دستم ز دلم پاک بریده ست بیا

امشب شبِ معراج سپیده ست بیا

از ترانه هایی که ز باران بارید

خشکی ِ وجود من شنیده ست بیا

عمریست که ساز دل نوایش سفرست

امروز به ساز خود دمیده ست بیا

ان مرکب تیز پا و مغرور زمان

در خاطره ی زمین رمیده ست بیا

من خاکم و قطره ای نثارم کردند

خاکی که به معرفت رسیده ست بیا

خاکی که اسیر پستی و خاری نیست

مرغی ست که از قفس پریده ست بیا

چشمان همه انتظار باران دارند

این خاک که باغبان ندیده ست بیا

این کودک خام و بنده ی رام کنون

پیری ست که عاقبت چشیده ست بیا

*رویا مرادی

 


دسته ها :
پنج شنبه بیست و چهارم 5 1387 11:41
X