داستان : اگر بد کنى به خود کنى
در
عهد رسالت سیدالمرسلین(صلى الله علیه وآله) چون این آیه فرود آمد که:«اِنْ
اَحْسَنْتُمْ اَحْسَنْتُم لاَِنْفُسِکُمْ وَ اِنْ اَسَأْتُم فَلَها.»«اگر
کار نیک به جاى آورید براى خود انجام دادهاید و اگر کار بد انجام بدهید به
خود باز مىگردد.»یکى از یاران رسول خدا نظر به جمال این معنى انداخت و شب
و روز این آیه را مىخواند.یکى از جهودان را بروى حسد آمد و آتش حسد در
نهاد او افروخته گشت و گفت: باش تا من این کار را بر خلق ظاهر کنم.پس قدرى
حَلوا بساخت و زهر در آن تعبیه کرد و بدان مرد داد تا آن را بخورد.مرد آن
را بستد و به صحرا برون آمد.دو جوان را دید که از سفر مىآمدند و اثر سفر
در ایشان ظاهر گشته، آن صحابى ایشان را گفت: نان و حلوا رغبت دارید؟
گفتند: بلى.مرد نان و حلوا پیش ایشان بنهاد.در حال بخوردند و بیفتادند و
بمردند.آن خبر به مدینه افتاد، او را بگرفتند و پیش سیدالمرسلین(صلى الله
علیه وآله)آوردند.رسولخدا(صلى الله علیه وآله) از وى پرسید: آن نان و حلوا
را از کجا آوردى؟ گفت: فلان زن جهود داده است.آن زن را بطلبیدند، چون
بیامد، آن دو جوان را بدید و هر دو پسران او بودند که به سفر رفته
بودند.زن جهود در دست و پاى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) افتاد و گفت:
صدق این مقامت مرا معلوم شد که من اگر چه بد کردم با خود کردم، و آن به من
بازگشت و تحقیق معنى این آیه بدانستم.