بدون مقدمه ای پیچیده این نوشته را آغاز می کنم. در این نوشته سعی کرده ام،کوتاه و مختصر یکی از دلایلی را که باعث از بین بردن حس در موسیقی به اصطلاح اصیل ایرانی که در نتیجه باعث رکود تقریبی این موسیقی شدا است را مختصرا ، با تمام احترام به تمام هنرمندان، توضیح دهم. به دو مثال زیر توجه کنید.
فراز: مهدی، شنیده ای در کشور بنین انقلاب شدا است؟ حالا همین حسی را که نسبت به این جمله پیدا کردید، با مثال دوم مقایسه کنید. فراز: مهدی شنیده ای فردا در تهران انقلاب خواهد شد؟ فرق این دو جمله بسیار است. شاید عکس العمل مهدی در جمله اول، کمی تعجب باشد و بس، اما در جمله بعدی وی میداند که انقلاب زندگی او را تحت شعاع خود قرار خواهد داد، و عکس العمل او بسیار متفاوت خواهد بود
فرق بین این دو عکس العمل همانند فرق ساز میرزا عبدالله است و تار های امروزی یا سنتور حبیب سماعی و سنتور های با تکنیک بالای چندین دهه اخیر. آنچه مهم است ، کاربرد تئوری و عملی موسیقی است که موسیقیدان با موسیقی خود باید داشته باشد. موسیقیدان همدم موسیقیش باید نفس بکشد. اگر وی سراپا تکنیک است، باید حرف دل خود را بزند. موسیقیدان عارف است که موسیقی عرفانی میآ فریند (چه بسا گیتار برقی بنوازد). موسیقیدان اصیل باید اصیل باشد، تا موسیقی وی اصیل باشد. این هماهنگی بین موسیقیدان و موسیقیش است، که حس میآفریند، نه فقط صدا یا قطعه. حس که یکی از پیچیده ترین مسائل دنیای علوم است، فقط با امواج صدا از خود بی خود نمیشود. حس نوازنده و دلیل نواختنش و رابطه اش با موسیقییش یکی از مهمترین مسائل موسیقی است. باید از خود بپرسیم ، آیا نوازنده ای که موسیقی اصیل امروزی به عرصه نمایش می گذارد،اصیل هم زندگی میکند؟ در اولین زمانی که موسیقی کاربرد خود را از دست دهد، دیگر زنده نیست و مانند مومییای در موزه از آن باید مواظبت کرد که اصولا چند نفری برای این کار کافیند ، نه ۷۰ میلیون نفر
در قدیم کنسرت میگذاشتند ، چون همه خاستگار شنیدن آن بودند و از برای خوش نواختن نوازنده بود که کنسرت (چه خصوصی و چه عمومی) معنی پیدا میکرد، نه آنکه کنسرت شغل وی باشد و برای کنسرت ساز بزند
مثالی دیگر میزنم. قبل ها ، اگر نوازنده خیلی خوب ساز مینواخت ، چندی با شوق تشویق بیشتر میکردند، تا قطعه ای دوباره بشنوند. اما امروزه آنکور را همچون قطعات اصل برنامه از قبل تمرین میکنندو مردم هم همچون عادت دست میزنند که : دوباره، دوباره، یه بار فایده نداره. این دست زدن صرف عادت است و علتی ندارد و کاملا مصنوعی همچون فرش ماشینی.از میان همین تماشاچیان بود که دوستی بعد یک ساعت بازی با موبایل خود در کنسرت آقای شجریان، مشتاقانه خاستار آنکور بود.
کمتر استادیست که اصیل زندگی کند و ارزشهایی را که بدنه این اصالت را ساخته اند مو به مو همچون گوشهای ردیف عضوی از پیکره وجود خود کند. موسیقی دهه ۶۰ گل سر سبد موسیقی اخیر ما بود چون ۹۹ درصد رای آری دادند، و به قول یکی از دوستان اگر تصادفی میشد مردم بهم تبریک میگفتند نه آنکه چون امروزه برای گیر کردن در ترافیک فوش به هم هدیه کنند و بعد از کنسرت بگویند چرا کنسرت حال نداشت. موسیقی در آن زمان کاربرد داشت. کنسرتهای امروزه یا مخصوص چند موسیقیدانه مردمیست، یا برای بهتر کردن ثوابق کارو یا جنبه کاملا مالی دارد. این گونه حس به کنار میرود و موسیقیدان هر چند استاد،بعد از یک ساعت خمیازه را حتی برای شنوندگان حرفه ای به ارمغان می آورد تا آن را بجای خلسه اشتباه گیرند. نوازنده نیز برای از خواب پراندن شنونده، مجبور میشود از پاساژهای آنچنانی استفاده کندو یا لبخندی کاملا مصنوعی هدیه کند که شاید این لبخند حالی به شنونده بدهد.چه بسا دل انسان بسیار هوشیارتر از این حدیثهاست و میفهمد موسیقی حال ندارد. بامثالی دیگر این نوشته را تمام میکنم. آیا دوست دارید زیر چاقوی دکتری عمل شوید که هدف اصلی وی سلامت شماست یا دکتری که فقط صرف پول کارمیکند.
منبع : وبلاگ سیاه مشق