بچه ها به یکی از دبیران هنرستان شرکت نفت مشکوک بودند و گمان می کردند که ساواکی است. با این وصف ، از قاطی شدن و نشست و برخاست با او می رمیدند. اسماعیل برخلاف گمانه های این و آن ، با وی دمساز شد و بلندنظرانه و همراه با سعه صدر به او می نگریست. رفته رفته اخلاق باصفا و پرجنبه او چنانش مجذوب و اسیر محبت خویش ساخت که به زندان سیاسی شاه افتاد و رد یک بند با اسماعیل گرفتار آمد. انقلاب که پیروز شد و مدت ها بعد آتش جنگ تحمیلی گر گرفت ، همان کس را رد عرصه نبرد با دشمن دید. اسماعیل تعریف می کرد که دبیرمان را در ماجرای شکست حصر آبادان ، در حاشیه شهر دیدم و او به مدد و یاری ما شتافت. خلاصه ذکر خیر آن کس بر زبانش جاری بود:
لاله بود و طراوت قدمش یک گلستان بهار در بر داشت
بال در بال روشنی می رفت شانه بر شانه بردار داشت

راوی: صفر پیش بین


برگ زرین


وقتی که بیست و دوم بهمن 57 فرا رسید و دیوار پادگان ها فرو ریخت ، اسلحه های زیادی به دست مردم افتاد. اسماعیل به اتفاق شهید علی دادی در تهران بودند و در طاعت از فرمان حضرت امام مبنی بر جمع آوری سلاح ها فعالیت چشم گیری داشتند. بعد از آن با شور و حرارتی سزاوار تحسین به خوزستان آمدند. یکی دو روز بیش نپایید که همراه با او و جمعی از دوستان به تهران رفتیم و رد آن جا بچه هایی که در کارهای مخفی و چریکی فعالیت می کردند ، درون ساختمانی واقع در خیابان دکتر شریعتی جمع آمدیم ؛ ساختمانی که متعلق به «سرلشکر کیا» بود و یک حرف بزرگ D روی آن نوشته شده و به ساختمان D شهرت یافته بود. آخر بهمن و روزهای نخستین اسفند بود که سپاه پاسداران پی ریزی شد و در همان مکان ، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شکل گرفت. برو بچه های انقالبی خوزستان ، اغلب به سمت سپاه کشیده شدند و رد این وادی گام هایی بس مؤثر و راه گشا برداشتند. چند ماه بعد ، یعنی در اردیبهشت 58 بود که بچه های انجمن های اسلامی دانشگاه های سراسر کشور ملاقاتی با امام (رض) داشتند و امام در آن دیدار ، دستور تشکیل جهاد سازندگی سراسر کشور را صادر نمود. اسماعیل بعد از آن دیدار ، مشتاقانه به امیدیه آمد و به تشکیل جهاد سازندگی سراسر گشود را صادر نمود. اسماعیل بعد از آن دیدار ، مشتاقانه به امیدیه آمد و به تشکیل جهد سازندگی همت گمارد. این نکته را فرو نگذارم که جهاد سازندگی امیدیه زودتر از سایر شهرهای خوزستان – و از جمله اهواز- پاگرفت و این به سبب حضور فعال اسماعیل در صحنه های انقلاب و ارتباط تنگاتنگ او با نیروهای ناب و کارآمد نظام و پیشگامان انقلاب بود.
چند ماه بعد از آن ، برادر علی شمخانی – مسئول سپاه پاسداران اهواز – فرمان تشکیل سپاه در امیدیه را صادر کرد و این بار سنگین ، باز بر دوش عاشق بلاکشی چون اسماعیل افتاد. وی مرا صدا زد و گفت: «تو رد جهاد می مانی یا در سپاه؟»
گفتم: «نه ، می خواهم در سپاه باشم».
اواخر مرداد 58 بود که اندک اندک کار جذب نیرو از میان عاشقان شهادت آغاز شد و اسماعیل برگ زرین دیگری بر کارنامه پربار خویش افزود:
نسیم زلف تو صبحی گذشت از این گلشن
هنوز سلسله موج گل جنون خیز است
راوی: محمد رضا ایران پور


شکنجه

در مدت آن دو ماهی که آقا اسماعیل در زندان به سر می بود ، با وجود سن کمش ، رفتاری پخته و پر جذبه داشت. به گونه ا ی که زندان بانان مجذوب و شیدای اخلاق او شده بودند. تدریس ریاضیات ، زا دل مشغولی های دیگر او رد زندان بود ؛ که هم رشته تخصصی اش بود و هم در این باره در حد خویش تبحر داشت.
وقتی که زا زندان آزاد شد ، از او پرسیدم: «آیا تو را هم شکنجه کردند؟ وضع زندان چه طور بود؟»
پاسخ داد: «نه شکنجه ای بود و نه آزاری ؛ فقط از ما سؤال و جواب می کردند».
تحقیقاً این پاسخ (انار شکنجه و آزار) برای آن بود که خوف از ساواک و بیم شکنجه های آنان ، وحشت و اضطرابی د ردل مردم نیفکند:
ای قوم اگر سنگ ببندم شکمم را
حاشا که به نانی بفروشم قلمم را
از پیکر خونین گل سرخ بپرسید
انگیزه پرپر شدن دم به دمم را

راوی: تقی دقایقی

X