اى که بر درگه حقّ عزّت و جاهى دارى
بود آیا که به عشاق نگاهى دارى
خاک پا را نظرى از سر رحمت انداز
تو سلیمانى و مورى سر راهى دارىمگه هرکی که بدشد دل نداره
مگه عشقت برام حاصل نداره
مگه آدم بدا عاشق نمیشن
بولا دل کمه دنیارو میدم
اگه عشقت نبود اینجا نبودم
گرفته عشق توکل وجودم
توکه از دلرباها دل ربودی
در عشقت چرا بر من گشودیقال الامام الصّادق علیه السّلام :
ما مِنْ اَحَدٍ قالَ فى الحُسَینِ شِعْراً فَبَکى وَ اَبکْى بِهِ اِلاّ اَوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنّةً وَ غَفَرَ لَهُ.
هیچ کس نیست که درباره حسین علیه السّلام شعرى بسراید و بگرید و با آن بگریاند مگر آن که خداوند، بهشت را بر او واجب مى کند و او را مى آمرزد.
رجال شیخ طوسى ، ص 289این دل تنگم عقده ها دارد
گوئیا میل کربلا دارد
قلب سوزانم ، ناله ها دارد
چشم گریانم اشکها دارد
این دلم یارب کربلا خواهد
چون حسین (ع ) نام دلربا دارد
قلب من سوزد بر شهیدى که
فاطمه بهر او عزا دارد
مى رود بوسد، آن مزارى که
تربت پاک جان فزا دارد
تربت پاک شاه مظلومان
بهر بیماران ، بس شفا دارد
پر زند این دل در هواى او
که شهیدان باوفا دارد
بر ابوالفضلش دیده مى گرید
که دو دست از تن او جدا دارد
مى رود بیند قاسم نا شاد
دستها را از خون حنا دارد
بر على اصغر، این دلم سوزد
کز دم پیکان ، ناله ها دارد
میرود بیند تا على اکبر
پیکرى پر خون ، از جفا داردعاشقم بر سرور و میر شهیدان عاشقم
آنکه کشتى را بود ناجى ز طوفان عاشقم
بر حسین آن ماه تابان سرور آزادگان
مظهر مهر و وفا و عشق و ایمان عاشقم
آنکه مى تازید بر هر ظالم بیدادگر
بر معین و یاور و یار ضعیفان عاشقم
آنکه بى تاب و توان مى شد ز دیدار یتیم
بوسه ها از شوق داده بریتیمان عاشقم
آنکه دشمن کرد از او جرعه آبى دریغ
بر شهید پاره پیکر شاه عطشان عاشقم
آنکه با خون کرد بنیان مکتب آزادگى
پاسدارى کرده از اسلام و قرآن عاشقم
آن حسینى که همه هستى براه دوست داد
بود تسلیم و مطیع امر یزدان عاشقمعشق حسین مظلوم عشقى است جاودانه
اشک روان یاران اشکى است عاشقانه
داغ غمش نشسته بر سینه هاى خسته
آنرا که بوده مظلوم کشته ظالمانه
یا رب به حق خون پاک حسین مظلوم
از کربلاى خونین ما را مساز محروم
وادى کربلا شد میدان سربداران
خاکش شده معطرّ از خون گل عذاران
پیشى گرفته هر یک در نوبت شهادت
مولا غریب و تنها در سوگ جمله یاران
یا رب به حق خون پاک حسین مظلوم
از کربلاى خونین ما را مساز محروم
اى جان فداى کام سوزان و آتشینت
ما جمله عاشقان سر گشته و غمینت
بودى در آن بیابان با کام خشک و عطشان
نوشت نبوده غیر از انگشتر و نگینت
یارب به حق خون پاک حسین مظلوم
از کربلاى خونین ما را مساز محروم
قالَ الامام الرّضا علیه السّلام :
یَا بْنَ شَبیبٍ! اِنْ بَکَیْتَ عَلَى الحُسَینِ علیه السّلام حَتّى تَصیرَ دُمُوعُکَ عَلى خَدَّیْکَ غَفَرَ اللّهُ لَکَ کُلَّ ذَنْبٍ اَذْنَبْتَهُ صَغیرا کانَ اَوْ کَبیراً قَلیلا کانَ اَوْ کثیراً.
اى پسر شبیب ! اگر بر حسین علیه السّلام آن قدر گریه کنى که اشگهایت بر چهره ات جارى شود، خداوند همه گناهانت را که مرتکب شده اى مى آمرزد؛ کوچک باشد یا بزرگ ، کم باشد یا زیاد
.امالى صدوق ، ص 112
عباس على تجلى قهر خدا
لب تشنه رسید بر لب نهر خدا
از زین به زمین فتاد و با درد بگفت :
اى مشک ، خجالتم مده بهر خدایا حسین اى که شد از مهر تو کامل دینم
بسته دام تو هست این دل مهرآئینم
علم افراختم از فخر بر این چرخ بلند
تا تو کردى بعلمدارى خود تعیینم
من امان نامه دشمن بغضب رد کردم
تا تو بخشى ز وفا در دو جهان تأ مینم
دست در راه تو دادم که بگیرى دستم
جان بپاى تو فشانم که امید است اینم
چشم با تیر عدو دوختم از عالم و هست
مایل دیدن تو چشم حقیقت بینم
هر که افتد بشود با کمک دست بلند
نه مرا دست که برخیزم و یا بنشینم
پیشتر ز آنکه ببینى تن بى جان مرا
قدمى نه ز محبت بسر بالینم
از مى مهر تو سیراب شدم من اما
تشنه ماندى تو و از تشنگیت غمگینمگر دهى عاشق خود را تو پناهى گاهى
ببرى از دل غمگین وى آهى گاهى
تو ابوالفضلى و کار تو بود فضل و کرم
رحم کن بر دل من اى که تو ماهى گاهى
لطف پیش آر و جفا کم کن و خارى بردار
از دل عاشق احوال تباهى گاهى
خسروان را بجهان رسم چنین بوده و هست
که نوازند گدائى به نگاهى گاهى
چه شود گر ز عطوفت ، نظرى بنمایى
بدل غم زده چشم براهى گاهىیا فاطِمَةُ! کُلُّ عَیْنٍ باکِیَهٌ یَوْمَ الْقیامَةِ اِلاّ عَیْنٌ بَکَتْ عَلى مُصابِ الْحُسَینِ فَاِنِّها ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعیمِ الْجَنّةِ.
فاطمه جان !روز قیامت هر چشمى گریان است ؛ مگر چشمى که در مصیبت و عزاى حسین گریسته باشد، که آن چشم در قیامت خندان است و به نعمتهاى بهشتى مژده داده مى شود
.بحارالانوار، ج 44، ص 293