نکته هایی جذاب و خواندنی از زندگی آموزنده ی شهید سید حسین علم الهدی که توسط برادر ایشان حجت الاسلام سید حمید علم الهدی نگاشته شده است.
مکتب قرآن
سید حسین از کلاس اول ابتدایى، با شروع تعطیلات تابستانى، هر روزه به مکتب قرآن مىرفت و تا کلاس چهارم ابتدایى توانست قرآن را ختم نماید.
وى قارى قرآن صبحگاه مدرسه و تکبیرگوى مسجد بود.
با بچههاى محله در تیم فوتبال بازى مىکرد و با شنیدن اذان، دوستان خود را به مسجد مىخواند و پس از نماز، جلسه قرائت قرآن برگزار مىنمود.
در منزل
سید حسین شرایط مختلفى در زندگى داشت، یک وقت دانشجویى مبارز بود، زمانى یک چریک مسلح بر علیه رژیم طاغوت و وقتى یک معلم توانا، اما برخورد و رفتارش در خانه، هیچ وقت تفاوت نمىکرد.
هر گاه وارد منزل مىشد با شور و حرارت خاصى، همه را تحت تأثیر قرار مىداد.
نسبت به مادرش بسیار تکریم مىکرد و غالباً دست ایشان را مىبوسید، نسبت به برادران و خواهران بزرگتر نیز چنان با عاطفه بود که هر کس او را محرم راز خود مىدانست و نسبت به بچههاى کوچکتر (خواهرزاده و برادرزادهها) چنین بود که همه را جمع کرده و همچون یک کودک با آنها بازى مىکرد.
آیات جهاد
حسین با صدایى زیبا قرآن مىخواند.
تیمسار جعفرى (فرمانده لشکر خوزستان درزمان شاه) براى افتتاح مسجدى که در پادگان ساخته بود، از همه شخصیتها، دعوت کرده بود. یکى از دوستان حسین، از ایشان دعوت نمود که ابتداى این جلسه، قرائت قرآن نماید. وقتى که تیمسار وارد مجلس شد، همه حاضرین به احترام او از جا بلند شدند.
اما حسین سر در قرآن برده و به همین بهانه از جا بلند نشد.
لحظاتى بعد، حسین پشت تریبون رفته و آیاتى از سوره نساء را خواند که :
«مالکم لا تقاتلون فى سبیل الله... » چرا در راه خدا و براى نجات مستضعفان، قیام نمىکنید...
سیرک مصری
در سال 1351 یک سیرک مصرى به اهواز آمده بود، که در جهت فساد اخلاقى جامعه، گام بر مىداشت.
حسین در این زمان نوجوان 14 سالهاى بود، و نمىتوانست در برابر این حرکت شیطانى آرام گیرد. بناچار وى به همراه دو تن از دوستانش، در یکى از ساعات روز که کسى در آنجا نبود، با بمب بنزینى آن مکان را به آتش کشیدند.
نامه مخفی
بعد از آتش زدن سیرک مصرى (سال 51)، حسین و یکى از دوستانش نامهاى را تهیه کردند و مخفیانه به مسئول سیرک رساندند.
در آن نامه نوشته بودند:
«در زمانى که اسرائیل، مردم مظلوم فلسطین را آواره کرده است و ما باید دست بدست هم بدهیم و مسلمانان جهان را بیدار کنیم، جاى تعجب است که در این شرایط، شما براى به فساد کشاندن جوانان کشور ما، به ایران آمدهاید و...»
جالب اینکه مسئول سیرک این نامه را به ساواک نداده بود. زیرا دو سال بعد که حسین را در رابطه با مسایل دیگرى دستگیر کردند، ساواک، هیچ خبرى از این نامه نداشت. یقیناً اگر ساواکیها از موضوع این نامه خبر داشتند، شکنجههاى بیشترى بر حسین و دوستش وارد مىساختند.
افشاى یزید زمان (راهپیمایى در روز عاشورا)
حسین و دوستانش در عاشوراى سال 1353، حدود 200 نفر از دانشآموزان سیاه پوش را بصورت راهپیمایى آرام، در خیابانهاى اهواز هدایت مىکردند، در حالیکه روى سینه آنها جملاتى از حضرت امام حسین (ع) نوشته شده بود: "انی لااری الموت الا السعاده ولاالحیوه مع الظالمین الا برما"
در فاصله 150 الى 200 متر یکى از بچهها، صندلى را در وسط جمعیت قرار مىداد و سخنان حضرت امام حسین (ع) براى مردم خوانده مىشد: مرگ با عزت، بهتر است از زندگى با ظالمان و... همچنین در طول مسیر راهپیمایى آیاتى از قرآن پیرامون جهاد فى سبیل الله قرائت مىشد و حسین با صداى رسا و بلند، ترجمه آیات را قرائت مىکرد.
حرکت منظم تعدادى نوجوان در ردیفهاى سه نفره، در بین انبوه عزاداران که سینه یا زنجیر مىزدند، توجه همه مردم را به خود جلب کرده بود.
بیتوجهی به مجسمه شاه
مسیر دستههاى سینه زنى در عاشورا (سال 53)، از میدانى عبور مىکرد که مجسمه شاه، در آن نصب بود.
راهپیمایان نوجوان هنگامى که به چهارراه قبل از مجسمه رسیدند، مسیر حرکت خود را تغییر دادند تا به دور فلکهاى که مجسمه شاه در آن است، نچرخند.
پس از این تغییر مسیر، پلیس تصمیم گرفت که راهپیمایان را دستگیر کند، اما نوجوانان که از نقشه پلیس خبر دار شدند، بین جمعیت تماشاچى پراکنده شدند و تنها توانستند چند نفر را دستگیر کنند.
اولین دستگیری
بدنبال راهپیمایى روز عاشورا (سال 53)، ساواک عاملین آتش زدن سیرک مصرى (سال 51) را شناسایى کرد که یکى از آنها حسین بود. مأمورین ساواک وارد مدرسه شده و حسین را در کلاس درس، دستگیر کردند.
در این زمان حسین، این نوجوان 16 ساله و کوچک اندام، در محاصره چند مأمور قوى هیکل و مسلح قرار گرفته بود. آنها حسین را به منزل آوردند تا اتاق او را مورد بازجویى قرار دهند.
وقتى که مأمور ساواک با پوتین نظامى وارد اتاق شد، حسین با حالت پرخاش و صداى بلند به او گفت: ما روى این فرشها نماز مىخوانیم، کفش هایت را درآور!
مأمور ساواک که از آن همه جسارت و شهامت این نوجوان شگفت زده شد، کفشهایش را درآورد.
منبع: سایت زلال دات نت zolal.net
با تشکر از آقای سید حمید شریعت زاده ارسال کننده این مطلب در سایت زلال