بیمشان داد و خطاب به ابن سعد گفت: «ای پسر سعد، اینک این حسین، پسر دختر پیامبر است. یاران و خاندانش را کشتید. خانواده و فرزندانش تشنهاند. آبی به آنان بدهید که عطش، دلهایشان را کباب کرده است و...«.سخن عباس آنان را به تکاپو وا داشت. همهمهای میانشان افتاد. برخی دلشان به رحم آمد و اشک در چشمشان نشست، امّا از آن میان «شمر» فریاد زد: ای پسر علی، اگر روی زمین همه آب باشد و در اختیار ما، هرگز یک قطره از آن هم به شما نخواهیم داد، مگر آن که تن به بیعت با یزید بدهید.عباس در برابر این همه فرومایگی و پستی و خبث، چه میتوانست بگوید یا چه کند؟ نزد برادرش برگشت و طغیان و سرکشی آنان را به عرض امام رسانید. در همین حال بود که صدای کودکان را شنید: العطش... العطش! آب... آب.عباس دید که آنان در آستان هلاکتند، با این لبان خشکیده و چهرههای رنگ لاریده و چشمان بی فروغ. عباس زنده باشد و حال کودکان امام، این چنین؟... سوار بر اسب شد، مشکی به دوش انداخت و شمشیر برگرفت و به سمت فرات تاخت وچنان حمله کرد که حلقة محاصره را از هم درید و خود را بهآب رساند. مشک را پر از آب کرد تا این مایة حیات و طراوت را به خیمههای بی آب و افسرده و لبهای خشکیده برساند.سینهاش از عطش میسوخت. آب سرد و گوارای فرات هم پیش چشمانش موج زنان میگذشت. دست عباس رفت تا کفی از آب بردارد و بنوشد، امّا موج تند یک احساس انسانی، موجی از وفا در ضمیرش جوشید، به یاد وصیت علی(ع) درشب شهادتش و به یاد لبهای تشنة امام حسین و کودکان عطشان افتاد. بنوشد یا ننوشد؟ اینجا بود که صحنة ازمون وفا پیش آمده بود و جدالِ عقل و عشق:عقل گفتش تشنه کامی، نوش کنعشق گفتش بحر غیرت جوش کنآب گفتش بر صفای من نگرقلب گفتش در وفای من نگرعافیت گفتش کف ابی بنوش عاطفت گفتش که چشم از وی بپوشتشنگی گفتش تو را سازم هلاکرستگی گفتش که از مردن چه باکجان عباس با جان حسین پیوند داشت، یک روح در دوبدن بودند. عباسِ وفادار چگونه از شطّ فرات آب گوارا بنوشد، در حالی که لبهای حسین از تشنگی خشکیده است؟ هرگز، این رسم وفا به برادر نیست. به خود خطاب کرد:ای نفس، پس از حسین زنده نباشی! این حسین است که در آستانة مرگ و شهادت است و تو آب سرد مینوشی؟! به خدا سوگند، این هرگز رسم دینداری من نیست« و آب را بر فرات ریخت. به یاد عطش حسین، آب ننوشید تا خودش نیز همچون برادرش لب تشنه شهادت را استقبال کند و به این صورت، آموزگار راستین وفا باشد. آب میخواست ببوسد لبت، امّا هیهاتاین سبک مایه، کم از همّت و مقدار تو بود مشک را بر دوش افکند و راه خیمهها را در پیش گرفت. امّا نگهبانان شطّ فرات، راه را بر او بستند. عباس چارهای جز نبرد با آنان نداشت. جنگی سخت میان سقای کربلا و آن فرومایگان در گرفت. عباس بن علی گوشهای از شجاعت خویش را نشان داد. هیچ کس به تنهایی جرأت رویارو شدن با او را نداشت، از اینرو به صورت گروهی بر او میتاختند تا در محاصرهاش قرار دهند. او نمیخواست با آنان رسماً جنگ کند. هدفش آن بود که آب را سالم به خیمهها برساند. از هر طرف بر او حمله آوردند و عباس شمشیر میزد و راه میگشود و پیش میآمد. رجز میخواند و آنان را از دور و بر خود میپراکند. امّا در این گیر و دار، تیغی که بر دست او فرود آمد، دست راست او را قطع کرد. با از دست دادن یک دست، بی آن که روحیهء مقاومتش را از دست بدهد به نبرد ادامه میداد و این گونه رجز میخواند:«به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع کردید، من تا ابد از دینِ خود حمایت میکنم و از امام راستینی که یقینی صادق دارد و فرزند پیامبر پاک و امین است»دستان او در راه شرف و مردانگی قلم شد تا قلم تاریخ، این فضیلتها را برای او در ساحل رودِ همیشه جاری خوبیها بنگارد. آن دستی که به حمایت از حق برافراشته شده و به یاری حسین بر خاسته بود و از آن دست، کرم و عطا و بزرگواری میتراوید و رفته بود تا برای خیمهها آب بیاورد، قطع شد، ولی راه او قطع نشد؛ ایمانش استوار بود و هدفش باقی. عباس سوگند خورده بود که همواره از«دین» و از«امام» پشتیبانی کند، بگذار دست هم فدای آن هدف شود. آن قدر که به رساندن آب به خیمه گاه و سیراب کردن تشنگان علاقه و همّت داشت، برای حفظ جان خویش اندیشه نمیکرد.اباالفضل، گاهی نعره میزد و خروش بر میآورد تا در دل مهاجمان هراس افکند و گاهی رجز میخواند. خروشهای عباس در میدان نبرد، عصارة همة فریادهای درگلو بشکستة حق طلبان بود. عباس، درحالی که شمشیر را به دست چپ گرفته بود، به پیکار خویش ادامه داد.امّا یکی از نیروهای دشمن به نام حکیم بن طُفیل، که پشت درخت خرمایی کمین کرده بود، ضربتی بر دست چپ اباالفضل فرود آورد و آن دست هم از کار افتاد. امّا عباس نه از تکاپو افتاد و نه امیدش را از دست داد و این گونه رجز خواند:«ای نفس، از کافران نترس! تو را بشارت باد به رحمت پروردگار، همراه پیامبر برگزیدة خدا. اینان با ستم خویش دست چپم را قطع کردند. خدایا اتش دوزخ را به آنان بچشان«از آن پس، تیری هم به مشک خورد و آب مشک، همراه امید عباس بر خاک ریخت.چشمم از اشک پر و مشک من از آب، تهی استجگرم غرقه به خون و تنم از تاب، تهی استبه روی اسب، قیامم به روی خاک، سجود این نماز ره عشق است، از آداب، تهی استتیری بر سینة عباس فرود آمد. یک نفر هم از این فرصت استفاده کرده، گرزی آهنین بر سر آن حضرت فرود آورد و لحظهای بعد،عباس رشید از فراز اسب برزمین افتاد و در پی ضربات مهاجمان به شهادت رسید، درحالی که 34 سال از عمرش میگذشت.این گونه آن حیات نورانی به فرجام خونین شهادت انجامید وعباس، در کنار آب، پس از جهادی عظیم و نبردی حماسی جان باخت و پیکر خونین و فرق شکافته و دستان بریدهاش در ساحل فرات، سندی برای وفای او شدند.وقتی حسین بن علی(ع) خود را به بالین عباس رساند و علمدار خویش را غرق درخون و کشته یافت، فرمود: اکنون کمرم شکست و چاره و تدبیرم گسست. پیکر عباس در میدان جنگ ماند و امام به خیمهها بازگشت، با یک دنیا اندوه که از شهادت برادرش بر دل داشت. بازگشت تا خود را برای لحظة دیدار با خداوند آماده کند و با اهلبیت خویش، آخرین وداع را داشته باشد. اینک که از آن همه ایثار و ادب و دلاوری و وفا و حقگزاری، بیش از هزار و سیصد سال میگذرد، هنوز تاریخ، روشن از کرامتهای عباس بن علی(ع) است و نام او با وفا و ادب و مردانگی همراه است.آن سردار فداکار با لبی تشنه و جگری سوخته، پا به فرات گذاشت، امّا جوانمردی و وفایش نگذاشت که او آب بنوشد و امام و اهلبیت و کودکان تشنه کام باشند. لب تشنه از فرات بیرون آمد تا آب را به کودکان برساند. خود از آب ننوشید و فرات را تشنة لبهای خویش نهاد و برگشت و دستِ عطش فرات، دیگر هرگز به دامن وفای عباس نرسید. این ایثار را کجا میتوان یافت و این همه فداکاری مگر در واژه میگنجد و با کلام قابل بیان است؟ دستان اباالفضل(ع) قلم شد و این دستها برای آزادگان جهان علم گشت و عباس آموزگار بی بدیل فتوّت و مردانگی در تاریخ شد. زیارتگاه عشقخورشید خونرنگ عاشورا غروب کرد. دو روز پس از آن حادثه، پیکر مطهّر شهید بزرگ و سالار سپاه حسین(ع)، سقّای کربلا،علمدار سیدالشهدا، عباسبن علی(ع) توسّط گروهی از طایفة بنی اسد درکنار نهرعلقمه به خاک سپرده شد. امام سجاد(ع) که خود را برای دفن پیکر شهدا به کربلا رسانده بود، نوبت دفن بدن امام حسین و عباس که شد، شخصاً وارد قبر شد و آن دو پیکر خونین را درون قبر گذاشت. مدفن مقدّس حضرت ابوالفضل(ع) درفاصلهای حدود سیصد متردرشرق قبرمطهّرامام حسین، دریک بلندی در سرراه غاضریه قرار دارد و مزار او جدا از مرقد سیدالشهد است تا مرکزیتی برای عاشقان معنویت باشد و قبله و بارگاه ملکوتی و با صفای او هم جایی باشد برای یاد خدا و دعا و نیایش تا دستهای پر نیاز و دعا خوان به درگاه پروردگار بلند شود و به نام اباالفضل، که باب الحوائج است، متوسّل گردد. مرقد حضرت عباس در کربلا همواره مورد توجّه شیفتگان حق بوده است و زائرانش با خضوع و خشوع و ادب، با چشمی اشگبار و با احترام به مقام والا و جایگاه رفیع این اسوة وفا و فتوّت، آن را زیارت میکرده و میکنند. و با ارج نهادن به وفا و فداکاری او، از زندگی و شهادت ان سرباز و سردار رشیدِ کربلا الهام میگیرند و درس غیرت میآموزند. این خط، همچنان در فرهنگ شیعی تداوم دارد.عباس در دل و جان زائران موقعیتی ویژه دارد. او را بهعنوان باب الوائجی که در حرمش حاجت میدهد میشناسند. مهابت نام عباس در دل دوست و دشمن نهفته است، حتی دوستانش از قسم دروغ به نام او میترسند و بدخواهان هم از بی احترامی به مزار و زائران و حرم اباالفضل هراس دارند و از قهر و غضب عباس حساب میبرند. چه بسیار بزرگانی که با ادب در آستان اباالفضل به زیارت خاضعانه پرداختهاند وچه بسیارحاجتمندانی که با توسّل به او، حاجت خویش را از خدا گرفتهاند. زیارت او مورد سفارش وتأکید پیشوایان دین بوده و برای آن، آداب و دستورهای خاصّی گفتهاند که در کتابهای دعا و زیارت امده است. محبوبیت اباالفضل العباس در دل شیعیان از محبّت و احترام ائمّه به آن حضرت سرچشمه میگیرد. آنان که عاشقانه برای او نذر میکنند و اطعام میدهند، دلباختگان کرامت و جوانمردی و فتوّت اویند. حضرت زهرا عباس را همچون فرزند خود میداند و به او عنایت ویژه دارد.یکی از مؤمنانی که همه روزه حرم امام حسین(ع) را زیارت میکرده، امّا حرم حضرت عباس را هفتهای یکبار زیارت میکرده است، در خواب حضرت زهرا را میبیند. به آن حضرت سلام میدهد، امّا با بیاعتنایی آن بانوی پاک رو به رو میشود. میگوید: پدر و مادرم فدایت، چه کردهام که از من اعراض میکنی؟! می فرماید: چون تو از زیارت فرزندم اعراض میکنی. میگوید: من فرزندت را هر روز زیارت میکنم. حضرت زهرا میفرماید: پسرم حسین را زیارت میکنی، امّا پسرم عباس را کم زیارت میکنی تعابیری که از امام سجاد، امام صادق و حضرت ولی عصر عجل الله فرجه در گذشته دربارة قمر بنی هاشم نقل کردیم، جایگاه رفیع او را نشان میدهد و ما را مشتاق زیارتش میسازد. امام صادق(ع) به سرزمین عراق رفت و پس از زیارت قبر حسین بن علی(ع) به سمت قبر عباس رفت، کنار آن مرقد ایستاد و زیارتنامهای خطاب به او خواند تا برای ما نیز الگویی برای عرض ادب به ساحت قمر بنیهاشم باشد. این زیارتنامه، که به روایت ابوحمزة ثمالی، از زبان امام صادق(ع) نقل شده است و متنی برای زیارت قبر آن حضرت و ترسیمی از فضایل اخلاقی و جهادی علمدار کربلاست، مفاهیمی همچون تسلیم، تصدیق، وفا، خیرخواهی، جهاد، شهادت، استمرار راه شهدای بدر و... را مورد تأکید قرار داده است. دراین جا به ترجمة قسمتهایی از زیارتنامة آن حضرت اشاره میکنیم:«سلام خدا و رسولان و بندگان صالح خداوند و همة شهیدان و صدّیقان بر تو باد، ای فرزند امیرالمؤمنین! گواهی میدهم که تو نسبت به حسین بن علی(ع) آن امام مظلوم وجانشین پیامبر، تسلیم بودی و صدق و وفا داشتی.لعنت حق بر قاتلان تو باد، بر آنان که حق تو را نشناختند و حرمت تو را زیر پا گذاشتند و میان تو و آب فرات، فاصله افکندند. شهادت میدهم که تو مظلومانه شهید شدی...من تابع شمایم و نصرتم برای شما آماده است و دلم تسلیم شماست. سلام بر تو ای بندة صالح و شایسته و مطیع خدا و رسول و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین». گواهی میدهم که تو راهی را رفتی که شهدای بدر، آن را پیمودند و مجاهدان راه خدا در ان راه با دشمنان دین جنگیدند و از دوستان خدا حمایت و دفاع کردند. خداوند، بهترین و بیشترین و کاملترین پاداش به تو دهد.گواهی میدهم که تو نهایت تلاش را در این راه کردی. خداوند تو را در زمرة شهیدان محشور سازد و با رستگاران قرار دهد و بهترین جایگاه را در بهشت به تو عطا کند.شهادت میدهم که تو نه سست شدی و نه کوتاهی کردی، بلکه با بصیرت در کار خود عمل کردی، به صالحان اقتدا و از آنان پیروی کردی. خداوند بین ما و بین شما و پیامبرش و اولیایش در منزلهای بهشتیان جمع کند و ما را با شما محشور گرداند.
میلاد با سعادت پرچمدار کربلا حضرت ابالفضل العباس علیه السلام بر شیفتگان ولایت مبارکبادچهارم شعبان مصادف است با سالروز ولادت حضرت ابوالفضلالعباس، علمدار کربلا،
صبا شبنم به سیمای سه اختر می زند امشب
به درب شادی دلها فلق در می زند امشبسحر مُهر اناالمستی به دفتر می زند امشبستاره با شفق حرف سه دلبر می زند امشبکبوترهای دل یارب کجا پر می زند امشبدم از عشق سه نوزاد و سه مادر می زند امشبسه مادر بهر ما دلداده ها سه دلبر آورده یکی مینا یکی جام و یکی هم ساغر آوردهبگو امشب چه رخ داده بگو ایدل کجا بودیچرا تنها سفر کردی چرا از ما جدا بودیمدینه بودی ایدل یا نجف یا کربلا بودیکنار علقمه یادر بقیع با صفا بودیتو هم قنداقه بوس دسته گلهای ولا بودیخوشا بر حال تو ایدل که امشب هر کجا بودیبگو ایدل کدامین مادر امشب گوهر آوردهکه در سینه دل هر عاشقی سوی مدینه پر درآورده تو را دیدم که دور مهد سه نوزاد می گشتیچو پروانه به دور سه گل شمشاد می گشتیعجب آزاد ای دل در علی آباد می گشتیبنازم من بتو ایدل که تو آزاد می گشتیگهی خندان گهی گریان وگاهی شاد می گشتیبه دور مهد عباس و حسین و حضرت سجاد می گشتی بگرد ایدل که سه مادر بدنیااختر آورده سه شب سه دسته گل بهر علی سه مادر آورده هوای شهر ما امشب صفای دیگری دارددل دلبر پرست ما هوای دیگری دارد به سینه قلب ما امشب صدای دیگری داردمتاع عشق ما امشب بهای دیگری دارد نوای شعر ما امشب نوای دیگری دارد دل دلخستگان امشب دوای دیگری دارد به هر دل بنگری شور ونوایی خوش برآورده زده کف بر کف از شادی که کوثر کوثر آوردهعلی با دسته گلهایش، گلستان کرده شعبان راسه مادر با سه دسته گل ، گل افشان کرده شعبان راسه مادر با سه اختر، نور بار ان کرده شعبان رانوای گرم سه بلبل ، بهاران کرده شعبان راسه یوسف طلعت گلچهره ، کنعان کرده شعبان راسه تا ماه و سه مهپاره ، چراغان کرده شعبان را سه تا مادر سه تا مولودِ از گل بهتر آورده یکی یاس و یکی سوسن ، یکی نیلوفر آورده یکی را می کند نازش علی بر دامن مادر یکی چون شهد می نوشد لب شیرین پیغمبر یکی مینای لبهایش شده پیمانة کوثریکی را در بغل زینب یکی را ساقی کوثر یکی را شهربانو می زند بوسه به دست وسریکی دلداده آورده یکی آورده یک دلبریکی پیغمبر آورده یکی یک حیدر آورده یکی را حضرت ام البنین و آن یکی را کوثر آورده چرا زینب دل از بوسیدن دست برادر بر نمی داردچرا لب از لبِ عباس ، خــــــواهر بر نمی دارددل از بوسیدن عبـــــــــاس حیدر بر نمی داردبه رخسارش نهاده چهره مـــــــادر بر نمی داردبرادر دل زدیـــــدار برادر بر نمی داردخــــــدایا از چه رو جبریل شهپر بر نمی دارد مگر امشب برای هدیه عباس بال و شهپر آورده برای دیدن عباس حوران بهشتی را بهمره یکسر آورده خوشا بر حال نوزادی که دارای دو مادر شدبه روی قلب دو مادر دو جبهه مهر پرور شد به دامان دو مادر چهرة او سایه گستر شد دو تا دستش همیشه بوسه گاه دو برادر شد همیشه دلنواز او دو تا دست دو خواهر شد خوشا بر حال نوزادی که با قنداقه محور شد خدایا این چه مولودیست که اشک علی راهم در آوردهبه طفلی همرهش ای(قطره) گویا که دوتا چشم تر آورده** ** ** ** ** مه منور شعبان مه رسول خداست مه منور میلاد سیدالشهداست به رهرولان هدایت زحق رسیده خبر که روی دست محمدعیان چراغ هداست تمام دین به روی دستهای ختم رسل ویا کتاب خدا روی سینه زهراست به عدل وعزت وآزادی وکما ل وشرف خلایقند همه تشنه ، فیض او دریاستملک به حسن تماشائیش شده مبهوت که این امام حسین است یا رسول خداست نسیم خلد برین می وزد زاطرافش که بوی عطر خدا درمشام باد صباستاگر تمام ملائک زگاهواره او پر دو باره چو فطرس طلب کنند رواست نبی به طلعت زیباش خنده کرد وگریست خدا به یمن قدومش بهشت را آراست زگاهواره به گودال خون نگاهی کرد به خویش گفت که میلاد ما شهادت ماست تمام خلقت یک لحظه بی حسین مباد که بی حسین زمین بی کس وزمان تنهاست به حلق تشنه ولبهای خشک او سوگند که خون او به گلستان وحی آب بقاستگرفت جام بلا را زدست حضرت دوست از آن تمام بلا ها به چشم او زیباست مگو چرا زهمه هست خود گذشت حسین خدای داد به او هست وهست اورا خواست اگر زبار غمش آسمان خمید چه باک که گشت قامت اسلام با قیامش راست وضو گرفت زخون ÷یش تیر قامت بست که تا قیام قیامت از او نماز بپاست همیشه حج به وجود حسین می بالد که کربلاش صفا بود ومروه شام بلاست نماز وروزه وحج وجهاد میگویند حیات ما همه مرهون سیدالشهداست به پور هند جگر خواره چون گشاید دست کسی که رشد ونموش به دامن زهراست زهی جلال که درروی خون گرفته اوبه چشم اهل نظر صورت خدا پیداست مگر نه خوردن خاک آمده به شرع حرام چه حکمتی است چراتربت حسین شفاست به تحت قبه او کن بلند دست نیاز بگیر حاجت خودرا که مستجاب دعاستهمه به حشر صدا می زنند یا زهرا ولی زفاطمه آید ندا حسین کجاست اگر چه سوم شعبان جمال خویبش گشودبدان ولادت او ظهر روز عاشوراست قسم به ذات خداوند قادر بی چون که خونبهاش خداوند گار بیب همتاست تمام اهل قیامت به چشم می بینندحسین با تن بی سر شفیع روز جزاست هنوز نغمه قرآن او بلند زنی هنوز نعره هیهات او به اوج سماست هنوز خنجر قاتل زخون اوست خجل هنوز از عطشش شعله در دل دریاست هنوز ناله هل من معین اوست بلند هنوز رأس منیرش به نیزه راهنماست هنوز پرچم گلگون او قله عرش هنوز پیکر صد چاک او به دوش شماست حسین رهبر آزادگان به عصری است حسین راه نمای تمام نهضت هاستحسین مشعل تابنده هدایت خلق حسین مصحف نور است و آیت عظماستحسین جان دعا جان ذکر جان نماز حسین روح حرم روح مروه روح صفاست گواه زنده من ارجعی الی ربک که بر حسین همانا خدا مدیحه سراست حسین سوره فجر وحسین آیه نور حسین نجم فروزان حسین شمس وضحاست حسین زنده حق و حسین گشته حق حسین بر همه باطل ستیز ها مولاست به وصف او که خدایش ثناکند میثم قصیده تو بود نارسا اگر چه رساست ** ** ** **جهان گردیده دریای کــــرامتشب جشن است یا صبح قیامتتو گوئی ملک نامحـدود هستیچراغانی است ازنور امـــامت ملک ؛ جن؛ آدمی بستند امشبسراسر بر نماز شکـــــر قامتبهشت وحی ؛ آباد حسیـن استمبارکبـاد میــــــلاد حسین استــــــــــــــــــعروج کل هستی تا حسین استمحمد گرم شادی با حسیـن است تمــــــام آرزوهـــــــــــای محمدتمام هستی زهــــرا حسین استنماز شکـــــر خلقت شادمـــا نیدعای آفـــرینش یا حسیـن استمحـــمد در بغـــل آئیــــــنه داردعلی قرآن به روی سیــــنه داردــــــــــــــــــسلام الله بر قدر وجلالشخدارا چشم بر ماه جمالش پر جبریل می سوزد به برقی کند گر قصد معراج کمالش زمان تا حشر با مهرش هم آغوش قیامت هم بود صبح وصالش لبش سر چشمه نور محمد عروجش بر سر دوش محمدــــــــــــــــــلبش با دوست در راز ونیاز است ولای او قبولی نماز است میان انبیا تا صبح محشر محمد زین ولادت سر فراز است زکوی او همه درهای رحمت به روی انس وجن پیوسته باز استقیامت , در قیامت بنده ی اوستشفاعت لاله زار خنده اوستـــــــــــــــــــبه شعبان المعظم ماه دادند بشر را رهبری آگاه دادند به جسم آفرینش جان تازه به چشم دل چراغ راه دادندبه ثارالله ثارالله دیگر به وجه الله وجه الله دادندمحمد نقش لبخند ت مبارکعلی میلاد فرزندت مبارک ــــــــــــــــــــــدل عالم گرفتار حسین است محمد محو دیدار حسین است به بازار محبت صحنه صحنه دوصد یوسف خریدار حسین است خدا با دست قدرت تا قیامت علم گیر وعلمدار حسین است دو عالم سایه ای از پرچم اوست محرم نه زمان ماه غم اوست ـــــــــــــــــــــــــتو خون در جسم تو حید آفریدی تو بانک ارجعی از حق شنیدیتو قرآن را زنوک نیزه خواندی تو مقتل را به مهد ناز دیدیتو عزّت را شرف را روح دادیتو ذلّت را سر از پیکر بریدیتو وقتی بر شهادت خنده کردی تمام انبیا را زنده کردی ــــــــــــــــــشهادت بوسه زد بر پیکر تو ولادت یافت خون از حنجر تو چهل منزل ب] دنبال خدا رفت به نوک نیزۀ دشمن سر تو به حلق تشنه ات قرآن هماره خورد آب حیات از ساغر توشهادت میدهم نزد خدایتتو خون دادی خدا شد خونبهایت ـــــــــــــــــتوخود احیا گر اسلام نابی درون تیرگی ها آفتابی تو در رگهای قرآن خون پاکی تو بر گلزار سبز وحی آبی تو در هر فصل ایمان را بهاری تو در هر نسل روح انقلابی تو با هر زخم فریاد خدائی تو روی نیزه هم یاد خدائیـــــــــــــــــــــــــشهادت خط سرخ خامه ماست خط تو مشی تو بر نامه ماست پس از هیهات من الذل] تو کفن پیراهن وخون جامه ماست هزار ونهصد وپنجاه زخمت به موج خون زیارت نامه ماست تو حجی تو صلاتی تو زکاتی تو اسلام محمد را حیاتی خوشا آنانکه در خون پا فشردندن به عشقت از دل وجان سر سپردند به دین زنده ما مرده آن است که گوید کشتگان عشق مردندهمیشه میوه های نخل میثم زخون عاشقانت آب خوردند ویبقی وجه ربک دولت توست تمام آفرینش ملت توست** ** ** **ای اتصال نوری ما تا خدا حسین بی تو نبود خلقت ما کیمیا حسین ای نور تو امانت اصلاب شامخه گشتی شهود خلق وعیان شدخدا حسین دنیا و آخرت به جمالت جلا گرفت عالم حجاب محض و تو بدر الدجا حسین روشن تر از درخشش خورشید مشرقین در جان ماست نور جمال شما حسین تسلیم عشق هول قیامت نمی چشد ای سایه ی ولای تو تایید ما حسین بی تو بشر قابل ذکر و ثنا نبود تو آمدی و شد گل ما بر ملا حسین خیل ملک به طینت ما سجده کرد وگفت مسجود ماست آیه ای از هل اتا حسین هر جا که هست نور خدا سجده واجب است آری به پیشگاه خدا سجده واجب است بی تو اله نور پرستش نمی شود رب جلی بدون تو کرنش نمی شود ای باطن حقایق واسرار لو کشف در ذات دین بجز تو سفارش نمی شود دستی نمی رسد به تو الا المطهرون بی دست تو تکامل و جوشش نمی شود عشق حقیقی دل مومن ولای تست با تو خیال عشق مشوش نمی شود ای صورت گذشته و آینده دست تو بی پاسخت ز نزد تو پرسش نمی شود هرگز پیمبری به مقام پیمبری بی اشک روضه ی تو پذیرش نمی شود ای ساقی سبوی شهادت اراده کن جان را اراده کن که به کوشش نمی شود آن ساغری که پرده ی پندار می درد ما را ز خویش تا به سر دار می برد دل را شعاع جلوه ی جانان عوض کند غم را نگاه مست طبیبان عوض کند مستی کجا و باده ی هجده عیار عشق جان را پی امام شهیدان عوض کند عشقت چو پیش دوزخیان عرضه میشود صدها زهیر خیمه به رضوان عوض کند ای از نسیم یکدم تو نو بهار ها نامت مسیر گردش طوفان عوض کندما از ره تراجمه الوحی می رویم دل را صدای ناطق قرآن عوض کند آن را که از مسیر تو بیرون نهد قدم هر روز رنگ چهره ی ایمان عوض کند باور نمی کنیم به جز بِر والدین نیکی به تو مسیر گناهان عوض کند رفتار تو معلم رفتار انبیاست گفتار تو ملین دلهای اولیاست ای گاهواره ی تو همان کشتی نجات ما را رسان به ساحل سرخابی فرات جبریل در ترنم لالایی تو دید مادر گرفته بود به نجوای کربلات قامت بلند از چه به کوته ترین زمان طاقت نداشتی به رحم مادرت فدات از بس نوای العطش تو بلند بود خشکیده شیر مادر مظلومه ات برات گفتا مرا به تشنه جگر حاجتی نبود گفتند این گلوست همان چشمه ی حیات گفتا مگر که گریه کنی دارد این پسر گفتند تا قیام قیامت چو امهات گویا ز راز سینه ی مادر شنیده ای سازم نثار، کودک شش ماهه ای به پات مهدی بیاید و تو خطاب از حرم کنی رجعت بیاید و تو علی را علم کنی ای خوی تو به نرمی احساس فاطمه وی لهجه ات ز گرمی انفاس فاطمه ای وارث شجاعت وجود پیمبری دست کرامتت گل احساس فاطمه آن صورتت که صورت تمثیلی خداست یک جلوه است از دل حساس فاطمهای سرو ناز باغ علی زودتر ببال شاید کمک شوی تو به دستاس فاطمه چندان مجال نیست به این روز های خوش وای از هجوم دشمن خناس فاطمه بعد از عروج فاطمه نیلی شوند باز باغ شکوفه های گل یاس فاطمه روز ی که خون زاده ای ام البنین چکد عباس اوست حضرت عباس فاطمه با عاشقان سخن زجدایی ملال نیست تا عصر کوفه فاصله بیش از هلال نیست ** ** *** ***دهید مژده عاشقان که شب اسیر نور شد اختر و ماه ومهر را طلیعة ظـــــــهور شد شراب شادی و شعف به ساغر سرورشد ساقی حق پرست ما مست می طهور شد دیدة شیعه روشن و دیدة خصم کور شد ز جلوة جمال حق مدینه رشک طور شد که زد قدم در این جهان به امر حی سرمدی سه دسته گل زگلشن رسالت محمدی ص گفت به ختم الانبیا حـامل وحی ذوالمَنَنکه داده حق به فاطمه زنســل پاک بوالحسن زینت دامنی بتو محرم وهمــــدمی به منجذبة دیگری به جان نشـات تازه ای به تنبه خلق حجتی دگر بعد عـــلی بت شکن فطرس پر شکسته هم مژده دهد به مرد و زن که زد قدم در این جهان به امر حی سرمدی سه دسته گل زگلشن رسالت محمدی (ص)قدم به ســـــاحت جهان زدند بهر حفظ دین سه هم قسم، سه هم قدم، سه هم سخن، سه هم نشینسه همسفر، سه هم هدف، سه هم نظر، سه بی قــرینسه دلربا، سه جان به کف، سه هم نــدا، سه نازنین یکی پدر ، یکی پسر ، یکی عــــموی نازنینحسینیان عشق را بگو به صــــوت دلنشینکه زد قدم در این جهان به امر حی سرمدی سه دسته گل زگلشن رسالت محمدی (ص) به پاس نهضت آمده به امر حـی داوریسه سید و سه سرور وسه سینه چاک دلبریسه عاشق و سه حافظ سه حامی برابـریسه عامل وسه فاضل وسه دشمن ستــمگریشمس یکی ، قمر یکی ، یکی به زهد مشتریمدینه گشته مامن حور وفرشته و پــریکه زد قدم در این جهان به امر حی سرمدی سه دسته گل زگلشن رسالت محمدی (ص)سه جان ثار راه حق شــاد و مصمم آمدند حسین با برادر و پسر به عالـم آمدندمژده بده به شیعیان که هر سه با هم آمدندبه پیشواز نهضت ماه محـرم آمدندنوح نبی و موسی و عیــسی و آدم و خلیلبرای عرض تهنیت در بر خــاتم آمدندکه زد قدم در این جهان به امر حی سرمدی سه دسته گل زگلشن رسالت محمدی (ص)آمده اند این سه تن که یاری خدا کنندخدای را زخوردن جام بلا رضـا کنند فطرس پر شکسته را بال پــری عطا کنند مشت یزید سفله را به نام عـــشق وا کنندجان گران بها ی خود به راه حق فدا کنندزجلوة قیام خود قیامتی بپا کنند که زد قدم در این جهان به امر حی سرمدی سه دسته گل زگلشن رسالت محمدی (ص** ** ** **امشب همه عالم پر از شور حسین است چشم ملائک روشن از نور حسین است سینای دل یک شعله از طور حسین استخورشید ثارالهیان امشب در خشید چشم همه آزادگان را نور بخشید امشب عجب شوری دل دیوانه دارد امشب یم رحمت به کف دردانه دارد امشب محمّد در بغلریحانه دارد امشب علی قرآن بروی شانه دارد امشب به هم واشد گل لبخند زهرا آمد بدنیا نازنین فرزند زهرااین مشرق الانوار رب المشرقین است این جان عالم این امام العالمین است این عین حق یعنی علی را نور عین است این شمع جمع آل پیغمبر حسین است دیدار روی خالق سرمد مبارکقرآن بروی سینه احمد مبارکاین است مصباح الهدی فلک نجات است شوینده لوح تمام سیّأ ت استاین کام خشکش خضر را آب حیات است این هستی ما در حیات ودر ممات است دار وندار انبیا هست خداوند چشم خدا روی خدا دست خدا وند چشم نبی محو تماشای حسین استکوثر گریبان چاک لبهای حسین است خورشید محشر روی زیبای حسین استکلّ قیامت قدّ وبالای حسین است عشّاق او در حشر روی باز دارند با دیدن رویش به جنّت ناز دارند خورشید حسن ابتدا بادا مبارک آزادگان را مقتدا بادا مبارک بر جسم دین خون خدا بادامبارک میلاد مصباح الهدی بالدا مبارکبیت الحرام دل رواق منظر او روح تمام انبیا در پیکر او ایمان بدون مهر او کفر تمام است جنّت به غیر دوستان او حرام است دوزخ بیاد روی او بر دا سلام استقرآن سوای مکتب او نا تمام است رخسار او قرآن منشور است مارا هرزخم او یک آیه نور است مارا نام حسین اول به قلب ما نوشتند آنگه گل مارا به مهر او سرشتند آنانکه بذر حبّ او در سینه کشتند نه عاشق حور ونه دنبال بهشتند فردای محشر چشمشان سوی حسین استحور وقصور وخلدشان روی حسین است ای روح پاک انبیا ء پروانه تو قلب همه خوبان عالم خانه تو کوه غم خلق جهان بر شانه تو عقل وخرد دیوانه دیوانه تو بگذار تا آشفته موی تو باشم دیوانه زنجیری کوی تو باشماز کودکی گویا در آغوش تو بودم با هر هلال غم سیه پوش تو بودم در زمره عشّاق خود جوش تو بودم در هر نفس گویا وخاموش تو بودم در خانه از تو بوده یک عکس خیالی با یک نگه کردی مرا حالی به حالی از پاره های دل به خاکت گل نشاندم سرمایه ام اشکی که بر پایت فشاندم خود را زهر صسو بر سر کویت کشاندم بالله قسم بی مهر تو قرآن نخواندم صوم وصلوة وعشق وایمانم توئی توگلواژه های صوت قرآنم توئی تو هر چند قابل نیستم تا با تو باشم بگذار در دنیا وعقبی با تو باشم در مرگ وقبر وحشر تنها با تو باشم در خلوت ودر انجمنها با تو با شمعشقم کتابم دین وایمانم توئی تو هم کعبه ام هم قبله جانم توئی تواین جرم های بیشمارم یابن زهرا این چشمهای اشکبارم یابن زهرا بر درگهت امیید وارم یابن زهرا تنها توئی دار وندارم یابن زهرا من هرچه هستم میثم کوی شمایم آلوده ام امّا ثنا گوی شمایم*** *** *** بیا تا گویمت وصف سه شمع روشن محفلیکی قائد، یکی عابد، یکی حلّال هر مشکلیکی درُّ و یکی گهر یکی جــانباز نام آوریکی دارد به دل منزل یکی دریا یکی ساحل علی بن الحسین است و حسین است وابو فاضلسه مولود جهان آرا سه مسعود قمر سیما یکی سرور یکی سقا یکی سجاد حق واصلیکی پروردة زهرا یکی پروردة مولا یکی شهزاده و گردید واز دامان گل حاصلعلی بن الحسین است و حسین است وابو فاضلسه دردانه سه فرزانه سه پروانه به یک خانهیکی مجذوب یکی محبوب یکی منصوب جان ودل یکی بوده سلامش حق یکی بوده مرامش حق یکی باشد پیامش حق دعایش کی شود زائلعلی بن الحسین است و حسین است وابو فاضلسه آزاده سه دلداده سه نوشیده به یک بادهیکی ساقی یکی ساغر یکی سیمین بر کامل یکی بر دوش پیغمبر یکی بر زانوی حیدر یکی در سجدة داور به لطف حق شده نائل علی بن الحسین است و حسین است وابو فاضلسه حیدر کر سه جعفر فر سه اژدر درسه حق باور یکی فتاح یکی فاتح یکی مفتاح رسد عاجلیکی از عرش آغازش یکی از فرش پروازشیکی را عرش همرازش وجودش را بود شامل علی بن الحسین است و حسین است وابو فاضلسه روح هستی خلقت سه نوح کشتی وحدت یکی رهبر یکی سرور یکی شمشیر بر با طلیکی در دین عماد آمد یکی زین العباد آمد یکی باب المراد آمد شهنشاهان بر او سائلعلی بن الحسین است و حسین است وابو فاضلسه تن سرمایة عزت سه تن در جامة عترتیکی مولا یکی آقا یکی با اذن حق داخلیکی از نور پیدا شد یکی نورالسجایا شدیکی را نور سیما شد ازل را تا ابد راحلعلی بن الحسین است و حسین است وابو فاضلسه تن تابنده بر عالم سه تن زیبنده برآدمیکی مهرو یکی عطرو یکی بر خلق آب و گلیکی حبل المتین باشد یکی عین الیقین باشد یکی هم آن واین باشد به فتوا قاضی العادل علی بن الحسین است و حسین است وابو فاضلسه تن در روز عاشورا سه تن دلدادة زهرا یکی عاشق یکی صادق یکی قاصد به دین عامل یکی در قتلگه قربان یکی در علقمه عطشانیکی در خیمه گه گریان سه تن در دست یک قاتلعلی بن الحسین است و حسین است وابو فاضلسه تن مظلوم سه تن معصوم سه تن مشهور آزادییکی بیسر یکی بی دست یکی بیدل به یک منزل یکی یحیی دشت زر یکی طیار چون جعفریکی سجاد دین پرور به تقدیر از ازل مایلعلی بن الحسین است و حسین است وابو فاضل سه تن همراه با زینب سه روز و شب به تاب و تب یکی بر نی یکی چون وی یکی در پی سیه محــــمل یکی در حشر قائم شد یکی شافع به نادم شـــــــد یکی لطفش مداوم شد به ( مشمولی) ناقــابل علی بن الحسین است و حسین است وابو فاضل*** *** ***