نگاهاروپا و غرب به حافظ ما
اى حافظ! سخنتو همچون ابدیت بزرگ است. کلام تو همچون گنبد آسمان تنها به خود وابسته است و میاننیمه غزل تو با آغاز و انجام آن فرقى نمى توان گذاشت؛ چرا که همه آن در حد کمالاست. تو آن سرچشمه فیاض شعر و نشاطى، که از آن هر لحظه موجى از پس موج دیگر بیرونمى تراود، دهان تو براى نغمه سرودن و دلت براى مهر ورزیدن همیشه آماده است. اگرهمه دنیا به سرآید آرزو دارم که تنها- اى حافظ- باتو و در کنار تو باشم و چون برادرى در شادى و غمت شرکت کنم. همراه تو باشم و چونتو عشق ورزم. زیرا این افتخار زندگى من و مایه حیات من است. حافظ دلممى خواهد از شیوه غزلسرایى تو تقلید کنم، چون تو قافیه پردازم و غزل خویش را به ریزهکارى هاى تو بیارایم. نخست به معنا اندیشم و آنگاه برآن لباس الفاظ بپوشم. دلم مىخواهد شعرى چون تو، اى شاعر شاعران جهان سروده باشم. اى حافظ! همچنانکه جرقه اى براى آتش زدن و سوختن شهر امپراتوران کافى است، از گفته شورانگیز توچنان آتش بر دلم نشسته است که سراپاى مرا به تب و تاب افکنده و تو خود بهتر مىدانى که چگونه ما از خاک تا افلاک در بند هوس اسیریم. مگر نه عشق نخست غم مى آوردو آنگاه نشاط مى بخشد؟ پس اى استاد بگذار لحظه اى در بزم عشق تو بنشینم تا در آنهنگام که با دلدار راز مى گشایى، پیشانى درخشان تو را با دیدگان ستایشگر بنگرم.
اینجمله هاى ستایش آمیز از «گوته» شاعر آلمانى است که مدهوش حافظ شیرازشده است. البته نه تنها «گوته» بلکه شاعران بسیارى در مغرب زمین دلسپرده ادبیات ایرانهستند و تأثیرات فراوانى از آن گرفته اند. آنقدر که حتى آثار ادبى در حوزه داستانکه امروز در ایران مخاطبان فراوانى دارد و توسط اروپائیان نوشته شده، برگرفته ازآثار نویسندگان و شاعران مطرح تاریخ ادبیات ایران است.
درباره حافظ،پژوهشگران و حافظ شناسانبسیارى اظهارنظر کرده اند و تأملات بسیارى درباره دیدگاه حافظ بههستى، عشق، عبادت و زهد و... داشته اند و تفاوت نظرهایى نیز درباره تولد و وفات،تعداد غزلیات و برخى ابیات همیشه وجود داشته است، اما نکته قابل توجه این است که حافظ تلفیقشایسته و خردمندانه شاعران پیش از خود است.
عبدالعلىدستغیب پژوهشگر و منتقد ادبى معاصر معتقد است: «حافظ جمعمولوى، سعدى و خیام است و شعر حافظهنوز شناخته نشده است. دلیلش هم این است کهمعاصران حرف هاى تذکره نویسان از جامى به بعد را دوباره گویى کرده اند و همان حرفهاى دوران تیموریان و صفویان را زده اند. برخى از آشنایان به ادبیات مدرن هم حافظ رابا معیارهاى فلسفى غرب مثل هایدگر ترجمه و تفسیر کرده اند.
درواقع حافظ میدانتضاد عقاید شده است و هر کس و گروهى مى خواهد حافظ رامصادره کند. اشکال بزرگ برخى بررسى ها این است که تا از حافظ صحبتمى شود، علاقه مندان از عقاید او مى پرسند و این بخش از موانع حافظ شناسىاست، زیرا حافظ شاعر،نگاهى کلى به جهان دارد، نگاه او فرقه اى نیست بلکه زیباشناختى است. آنچه در هرتحقیقات مشترک است، این است که پژوهشگران مطالبى را از غزلیات برداشت کرده اند کهبا منویات خودشان هماهنگ باشد. حافظ درواقع به دنیا نگاه ایستایى ندارد و همواره با تلاطم حیات در امواج اقیانوس زندگىدر نوسان است. حافظ ضرباهنگاین اقیانوس پرمخاطره را مى گیرد و در شعرهاى خودش منعکس مى کند. البته خیام، سعدىو مولوى هم این کار را کرده اند، اما درحافظ بیان تلاطم معنوى و تلاطم لحظه هاى زندگى، هم بیشترو هم به زبان استعاره بیان شده است و از آنجایى که دوران ما دوران پرتلاطم وپردغدغه اى براى بشر است و پرسش هاى زیادى براى انسان مطرح است که پاسخ اش را نمىداند، شعر حافظ بهاین جهان پرتلاطم مماس مى شود و این است که با آن اضطراب ها، دلهره ها و تشویش هاىانسان هم جواب مى شود. اگر به قول «گوته» لفظ را عروس و معنا را داماد بدانیم از اینزناشویى کسى با خبر است که شعر حافظ رابشناسد. این جمله یعنى این که حافظ ازبسیارى شاعران دیگر لفظ و معنا را بهتر هماهنگ کرده است.»
بهاالدین خرمشاهى، حافظ پژوهمعاصر درباره شعر حافظ تأملاتبسیارى داشته است. او درباره مفاهیم و مضامین شعرحافظ مى گوید: «نگرش هر هنرمند و هر انسان با فرهنگ،طبعاً چندگونه و چندگانه است و به معناى دقیق تر «التقاطى» است، اما یک معرفت و یاگرایش از میان سایر معارف ممکن است عنصر غالب فکر و فرهنگ او باشد، حافظ درحکمت و عرفان، فلسفه، ادب فارسى و عربى، علوم بلاغى و قرآن دست دارد، اطلاعاتعمومى اى هم از طب، نجوم، فقه و اصول و حدیث و تاریخ دارد و حافظه او انباشته از معارف گوناگون است. پس تمام اینمعارف در شعر او تأثیر داشته اند. حال به شهادت شعر او، حافظ ابیاتزمینى هم دارد. تا کسى نپذیرد که حافظ براىزیبایى هاى دنیوى و شعر وسخن و سخنورى و ظرایف لفظى و صنایع ادبى، شأن و اصالتقائل است، رهیافتش به حافظ، کژى و کاستى خواهد داشت».
بهاالدین خرمشاهى که در ذهن و زبان حافظ تأملداشته است به این مسأله صحه مى گذارد که یک شاعر زمینى، مى تواند اشعار زمینى همداشته باشد. با این حال بن مایه و نگاه اصلى حافظ «عرفان»است. نکته جالب توجه این است که حافظحتى در شعر غیر عرفانى رسم اخلاق و آداب ایرانى-اسلامى را رعایت کرده و نکات پندآمیز را سرلوحه سرودن قرار داده است. برخى دیگر از حافظ پژوهانو کارشناسانى که برحسب علاقه به شعر و اندیشه حافظ نقبىزده اند، اشعار او را به لحاظ اجتماعى بسیار در خور توجه دانسته اند. شعر حافظ مملواز طنز و ایهام است. او با شعرش هم مبارزه مى کند هم مصالحه.
سیروسشمیسا در کتاب سبک شناسى مى نویسد: «حافظ بازبان ایهام و طنز به مسائل حاد اجتماعى دوره خود پرداخته و با نوع شاهان متظاهر وزاهدان ریایى و صوفیان دروغین به مبارزه جانانه مشغول بوده است. از این روست کهشعر او پر از اشاره هاى تاریخى به اوضاع و احوال عصر اوست که بسیارى از آنها بر مامجهول است و از سویى دیگر در به کارگیرى زبان ادبى، یعنى استفاده کامل از بدیع و بیانو ایجاد روابط متعدد موسیقایى و معنایى بین کلمات گوى سبقت را از همگان ربوده است.در بدیع لفظى بیشتر به انواع جناس و در بدیع معنوى به انواع ایهام، از قبیل ایهامتناسب، تضاد، ترجمه و استخدام توجه دارد و در پایان عمده توجه او به استعاره و تشبیهو تمثیل است و از طرف دیگر، شعر او از تلمیح به نکات و آموزه هاى عرفانى و قرآنىخالى نیست. ایهام در حافظ غوغایىاست و بسامد آن از همه صنایع بیشتر است، به نحوى که برخى آن را مختص اصلى سبک حافظ شمردهاند. از مشخصات دیگر شعر او طنز است، که آن را در همه زمینه ها از جمله در زمینه خیامبه کار برده است. در استفاده از بدیع و بیان از شاعران کهن فقط خاقانى تا حدودى بهاو نزدیک است. اما به طور کلى دیوانحافظ خلاصه اى از همه جریانات مهم و عمده ادبیات پیشاز اوست.»
ادبیاتشعرى ایران در تاریخ خود شاعرانى را دارد که نقاط عطف این تاریخ اند. برخى ازشاعران آمده اند شعر نوشته اند و خاک هستى خودشان و شعرشان را در خود فرو بردهاست، اما برخى نه تنها روح جاودانگى را در شعرشان دمیده اند و آن را پایان وماندگار کردند بلکه نام نیک خود را نیز بر تارک شعرشان حک کردند تا همیشه به یادگاربماند. این شاعران هنرمندانه ترین کلمات را در معمارى خاص کنار هم قرار دادند وباعث معمارى جدیدى در مضامین نیز شدند. رودکى، فردوسى، نظامى، عطار، مولوى، حافظ،سعدى، خیام، باباطاهر، صائب، بیدل و ... از این معمارانند. دکتر کاووس حسن لى مدیربخش پژوهشى مرکز فارس شناسى معتقد است: «شعر حافظ همچونآینه است و زبان او قابل تفسیر و تبدیل است. به همین دلیل هر کس به شعر حافظ نگاهمى کند گویى خودش را در آن مى بیند و با آن ارتباط برقرار مى کند. یکى از دلایلمخاطبین وسیع شعر حافظ تأویلپذیرى آن است و این که هرکسى از زاویه خودش به حافظ نگاهمى کند و شعر حافظ رادرمى یابد. با توجه به این که حافظ باقرآن مأنوس بوده و از قدیم الایام او را لسان الغیب و ترجمان اسرار مى دانند، هرکس شعر حافظ رامى خواند گویى با قرآن ارتباط برقرار کرده و افکار کلام وحى را به زبان فارسى اززبان حافظ مىشنود و این یکى دیگر از دلایل رویکرد مردم به شعر حافظ است.
شعر حافظ درواقع پر از حکمت هاى عامیانه و نصایح و پندهاى مردمى که مردم آن را در شعر شیرینمى خوانند. ویژگى هاى شعر حافظ فراواناست اما اگر به لحاظ واژگانى بخواهیم آن را مورد بررسى قرار دهیم درخواهیم یافت کهدر حقیقت معمارى شگفت انگیزى در واژگان آن وجود دارد که پیوند عجیب واژه ها با همدر سخن لایه لایه و توبه توى حافظ زیباترینو هنرى ترین گونه سخن را به نمایش مى گذارد. حافظ حتىدر عشق هم کم نظیر است. عشقى که حافظ دارد،یک عشق پاک است. حافظ همهزیبایى هاى عالم امکان را دوست دارد. براى این که تجلى حضرت خداوندى را در آن مى بیند،در نتیجه عشقى که دارد، عشقى پاک و بى آلایش و سرشار از معنویت است، در دین ما هیچوقت عشق زمینى منفور نبوده است بلکه ناپاکى نگاه و دل است که نهى شده است. حافظ ازجمله کسانى است که ضمن دیدن زیبایى هاى عالم امکان و این که تجلى زیبایى عالم قدسرا در عالم خاک مى داند، عشق پاک و بى آلایشى دارد. نشانه هاى مختلفى هم داریم کهنشان مى دهد حافظ نردبانىبراى عروج از جسمانیت به روحانیت درست کرده براى گذر از عشق زمینى به آسمانى.»
همانگونهکه ذکر شد حافظ شاعرىنکته دان و ظریف طبع است، آنگونه که آگاهانه به پیشینه خود نگریسته و سره از ناسرهآن جدا کرده است، سپس آن مواردى را که باعث رشد و تعالى دیدگاه مى شده مورداستفاده قرار داده و باقى را به حراج گذاشته است. به سخن دیگر «حافظ درعین آن که با میراث فکرى و ادبى صوفیانه، مدرسى، دینى، کلامى و فلسفى دنیاى خودآشنایى داشته و در برخى زمینه هاى نظرى در قلمرو عرفان چیرگى کامل داشته است و ازنظر جهان بینى نیز جهان بینى او ناگزیر دنباله جهان بینى هاى عرفانى و کلام حکمت پیشاز خود بوده است، کار شاعرانه او همچنان که ویژگى هر آفرینندگى اصیل هنرمندانهاست، تکرار طوطى وار قالب هاى ذهنى یک جهان بینى سنتى نیست، بلکه او در عینوفادارى به طرح کلى آن قالب ها، این میراث را به قالب ویژه شخصى اى ریخته است کهحاصل آن یگانگى و چهره شاخص شعر اوست. بنابراین مى توان سرچشمه جهان بینى و هستىشناسى او را اینجا و آنجا یافت، همچنان که سررشته بسیارى از تصویرها و تشبیه ها وبرداشت هاى شاعرانه او را در دیوان این و آن جسته اند. ولى سرانجام حافظ رادر کجا مى توان یافت. یعنى آن درآمیختگى تمامى میراث سنت را که او به ترکیبى یگانهرسیده و دستاورد یک شخص است، شخصى کم مانند و تکرارناپذیر از آن دست که فرهنگ هاىبزرگ تنها تنى چند را در درازناى سده ها و هزاره هاى عمر خود پدید مى توانند آورد.حافظ شاعرىاست که دغدغه هاى فکرى ویژه اى دارد و این را مى توان از غزلیات او دریافت. او دراساس با مسائل مرگ و زندگى، معنا و هدف زندگى و غایت هستى سر و کار دارد و حتى باسیاست و مسائل پیرامون خود نیز بیگانه نیست و درباره آنها چیزى مى گوید و حکمى مىکند، اما وسوسه هاى فکرى که پیاپى در دیوان او پدیدار مى شوند، شاعرانه اند و بازبان ابهام و رمز و نماد بیان مى شوند. براى بازگشودن سازمان درونى معنایى آن وجست وجوى محورى یگانگى بخش در آنها، اگر آن رمزها و نمادها را یکسره به قراردادهاىکلیشه اى زبان صوفیانه فرونکاهیم، چگونه مى توان به سامان ذهنیت او دست یافت. «مغو مغبچه» و تعبیرات نمادین از این دست را در دیوان شاعران پیش از حافظ وهمروزگار او مى توان یافت، اما در شعر او این تعبیرهاى نمادین در جوار مفهوم هاى پرابهامو ایهام دیگر، شکل تراشیده اى است که در تابش نور قرار گرفته باشد که از هر زاویهجلوه و نمود دیگرى دارد.
«در الگوى ذهنیت سرنمونى کهماجراى ازلى در آن سرچشمه و معناکننده رویدادهاى جهان مادى است، آدم که به دست خداآفریده شد و جایگاه نخستین وى باغ بهشت بود، جایگاه مرکزى دارد، زیرا آنچه آنجا برآدم رفته است، تقدیر نوعى انسانى او و فرزندان او یعنى همه نسل هاى بشرى را معینمى کند و حافظ بارهادر برابر طعن خود با خرده گیران و مدعیان با اشاره به آن وضع ازلى عذر مى آورد که«کارفرماى قدرت مى کند این، من چه کنم؟» یعنى زندگانى و رفتار خود را در پرتو آنسرنمون ازلى معنا و توجیه مى کند. حافظ ازآنجا که کارش شاعرى است و به زبان شاعرانه سخن مى گوید، ناگزیر از زبان ایماژ بهرهمى گیرد. آشورى مى گوید: حافظ رویدادهاىازلى را با اشاره به روایت هاى اسطوره اى آن به میان مى آورد. اما در حقیقت، اهلتأویل است و زیر نفوذ سنت تأویل عرفانى، که تا روزگار او به دست نظریه پردازان وشاعران عارف پایه هاى نظرى آن را از هر جهت فراهم آمده بود. حافظ چنانکه از دیوان او برمى آید، با ادبیات و کتاب هاى عرفانى فارسى و عربى انس ژرف داشتهاست، بنابراین معناى حقیقى اسطوره در نظر او نه در صورت سرراست روایتى آن است کهرویداد ازلى را همچون رویدادى همانند رویدادهاى زمینى و زمانى گزارش مى کند، بلکهدر معناى نهفته و در پس آن، در معنایى است که از راه عرفانى آن به دست مى آید.
دکترمحمدجعفر یاحقى در کتاب حافظ پژوهىمى نویسد: اتوپیاى حافظ موجودیتىزمینى و آسمانى دارد، به این معنى که هم از وضع نامطلوب زمین و بیچارگى زمین ها دررنج است و براى آنها وضع بهتر و دلپذیرترى آرزو دارد و هم بر آن است تا براىروندگان طریقت و راهیان ملکوت اعلى راه حق هموار و دلپذیر باشد، با این تفاوت کههموار شدن این راه براى سالک بیشتر از آن که در گرو کوشش بنده باشد به عنایت خاص وکشش لطف حق بازبسته است:
گرنور عشق حق به دل و جانت اوفتد
باللهکز آفتاب فلک خوبتر شوى
ترفندهمساز کردن ناهمسازها در حافظ البتهدلپذیر و سزاوار تأمل است. او هم زمین را دارد هم آسمان را. هم تن را مهم و محترممى شمارد هم جان را.
گفتمصنم پرست شو با صمدنشین
گفتابه کوى عشق هم این و هم آنى کنند
عشق حافظ اکسیرحیات و کیمیاى مراد یا به تعبیر علمى آن تیزابى است که هر خاراسنگ نادلپذیرى را درخود حل مى کند. خطاست اگر حافظ رابه حد یک جامعه شناس، فیلسوف یا نظریه پرداز تنزل دهیم. او فقط شاعر است، نه یککلمه کم، نه یک کلمه زیاد. این کدام شاعرى است که از این عناوین امروزى و پرجاذبهبرتر و آسمانى تر است؟ به یقین در شعر حافظجامعه شناسى فلسفه و نظریه پردازى هم هست همانطور که لطایف غیبى هست. لطایف را نمى توان در قالبى محدود گنجاند. در حافظ «آنى»هست که در هیچ دانش و بینش دیگرى نیست.
حافظ جامعهو تاریخ و فلسفه را قلمرو کار خویش مى داند بى آن که خود و شعر آسمانى خود را درآن گم کند، براى جامعه و تاریخ و مسیر اندیشه چاره جویى مى کند بى آن که از لطایفغیبى از آن «آن» نهفته و نگفته غافل بماند. این هنر قابل تفکیک و تجزیه و تحلیل نیست،اما بى شک عناصر و اجزاى فراوانى دارد که بر رسیدن بخش هایى از آن بر نقد شعر وى وبر مسائلى که بدان بازبسته است مى تواند پرتوهایى بیفکند. دکتر محمدرضا خالصىدرباره استفاده حافظ ازشخصیت ها و اساطیر دینى اظهارنظرهاى قابل توجهى انجام داده است. وى بر این اعتقاداست که بهره مندى از اساطیر تاریخى و داستانى از دیرباز در ادب فارسى رواج داشته وشاعران با بهره ورى از این مفاهیم به اغراض و مقاصد ویژه خویش پرداخته اند. دیرینهترین صورت این کوشش ها به نخستین اشعار بازمانده در ادبیات پارسى بازمى گردد و بیشترینمفاهیم نیز در ستایش سروده هاى شاعران جلوه یافته و شاید خواجه از معدود شاعرانىاست که پاى اساطیر را به حیطه غزل باز کرده است.
استفادهاز اساطیر مذهبى چه در سروده هاى ستایشى و چه در تغزل ها بدان جهت است که خوانندهعلاوه بر دریافت مفاهیم و معانى بزرگ در عبارتى کوتاه به سبب تداعى دلپذیر که نتیجهپویایى عنصر اساطیر است با گذشته دیرین فرهنگ و تاریخى اش پیوندى تازه یابد وامروز و دیروز را در یک کلام ببیند، چنین انتقال شگرفى آنگاه به اوج ادراک هنرى مىرسد که خواننده اجزا و عناصر این دو زمان را در فعالیت ذهنى گسترده و به یارىقرائن لفظ و معنا با یکدیگر در کمال پیوستگى دریابد و حافظ دراین زمینه بى شک توفیقى بیش از دیگران به دست آورده است. او در بیان اشارت به قصههاى مذهبى چون گذشتگان تنها به تلمیح بسنده نکرده و به جهت تفنن هاى شاعرانه ازاساطیر بهره نبرده است، بلکه اساطیر در زبان او گستره اعجاب آور تداعى هاست ووابسته تام به توانایى شاعر و کاربرد این عناصر و استادى و چیره دستى اش در آرایشالفاظ و پیرایه هاى معنایى و منوط به احاطه سراینده به اساطیر و چگونگى بینش وجهان بینى شاعر است و چه کسى چیره دست تر از حافظ وژرف اندیش تر از او در ادب فارسى. هیچ نکته و دقیقه اى از اساطیر و قصص مذهبى ـ کهمهم ترین مشخصه شعرى او محسوب مى شود ـ فروگذار نشده است. در حوزه فکر و اندیشه ازمسائل تاریخى و اجتماعى روزگار خویش از تداعى اسطوره ها بهترین بهره را برده است.به همین جهت از میان مجموعه هاى بیشمار اسطوره ها و قصه هاى مذهبى، به سرگذشت انبیاءعلیهم السلام چون آدم، هود، صالح، ابراهیم، یعقوب، یوسف، سلیمان، داوود، موسى، عیسىو محمد(ص) توجه دارد. از میان داستان هاى آدم به ۵فراز مهم اش یعنى آفرینش، سجده فرشتگان، آدم و شیطان، عهد الست و بارامانت اشارهمى کند. از داستان نوح تنها به توفان بسنده مى نماید، از داستان هود و صالح بههلاک قوم عاد و ثمود و بهشت شداد، از داستان ابراهیم به آتش نمرود و از داستان یوسفبه فرازهاى یوسف و یعقوب، یوسف و برادران، یوسف و چاه، یوسف و زلیخا، یوسف، زندانو پیراهن یوسف، از داستان موسى(ع) به شبانى اش، آتش طور موسى و فرعون و از داستانحضرت محمد «ص» به جدال او با ابولهب اشاره مى کند.
اهمیتترجمه ادبیات ایران در مغرب زمین مهم است. این مهم بودن کمک مى کند ما از طریق ادبیاتسایر کالاهاى فرهنگیمان را هم به مغرب عرضه کنیم. در واقع این گونه است که فضاىفرهنگى غرب به عنوان عنصرى به ظاهر غالب مى تواند از فرهنگ ایران زمین رخت بربندد.اهمیت و دلیل ترجمه شعر حافظ به غربدر نظر «آن مارى شیمل» این است: در صحبت از شیراز قرن هشتم تا چهاردهم حتى در صحبتاز این شهر در نزد تمام غربیان تحصیل کرده بلافاصله تنها یک نام تداعى مى شود«محمد شمس الدین حافظ» واز نظر محبوبیت، خاصه در جهان انگلیسى زبان فقط نام «خیام» است که توانسته با اوپهلو بزند. معمولاً موقع تحسین از جهانى بودن حافظ نام«گوته» بر زبان مى آید. در شهر «وایمار» زادگاه گوته، مبناى یادبودى براى این دوشاعر مشهور برپا شده است و پایگاه اینترنتى اى نیز وجود دارد، دکتر ناتل خانلرىمعتقد بود: حتى انگلس فیلسوف معروف انگلیسى در نامه اى که به مارکس همراه خود مىنویسد از دلمشغولى خود به حافظ سخنمى گوید و این موضوع را پنهان نمى کند که مانند گوته قصد آموختن زبان فارسى راداشته تا حافظ رابهتر بفهمد. «آن مارى شیمل» مى گوید: اروپا براى نخستین بار در سال ۱۶۵۰ مسخنى درباره حافظ شنیدو آن زمانى بود که «پى یر پترو دلاواله» ایتالیایى در سفرنامه خود ذکرى از حافظ بهمیان آورد. در سال ۱۸۶۰ م «فرانسیسکو منیتیسکى» کهنویسنده نخستین دستور زبان فارسى به لاتین است، یکى از غزلیات حافظ رابه زبان لاتینى ترجمه کرد. نخستین ترجمه فرانسوى بعضى از غزلیات حافظ توسط«ویلیام جونز» در سال ۱۷۷۱ انجام شد. اسامى نخستینمترجمان اشعار حافظ درقرن هجدهم میلادى به این شرح است:
سرویلیام جونز در سال ۱۷۷۱ این اثر باارزش را ترجمهکرده و ۱۷۷۴ جان ریچاردسون توانسته به ترجمه این اثر همتگمارد. تامس لا، اچ اچ، جان نانت، آوسى لى و جان هدن هندلى به ترتیب در سال هاى ۱۷۸۵ ، ۱۷۸۶ ، ۱۷۸۷ ، ۱۷۹۵ و ۱۸۰۰ حافظراترجمه کرده اند. اما از دهه ۹۰تاکنون یعنى این چند سال اخیر جداى از ۲سده گذشته اشعار حافظ بسیارترجمه شده است که برخى از مترجمان عبارتند از:
الیزابتگرى، دانیل لدینسکى، هنرى فنیدلین، کلارک، پورافضل، مانت گمرى، کلمن بارکس، توماسرین کرو، فیلیپ اسمیت، پیتر اورى و...
درواقع حافظ امروزبه عنوان ادبیات پایه و کلاسیک در دنیا مطرح است که در کنار اسامى شاعران کلاسیکبزرگ دنیا از اهمیت فراوانى برخوردار است.
الاخره سعدی بزرگ تر است یا حافظ؟!
بیگمان، سعدی، یکیاز نامدارترین سخنسرایان جهان است که بسیاری از اندیشمندان را به ستایش واداشتهاست. شاعری که اندیشههای نورانی و افسونگریهای هنری او در سخن چنان رستاخیزیبرپا کرده که شهرت او را در زمانها و مکانهای دور و نزدیک به شایستگی گسترده است.
درمیان شاعران و نویسندگان نامی ایران، او تنها کسی است که در هر دو عرصهی شعر ونثر، با توانمندی شگفتآور خویش، آثاری بیهمانند آفریده است، به گونهای که شعرِاو به شیوایی نثر و نثرِ او به زیبایی شعر در بالاترین جایگاه هنری قرار گرفته است.
اینارزش تنها در زبان فارسی این چنین درخشان نیست بلکه در هر جای دیگری که سخن سعدیامکان حضور یافته، نام صاحب خود را به بلندی برکشیده است. به قول امرسون، شاعر، نویسندهو اندیشمند آمریکایی :
1. «سعدیبه زبان همهی ملل و اقوام عالم سخن میگوید و گفتههای او مانند هومر، شکسپیر،سروانتس و مونتنی، همیشه تازگی دارد.»1
امرسون،کتاب گلستان را یکی از اناجیل و از کتب مقدس دیانتی جهان میداند و معتقداست که دستورهای اخلاقی آن، قوانین عمومی و بینالمللی است.2
اگربخواهیم سعدی را با برخی دیگر از قلههای بلندِ شعر فارسی بسنجیم، همواره سعدی رابیشتر از دیگران در میانِ مردم خواهیم دید. مثلاً هنگامی که سعدی و مولوی را از دیدگاهِپیوند و ارتباط آنها با مردم جامعه مقایسه کنیم، میبینیم که مولوی، پروازی بسیاربلند دارد آنقدر بلند که بیشتر اوقات از دسترس مردم و حتی از دیدرسِ آنها همخارج است. اما سعدی، از روی زمین، مستقیم به سوی هدف حرکت میکند. از همین رو دردسترسِ مردم است و مردم میتوانند به سادگی با او همراه شوند. یا وقتی سعدی را با حافظ میسنجیم،میبینیم که گرچه حافظ همبه گستردگی در میان طبقههای جامعه نفوذ پیدا کرده ، اما حافظ، مثل یک پدرِ مقدس و قابل احترام است که بایداو را دوست داشت، به او مهر ورزید و او را بزرگ داشت. اما سعدی مثل یک دوست صمیمیاست که بسیاری اوقات با او شوخی هم میکنند.
ازسوی دیگر
حافظ از آسمانیترین سخنسرایان جهان است. بهرهوریاو از عالم بالا، با هوشیاری شگفتِ او در حوزهی زبان و توانمندی بیهمانندش در بهکارگیری امکانات بیانی، گره خورده و او را بر ستیغ بلند سخن فارسی نشانده است.
سهعنصر و ویژگی مهم را همیشه باید در پیوند با حافظ وبرای درک و دریافت شعر حافظ درنظر داشت:
1. 1- توانمندیشگفت هنری حافظ وپدید آوردن سخنی لایه لایه و تو در تو.
2. 2- پیوندمعنوی با کتاب وحی و اُنس همیشگی با قرآن مجید و به دست آوردن روحانیتی ستایشبرانگیزکه لقب «لسانالغیب» و «ترجمانالاسرار» را برای او به ارمغان آورده است.
3. 3-هوشیاریو دردمندی اجتماعی؛ به گونهای که هرگز از زخمها و دردهای جامعهی خود غافلنبوده است.
و اینویژگیها دست به دست هم داده و باعث شده که حافظ باهنریترین شیوههای بیانی، شدیدترین و پلیدترین رذایل اخلاقی جامعهی خودش (ریا،دروغ، تزویر و ...) را هدف بگیرد و آنها را افشا کند.
حافظ خود،شخصیتی غریب و پیچیده است. او با شگردی شگفت و ترفندی هنری، چنان پدیدههای متناقضو متعارض را در کنار هم نشانده و آنها را با هم آشتی داده است که زیباتر از آن ازدست کسی دیگر بر نیامده است.همین همنشینی پدیدههای متعارض و متناقض موجب شده استکه سلیقههای گوناگون و طبایع مختلف، چهرهی خود را ـ هر کس به گونهای ـ در آینهیسرودههای حافظ ببیند.حاصلجمع این تعارضات چنان است که سرودههایی از حافظ راهم در قنوت نماز میخوانند و هم بر سکوی میخانه، هم بر سر منبر میخوانند هم درمجلس رقص و آواز، هم در کلاس فلسفه میخوانند هم در حلقهی خانقاه و همه جا و همهجا.
ایناختلاف نظر در مورد شخصیت حافظ هموجود دارد: از یک سو او را فردی ناآرام، آزاداندیش، عصیانگر و پرخاشجو میبینیم واز سویی دیگر او را فردی متفکر، روشنبین و ژرفاندیش. از یک سو او را عارفی دلآگاهو واصل میبینیم که پردههای راز را یک سو زده و تا ناشناختهترین سرزمینهایاسرار پیش رفته و از سویی دیگر او را شاعری چیرهدست و افسونکار میبینیم که آتشبه جان همهی واژهها زده و هنریترین شعر هستی را آفریده است.
بااین همه از میان سخنسرایان نامدار ایرانی هیچ کدام به اندازهی سعدی و حافظ همانندیو همسانی ندارند. در حالی که این دو نیز با هم تفاوتهای بسیار دارند.
هردو در شیراز زاده، زیسته، نام برآورده و درگذشتهاند و بنیان سخن هنری هر دو برمفاهیمی همچون عشق، حقیقتجویی، جمالپرستی، مبارزه با کجرفتاریهای اجتماعی، ریا،تزویر، دروغ و ... نهاده شده است.
همانگونهکه پیش از این گفته شد در میان سخنوران زبان فارسی، تنها کسی که هم در نثر و هم درشعر اثر عالی و درجهی اول آفریده است به علاوه حضور همیشگی سعدی در میان مردم وآمیزش او با گروههای مختلف اجتماع، تأثیر بسیار در عمومیتر شدن سخن او گذاشتهاست.
حافظ بیشاز آنکه سخنی عمومی داشته باشد، کلامی ویژه دارد. به عبارتی دیگر روی سخن سعدیهمهی طبقات اجتماع هستند اما حافظ مخاطبانِخاص برگزیده و روی سخن او با آنهاست. هر چند امروز، مخاطبان عمومی هم به سادگی باشعر حافظ پیوندمیخورند و دست کم میتوانند لایهی بیرونی شعر حافظ راببینند و دریابند.
آثارسعدی به ویژه به دلیل اینکه بیانِ حکمت عملی و اخلاق عملی است، ترجمهپذیرتر ازسرودههای حافظ است.از همین روست که خاورشناسان و جهانگردان سعدی را بیشتر میفهمند و بیشتر میشناسند.3
تکیهی حافظ بیشتربه کلیات هستیست و توجه سعدی به جزییات زندگی. حافظ بیشتربه مفاهیم انتزاعی، آرمانی و کلی میپردازد و سعدی بیشتر به مفاهیم محسوسِ دستیافتنی.در حوزهی اندیشه، حافظ، ژرفتر؛ درنگآمیزتر و متفکرتر از سعدی جلوهمیکند و سعدی روانتر، دوانتر و گستردهتر از حافظ؛ یعنی سعدی بیشتر در طول و عرض جولان میدهد وحافظ بیشتردر عمق و ارتفاع. از همین رو سعدی بیشتر پیش میرود و حافظ بیشترفرا میرود.
سالهاپیش یکی از نویسندگان گفته است:
1. «بهنظر میرسد سعدی دنیا را آنطور میدید که همهی ما میبینیم بجز حافظ. و حافظ دنیارا طوری میدید که هیچ یک از ما نمیبینیم حتی سعدی.»4
درمعماری کلام، پیوند هنری واژگان و تراکم معانی هیچ کدام از شاعران ایرانی به پای حافظ نمیرسند،همچنان که در سادگی، روانی و شیرینی سخن هیچکس به سعدی نمیرسد.اما انگار بهمرزهای زبان حافظ آسانترمیشود نزدیک شد تا مرزهای زبان سعدی. زیرا به نظر میرسد با فرا گرفتن برخی ازآرایههای ادبی و شگردهای حافظانه ممکن است به رنگ سخن حافظ نزدیکشد و کلامی همرنگ آن کلام ـ و نههمجنس آن ـآفرید، اما سخن سعدی که بدون یاری گرفتن از آرایههای ادبی، زیبا و هنری آفریدهشده است، سخنی به شدت تقلیدناپذیر است.
سادهسراییهمسایهی دیوار به دیوار ابتذال است. با کمترین لغزشی، سخن مبتذل خواهد شد وبندبازیهای سعدی روی این نخ بسیار نازک، شگفتآور است. تا کسی به کمال با ماهیتزبان فارسی و انرژی واژهها و توان تألیف آنها آشنا نباشد، هرگز نمیتواند سخنیبه سادگی سخن سعدی و هنرمندی او پدید آورد.
سعدیبا سرودههای خودش گویی میخواهد گریبان ما را از دستِ هیاهوی بینتیجهی جهان پیرامونرها کند و ما را به یک آرامشِ دلپسند فرا بخواند، آرامشی که ممکن است حتی تصنعی باشد.امّا حافظ علاقهمنداست که تردیدها، تشکیکها و پرسشها را در جان ما بیدار کند و درون ما را بخراشد وبر آشو بد تا خوابمان نبرد.
شعرسعدی مثل شیشه است و شعر حافظ مثلآینه در شعر سعدی خود او و قوانین جامعه او نمایان است اما در شعرحافظ خوانندهخودش را آنگونه که دوست دارد می یایبد.
ازلحاظ شخصیت، سعدی مردی پرتحرک، زودجوش، زبانآور و برونگراست و حافظ فردیساکن صفت، تودار، کمجوشش و درونگرا.5
درسدهی هفتم و در زمان سعدی در شیراز اتابکانِ زنگی فارس حکومت میکنند همانهاییکه با هوشمندی و درایت توانستند جلوِ هجومِ ویرانگرِ مغول را بگیرند و سعدیدوستدار این حاکمان است و با آنها روابطِ نزدیک دارد.
1. سکندر به دیوار رویین و سنگ
2. بکرد از جهان راه یأجوج تنگ
3. تو را سدّ یأجوج کفر اززراست
4. نهرویین چو دیوار اسکندر است
محیطادبی فارس هم برای سعدی رضایت آفرین و خرسند کننده است و سعدی بارها از مردمِ ادبشناس و اهل معرفت شیراز سخن گفته است.
1. هـــزار پیــــرو ولـی بیـشاندر وی
2. که کعبه بر سرِ ایشان همیکند پرواز
3. و:
4. در اقصای گیتی بگشتم بسـی
5. به سر بردم ایام با هر کسی
6. تمتع به هر گوشهای یافتم
7. زهــرخرمنــی خوشــهای یافتم
8. چو پاکـان شیــراز، خاکـــینهــاد
9. ندیدمکه رحمت بر این خاک باد ...
امّامحیط اجتماعی و ادبی شیراز زمان حافظ اصلاًمورد رضایت او نیست. زیرا شیرازِ زمان حافظ، شهری است که ریا، تظاهر، دروغ و تزویر در آنآشکارا شدّت گرفته است و یا شاید اساسا محک حافظ برایراضی بودن از جامعه با محک سعدی متفاوت است .
عقابجور گشوده است بال در همه شهر
کمانگوشه نشین و تیر آهن کو
1. شهــر خالــی است زعشــاقمگـر کـز طرفـی
2. مردیاز خویش برون آید و کاری بکند
3.
4. مـی صوفــی افکــن کجــا میفروشنــد
5. کهدر تابم از دستِ زهد ریایی
6.
7. ز زهد خشک ملولم کجاست بادهیناب
8. که بوی باده مدامم دماغ تردارد
9.
10. بیار باده رنگین، که یک حکایتراست
11. بگویم و بکنم رخنه در مسلمانی
12. به خاک پای صبوحی کشان که تامنِ مست
13. ستــاده بــر در میخـــانهامبه دربانی
14. به هیــچ زاهـــد ظاهـر پرستنگذشتـم
15. کهزیر خرقه نه زنار داشت پنهانی
ابواسحاقاینجو، شاه شجاع و امیر مبارزالدین سلاطینزمان حافظند. حافظ بجزناخرسندی و ناخشنودی که بامحمدبن مظفر داردبا حاکمان دیگر زمان خود روابطی نزدیک و محترمانه دارد اما هرگز مانند سعدی قصایداغراق آمیز در مدح آنان نگفته و اگر چنین کرده حد اقل آن اشعار را در کنار آثار دیگرشحفظ نکرده و بنابرین به دست ما نرسیده است.
سعدیشیخ است و حافظ خواجه.به عبارت دیگر سعدی در حوزهی اندیشههای دینی هرگز آن بیپرواییها، تشکیکها وتردیدهای حافظ را نداردو حافظ به دلیل تمرکز مدام بر چیستی و چگونگی هستی، آنزودباوریها و سادهپنداریهای سعدی را ندارد.
ازدیدگاه حافظ:
1. همهکس طالب یارند چه هشیارو چه مست
2. همهجا خانهی عشق استچهمسجدچهکنشت
خواجهبارها بر مفاهیمی همچون مفاهیم زیر پای فشرده است که:
1. گـر پیـر مغـان مرشـدِ ماشـد چـه تفـاوت
2. درهیـچ سـری نیسـت که سرّی ز خدا نیست
بههمین دلیل از دیدگاه حافظ هرگزحکایتی همچون حکایت زیر از گلستان پسندیدنی نیست:
1. در عقدسرایی متردد بودم. [درخرید خانه ای تردید داشتم ]جهودی گفت: بخر که من کدخدای قدیم این محلّتم و نیک وبد این خانه چنان که من دانم، دیگری نداند. هیچ عیبی ندارد.
2. گفتم: بجز آن که تو همسایهیمنی.
3. خانهای را که چون تو همسایهاست
4. ده درم سیـمِ کـمعـیــارارزد
5. لـیـکــن امـیــدوار بـایــدبـــود
6. کـهپس از مرگ تو هزار ارزد
ودر سراسر دیوان حافظ هرگزسفارشهایی همچون سفارش زیر دیده نمیشود:
1. خـلاف رای سـلـطان رایجـسـتـن
2. به خون خویش باشد دست شستن
3. اگر خود روز را گوید شب استاین
4. ببایـدگفـت: آنـک مـاه و پرویـن! [یعنی حتی اگر در روز روشن پادشاه بگوید که شب است توباید بگویی که بله آن هم ماه و آن هم ستاره های آسمان ! ]
5. (گلستان،باب اول )
اشکالاین سخن آنگاه آشکارتر میشود که بدانیم این سخن، سخنِ داناترین وزیر ایرانی، یعنیبزرگمهر، دربارهی عادلترین پادشاه از دیدگاه سعدی، یعنی انوشیروان، است. حکایتاز باب نخست گلستان است که مشاوران و بزرگان در مسئلهای مهم از مسائل مملکت درحضور انوشیروان به رایزنی پرداختهاند و اختلاف نظر دارند. بزرگمهر رای پادشاه راتأیید میکند. از او میپرسند: چه برتری در رای پادشاه بود که آن را تأیید کردی؟ میگوید:«به موجب آنکه انجام کار معلوم نیست و رای همگان در مشیت است که صواب آید یا خطا.پس رای پادشاه اختیار کردم تا اگر خلاف صواب آید به علت متابعت ایمن باشم.» و سپسآن دو بیت شعر گفته میشود.
حافظ مضمونسرودههای خود را بیشتر از زبان پیرِ مغان، پیرِ میفروش، هاتف غیبی و شخصیتهاییاز این دست بیان میکند، گویی واقعاً از عالم غیب الهام میگیرد و همواره در اینفضا گردش میکند و شاید همین توجه به عالم غیب و سرگردانی و تحیر در این عالم استکه حافظ را به بیان اندیشههای خیامی نزدیک کردهاست.انگار حافظ بیشترمتعلق به عالم غیب است و سعدی بیشتر متعلق به عالم شهود.آیا وحدت و انسجام غزلهایسعدی و پاشانی غزلهای حافظ بااین دو عالم غیب و شهود و دریافتهای متفاوت از آن دو عالم، ارتباطی ندارد؟
سخنآخر آنکه به دشواری میتوان سعدی و حافظ رابرای تعیین برتری یک از آنها بر دیگری سنجید و به نتیجه رسید. شادروان محمدعلیفروغی سالها پیش گفته است:
1. «سعدیدریاست و حافظ کوهاست.»6
سعدیهمچون دریا زیبا، گسترده و تماشاییست و حافظ همچونکوه سربرافراشته، باشکوه و شگفتانگیز است. چگونه میتوان یکی را از دیگری برتردانست؟!
فال گرفتن که به معنی پیشبینی کردن و پیشگویی دربارهواقعه و عملی است که در آینده اتفاق خواهد افتاد، از فرهنگ و دانش عامیانه مردمبرخاسته است. و از آنجا که بخشی از میراث معنوی شامل سنتهای شفاهی و دانش وتجارب اجتماعی مردم میشود، فالگیری و به ویژه "فالحافظ" قابلیت ثبت در فهرست میراث معنوی را داراست.
شاید که دربرخورد اول با موضوع، "فال حافظ" را برای ثبت در فهرست میراث معنوی چندان قابل توجه نیابیم،اما با آشنایی بیشتر، نظرمان تغییر خواهد کرد.
برای اینمنظور میبایستی با جنبههای مختلف فالگیری و اعتقاد مردم به فال حافظ آشنا شویم:
1- فالگرفتن در فرهنگ ما پیشینهی طولانی دارد.در واقع تفال و مشورت با کتابهای مورد احترام و علاقه مردم، همچون کتابهای دینی،دیوان شاعران و به ویژه عارفان در میان ایرانیان باوری دیرینه است. به طور مثال درکتابهای تاریخی فراوانی آمده است که سلطان یا فرمانده سپاه که فردای جنگ برایشنامعلوم است، با یک فال تصمیمش را عوض کرده و یا این که مصممتر از پیش شده است.همچنین شاهد هستیم که فالبینی در میان عوام مردم تا امروز هم جایگاه خود را حفظکرده است.
2- علاقه مردم به تفال به منظور اطلاع یافتن ازوضعیتی است که برایشان قابل پیشبینی نیست و گاهی نیز به منظور صلاحاندیشی ومشورت انجام میگیرد.
اگرچهاحترام و اعتقاد ویژهای که به حافظ در میان ایرانیان وجود دارد، لازم به یادآوری نیست،اما برای موضوع "فال حافظ" میبایستی که به آنها اشاره کوتاهی داشته باشیم.
دربارهمشورت پادشاهان و بزرگان از دیوان حافظ و یافتن جواب "وصفالحال"، روایتهاو سندهای تاریخی فراوانی در دست است. از دوره صفویه به بعد، شاهدهای فراوانیدرباره کرامتها و لطیفههای شگفتآمیز فال حافظ سراغ داریم که در تذکرهها، یا به صورت مجموعههایمستقل در ایران و هندوستان نشر یافته است. لقب "لسانالغیب" و "ترجمان الاسرار"، که تذکره نویسان وعارفان همواره حافظ را به این صفت نامیدهاند، به این خاطر است کهدر باور عامه مردم، حافظ از نیت همگان خبر داشته است.
دیوان حافظ یکی از کتابهایی است که در خانه هر ایرانی وجودارد و در کنار قرآن قرار داده میشود. جالب اینکه در میان برخی از هموطنان، دیوان حافظ را در سفره هفت سین میگذارند و پس از تحویلسال برای تمام افراد خانواده فال میگیرند.
اینکه چهموقع فال بگیریم و چه کسی فال بگیرد و شیوه فال گرفتن چگونه باشد و نتیجه فالچگونه تفسیر شود، از مراحل فال حافظ به شمار میآیند که خود از عمق این باور حکایتمیکند و آن را شایسته ثبت در فهرست میراث معنوی میکند.
1- چه موقع فال میگیریم:
فال حافظ در زمان یکی از جشنهای شادی و مناسبتهایمختلف همچون چهارشنبه سوری، شب چله، روز سیزده به در، شب تیرماه سیزده، آخرین چهارشنبه ماه صفر، شب سیزدهم ماه صفر و ... انجام میشود. حتی هنگامی که کسیبخواهد سفر کند یا در مورد موضوعی تصمیم بگیرد از دیوان حافظ کمک میگیرد.
2- چه کسی فال میگیرد:
بنابر آدابو رسوم، "فالخوانی" کار همگان نیست. فالخوان باید حداقل یک و یا چند ویژگیرا داشته باشد: 1- کسی باشد که صدای خوب و دلنشینی دارد و خوب شعر میخواند. 2-شخص باسوادی باشد. 3- ریش سفید یا شخص مهم مجلس باشد. 4- میزبان باشد.
3- چگونه فال میگیریم:
فالخوانی وتفال به دیوان حافظ یکی از مراسم جمعی و گروهی محسوب میشود. درزمانهایی که برای فال خوانی بر شمردیم، این تنها صاحب فال نیست که با علاقمندی به"فالخوان" گوش میسپارد، بلکه بقیه حاضران نیز با کنجکاوی سعی میکنند حدسبزنند که نیت صاحب فال چه بوده است و نظر خود را نیز ابراز میکنند.
شیوههایمتفاوتی برای انتخاب "قرعه فال" وجود دارد که در شهرهای مختلف فرق میکند.انتخاب غزل فال هم دارای آداب و شرایط ویژهای است. مثلا با کتابی که صفحههای آنپاره یا ناقص است فال نمیگیرند، یا بیش از سه فال برای یک نفر بیاحترامی به حافظ محسوب میشود.
در زمان فالخوانی،فالخوان وضو میگیرد و سپس دیوان حافظ را مانند کتابی مقدس در دست نگه میدارد، رو بهقبله مینشیند، نام خدا را بر زبان میراند، احیانا سه صلوات میفرستد و پس از اینکهصاحب فال نیت کرد، وی با سر انگشت و معمولا با چشم بسته، صفحهای را نشان کرده وکتاب را میگشاید.
غزل فال،اولین غزل در صفحه راست است. اگر شروع غزل در صفحه قبل باشد، ورق زده و از مطلعغزل میخواند. غزلی را که بعد از آن میآید را "شاهد فال" مینامند.
4-حافظ را قسم میدهیم:
باورعامیانه بر این است که در تفال از دیوان حافظ باید او را قسم داد. معمولا حافظ را به "شاخ نبات" که او را معشوقهحافظ میپندارند، قسم میدهند. اما حافظ را به آب پاک و هفت شیشه گلاب و آب رکن آباد وشاه چراغ و شیر مادر و روز روشن و محمد و آل محمد و مولا علی و چهارده معصوم ودوازده امام و حضرت عباس و ... هم قسم میدهند.
نتیجه:
گستردگی اینمراسم در همه جای ایران، ماندگاری این رسم، آداب آمیخته به تقدسی که در این رسم دیدهمیشود، ادبیاتی که در رابطه با آن به وجود آمده و ... همه و همه ما را در این اندیشهفرو میبرند که یکی از آیینهای ایرانی را با ثبت در فهرست میراث معنوی حفظ نماییم.
نماز معراج مؤمن است
در میان همه امور دنیا ، تنها چیزی که می تواند انسان را مستقیمبه کمال لایق خود برساند نماز است .
این نماز نردبان ارتقاءِ آدمی است که از صحنه ی قشر مادی بهصفحات روحانی روشن مجردات و ملکوت بالا رود و در همین عالم بوسیله ی نماز عوالمدیگری را در می یابد .
نماز برای تمام افراد بشر در تمام مناطق عالم بوده و هست جزآنکه در کیفیت و کمیت آن فرق و امتیاز است و هیچ مسلمان در هیچ حالی در ادای نمازمعاف نیست
نماز رابطی انسان با خداست و مایة صفای روحو پاکی دل و پیدایش روح تقوا و تربیت انسان و پرهیز از گناهان است ، نماز مهمترینعبادات است که طبق روایات اگر قبول در گاه خدا شود عبادت دیگر نیز قبول خواهد شد واگر قبول نگردد اعمال دیگر نیز قبول نخواهد شد 0 و نیزبر طبق روایات کسی که نمازهای پنجگانه را انجام می دهدازگناهان پاک می شود همانگونه که اگر شبانه روز پنجمرتبه در آبی شستشو کند اثری از آلودگی در بدنش باقی نمی ماند، به همین دلیل درآیات قرآن مجید و روایات اسلامی و وصایا و سفارشهای پیغمبر اکرم (ص) و ائمة هدی ـعلیهم السلام ـ از مهمترین کارهایی که روی آن تاکید شده همین نمازاست و لذا ترک نماز از بزرگترین گناهان کبیره محسوب میشود .سزاوار است انسان نماز را اول وقت بخواند و به آن اهمیت بسیار دهد و از تند خواندننماز که ممکن است مایة خرابی نماز گردد جدا بپرهیزد0 حدیث آمده است روزی پیغمبراکرم (ص) مردی را مسجد مشغول نماز دید که رکوع و سجود را به طور کامل انجام نمیدهد، فرمود : اگر این مرد از دنیا برود در حالی که نمازش اینگونه باشد به دین مناز دنیا نخواهد رفت 0
روح نماز ((حضور قلب ))است و سزاوار است ازآنچه مایة پرا کندگی حواس میشود بپرهیزد، معانی کلمات نماز را بفهمد و در حال نمازبه آن توجه داشته باشد و با حال خضوع و خشوع نماز را انجام دهد ، بداند با چه کسیسخن میگوید و خود را مقابل عظمت و بزرگی خداوند بسیار کوچک ببیند 0
درحالات معصومین ـ علیهم السلام ـ آمده استبه هنگام نماز آنچنان غرق یاد خدا میشدند که از خود بی خبر می گشتند ، تا آنجا کهپیکان تیری در پای امیر المؤمنین علی (ع)مانده بود در حال نماز بیرون آوردند و آنحضرت متوجه نشد 0
برای قبولی نماز و کمال و فضیلت آن علاوه برشرایط واجب باید امور زیر را نیز رعایت کند قبل از نماز خطاهای خود توبه و اسغفار نماید و از گناهانی که مانع قبولنماز است مانند : (حسدو تکبرو غیبت و خوردن مال حرام و آشامیدن مستکرات و ندادن خمس و زکات) بلکه هرمعصیتی بپر هیزد0
همچنینسزاوار است کارهائی که ارزش نماز و حضور قلب را کم می کند انجام ندهد ،مثلادر حالخواب آلودگی و در میان سر و صداها و در برابر منظره هایی که جلب توجه می کند بهنماز نایستد و کارهایی که ثواب نماز را زیاد می کند انجام دهد ، لباس پاکیزهبپوشد، موهای خود را شانه زند و مسواک کند و خود را خوشبو نمایدو انگشتر عقیق بهدست کند 0
واجباتنماز یازده چیز است :
نیت 2- قیام (ایستادن ) 3- تکبیره الاحرام 4- قرائت (حمد و سوره ) 5- رکوع
6-سجود 7- تشهد 8- ذکر رکوع و سجود 9- سلام نماز 10- ترتیب 11- موالات
بعضیاز واجبات نماز رکن است ، یعنی اگر انسان آنهارا بجای نیاورد، یا در نماز اضافهکند ،عمدا باشد یا اشتباهاٌ نماز باطل است 0
ارکاننماز عبارتنداز :
نیت2- تکبیره الاحرام 3- قیام 4 رکوع 5- دو سجده 6ـ رعایت طهارت بدن و لباس
بعضی از آلودگیها به قدری پلید و ناپسند استکه خداوند می فرماید هر وقت میخواهید به دیدار من بیایید بدن و لباسهایتان به آنهاآلوده نباشد 0 این قبیل آلودگیها را ((نجس))مینامند و هر فرد مسلمان موظف است براینماز و بعضی موارددیـگر ((طــهارت ))داشته باشد و خود را از آلوده شدن به چیزهاینجس حفظ کندو در صورت الودگی آن قسمت آلوده شده را آبکشی و پاک کند0
مکاننماز خواندن از آنجاکه نماز خواندن یک عبادت ویژه است ، جایی که نماز گزار میایستد نیز باید 0
ویژگیهاییداشته باشد که به برخی از آنها اشاره می کنیم :
1-محل نماز ثابط وبی حرکت باشد 0 پسدر داخل کشتی یا قطار یا هواپیما یا در حال حرکتنباید نماز خواند ؛مگر در حال ناچاری 0
2-نماز خواندن در ملک دیگران ، بدون اجازه و رضایت صاحبش ، باطل است ؛ اگر چه رویفرش و تخت باشد 0
3- مکان نماز تنگ نبوده و سقف آن کوتاه نباشدتا به راحتی بتوان قیام و رکوع و سجود را به طور صحیح انجام داد0
4-جایی که در حال سجده پیشانی بر آن گذاشته میشود پاک باشد 0
بهترین مکانی را که اسلام برای نماز انتخابو پیشنهاد کرده است تا همة مسلمانان از پیر و جوان، کوچک و بزرگ، زن و مرد ، فقیرو غنی،ضعیف و قوی در آن گرد هم آید و خدای بزرگ را پرستش کنند ((مسجد )) است پسمسجد مکان مقدسی است 0
وقت نماز
نمازرا از زوال آفتاب تا تاریکی شب بپادار؛]یهنی نمازظهر و عصررا از اول ظهر و عصررا از اول ظهر ونماز مغرب و عشاء را از بدوتاریکی شب بپادار[ ونمازصبح را نیز ]بجایآر [
هرپسری که به سن تکلیفمیرسد بر او واجب است در شبانه روز پنج نوبت نماز بخواندکهبه آن نماز های پنجگانهمی گویند 0
برای هر یک از نماز ها وقتی مشخص شده است :
برای نماز صبح : از صبح تا طلوع آفتاب
برای نماز ظهروعصر : از اذان ظهر تا غروب آفتاب
برای نماز مغرب و عشاء: از اذان مغرب تا نصف شب
نمازگذاراز اقامه نماز باید به وقت نماز یقیین داشته باشد ؛ پساگر بفهمد که نماز را پیش ازوقت خوانده و هنوز وقت نماز نشده بود ، نماز او باطل است 0
مستحباز نماز گزار نماز را اول وقت بخواند ( که نشانة تعهد و دقت اوست)0
دراحکام دین نیز به مسائلی بر می خوریم که اهمیت نماز جماعت را می رساند مانند اینمسائل :
1ـشرکت در نماز جماعت برای همه مستحب است به ویژه برای همسایگان مسجد 0
3ـمستحب است صبر کنیم تا نماز را با جماعت بر گزار کنیم 0
4ـنماز جماعتی که مختصر خوانده می شود از نماز فرادایی که طول داده می شود بهتر است0
واژةفارسی (( نماز)) از لفظ پهلوی ((نماک )) گرفته شده است و آن هم به نوبة خود ازریشة باستانی (( نم )) ؛ به معنی (( خم شدن )) و (( تعظیم کردن )) ماخوذ است کهبتدریج بر معنی (( صلات )) یا عبادت ویژة مسلمین ، اطلاق گردیده است . بر اساسبعضی از تواریخ ، برخی از ایرانیان تازه مسلمان در سالهای حکومت اعراب بر ایران بهجای کلمة (( صلات )) از کلمة ((نماک )) استفاده می کرده اند و هنگام فراخواندنمردم بسوی نماز به جای (الصَِّلوه) ، کلمة ( النمّاک ) و به جای (حی علی الصلوه )،جملة (بشتابید به سوی نماک ) را بکار می بردند .
باتوجه به موارد استعمال کلمة نماز ، میتوانیم برای آن سه معنی کلّی در نظر بگیریم :
معنی اول :
خدمت و خدمتکاری ، اطاعت و فرمانبرداری ، سرفرود آوری و تعظیم ، سر به زمین نهادن ، کرنش و تکریم ، اظهار طاعت و بندگی .
واژههای (( نماز بردن )) ، (( در نماز آمدن )) ، (( به نماز آمدن )) و ((نماز آوردن ))به معنای پرستش کردن ، عاجزی نمودن ، خم شدن به علامت تعظیم و بندگی و به خاکافتادن به قصد تعظیم در برابر پادشاهی یا بزرگی دیگر بکار رفته است .
معنیدوم :
کلمة((نماز )) ؛ به معانی(( پرستش و ادای طاعت ایزد ، تعالی )) و (( عرض نیاز بسویخدای عالمیان است به طریقی که در شریعت پیغمبران وارد شده است )) که در این معنی ،معادل کلمة (( صَلوه )) می باشد .
معنیسوم :
ازآنـجا که نـماز ، طـهارت اسـت و کلمة نماز ، مفهوم طهارت و پاکیزگی را تداعی مـی کند ، کلمة (( نمازی )) که منسوببه نماز و به معنای ((دوستدار نماز)) است ؛ به معنی (( پاک و طاهر )) نیز بکاررفته است و (( نمازی شدن )9 که مصدر مرکّب است ؛ به معنی (( پاک و طاهر شدن ، شسته شدن و غسل داده و پاکیزه شدن)) بکار رفته است .
همچنین(( نمازی کردن )) به معنی (( پاک کردن ، شستن ، آب کشیدن و غسل دادن )) و (( نمازکن )) ؛ به معنی (( شستشو کننده )) ، استعمال می شده است .
جایگاهو اهمیّت نماز
خداوند بهتریندوست ماست ، او پیوسته با ما بوده و هست و هرچه راکه به آن احتیاج داریم به ماارزانی داشته است ،پس باید به پاس نعمتهایش شکر گذار باشیم و در پیشگاهش بندگیکنیم .
همةما به شکلی دچارناراحتی شده و احساس میکنیم غمی در دل ما خانه کرده است و نمی توانیم این است این غم را با کسی در میانبگذاریم یا کسی نیست که پای حرفهاو درد دلهای ما بنشیند و به دنبال آشنایی میگردیم تا مشکل و نگرانی خود را با او در میان بگذاریم و آرامش خود را باز یابیم 0آن آشنای مهربان که از همه کارهای ما و از همه حرفهای ما ، حتی از حرفهای نا گفتهما با خبر است و به خوبی به گفته های ما توجه میکند و راز ما را فاش نمی کند ،خداست و ((نماز )) بهترین فرست فرصت است که با او گفگو کنیم و ((آرامش )) بهدست آوریم و نیازهای خود را از او بخواهیم .
نمـازدر اسـلام جـایـگاه والا و اهمـیّت فراوان دارد ؛ به طـوری که همة کردارهای عـبادیدیـگر به شرط قبولی آن پذیرفته میشود . در این جا جنبه هایی از این اهمیّت را بیانمی کنیم :
الف) نخستین واجب دینی
پیامبراکرم (ص )فرمودند : اوّل چیزی که خداوند بر امّتم واجب کرد نماز های پنج گانه بود.
ابنشهر آشوب می نویسد : در مدّتی که پیامبر اکرم (ص)در مکّه بود ، هیچ عبادتی تشریعنشده مگر طهارت و نماز که بر او واجب ، و برای امّت ، سنّت (مستحب مؤکّد ) بود .پس از معراج . در سال نهم بعثت ، نماز های پنج گانه واجب شد . هنگامی که پیامبر(ص) به مدینه هجرت کرد ، در شعبان سال دومِ هجرت ، روزه واجب گشت ، قبله تغییر کردو زکات فطریه و نماز عید نیز واجب شده و فریضة نماز جمعه در سال نخست هجرت جایگزیننماز ظهر شده بود سپس زکاتِ دارایی ها واجب شد .
ب) نخستین آموزةپیامبر
کانَرَسُولُ الله : اِذل أَسلَمَ الرَّجُلُ ، أَوَّلَ ما یُعَلَّمُهُ الصَّلاهَ ؛
سیرهو روش پـیامبر اکرم: ایـن بودکه اوّلیـن چـیزی که به افـرادِ تازه مســــلمان میآموختند نماز بود.
ج) نماز ستون دین
پیامبراکرم(ص)می فرمایند : نمازستون دین است ، پس هر کس عمداً نمازش را ترک کند ستون دینش را منهدم نموده است .
ه)پرچم اسلام
پیامبراکرم (ص) می فرمایند: عَلَمُ الإسلامِ الصَّلاهُ ؛
نماز، پرچم اسلام ]وعلامت و نشانة مسلمان بودن [است.
الگویرفتاری امام علی علیه السلام
بخشنامه برای نماز اوّل وقت
امام علی علیه السلام پس از آنکه محمد بن ابی بکر را برای فرمانداریمصر انتخاب کرد، دستور العملی نسبت به نمازاوّل وقت به او نوشت:
«صَلّ الصّلاةَ لِوقْتِها المُؤَقّت لها، و لا تُعجِّل وقتهالِفَراغ، و لاتُؤخِّرها لاشْتِغالٍ وَ اعْلمْ انّ کُلّ شیئ مِنْ عملک تَبَعٌلِصلاتِکَ »
(نماز را در وقت اختصاصیخودش بخوان (( اوّل وقت))، و چون بیکار شدی در انجام نماز شتاب نکن، یا چون به کارى مشغول هستی آن را تأخیر می انداز، وبدان که تمام اعمال تو، درگرو قبولی نمازتو می باشد)(1)
و نامه 52 نهج البلاغه را برای همه استانداران و فرمانداران جهت تعیین(اوقات نماز) به صورت بخشنامه می فرستد؛
( إلی اءمراء البلاد فی معنی الصلاة )
اوقات الصلوات الیومِیّة
اَمَّا بَعْدُ، فَصَلُّوا بِالنَّاسِ الظُّهْرَ حَتَِّی تَفی ءَالشَّمْسُ مِنْ مَرْبِضِ الْعَنْزِ، وَ صَلُّوا بِهِمُ الْعَصْرَ وَ الشَّمْسُ بَیْضَاءُحَِیَّةٌ فى عُضْوٍ مِنَ النَّهَارِ حِینَ یُسَارُ فِیهَا فَرْسَخَانِ.
وَ صَلُّوا بِهِمُ الْمَغْرِبَ حِینَ یُفْطِرُ الصَّائِمُ، وَ یَدْفَعُالْحَاجُّ إِلَى مِنًی.
وَ صَلُّوا بِهِمُ الْعِشَاءَ حِینَ َِیتَوَارَى الشَّفَقُ إِلَىثُلُثِ اللَّیْلِ، وَ صَلُّوا بِهِمُ الْغَدَاةَ وَ الرَّجُلُ یعْرِفُ وَجْهَ صَاحِبِهِ،وَ صَلُّوا بِهِمْ صَلاَةَ اضْعَفِهِمْ، وَ لا تَکُونُوا فَتَّانِینَ.
(نامه به فرمانداران شهرها درباره وقت نماز)
وقت های نماز پنچگانه
"پس از یاد خدا و درود! نمازظهر را با مردم وقتی بخوانید که آفتاب به طرف مغرب رفته،(= زمانی که خورشید رو بهزوال گذارده تا ِیقین به ظهر شرعی حاصل شود)، سایه آن به اندازه دیوارخوابگاه( آغل) بُز گردد، و نماز عصر را بامردم هنگامی بخوانید که خورشِید سفید و جلوه دارد، و در پاره ای از روز که تا غروب می شود دو فرسخ راه پیمود.(یعنی زمانیکه آفتاب هنوز سفید رنگ و نمودار است برخلاف زمانی که آفتاب رو به زردی گذاشته وطلاِیی رنگ است و در این زمان، چندان از روز باقی مانده که میتوان تا غروب دو فرسنگ راه را طی کرد).
و نماز مغرب را با مردم زمانیبخوانید که روزه دار افطار، و حاجی از عرفات به سوی مِنی کوچ می کند.
ونماز عشاء را با مردم وقتی بخوانید کهشَفَق پنهان می گردد تا یک سوّم از شب بگذرد، و نمازصبح را با مردم هنگامی بخوانید که شخص چهره همراه خویش را بشناسد( ِیعنی زمانی کههوا چندان روشن است که شخص می تواند چهره رفیق خود را باز شناسد)، و در نماز جماعت در حد ناتوان آنان نماز بگذارید، و فتنه گر مباشید."
تعریفنماز
نمازپرستش مشترکی میان تمام ادیان است و برای آن تعریف های زیادی شده است . در این جابه دو تعریف گزیده که از دو دانشمند غربی است توجّه کنید :
آگوستساباتینه ، استاد فلسفة دانشگاه پاریس در کتاب فلسفةدین می گوید:
دیـن ، روح انـسان را با نیـرویـی نـامرئـی کهمقـدّراتش را در اختیار دارد ، ارتباط می دهد.
ونماز که این ارتباط را برقرار میسازد ، دین حقّ ؛ یعنی همان دینی است که به مرحلةعلم در آمده است . اگر دین با عمل زنده ای که پیوند دهندة آفریده به آفریدگار وسوق دهندة روح بسوی رستگاری باشد ، توأم نگردد ، معنا و مفهومی نخواهد داشت .
اینگفتة آگوست ساباتیه ، مفهوم همان سخن رسول خدا (ص) است که فرمودند:
(( لاخَیرَ فِی دِینٍ لا صَلاهَ فِیهِ)) دینی که نماز در آن نباشد درآن خیری نیست .
ویکتورهوگو ، در تعریف نماز که عالیترین نوع پرستشاست سخنی در خور توجّه دارد . می گوید :
نماز!!!........... نماز می گزارند؟ ..........برای که؟ ...........برای خدا؟..........نماز گزاردن برای خدا ، معنای این کلمه چیست ؟
آیادرخارج از وجود ما یک لایتناها وجود دارد ؟
اینلایتناها یک امر پیدار و لایزال است و چون لایتناهاست ، ضرورت ، ذاتی اوست .
اگرشامل ماده نمی بود به همانجا محدود میشد .
چونلایتناهاست دارای شعـور است اگر فـاقد شعـور می بود به هـمانجا پـایـان می یافت ،در صورتی که ما نمی توانیم چیزی جز تصوّر موجودیّت به خود نسبت بدهیم .
آیااین لاینناها جوهر و ذات را در ما بوجود می آورد ؟ به عبارت دیگر آیا او همان وجودمطلق نیست که ما وابستة به او هستیم ؟
همدر آن حال که یک لایتناها در خارج از وجود ما هست ، آیا در خود ما نیز یک لایتناهانیست ؟
اینهمه لایتناها با هم ؟! چه جمع موحشی ؟!
آیایکی از آن دو فوق دیگری قرار نمی گیرد؟ آیا لایتناهای دوم ، به اصطلاح ، زیر دست نخستین نیست ؟
آیا لایتناهای دوم ، آیینة آن ، پرتو انعکاس آن و یک لُجّة متحّد المرکز بالجّة اوّل نیست ؟
آیا این لایتناهای ثانوی نیز دارای شعور است ؟ فکر می کند ؟ دوست می دارد ؟ می خواهد ؟
اگرهر دو لایتناها ذیشعورند پس هر یک از آن دو ، اصلی برای خود دارد.
یک((من)) در لایتناهای بالا هست ، همچنان که یک ((من )) در لایتناهای پایین وجوددارد . (( من پایینی )) جان است ، (( من بالایی )) خداست .
لایتناهایپایین را با نیروی تفکّر ، با لایتناهای بالا در تماسّ نهادن ، نماز نامیده می شود.
یادآوریِ این نکته ضرورت دارد که تعریف کامل نماز ، ممکن نیست چون معرفت ما به آنکامل نیست . نماز ، اقیانوس بیگانه ای است که خبر آوردن از اعماق آن برای غوّاصانبزرگ نیز از محالات است و برای تعریف اجمالی آن باید به همة اسما و او صاف آن وآنچه دربارة روح ، حقیقت ، اهمّیّت ، آداب و اسرار آن گفته اند و به همة آثار و نتایج گوناگونی که در ابعاد مختلف حیاتاین جهانی و آن جهانی افراد و جامعه ها دارد ، توجّه کرد .
((صـلات ، ایمان ، تسـبیح ، قرآن ، حـسنه ،رکـوع ، قنوت ، قیام وسجده ، امـانت ، اسـتغفار ،ذکر))
1ـنماز ، برقراری ارتباط با الله و بریدن از آلهه هاست .
2ـنماز ، سکّوی اعتلاو عروج انسان است .
3ـنماز ، معیار حقّ جویی ، شکوفایی جوانه های وجود و پیمان تسلیم است .
4ـنماز ، پیام مکتب ، ستون دین و قلّة بالندگی است .
5ـ نماز،درس خاک طبعی و فروتنی و بریدن از منیّت هاست .
6ـ نماز،کلاس درسو کتاب هستی است
7ـنماز، صف آرایی در کرانة هستی و دیدننادیدنهاست .
8ـ نماز،نیازهمیشة انسان به شکفتن است .
9ـ نماز،سکینةروح ، آرامش خاطر و وقار ظاهر است .
10ـنماز،کشش عاشقان ، محبوب خاشعان و مهر معبود است .
11ـنماز،منشور سفیران حقّ ، وفای عهد رشد یافتگان و پیام آمران به معروف ، ناهیان ازمنکر و مصلحان زمین است .
12ـ نماز،قربانی کردن هوسها ، زدودن زشتی ها ، نفیانحصار طلبی ها ، سدّ کژرویها، عامل خویشتن داریها و رهبرنیکیها و زیباییهاست .
13ـنماز،صیقلوجود و آیینة حقّ است .
14ـنماز،بانک برپایی تعظیم ارزشها و تکریم انسانهاست .
15ـنماز،ترسیم کنندة طریق فلاح و نقطة اوج صیرورت انسان است.
16ـنماز، چراغ هر خانه و کاشانه ، زینت هر شهر و دیار و عطر حیات است.
آدابو شرایط ظاهری نماز عبارتست از:
طهارت و پوشیدن عورت و وقت شناسی و قبله شناختنو عبارات و کلمات را صحیح ادا کردن و طمانینه و آرامش بدن در حال نماز و نخندیدن وسخن خارج از نماز نگفتن و پاک بودن بدن و فرش و محلّ سجده و حلال و پاک بودن لباسنماز و مکان نماز گذار ئو امثال آنها ولیکن ، نماز گذشته از اینها یک سلسله آدابباطنی هم دترد که آنها شرط قبول شدن نماز است یعنی اگر آداب ظاهری رعایت شود نمازصحیح است و باطل نیست و قظاء ندترد و عقوبت و یکفر درد ناک آخرت ، نخواهد داشتامّا اگر آداب باطنی آن رعایت شود علاوه بر اینکه صحیح است خداوند متعال آنرا قبولمیکند و اگر آداب باطنی رعایت نشود خدای تعالی آنرا قبول نخواهد کرد و آن آدابباطنی عبارتست از خضور قلب در نماز با ینمعنی که لازمست شخص نماز گذار توجّه قلبشاز تمام دنیا و آنچه در اوست غیر از خدا از همه منصرف باشد و در فکر زن و فرزند وبازار و کار و کسب وو مقام و افکار دنیوی بهیچ وجه نبوده صِرفاً حواسش جمع سخنگفتن با محبوب خود یعنی خدای متعال باشد .
پاداشهای 29 گانه نماز
«نماز از واجبات دین است ، موجب خوشنودی خداست ، محبّت ملائکه را جلب میکند ، هدایتو ایمان است ، نور معرفت و برکت رزق و راحت بدن است ، برای شیطان نا خوش آیند است، حَربَیه در مقابل کفّار است ، سبب مستجاب شدن دعا و قبولی اعمال است ، توشة آخرتمؤمن است ، شفیع نزد مالک ، الموت و مونس قبر و فرش زیر پهلو است ، جواب نکیرومنکَر است ، نماز بنده تاجیست در محشر بر سرش و نوری در صثورتش و لباسی بر تنش ،پرده ای بین او و آتش ، حجّتی است بینبنده و خدا ، موجب نجات از جهنّم و عبور از پُل صرات است ، کلید بهشت و مَهرحورالعین و بهای بهشت است ، نماز است که بندگان را بالاترین درجات میرساند چونمشتمل بر انواع عبادت از تسبیح و تهلیل وتجید و تقدیس خدای تعالی و گفتارو دوعاءاست .
آنتونی بارنت (1) می نویسد: عادت به استحمام که در عصر جدیددر مغرب زمین متداول شده است، شاید در پیشگِیری از بیماری ها همان اندازه ای موثربوده است که مراقبت از منابع آب اثر داشته است. در سال 1842 وقتی که از یک کارگزمعدن در “ لانکاشایر” می پرسند، کارگران زغال کش هر چند وقت یک بار بدن خود را میشوِیند؟ او جواب می دهد: آنها هیچوقت بدن خود را نمی شویند !؟! من هم هیچوقت بدنخود را نمی شویم، پیراهن من، چرک بدنم را پاک می کند …!؟
و از آن گویاتر، یاداشت های روزانه دریا سالار "ساموئل پپیز"است که با شادی درباره پیدا کردن بیست شپش در یک شب، در موهای سر خود نوشته است."روزهای روز بود که اِین اندازه نداشتم، بنابراین امشب با رضایت خاطر فراوانبه
رختخواب رفتم؟!"
گفته های این نویسنده آمریکایی نشانگر اِین موضوع است که غرب به ظاهرمتمدن، تا گذشته نه چندان دور، به اهمیت استحمام و دوری از کثافات در پیشگیری از بیماریها ناآگاه بوده است و شاهد این مدعا نِیز بروز اپیدمی های بزرگ بیماری هاِیی مانندتِیفوس است که در قرن اخیر به علت عدم رعایت نظافت شخصی به مرگ و میرهای وحشتناک ونابودی انسان های بسیاری منتهی شده است. در حالی که تاریخ مسلمانان به ندرت شاهداپیدمی های اینچنین مرگ بار، حتی در قرن های دور بودهاست. اما "حدثاکبر" در مبانی فقهی شیعه به مواردی مانند جنابت و حیض و … اطلاق می شود کهمانعی برای اقامه صحیح نماز به حساب می آیندو "غسل" به عنوان برطرف کننده حدث اکبر، از واجبات نماز در این قبیل موارد به حساب می آید.
علاوه بر غسل های واجب در مکتب شیعه، موارد متعددی از غسل های مستحبرا می توان یافت (2) که در مجموع مثلا "در طول یک هفته ، غسل هایمتوالی (اعم از واجب یا مستحب) توسط یک مسلمان معتقد نمازگزار به وقوع می پیوندد.
به این ترتیب روشن است که سر نهادن به فرمان غسل که عمدتا برای"اقامه صحیح نماز" صورت می پذیرد،در بُعد نظافت شخصی از اپِیدمی شدن برخی بیماری ها مانند گال و تیفوس و در بُعدنظافت عمومی (یعنی اطاعت همه اعضای جامعه اسلامی از آن) از اپیدمی شدن برخی بیماریهای دِیگر مانند طاعون جلوگیری می کند.
پی نوشت:
(1)- در کتاب (A Biology of man) ترجمه محمد رضا باطنی، از انتشارات نشر نو،صفحه 300
(2)- از جمله در مساله 638 رساله فقهی حضرت آیت ا.. العظمی اراکی(ره) موارد متعددی از غسل های مستحب درج شده است.
تأثیر نماز بر وسواس عملی
از جمله این نمونه ها می توان به افرادی اشاره کرد که گرایش به انجاممکرر فعالیت هایی معین مثل شستشو و نظافت دارند و حتی پس از بارها شستشو و آبکشیدن همچنان نسبت به پاک شدن شیء مورد نظافت شک دارند!
یا کسانی که هیچ وقت از موثر بودن استحمام یا صحت غسل هایشان مطمئننیستند و یا خانم هایی که به شکل مبالغه آمیز آرایش می کنند یا لباسی را بارها میپوشند و در می آورند. اما سرانجام باز هم نسبت به زیبا شدن خود شک دارند! یاافرادی که میل نامعقول و اجباری نسبت به شمارش یا جمع آوری اشیاء یا مرتب و منظمبودن افراطی و غیر منتظره دارند یا کسانی که در مورد این که آیا فلان کار را انجامداده اند(مثلاً کلید برق را خاموش کرده اند؟ یا شیر آب و گاز را بسته اند؟) دائماًدو دل هستند و ... .
با این که نقل سرگذشت های بامزه این قبیل افراد، نمونه های برجسته ایاز ادبیات طنز دنیا را به خود اختصاص می دهد و یا حتی عده ای از شخصیت های علمیجهان را مبتلا به این بیماری دانسته اند، اما روشن است که زندگی این قبیل افرادبرای خود و اطرافیـانـشان تا چه حـد غیر قابل تـحمـل و ناراحت کننده می شود. بدینترتیب لزوم توجه خاص به منظور رفع این عارضه و مقابله با آن از مباحث ویژهروانشناسی و روانپزشکی امروز به شمار می آید.
به خصوص که وسواس(فکریو عملی) در ارتباط نزدیک با بیماری های دیگر روانی نیز می باشد؛ به عنوان مثالمعلوم شده که یک پنجم از موارد حالت های وسواسی نشانه های افسردگی و یک هشتم،نشانه های اضطرابی دارند.(1)
علیرغم این که اسلام، آیین نظم و ترتیب و مسلک پاکیزگی و طهارت است،اما آنجا که کار به افراط و مبالغه می کشد و پدیده ای از "عدل" دور میگردد، اسلام (به خصوص تشیع) آن پدیده را مذموم تلقی می نماید و برای نزدیک نمودنآن به تعادل راه حل عملی پیشنهاد می کند. از جمله این افراط ها "وسواس"است(2) که گفتیم به عنوان وسوسه ای از سوی شیطان در تعالیماسلامی نام برده می شود و بخش قابل توجهی از تعالیم اسلامی و به خصوص نمود برجستهآن یعنی "نماز" به زدودن وسواساز زندگی انسان ها اختصاص دارد.
چنانچه مروری بر آداب طهارت در رساله های فقهی علمای شیعه داشتهباشیم، متوجه می شویم که بسیاری از دستورات، توجه به شک های وسواس آمیز در موردطهارت جسم یا لباس را باطل اعلام کرده اند، مثلاً اگر شخصی شک کند که وضویش باطلشده یا نشده است، باید بنا را بر باطل نشدن آن بگذارد، یا آن که اگر شک کند لباسشنجس یا پاک است، ( در صورتی که قبلا لباس پاک بوده است ) بنا را بر پاک بودنلباس می گذارد.
این دستورات در آداب نمازنیز به همین گونه است، به عنوان مثال از جمله شکیاتی که هرگز نباید بدان اعتنانمود، شک فرد کثیر الشک (کسی که زیاد شک می کند) است، یا این که در بسیاری از سایرشکیات نماز(مثلاً شک بین 3 و 4 رکعت) بایدبرای پرهیز از وسواس، بنا را به طرف اکثر گذاشت و به آن عمل نمود.
بدین ترتیب آموزش های نماز،بسی قدرتمندتر از روش های معمول در علم غرب(مثل روش حساسیت زدایی تدریجی) در زدودنوسواس عمل می کنند، چرا که انسان نمازگزاریکه در شبانه روز بارها به تعالیم ضد وسواس توأم با نمازگردن می نهد، در زندگی روزمره خود، قطعاً دور از وسواس خواهد زیست.
پی نوشت :
(1) روانپزشکی لیتفورد ـ رئیس ( ترجمه زیر نظرعظیم وهابزاده ) صفحه 297
(2) در حاشیه شاید جالب باشد به یاد آوریم بسیاری از خوارج ملعوننهروان دچار وسواس های فکری و عملی شدید در مسائل اسلامی بوده اند .
تاثیر نماز بر اعتیاد
امام صادق (ع) : "ای انسان، تو طبیب خویشتن هستی. هم دردها برایتو بیان شده است و هم به دوای آن دردها راهنمایی شده ای(1)."
اعتیادبلای سیاه و خانمان سوز بشری در عصر بیگانگی از خود است. دامنه ابتلا به اعتیاد ازوابستگی به مشروبات مرگبار الکلی در کشورهای غربی (الکلیسم) گرفته تا اعتیاد بهمواد افیونی که بدبختانه هنوز گریبان گیر جامعه مسلمانان است، گسترده است.
گویی انسان امروزی برای گم کردن خود و فرار از اضطرابها و افسردگی های خویشراهی جز وابستگی به صدها نوع ماده، روان گردان پیدا نکرده است. حال آن که اگر بهمجموع تعداد معتادان به الکلو موادمخدر در سراسر جهان، شمار کسانی که به لهو و لعب های دیگر از جمله قمارو انحرافات جنسی و ... اعتیاد دارند را اضافه کنیم، به آمار تکان دهنده و وحشتناکیخواهیم رسید که خبر از افول دردناک ستاره انسانیت می دهد.
با این که فجایع ناشی از اعتیاد از جنبه های مختلف فرهنگی، اجتماعی،سیاسی، اقتصادی و... قابل بررسی است، اما تنها در بُعد پزشکی قضیه می توان به ایننکته اشاره کرد که هر سال بخش عظیمی از توان پزشکی و روانپزشکی کشورها، صرف درمانعوارض جسمی و روانی متعدد معتادان و تاثیرات شومی که خواه ناخواه بر اعضای خانوادهشخص معتاد وارد می شود، می گردد.
هر چند علت های مختلفی در ابتلای به اعتیاد مطرح شده است، اما بیشترتخدیر روان و تجربه تغییر حالات روانی ناشی از سرخوشی و نشئه است که سبب گرایش بهاعتیاد می شود و به این ترتیب، شخص معتاد از خود می گریزد و دچار خود فراموشی میشود و این درست برعکس جریان مقتدر خودشناسی و معرفت النفس موجود در تعالیم نماز است.
نمازگزاران با تکرار دایم آیات هفتگانه سوره حمد(سبع المثانی) که"چون حلقه های به هم متصل، هر کدام راهگشای بعدی می باشد" پیوسته سرنوشتخود را مرور می کنند و در مسیر خودشناسی و خود باوری گام بر می دارند و با اعتقادبه "إیاک نعبد و إیاک نستعین" از هیچ کس و خیچ چیز، جز خدا برای التیامدردهای خویش یاری نمی جویند.
و این گونه است که نمازحقیقی تیشه بر ریشه اعتیاد می زند. به قول اندیشمند شهید و استاد بزرگ مطهری (ره):
"راز این که اکثر جانی های دنیا معتاد به یک سلسله سرگرمی هایخیلی شدید از قبیل مصرف تریاک، هروئین، مشروبات الکلی و قمار هستند، این است که میخواهند از خودشان فرار کنند. مثل این که درونشان پر از مار و عقرب است و دایم اورا می گزند و این اعتیاد ها مانند مرفینی است که به انسانی که از شدت درد می نالدتزریق می کنند تا درد را احساس نکند. این بدبختی بزرگی است که انسان نتواند خودشرا آنچنان بسازد تا بتواند با خودش خلوت کند.
برعکس بیشتر اهل صلاح و تقوی و اخلاق (نمازگزاران)و آنهایی که ندای وجدانشان را همیشه می شنوند، معتاد به اینها نیستند و از هر چهکه آنها را از خودشان منصرف می کند، فرارمی کنند. دلشان می خواهد، خودشانباشند و در خودشان فکر کنند، چون عالم درونشان از عالم بیرونشان واقعی تر و سالمتر است." (2)
پی نوشت:
(1) تحفالعقول ، صفحه 224
(2) فلسفه اخلاق ـ استاد شهید مطهری ـ صفحه 38
تاثیر نماز بر شادابی جسم و روح
پیامبر اکرم (ص) می فرماید:
" مؤمن ، شوخ و لبخند بر دهان است و منافق بد خلق و گره برابرو."
امروزه ضرب المثل ایرانی "خنده بر هر درد بی درمان دواست "مصداق کاملاً علمی پیدا کرده است.
دانش پزشکی در قرن حاضر به وضوح می داند، اشخاصی که اصطلاحاً یک لب وهزار خنده گفته می شوند، نسبت به آنان که به اصطلاح با خودشان نیز قهرند و نسبت بهزندگی بد بین و عبوس هستند، بسیار کمتر دچار بیماری های جسمی و روانی می شوند.
به این ترتیب هر عاملی که شادابی را به انسان هدیه کند، در واقع بهسلامتی جسم و روان او کمک کرده است. اما نکته بسیار مهمی که دانش طب به بشر آموختهاست، این مطلب است که شادابی و افسردگی انسان پیش از آنکه تحت کنترل و اراده اوباشد، زیر فرمان تغییرات مواد شیمیایی در سلسله اعصاب مرکزی انسان است.
از جمله این مواد شیمیایی " دوپامین " را می توان نام بردکه افزایش آن در بدن سبب می شود، انسان بدون اراده دچار ناراحتی گردد و کاهش اینماده نیز سبب شادی غیر ارادی انسان خواهد شد.
به عنوان مثال، عصبانیت و ناراحتی غیر ارادی و بدون علت صبحگاهی، کهحالت شدید آن به عنوان ملانکولی یا همان مالیخولیا ( افسردگی درون زادصبحگاهی) شناخته می شود، در اثر تغییرات و کم و زیاد شدن همین مواد شیمیایی بهوقوع می پیوندد.
از دیگر مواد شیمیایی داخل بدن که به طور غیر ارادی سبب شادی انسانمی شود و به او شعف و نشئه بی نظیر می بخشد ، ماده ای به نام “ کورتیزول "است که میزان آن در داخل بدن انسان در ساعات سحرگاهی به شدت افزایش می یابد و درصورت بیدار بودن انسان در این ساعات، لذت و شعف سرمست کننده ای به او دست می دهدکه بی شک بر زندگی او در تمام طول روز تأثیر گذار است.
افزایش کورتیزولدر ساعات اول صبح و ارتباط آن با سرخوشی صبحگاهی که امروزه از مسلمات پزشکی است،در واقع توجیه قابل توجهی است بر همه مضامینی که در فرهنگ و ادب و عرفان پیرامون"اسرار سحر" معرفی می شوند.
در اشعار خواجه شیرین سخن شیراز، حضرت حافظ، موارد بسیاری را می توانیافت که نشان می دهد به سرخوشی و شادابی سحرگاهی و تأثیر آن در زندگی انسان توجهشده است.
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
ضرب المثل ایرانی مشهور که منسوب به بزرگمهر می باشد، یعنی:"سحر خیز باش تا کامروا باشی" نیز اشاراتی نغز به تأثیر بیداری صبحگاهیبر زندگی شادکامانه و سعادت آمیز دارد.
به این ترتیب واضح است، امر واجب نماز صبح با ارزانی داشتن بیداریصبحگاهی به انسان، تقدیم کننده شادابی به جسم و روان او می باشد و یک نتیجه مهماین شادابی، سلامت جسم و روان خواهد بود .
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
اشاره:
دم دمای غروب بود؛ غروب یک روز دل انگیز بهاری، شتابزده و سراسیمهوارد مسجد شد. با عجله وضویی ساخت و به نمازایستاد. من که از نزدیک ناظر این منظره بودم نا خود آگاه به یاد حدیثی افتادم ازامام صادق علیه السلام که در واپسین لحظات زندگی به اقوام و کسان خود فرمودهبودند:
مردم بدانید هر که نماز راخوار و سبک بشمارد از شفاعت ما محروم خواهد شد.
یکی از مصادیقکوچک شمردن نماز همین است که انسان نمازش را در آخر وقت بخواند.
مرحوم سید علی قاضی استاد اخلاق و عرفان علامه طباطبایی روزی خطاب بهشاگردانشان بدین مضمون فرموده بودند:
اگر کسی بخواهد به درجات بالایی از عرفان نایل شود راهش این است که نمازش را در اول وقت بخواند. شما تجربه کنید اگرخلاف این بود مرا تا ابد لعن کنید.
در باب اهمیت اقامه نماز دراول وقت و نیز آثار و پیامدهای سبک شمردن نمازسخن بسیار گفته اند. در این رابطه بخشی از سخنان استاد مطهری را در زیر آوردهایم.این سخنان از زبان عالمی عامل و فرزانه چون استاد شهید مطهری، شنیدنی و نکتهآموز است.
***********
«یکی از گناهان، استخفاف نمازیعنی سبک شمردن نماز است. نماز نخواندن یک گناه بزرگ است و نماز خواندن اما نمازرا خفیف شمردن، استخفاف کردن، بی اهمیت تلقی کردن گناه دیگری است.
پس از وفات امام صادق علیه السلام، ابوبصیر آمد به ام حمیده تسلیتیعرض کند. ام حمیده گریست.
ابوبصیر هم که کور بود گریست. بعد ام حمیده به ابوبصیر گفت:
ابوبصیر! نبودی و لحظه آخر امام را ندیدی، جریان عجیبی رخ داد.
شما اگر بخواهیدواقعا نماز خوان باشید و بچه هایتان نماز خوان باشند نمازرا محترم بشمارید، نمی گویم نماز بخوانید،بالاتر ازنماز خواندن، نماز را محترم بشمارید.
امام در یک حالی فرو رفت که تقریبا حال غشوه ای بود. بعد چشمهایش راباز کرد و فرمود:
تمام خویشان نزدیک مرا بگوئید بیایند بالای سر من حاضر شوند. ما امرامام را اطاعت و همه را دعوت کردیم. وقتی همه جمع شدند، امام در همان حالات کهلحظات آخر عمرش را طی می کرد یک مرتبه چشمش را باز کرد، رو کرد به جمعیت و همین یکجمله را گفت: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلوة» هرگز شفاعت ما به مردمی که نماز را سبک بشمارند، نخواهد رسید. این را گفت وجان بجان آفرین تسلیم کرد.
امام نفرمود که شفاعت ما به مردمی که نمازنمی خوانند نمی رسد آن که تکلیفش خیلی روشن است، بلکه فرمود به کسانی که نماز را سبک می شمارند. یعنی چه نماز راسبک می شمارند؟ یعنی وقتی و فرصت دارد،می تواند نماز خوبی با آرامش بخواند ولینمی خواند. نماز ظهور و عصر را تا نزدیکغروب نمی خواند، نزدیک غروب که شد می رود یک وضوی سریعی میگیرد و بعد با عجله یک نمازی می خواند و فورا مهرش را می گذارد آنطرف، نمازی که نه مقدمه دارد و نه مؤخره، نه آرامشدارد و نه حضور قلب. طوری عمل می کند که خوب دیگر این هم یک کاری است و باید نمازمان را هم بخوانیم. این خفیف شمردن نماز است.
این جور نماز خواندن خیلیفرق دارد با آن نمازی که انسان بهاستقبالش می رود، اول ظهر که می شود با آرامش کامل می رود وضو می گیرد، وضوی باآدابی، بعد می آید در مصلای خود اذان و اقامه می گوید و با خیال راحت و فراغ خاطر نماز می خواند. السلام علیکم را که گفت فورا درنمی رود. مدتی بعد از نماز با آرامش قلبتعقیب می خواند و ذکر خدا می گوید.
این علامت این است که نمازدر این خانه احترام دارد. نماز خوانهائیکه خودشان نماز را استخفاف می کنند، یعنیکوچک می شمارند، نماز صبحشان آن دم آفتاباست نماز ظهر و عصرشان آن دم غروب است، نماز مغرب و عشاشان چهار ساعت از شب گذشته است ونماز را با عجله و شتاب می خوانند، تجربهنشان داده که بچه های اینها اصلا نماز نمیخوانند.شما اگر بخواهید واقعا نماز خوان باشید وبچه هایتان نماز خوان باشند نماز را محترم بشمارید، نمی گویم نماز بخوانید، بالاتر ازنماز خواندن، نمازرا محترم بشمارید.
اولا برای خودتان در خانه یک مصلائی انتخاب کنید (مستحب هم هست) یعنیدر خانه نقطه ای را انتخاب بکنید که جای نمازتانباشد مثل یک محراب برای خودتان درست کنید. اگر می توانید همان طوری که پیغمبر اکرمیک مصلی داشت، جای نماز داشت، یک اتاق رابه عنوان مصلی انتخاب بکنید.
اگر اتاق زیادی ندارید، در اتاق خودتان یک نقطه را برای نماز خواندن مشخص کنید، یک جانماز پاک هم داشته باشید. در محل نماز که می ایستید، جانماز پاکیزه ای بگذارید، مسواک داشته باشید، تسبیحی برای ذکر گفتنداشته باشید، وقتی که وضو می گیرید اینقدر با عجله و شتاب نباشد.
وقتی همهجمع شدند، امام در همان حالات که لحظات آخر عمرش را طی می کرد یک مرتبه چشمش راباز کرد، رو کرد به جمعیت و همین یک جمله را گفت: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفابالصلوة» هرگز شفاعت ما به مردمی که نمازرا سبک بشمارند، نخواهد رسید. این را گفت و جان بجان آفرین تسلیم کرد.
پس نماز را نباید استخفافکرد، نباید سبک شمرد، نباید انسان کوشش بکند که در نمازفقط به واجباتش قناعت بکند و بگوید خوب، برویم ببینیم فتوای مرجع تقلید چیست؟ آیامی گوید سه تا سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر باید گفت یایکی هم کافی است؟ خوب مجتهد باید فتوایش را بگوید.
مجتهد می گوید یکی هم کافی است، احتیاط مستحبی این است که سه تا گفتهشود. دیگر ما نباید بگوئیم حالا که گفته اند یکی کافی است ما هم یکی بیشتر نمیخوانیم. این فرار از نماز است.
ما باید طوری باشیم که وقتی هم که مجتهد بما می گوید یکی واجب است ودو تای دیگر مستحب، بگوئیم ما مغتنم می شماریم و آن دو تای دیگر را هم می گوئیم.»
1ـمهمترین عامل ایمان است .
2ـآرامش دهندةدل ها است .
3ـغذای کامل ِ روح ِ بشر است .
4ـبهترین وسیلة ارتباط با خدا است .
5ـوسیاة شست و شوی از گناهان و مغفرت و آمرزش الهی است .
6ـسَدی در برابر گناهانِ آینده است .
7ـوسیلة تکامل معنوی است .
8ـدعوت کننده به پاک سازی زندگی است .
9ـدعوت کنندة انسان به رعایت اخلاق اسلامی است .
10ـبهره مندی از رحمت الهی است .
11ـ بهترین سکوی پرش بهسوی کمال است .
12ـجامعِ تمام ارزش ها و کمال ها است .
13ـبازدارنده از تعلّقات دنیوی است .
15ـتلقین کنندة خوبی ها است .
16ـنزدیک کنندة انسان به کمال است .
17ـدور کنندة مضرّ ترین دشمنان است .
18ـتنظیم تدریجی عمل با عقیده است .
19ـپاسخی کامل به نیاز درون انسان ها است .
20ـ(( چرخ عمر هر مسلمان را بود محور نماز ))
ازآنجاکه این مسئله از خواست یک گروه ،یک طایفه و یا حتی یک مذهب فراتر بوده و بهجهان اسلام مربوط می شود ، اقتضاء دارد پاسخی مشروح ، شفاف و مستند به اسناد ومدارک معتبر ، داده شود تا هر گونه ابهامی را از میان بردارد .
اگرتمام مسلمانان جهان مدعی هستند که یک خدا، یک پیامبر ، یک کتاب آسمانی و یک قبله دارند ؛ پس چرا بعضی از آنان (شیعیان ) دروقت نماز و سجده برای خدا ، جبین خویش را بر خاک می نهند و گروهی دیگر (سنّی ها )از این عمل دریغ می ورزند ؟!
جواباین است :
عمـدةمسـلمانان جهان را پنچ مذهب ( شیعه ، حنفی ، مالکی ، شافعی ، حنبلی ) تشگیل میدهند ، و از بین این پنج مذهب ، تنها شیعه مقیّد است هنگام نماز و پرستش خدا برمهر سجده کند و سایر مذاهب مقیّد به این امر نیستند .
محکمترین دلیل ما برای سجده بر زمین ،خاک و ...
قالالله الحکیم :
((مُحَمّدرَسُولُ الله وَالَّذینَ مَعَهُ أشِدّاءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُمتَریهُم رُکَّعاً سُجّداً یَبتَغُونَ فَضلاً مِن الله وَ رِضواناً ، سیما هُم فِیوُجُوهِهِم مِن أثَرِالسُّجُودِ ....))
« سورهی فتح ، آیه 29 »
خداوندمی فرماید : محمد فرستادة خدا و پیروانش ، آنان که همراه اویند و از او تبعیّت میکنند ، در برخورد با کامران بسیار سخت گیرند ، اما در بین خودشان و برخورد های بایکدیگر بسیار رئوف و مهربانند و نیز آنان را (محمد و پیروانش را ) بسیار در حالنماز و رکوع و سجود برای خدا می بینی ، که از این طریق فظل ، رحمت و خوشنودی خدارا می طلبد ، آثار سجده در چهرة آنان نمایان است .
اینآیه به طور کامل و واضح بیانگر این حقیقت است که نماز گزارباید بر زمین سجده کند .
سجدةعُمَربر زمین ،خاک و سنگ
بهتریندلیل بر اینکه عمر بر زمین سجده می کرد و سجده بر فرش و اباس و مانند اینها راجایز نمی دانست ؛ این است که خودش دستور داد کف مسجدالنّبی را با ریگ ، فرش نمودندکه نماز گزاران بتوانند بر آنها سجده کنند. به نقل از ابن سعد
منبع: الطبقات لابن سعد ، جلد 3، صفحه ی 284
منابعو مأخذ:
نام منبع | نویستده یا آدرس سایت |
مهر نماز | عضائی اصفهانی |
در خلوت نماز | محسن ربانی |
فلسفةنماز | آقای بنوی |
دانستنی های لازم از نماز | محمد وحیدی |
نماز شناسی | حسن راشدی |
سایت تبیان | www.tebyan.net |
اشوی محبوب آیا به خدا ایمان دارید ؟من به ایمان آوردن باور ندارم . نخست این باید فهمیده شود . هیچکس از من نمی پرسد: « آیا به خورشید ایمان داری ؟ آیا به ماه ایمان داری ؟ » هیچکس آن سؤال را از مننمی پرسد . با میلیونها نفر دیدار کرده ام ، و برای سی سال به هزاران پرسش پاسخگفته ام . هیچکس از من نپرسید : « آیا به گل رز ایمان داری ؟ » نیازی وجود ندارد .تو می توانی ببینی : گل رز آنجاست. یا آنجا نیست . فقط اوهام ، نه حقایق ، بایدایمان آورده شوند . خدا بزرگترین توهمی است. که بشر خلق کرده است. . از این رو توباید به او ایمان بیاوری . و چرا انسان چنین توهمی از خدا خلق کرده است. ؟ بایدنیازی درونی وجود داشته باشد . من آن نیاز را ندارم بنابراین پرسشی وجود ندارد .اما بگذار برایت توضیح دهم که چرا مردم به خدا ایمان دارند . یکی از چیزهای مهم کهباید فهمیده شود درباره ی ذهن انسان است. ذهن همیشه در جستجو ی معنا در زندگی است.. اگر معنایی وجود نداشته باشد ، ناگهان به تو این احساس دست می دهد که اینجا چهمی کنی ؟ که برای چه زندگی می کنی ؟ چرا نفس می کشی ؟ و چرا فردا صبح دوباره بایداز خواب بلند شوی و همان کارهای تکراری را انجام دهی - - چای ، صبحانه ، همان همسر، همان بچه ، همان بوسه ی ساختگی به همسر ، و همان اداره ، و همان کار ، و عصر میآید ، و بی حوصله ، بی نهایت بی حوصله ، به خانه باز می گردی - - چرا این کارها رامی کنی ؟ ذهن یک پرسش دارد : آیا در همه ی این کارها معنایی وجود دارد ، یا توصرفاً یک زندگی گیاهی را انجام می دهی ؟ بنابراین در جستجوی معنا بوده است. . اوتوهم خدا را خلق کرده تا نیازش را به معنا برآورده کند . بدون خدا ، جهان تصادفیمی شود . دیگر آفرینش خدای خردمندی که آن را برای رشد تو آفریده وجود نخواهد داشت، برای ترقی تو ، یا برای چیزی . بدون خدا - - خدا را حذف کن و جهان تصادفی است. ،بی معنی . و ذهن برای زندگی بدون معنا ،صلاحیت لازم را ندارد ، بنابراین تمامانواع توهمات را آفریده است. - - خدا ، نیروانا ،بهشت ،فردوس ، زندگی دیگر پساز مرگ – و کل سیستم را می سازد . اما این یک توهم است. ، برای برآوردن یک نیازمعین روانی . من نمی توانم بگویم : « خدا وجود دارد . » من نمی توانم بگویم : «خدا وجود ندارد » از نظر من پرسش نا مربوط است. . آن پدیده ای خیالی است. . کار منکاملاً متفاوت است. . کار من به بلوغ رساندن ذهن توست آن چنانکه بتوانی بی هیچمعنایی زندگی کنی ، و هنوز به زیبایی . معنای یک گل رز چیست ؟ یا یک ابر شناور درآسمان ؟ معنایی وجود ندارد اما زیبایی شگرفی وجود دارد . معنایی وجود ندارد .رودخانه جاری است. اما سرشار از شادی و لذت است. ، نیازی به معنا وجود ندارد . وتا مگر اینکه یک انسان قادر باشد بدون معنا خواست.ن زندگی کند ، لحظه به لحظه ،بهزیبایی ، با وجد ، اصلاً برای هیچ نیازی ..... فقط نفس کشیدن کافی است. . چراباید بخواهی برای چه ؟ چرا از زندگی یک تجارت ساخته ای ؟ آیا عشق کافی نیست ؟ میخواهی بپرسی که معنای عشق چیست ؟ و اگر معنایی در عشق نیست ، پس حتماً زندگی تو بیعشق می شود . تو پرسش اشتباهی را پرسیده ای . عشق برای خودش کافی است. ؛ نیازی بههیچ معنای دیگری برای زیبا ساختن آن نیست ، یک شادی . پرندگان در صبح آواز میخوانند ... معنای آن چیست ؟ کل هستی ، از نظر من بی معنی است. . و هرچه بیشتر درسکوت فرو می روم و با هستی هماهنگ می شوم ، بیشتر روشن می شود که نیازی به معنانیست . آن همانگونه که هست کافی است. . توهمات را خلق نکن . زمانی که توهمی را خلقمی کنی باید هزار و یک توهم دیگر را بیافرینی تا از آن توهم اصلی پشتیبانی کنند ،زیرا در واقعیت پشتیبانی ندارد . برای مثال : مذاهبی وجود دارند که به خدا باوردارند ، و مذاهبی وجود دارند که به خدا باور ندارند . پس خدا برای مذهب یک ضرورتنیست . بودیسم خدا را باور ندارد ، جینیسم خدا را باور ندارد . پس تلاش کن درک کنی، زیرا در غرب آن یک مشکل است. . شما فقط از سه مذهب که همگی در یهودیت ریشه دارندآگاهی دارید : مسیحیت ، یهودیت و .... همه ی آنها خدا را باور دارند . پس تو ازبودا آگاه نیستی . او هرگز خدا را باور نداشت . من گفته ی اچ جی ولز را در موردبودا به یاد آوردم . او گفته : « او بزرگترین شخص بی خدا است. ، و با این حالبزرگترین با خدا . » یک شخص بی خدا ، و با خدا ؟ فکر می کنی تناقضی وجود دارد ؟تناقضی وجود ندارد . بودا هرگز خدا را باور نداشت ، نیازی وجود نداشت . ماهاویراخدا را باور نداشت ، اما زندگی اش همچون خدایان بود ....
نقش ایمان به خدا در زندگىانسان چیست؟
شما اگر وارد منزلى شدید که مىدانید این خانه نهصاحبى دارد و نه حسابى، نه دوربینى در کار است. و نه کنترلى، هیچ دلیلى براى نظم ودقّت و انضباط در کارهاى شما نیست. در خانه رها، ما هم رها هستیم وهرچه ریخت و پاشنکنیم ونفس خود را کنترل کنیم ضرر کردهایم، ولى اگر بدانیم که این خانه صاحب وحسابى دارد و تمام رفتار ما زیر نظر اوست، به گونهاى دیگر زندگى خواهیم کرد. اگرایمان بیاوریم که این هستى، صاحبى دارد به نام خداى حکیم و حسابى در کار است. بهنام معاد و براى تمام افکار و رفتار و گفتار ما پاداش یا کیفرى هست، ما نیز حسابکار خود را مىکنیم و خواست.ههاى نفس سرکش خود را مهار مىکنیم. کارهایى را کهصاحب خانه نمىپسندد، انجام نمىدهیم، زیرا مىدانیم به حساب تمام کارهاى خیر یاشرّ ما رسیدگى مىشود و خداوند در کمین ماست..
آیا خدا به عبادات ما نیاز دارد که فرمان داده نمازبخوانیم و رو به کعبه
بایستیم؟
اگر همه مردم رو به خورشید خانه بسازند چیزى بهخورشید اضافه نمىشود و اگر همه مردم پشت به خورشید خانه بسازند، چیزى از خورشیدکم نمىشود. خورشید نیازى به مردم ندارد که رو به او کنند، این مردم هستند که براىدریافت نور و گرما باید خانههاى خود را رو به خورشید بسازند.
خداوند به عباداتِ مردم نیازى ندارد که فرمان داده نماز بخوانند. این مردم هستندکه با رو کردن به او از الطاف خاص الهى برخوردار مىشوند و رشد مىکنند.
قرآن مىفرماید: اگر همه مردم کافر شوند، ذرّهاى درخداوند اثر ندارد، زیرا او از همه انسانها بىنیاز است.. «اِن تکفروا انتم و مَنفى الارض جیمعاً فانّ اللّه لغنىٌّ حمید» 1
چرا صالحان، گرفتار مشکلات هستند و مجرمان وگنهکاران، در رفاه به سر
مىبرند؟
از آنجا که خداوند اولیاى خود را دوست دارد، لذا اگرخلافى کنند، فوراً آنان را با قهر خود مىگیرد تا متذکّر شوند، چنانکه خداوند درقرآن مىفرماید: اگر پیامبر سخنى را که ما نگفتهایم به ما نسبت دهد، با قدرت اورا به قهر خود مىگیریم: «لو تقوَّل علینا بعضَ الاقاویل لأخذنا منه بالیمین» 2و همچنین اگر مؤمنین خلافى کنند، چند روزى نمىگذرد مگر آنکه گوشمالى مىشوند.
امّا اگر نااهلان خلاف کنند، خداوند به آنان مهلت مىدهد و هرگاه مهلت سرآمد، آنانرا هلاک مىکند: «و جعلنا لمهلکهم مَوعداً» 3 و اگر امیدى به اصلاحشاننباشد، خداوند حسابشان را تا قیامت به تأخیر مىاندازد و به آنان مهلت مىدهد تاپیمانه شان پر شود. «انّما نُملى لهم لیزدادوا اثماً» 4
به یک مثال توجه کنید:
اگر قطرهاى چاى روى شیشه عینک شما بریزد، فوراً آنرا پاک مىکنید.
امّا اگر قطرهاى چاى روى لباس سفید شما بچکد، صبرمىکنید تا به منزل بروید و لباس خود را عوض کنید.
و اگر قطرهاى روى قالى زیر پاى شما بچکد، آن را رهامىکنید تا مثلاً شب عید به قالى شویى ببرید.
خداوند نیز با هرکس به گونهاى رفتار مىنماید و بر اساس شفّافیّت یا تیرگى روحش،کیفر او را به تاخیر مىاندازد.
چگونه قبولى تمام کارها، مشروط به قبولى یک عمل همچون نماز مىشود؟
پلیسراهى را در نظر بگیرید که از رانندهاى گواهینامه رانندگى مطالبه مىکند. اگرراننده، گواهینامه پزشکى، گذرنامه سیاسى، پروانه ساختمان، کارت بازرگانى و اجازهاجتهاد و یا هر مدرک دیگرى به او نشان دهد، پلیس از او نمىپذیرد و تنها اگرگواهینامه رانندگى داشت اجازه عبور مىدهد و گرنه مانع او مىشود. در قیامت نیزشرط رسیدن به مقصد، گواهینامه نماز است. که اگر نباشد، هیچ عملى مورد قبول ونجاتبخش نیست.
چگونه پاداش بعضى اعمالانسان، از حساب و شماره مىگذرد؟
بر اساس روایات، تعداد نفرات در نماز جماعت هر چهبیشتر باشد، ثواب نماز بیشتر مىشود؛ تا آنکه عدد افراد حاضر در نماز جماعت، به دهنفر برسد که در این صورت پاداش آن بىشمار شده و کسى جز خداوند نمىداند.
چنانکه انسان، با یک انگشت مىتواند شماره تلفن بگیرد،با دو انگشت مىتواند سطل کوچکى را بلند کند، با سه انگشت کار بیشترى انجاممىدهد، تا اینکه به ده انگشت برسد که در این صورت، دیگر کار انسان محدودیّت نداردو هرکارى بخواهد مىتواند با این ده انگشت انجام دهد و نوع کارهایش قابل حساب وشماره نیست.
آیا تشبیه بعضى انسانها به حیوان در قرآن، جسارت وناسزاگویى نیست؟
بانگاهى به منافع حیوانات و عملکرد بعضى انسانها، تشبیه «اولئک کالانعام بل هماضلّ» 5 را حقّ و منطقى مىیابیم؛
گرانترین لباس انسان، ابریشم، از حیوانات است..
مهمترین غذاى انسان، شیر و عسل و گوشت و ماست.، ازحیوانات است..
حیوانات وسیله بارکشى و شخم زدن و منبع درآمد واشتغال هستند.
تمام کارخانههاى پشم ریسى، چرم سازى، لبنیاتى ومرغدارى ودامدارىها کارشان به حیوانات وابسته است..
حیوانات بعضى معلّم بشرند. کلاغ، دفن مرده را بهفرزند آدم و نسل او آموخت.
بعضى گزارشگر انبیا مىشوند؛ هدهد گزارش انحراف مردم سبأ را نزد حضرت سلیمان آورد.
بعضى محافظ انبیا مىشوند؛ تار عنکبوت پیامبر اسلام را در غار حفظ کرد.
حیوانات قابل تربیت و آموزش هستند و لذا شکار سگى کهآموزش دیده حلال است..
حتى حیوانات آزار دهنده مثل مار، تنها کسانى رامىگزند که به آنها نزدیک شده باشند.
با توجّه به مطالب فوق، آیا انسانهایى که از دورمردم آزارى مىکنند و مناطق دور دست را بمباران و موشکباران مىکنند، از مار بدترنیستند؟
افرادى که شبانه روز براى مردم حیله و خدعه مىکنندو به خاطر رسیدن به هوسهاى بى انتهاى خود نسل انسان را به تباهى مىکشند، ازحیوانات بدتر نیستند؟
آدمهایى که یک تنه صدها پرونده جرم و جنایت دارند،از درّندهترین حیوانات پستتر نیستند؟
چگونه مىتوانیم حقایق را آن گونه که هست، ببینیم؟
قرآن مىفرماید: «اتّقوا اللّه و یعلّمکم اللّه» 6از خداوند پروا کنید تا خداوند، حقیقت را به شما بیاموزد.
تقوى به معناى دورى از انواع بدىها و زشتىهاست.. آرى، افراد آلوده از درک بسیارىحقایق محرومند.
کسى که تعصّب قومى، حزبى، نژادى و... دارد، حق را آنگونه که هست نمىفهمد، مثلکسیکه عینک سرخ گذاشته و همه چیز را سرخ مىبیند و شلغم را لبو مىپندارد و اگرعینک سبز بگذارد، کاه را علف مىبیند.
اگر آیینه را صیقل دهیم، عکس را درست نشان مىدهد.آئینه دل نیز باید صیقلى باشد تا معارف را درک کند. دلهاى کینه دار مثل ظرفهاىآلوده است. که اگر آب تمیز هم در آن ریخته شود، آلوده مىشود.
گناه غبارى است. که نمىگذارد انسان واقع بین باشد.
آیا هر مسلمانى، مؤمن است.یا آنکه میان اسلام و ایمان تفاوت است.؟
در قرآن، یکجا مىخوانیم که مردم وارد دین مىشوند:«یدخلون فى دین اللّه افواجا» 7 و در جاى دیگر به کسانى که شعار دیندارى مىدادندگفته مىشود: هنوز ایمان وارد دلهاى شما نشده است.: «ولمّا یدخل الایمان فىقلوبکم» 8 یعنى دین باید وارد مردم شود.
مقدمه
"مقدمهای بر جهان بینی اسلامی " مجموعهایاست. مشتمل بر شش جلد ، و آخرین اثر نگارشی متفکر شهید است.اد مطهری میباشد طرحی که است.اد شهید برای این کتاب در نظر داشتند شامل هفتجلد میشد که عناوین آنها به این شرح است. : انسان و ایمان ، جهان بینی توحیدی ،وحی و نبوت ، انسان در قرآن ، جامعه و تاریخ ، امامت و رهبری ، زندگی جاوید یاحیات اخروی ولی با شهادت آن متفکر گرانقدر به دست منافقان ، این طرح به انجام نرسیدو است.اد شهید فرصت نگارش جلد ششم این مجموعه یعنی " امامت و رهبری " رانیافتند ولی پس از شهادت آن بزرگوار مجموعهای از سخنرانیها و یادداشتهای ایشان در این باب ،توسط " شورای نظارت بر نشر آثار است.اد شهید " تحت عنوان " امامت ورهبری " منتشر شد که علاقمندان میتوانند کتاب مذکور رابجای جلد ششم این مجموعه مطالعه نمایند
5
انگیزه است.اد شهید ازنگارش این کتاب ، بیشتر رفع شبهات و نمایاندن انحرافات فکریئی بوده است.که در آن زمان توسط برخی گروهها اعم از مذهبی و غیر مذهبی تبلیغ میشد ، و البتهاین شبهات و انحرافات ، اختصاص به زمان خاصی ندارد و در هر زمانی میتواند مطرحباشد این کتاب همچون دیگر آثار است.اد شهید از بیانی ساده و روان و نثری شیوابرخوردار است. ، و شاید از آن جهت که است.اد عنایت داشتهاند که این کتاب برای اقشاربیشتری قابل است.فاده باشد ، سادگی و روانی عبارات بیشتر رعایت شده است. همچنینچنانکه از نام این کتاب بر میآید ، مطالب این کتاب در بیشتر موارد به اختصار بیانشدهاند تفصیل اکثر این موارد را در دیگر آثار آن بزرگوار باید جستجو کرد
شورای نظارت بر نشر آثار است.اد شهید مرتضیمطهری 22 بهمن 1367
6
انسان ، خود نوعی حیوان است. از این رو با دیگر جاندارانمشترکات بسیار دارد اما یک سلسله تفاوتها با هم جنسان خود دارد که او را از جانداراندیگر متمایز ساخته و به او مزیت و تعالی بخشیده و او را بی رقیب ساخته است.
تفاوت عمده و اساسی انسان با دیگر جانداران که ملاک " انسانیت" او است. و منشا چیزی به نام تمدن و فرهنگ انسانی گردیده است. در دو ناحیه است. : بینشها و گرایشها
جانداران عموما از این مزیت بهرهمندند که خود راو جهان خارج را درک میکنند و بدانها آگاهند و در پرتو آن آگاهیها وشناختها ، برای رسیدن به خواست.هها و مطلوبهای خود تلاش مینمایند
7
انسان نیز مانند جانداران دیگر یک سلسله خواست.هها و مطلوبها دارد و در پرتو آگاهیها وشناختهای خویش برای رسیدن به آن خواست.هها و مطلوبها در تلاش است. تفاوتش با سایرجانداران در شعاع و وسعت و گستردگی آگاهیها و شناختها، و از نظر تعالی سطح خواست.هها ومطلوبها است.
اینست آنچه به انسان مزیت و تعالی بخشیده و او راسایر جانداران جدا ساخته است.
شعاع آگاهی و سطح خواست.هحیوان
آگاهی حیوان از جهان تنها به وسیله حواسظاهره است. از اینرو سطحی و ظاهری است. ، به درون و روابط درونی اشیاء نفوذ نمیکندثانیا فردی و جزئی است. ، از کلیت و عمومیت برخوردار نیست ثالثا منطقهای است. ،محدود به محیط زیست حیوان است. و به خارج محیط زیست او راه پیدا نمیکند رابعا حالی است.، یعنی بسته به زمان حال است. ، از گذشته و آینده بریده است. حیوان نه از تاریخخود یا جهان آگاه است. و نه درباره آینده میاندیشد و نه تلاشش به آینده تعلق دارد
حیوان از نظر آگاهی ، هرگز از چهارچوب ظواهر ، فردیت و جزئیت ، محیط زیست ، زمان حال خارج نمیگردد ، در این چهار زندانبرای همیشه محبوس است. و اگر احیانا خارج شود نه آگاهانه و از روی شعور وانتخاب است. ، بلکه تحت تسخیر اجباری طبیعت و به صورت غریزه و ناآگاهانه و غیر شاعرانه است.
8
سطح خواست.هها و مطلوبهای حیوان ، مانند شعاع شناخت و آگاهیش از جهان در محدودهای خاص است.اولا مادی است. ، از حدود خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بازی کردن و خانه و لانه گرفتنو است.فاده از جنس مخالف بالاتر نمیرود برای حیوان ، خواست.ه و مطلوب معنوی ،ارزش اخلاقی و غیره مطرح نیست ثانیا شخصی و فردی است. ، مربوط به خودش و حداکثر به جفتو فرزندش ثالثا منطقهای است. ، مربوط است. به محیط زیست خودش رابعا حالی است. و بهزمان حال تعلق دارد
یعنی همان محدودیتهایی که بعد ادراکی وجود حیوان دارد ، بعد خواهشهاو گرایشهای وجودش دارد حیوان از این نظر نیز در محدوده خاصی زندانی است.
حیوان اگر هدفی را تعقیب کند و به سوی غایتی حرکت کند که از این محدوده خارجباشد ، مثلا به نوع تعلق داشته باشد نه به فرد ، به آینده تعلق باشته باشد نه بهحال - مانند آنچه در بعضی حیوانات اجتماعی از قبیل زنبور عسل مشاهده میشود -ناآگاهانه و به حکم غریزه و فرمان مستقیم نیروئی است. که او را آفریده و جهان را تدبیرمیکند
شعاع آگاهی و سطح خواست.هانسان
قلمرو انسان چه در ناحیه آگاهیها و بینشهاو شناختها و چه در ناحیه خواست.هها و مطلوبها بسی وسیعتر و گستردهتر ومتعالیتر است.
9
آگاهی انسان و شناخت او ، از ظواهر اشیاء و پدیدهها عبور میکند و تا درون ذات و ماهیت آنها وروابط و وابستگیهای آنها و ضرورتهای حاکم بر آنها نفوذ مینماید آگاهی انساننه در محدوده منطقه و مکان ، زندانی میماند و نه زنجیره زمان آن را در قید و بندنگه میدارد هم مکان را در مینوردد و هم زمان را از این رو هم به ماوراء محیطزیست خویش آگاهی پیدا میکند تا آنجا که دست به شناخت کرات دیگر مییازد ، و همبر گذشته و آینده خویش وقوف مییابد ، تاریخ گذشته خویش و جهان یعنی تاریخ زمین، آسمان ، کوهها ، دریاها ، گیاهان و جانداران دیگر را کشف میکند و دربارهآینده تا افقهای دوردست میاندیشد بالاتر این که انسان اندیشه خویش را دربارهبینهایتها و جاودانگیها به جولان میآورد و به برخی بینهایتها و جاودانگیهاشناخت پیدا میکند آدمی از شناخت فردیت و جزئیت پا فراتر مینهد ، قوانین کلی و حقایقعمومی و فراگیرنده جهان را کشف میکند و به این وسیله تسلط خویش را بر طبیعتمستقر میسازد
انسان از نظر خواست.هها و مطلوبها نیز میتواندسطح والائی داشته باشد انسان موجودی است. ارزشجو ،آرمانخواه و کمال مطلوبخواه ، آرمانهایی را جستجو میکند که مادی و از نوع سود نیست ،آرمانهایی که تنها به خودش و حداکثر همسر و فرزندانش اختصاص ندارد ، عام و شاملو فراگیرنده همه بشریت است. ، به محیط و منطقه خاص یا قطعهای خاص از زمان محدودنمیگردد
انسان آنچنان آرمانپرست است. که احیانا ارزش عقیده و آرمانش فوق همه ارزشهای دیگر قرار میگیرد ، آسایش و خدمتبه انسانها از آسایش خودش با اهمیتتر میگردد ، خاری که در پای دیگران فرو برودمثل این است. که در پا بلکه چشم خودش فرو رفته باشد ،
10
با دیگران همدرد میشود ، از شادی دیگران شاد و از اندوه آنان اندوهگین میگردد ، به عقیده وآرمان مقدس خود آنچنان دلبستگی پیدا میکند که منافع خود ، بلکه حیات و هستی خود رابه سهولت فدای آن مینماید
جنبه انسانی تمدن بشری که روح تمدن به شمار میرود ، مولود اینگونه احساسها و خواست.ههای بشری است.
ملاک امتیاز انسان
بینش وسیع و گسترده انسان درباره جهان ، محصول کوششجمعی بشر است. که در طی قرون و اعصار روی هم انباشته شده و تکامل یافته است. اینبینش که تحت ضوابط و قواعد و منطق خاص در آمده نام " علم " یافته است.علم به معنی اعم یعنی مجموع تفکرات بشری درباره جهان که شامل فلسفه هم میشود محصول کوشش جمعی بشر است. که نظم خاص منطقی یافته است.
گرایشهای معنوی و والای بشر ، زاده ایمان واعتقاد و دلبستگیهای او به برخی حقایق در این جهان است. که آن حقایق ، هم ماورایفردی است. ، عام و شامل است. ، و هم ماورای مادی است. ، یعنی از نوع نفع و سود نیستاینگونه ایمانها و دلبستگیها ، به نوبه خود ، مولود برخی جهان بینیها و جهانشناسیها است. که یا از طرف پیامبران الهی به بشر عرضه شده است. و یا برخی فلاسفه خواست.هاند نوعی تفکر عرضه نمایند که ایمانزا وآرمان خیز بوده باشد
11
به هر حال گرایشهای والا و معنوی و فوق حیوانی انسان آنگاه که پایه و زیربنای اعتقادی و فکریپیدا کند نام " ایمان " به خود میگیرد
پس نتیجه میگیریم که تفاوت عمده و اساسی انسان با جانداران دیگر که ملاک " انسانیت " او است. و انسانیتوابسته به آن است. ، علم و ایمان است.
درباره امتیاز انسان از جانداران دیگر سخن فراوان گفته شده است. برخی منکر امتیاز اساسی میان این نوع و سایر انواع هستند ، تفاوت آگاهی و شناخت انسان با حیوان را از قبیلتفاوت کمی و حداکثر تفاوت کیفی میدانند ، نه تفاوت ماهوی همه آن شگفتیها واهمیتها و عظمتها که نظر فلاسفه بزرگ شرق و غرب را سخت درباره مساله شناخت درانسان جلب کرده است. ، چندان مورد توجه این گروه واقع نشده است.
این گروه انسان را از نظر خواست.هها و مطلوبها نیز یک حیوان تمامعیار میدانند بدون کوچکترین تفاوتی از این نظر 1 برخیدیگر تفاوت او را در جان داشتن میدانند ، یعنی معتقدند جاندار و ذی حیات منحصر به انسان است.، حیوانات دیگر نه احساس دارند و نه میل و نه درد و نه لذت ، ماشینهاییبیجاناند شبیه جاندار تنها موجود جاندار انسان است. ، پس تعریف حقیقی او آن است.که موجودی است. جاندار 2 دیگر اندیشمندان که انسان را تنها جاندار جهاننمیدانند و به امتیازات اساسی میان او و سایر جانداران قائلند
پاورقی : . 1 هابز ازفلاسفه معروف انگلستان چنین نظری درباره انسان دارد
. 2 نظریه معروف دکارت
12
هر گروهی به یکی از مختصات و امتیازات انسان توجه کردهاند از این رو انسان با تعبیرها وتعریفهای مختلف و متفاوتی تعریف شده است. از قبیل : حیوان ناطق تعقل کننده ، مطلق طلب ، لایتناهی ، آرمانخواه ، ارزشجو ، حیوان ماوراء الطبیعی ، سیری ناپذیر ، غیرمعین ، متعهد و مسؤول ، آیندهنگر ، آزاد و مختار ، عصیانگر ، اجتماعی ، خواست.ارنظم ، خواست.ار زیبایی ، خواست.ار عدالت ، دو چهره ، عاشق ، مکلف ، صاحب وجدان ، دوضمیری ، آفریننده و خلاق ، تنها ، مضطرب ، عقیده پرست ، ابزارساز ، ماورا جو، تخیل آفرین ، معنوی ، دروازه معنویت ، و . .
بدیهی است. که هر یک از این امتیازات به جای خود صحیح است. اما شاید اگر بخواهیم تعبیری بیاوریم که جامع تفاوتهایاساسی باشد همان به که از علم و ایمان یاد کنیم و بگوئیم انسان حیوانی است. که با دوامتیاز " علم و ایمان " از دیگر جانداران امتیاز یافته است.
آیا انسانیت رو بناست. ؟
دانستیم که انسان نوعی حیوان است. ، از این رومشترکات زیادی با سایر جانداران دارد ، در عین حال یک سلسله امتیازات اساسی ، او را ازسایر جانداران متمایز ساخته است.
وجوه مشترک انسان با حیوان ، و وجوه امتیاز اواز حیوان سبب شده که انسان دارای دو زندگی باشد ، زندگی حیوانی و زندگی انسانی ، وبه تعبیر دیگر زندگی مادی و زندگی فرهنگی
13
اینجا مسالهای مطرح است. آن اینکه چه رابطهای میان حیوانیت انسان و انسانیت او ، میان زندگیحیوانی او و زندگی انسانی او ، میان زندگی مادی و زندگی فرهنگی و روحانی او وجوددارد ؟ آیا یکی از این دو ، اصل است. و دیگری فرع ؟ یکی اساس است. و دیگریانعکاسی از او ؟ یکی زیر بناست. و دیگری روبنا ؟ آیا زندگی مادی زیربنا و زندگی فرهنگیروبناست. ؟ آیا حیوانیت انسان زیربنا و انسانیت او روبناست. ؟ آنچه امروز مطرح است.جنبه جامعه شناسانه دارد نه جنبه روانشناسانه ، از دیدگاه جامعه شناسی مطرحمیشود و نه از دیدگاه روانشناسی ، و از این رو شکل بحث به این صورت است. که درمیان نهادهای اجتماعی آیا نهاد اقتصادی که مربوط به تولید و روابط تولیدی است. اصلو زیربنا ، و سایر نهادهای اجتماعی ، بالاخص نهادهائی که انسانیت انسان در آنهاتجلی یافته است. ،همگی فرع و روبنا و انعکاسی از نهاد اقتصادی است. ؟ آیا علم و فلسفه و ادب و دین و حقوق و اخلاق و هنر در هر دورهای مظاهری از واقعیتهای اقتصادی بودهو از خود به هیچ وجه اصالتی ندارد ؟ آری آنچه مطرح است. به این شکل مطرح است. اماخواهناخواه این بحث جامعه شناسی نتیجهای روانشناسانه پیدا میکند ، و هم به بحثیفلسفی درباره انسان و واقعیت و اصالت آن که امروز به نام اصالت انسان یا اومانیسمخوانده میشود کشیده میشود ، و آن اینکه انسانیت انسان به هیچ وجه اصالت ندارد ،تنها حیوانیتش اصالت دارد و بس ، انسان از اصالتی به نام انسانیت در برابر حیوانیتخویش برخوردار نیست یعنی نظر همان گروه تایید میشود که منکر یک تمایز اساسی میانانسان و حیواناند
14
طبق این نظریه نه تنها اصالت گرایشهای انسانی ، اعم از حقیقت گرائی ، خیرگرائی ، زیبائیگرائی و خداگرائی نفی میشود ، اصالت واقعگرائی از دید انسان درباره جهان و واقعیت نیزنفی میشود زیرا هیچ دیدی نمیتواند فقط " دید " باشد ، بیطرفانهباشد ، هر دیدی یک گرایش خاص مادی را منعکس میکند و جزاین نمیتواند باشد
عجب این است. که برخی از مکاتب که چنین نظر میدهند ، در همانحال از انسانیت و انسانگرائی و اومانیسم دم میزنند !حقیقت این است. که سیر تکاملی انسان از حیوانیتآغاز میشود و به سوی انسانیت کمال مییابد این اصل ، همدرباره فرد صدق میکند و هم درباره جامعه انسان در آغاز وجود خویش جسمی مادی است. ، با حرکت تکاملی جوهری تبدیل به روح یا جوهرروحانی میشود " روح انسان " در دامن جسم او زائیده میشود و تکامل مییابد و بهاست.قلال میرسد حیوانیت انسان نیز به منزله لانه و آشیانهای است. که انسانیت او دراو " رشد " مییابد و متکامل میشود همانطور که خاصیت تکامل است. که موجودمتکامل به هر نسبت که تکامل پیدا میکند مستقل و قائم به ذات و حاکم و مؤثر بر محیط خودمیشود انسانیت انسان چه در فرد و چه در جامعه ، به هر نسبت تکامل پیدا کند، به سوی است.قلال و حاکمیت بر سایر جنبهها گام بر میدارد یک فرد انسانتکامل یافته فردی است. که بر محیط بیرونی و درونی خود تسلط نسبی دارد فرد تکامل یافتهیعنی وارسته از محکومیت محیط بیرونی و درونی ، و وابسته به عقیده و ایمان
15
تکامل جامعه نیز عینا به همان صورت رخ میدهد که تکامل روح در دامن جسم و تکامل انسانیت" فرد " در دامن حیوانیت او صورت میگیرد
نطفه جامعه بشری بیشتر با نهادهای اقتصادی بسته میشود جنبههای فرهنگی و معنوی جامعه بمنزله روح جامعه است. همانطور کهمیان جسم و روح تاثیر متقابل هست ، 1 میان روح جامعه و اندام آن یعنی میان نهادهایمعنوی و نهادهای مادی آن چنین رابطهای برقرار هست همانطور که سیر تکاملی فردبه سوی آزادی و است.قلال و حاکمیت بیشتر روح است. ، سیر تکاملی جامعه نیز چنین است.یعنی جامعه انسانی هر اندازه متکاملتر بشود ، حیات فرهنگی ، است.قلال و حاکمیتبیشتری بر حیات مادی آن پیدا میکند انسان آینده ، حیوان فرهنگی است. نه حیواناقتصادی انسان آینده ،انسان عقیده و ایمان و مسلک است. نه انسان شکم و دامن
البته این به آن معنی نیست که جامعه بشر با یکجبر و ضرورت ، قدم به قدم و روی خط مستقیم به سوی کمال ارزشهای انسانی حرکت میکندو همواره جامعه انسان در هر مرحله از زمان از این نظر نسبت به مرحله پیشین یکگام جلوتر است. ممکن است. بشر ، دورهای از زندگی اجتماعی را طی کند که با همه پیشرفتهای
پاورقی : 1 حکماء اسلامی ،اصلی در رابطه متقابل روح و بدن دارند که با این عبارتبیان میشود : " النفس و البدن یتعا کسان ایجابا و اعدادا "
16
فنی و تکنیکی ، از نظر معنویات انسانی نسبت به گذشتهاش مرحله یا مراحلی به انحطاط کشیدهشده باشد همچنانکه امروز نسبت به بشر قرن ما گفته میشود
بلکه به این معنی است. که بشر در مجموع حرکات خود ، هم ازنظر مادی و هم از نظر معنوی رو به پیش است. حرکت تکاملی بشر از نظر معنوی یک حرکتیکنواخت روی خط مستقیم نیست ، حرکتی است. که گاهی انحراف به راست. یا به چپ دارد ، توقفو احیانا بازگشت دارد ، ولی در مجموع خود یک حرکت پیشرو و تکاملی است. این است. کهمیگوئیم انسان آینده حیوان فرهنگی است. نه حیوان اقتصادی ، انسان آینده انسان عقیده و ایمان است. نه انسان شکم و دامن
طبق این نظریه ، جنبه انسانی انسان به علتاصالتش ، همراه و بلکه مقدم بر تکامل ابزارهای تولیدیش تکامل یافته و بر اثر تکامل، تدریجا از وابستگیش و تاثیر پذیریش از محیط طبیعی و اجتماعی کاست.ه و بروارستگیش که مساوی است. با وابستگی به عقیده و آرمان و مسلک و ایدئولوژی ، و نیز تاثیر بخشیش بر روی محیط طبیعی و اجتماعی افزوده است.و در آینده هر چه بیشتر به آزادی کامل معنوی یعنی است.قلال و وابستگی به عقیدهو ایمان و ایدئولوژی خواهد رسید انسان در گذشته با اینکه از مواهب طبیعت ومواهب وجود خود کمتر بهرهمند بوده ، بیشتر اسیر و برده طبیعت و هم اسیر و بردهحیوانیت خود بوده ، اماانسان آینده در عین اینکه از طبیعت و از مواهب وجود خود بیشتر بهرهبرداری خواهد کرد ، از اسارت طبیت و از اسارت قوای حیوانی خود بالنسبهآزادتر و بر حاکمیت خود بر خود و بر طبیعت خواهد افزود
17
بنابراین نظر ، واقعیت انسانی ، هر چند همراه و در دامن تکامل حیوانی و مادی او رخمینماید ، به هیچ وجه سایه و انعکاس و تابعی از تکامل مادی او نیست ، خود واقعیتی است.مستقل و تکامل یابنده ، همانطور که از جنبههای مادی اثر میپذیرد ، در آنها تاثیرمیکند تعیین کننده سرنوشت نهائی انسان سیر تکاملی اصیل فرهنگی او و واقعیت اصیلانسانی او است. نه سیر تکاملی ابزار تولید این واقعیت اصیل انسانیت انسان است. کهبه حرکت خود ادامه میدهد و ابزار تولید را همراه سایر شؤون دیگر زندگی متکاملمیکند ، نه اینکه ابزار تولید خود به خود متکامل میشود و انسانیت انسان بهمانند ابزاری توجیه کننده نظام تولیدی ، تحول و تغییر میپذیرد ، و از این رو نامتکامل را دارد که توجیه کننده نظام تولیدی متکاملتری است.
18
رابطه علم و ایمان
رابطه انسانیت انسان و حیوانیت او ، به عبارت دیگررابطه زندگی فرهنگی و معنوی انسان را با زندگی مادی او دانستیم روشن شد انسانیت درانسان اصالت و است.قلال دارد ، صرفا انعکاسی از زندگی حیوانی او نیست و هم معلومشد که علم و ایمان دو رکن از ارکان اساسی انسانیت انسان است. اکنون میخواهیمببینیم این دو رکن و این دو وجهه انسانیت ، خود با یکدیگر چه رابطهای دارند یامیتوانند داشته باشند . متاسفانه در جهان مسیحیت ، به واسطه برخی قسمتهای تحریفی عهدعتیق تورات اندیشهای در اذهان رسوخ یافته است. که هم برای علم گران تمام شده و هم برای ایمان آن اندیشه ، اندیشه تضادعلم و ایمان است. ریشه اصلی این اندیشه همان است. که در
19
"عهد عتیق " سفر پیدایش آمده است.
در باب دوم آیه 16 و 17 سفر پیدایش درباره آدم و بهشت و شجره ممنوعه چنین آمده است. : " خداوند ، آدم را امر فرموده گفت : از همهدرختان باغ بی ممانعت بخور ، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آنخوردی هر آینه خواهی مرد " در آیات 1 - 8 از باب سوم میگوید : " و ماراز همه حیوانات صحرا که خدا ساخته بود هوشیارتر بود و به زن حوا گفت : آیا خدا حقیقتا گفته است. که از همه درختان باغ نخورید زنبه مار گفت از میوه درختان باغ میخوریم لکن از میوه درختی که در وسط باغ است.خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس نکنید مبادا بمیرید مار به زن گفت هر آینه نخواهیدمرد بلکه خدا میداند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خداعارف نیک و بد خواهید بود و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکو است. و به نظرخوشنما و درختی دلپذیر و دانش افزا ، پس ، از میوهاش گرفته بخورد و به شوهر خودنیز داد و او خورد آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند پسبرگهای انجیر دوخته ، سترها برای خویشتن ساختند
در آیه 23 از همین باب میگوید : " و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل یکیاز ما شده است. که عارف نیک و بد گردیده اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درختحیات نیز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند "
20
طبق این برداشت از انسان و خدا و آگاهی و عصیان ، امر خدا دین این است. که انسان عارف نیک وبد نگردد و آگاه نشود ، شجره ممنوعه ، شجره آگاهی است. ، انسان با عصیان و تمردامر خدا با سرپیچی از تعلیمات شرایع وپیامبران به آگاهی و معرفت میرسد و بههمین دلیل از بهشت خدا رانده میشود
بر اساس این برداشت ، همه وسوسهها ، وسوسه آگاهی است. ، پس شیطان وسوسهگر ، همان عقل است.
برای ما مسلمانان که از قرآن آموختهایم خداوند همه اسماء حقایق را به آدم آموخت و آنگاه فرشتگان را امر فرمود که آدم را سجده کنند و شیطان ازآن جهت رانده درگاه شد که بر خلیفه الله آگاه به حقایق سجده نکرد ، و سنت به ماآموخته است. که شجره ممنوعه ، طمع ، حرص و چیزی از این مقوله بود یعنی چیزی که بهحیوانیت آدم مربوط میشد نه به انسانیت او ، و شیطان وسوسهگر همواره بر ضد عقلو مطابق هوای نفس حیوانی وسوسه میکند و آنچه در وجود انسان مظهر شیطان است. ،نفس اماره است. نه عقل آدمی ، آری برای ما که چنین آموختهایم ، آنچه در سفرپیدایش میبینیم سخت شگفتآور است.
همین برداشت است. که تاریخ تمدن اروپا را درهزار و پانصد سال اخیر به عصر ایمان و عصر علم تقسیم میکند ، و علم و ایمان رادر مقابل یکدیگر قرار میدهد ، در صورتی که تاریخ تمدن اسلامی تقسیم میشود به عصرشکوفائی که عصر علم و ایمان است. ، و عصر انحطاط که علم و ایمان تواما انحطاطیافتهاند ما مسلمانان باید خود را از این برداشت غلط که خسارتهای جبران ناپذیر برعلم و بر ایمان ، و بر انسانیت وارد کرد بر کنار بداریم و کورکورانه تضاد علم
21
و ایمان را امری مسلم تلقی نکنیم
ما اکنون میخواهیم با یک بینش تحلیلی وارد این مساله بشویم و بادیدی عالمانه به بحث بپردازیم که آیا واقعا این دو وجهه و دو پایهانسانیت هر یک به دورهای و عصری تعلق دارد ؟ آیا انسان محکوم است. که همیشه نیمهانسان بماند و در هر دورهای فقط نیمی از انسانیت را داشته باشد ؟ آیا همیشه محکوم بهیکی از دو نوع بدبختی است. : بدبختیهای ناشی از جهل و نادانی ، و بدبختیهای ناشی ازبی ایمانی
بعدا روشن خواهد شد که هر ایمانی ، خواهناخواه ، بر یک تفکر خاص ویک برداشت ویژه از جهان و هستی مبتنی است. ، و بدون شک بسیاری از برداشتها وتفسیرها درباره جهان ، هر چند میتواند مبنای یک ایمان و دلبستگی واقع شود ، با اصولمنطقی و علمی سازگار نیست و ناچار طرد شدنی است. سخن در این نیست ، سخن در این است.که آیا نوعی تفکر و برداشت از جهان و نوعی تفسیر از هستی وجود دارد که هم ازناحیه علم و فلسفه و منطق حمایت شود و هم بتواند زیربنائی است.وار برای ایمانیسعادتبخش باشد ؟ اگر روشن شد که چنین برداشت و تفکر و جهان بینیئی وجود دارد پس انسانمحکوم به یکی از دو بدبختی نیست
در رابطه علم و ایمان از دو ناحیه میتوان سخن گفت : یکی اینکه آیا تفسیر و برداشتی که ایمانزا و آرمانخیز باشد و در عین حال موردتایید منطق باشد وجود دارد یا تمام تفکراتی که علم و فلسفه به ما میدهد همه بر ضدایمانها و دلبستگیها و امیدها و خوشبینیها است. ؟
22
این همان مسالهای است. که بعدا تحت عنوان جهان بینی درباره آن گفتگو خواهیم کرد
ناحیه دیگر ، ناحیه تاثیرات علم از یک طرف ، وایمان از طرف دیگر بر روی انسان است. آیا علم به چیزی میخواند و ایمان به چیزدیگری ضد آن ؟ علم ، ما را به گونهای میخواهد بسازد و ایمان به گونهای مخالف آن؟ علم ما را به سویی میبرد و ایمان به سویی دیگر ؟ یا علم و ایمان متمم و مکملیکدیگرند ، علم نیمی از ما را میسازد و ایمان نیمی دیگر را هماهنگ با آن ؟ پسببینیم علم به ما چه میدهد و ایمان چه ؟ علم به ما روشنائی و توانائی میبخشد و ایمانعشق و امید و گرمی ، علم ابزار میسازد و ایمان مقصد ، علم سرعت میدهد و ایمانجهت ، علم توانستن است. و ایمان خوب خواست.ن ، علم مینمایاند که چه هست وایمان الهام میبخشد که چه باید کرد ، علم انقلاب برون است. و ایمان انقلاب درون ، علمجهان را جهان آدمی میکند و ایمان روان را روان آدمیت میسازد ، علم وجود انسانرا به صورت افقی گسترش میدهد و ایمان به شکل عمودی بالا میبرد ، علم طبیعت ساز است.و ایمان انسان ساز هم علم به انسان نیرو میدهد ، هم ایمان ، اما علم نیرویمنفصل میدهد و ایمان نیروی متصل علم زیبائی است. و ایمان هم زیبائی است. علم زیبائی عقلاست. و ایمان زیبائی روح ، علم زیبائی اندیشه است. و ایمان زیبائی احساس هم علمبه انسان امنیت میبخشد و هم ایمان علم امنیت برونی میدهد و ایمان امنیت درونیعلم در مقابل هجوم بیماریها ، سیلها ، زلزلهها ، طوفانها ، ایمنی میدهد ،
23
و ایمان در مقابل اضطرابها ، تنهائیها ، احساس بی پناهیها ، پوچانگاریها علم جهان را با انسان سازگار میکند و ایمان انسان را باخودش
نیاز انسان به علم و ایمان تواما ، سخت توجه اندیشمندان را اعم از مذهبیو غیر مذهبی برانگیخته است.
علامه محمد اقبال لاهوری میگوید : بشریت امروز بهسه چیز نیازمند است. : تعبیری روحانی از جهان ، آزادی روحانی فرد ، و اصولی اساسیو دارای تاثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند شک نیستکه اروپای جدید ، دستگاههای اندیشهای و مثالی در این رشتهها تاسیس کرده است. ،ولی تجربه نشان میدهد که حقیقتی که از راه عقل محض به دست آید ، نمیتواند آنحرارت اعتقاد زندهای را داشته باشد که تنها با الهام شخصی حاصل میشود به همین دلیل است.که عقل محض چندان تاثیری در نوع بشر نکرده ، در صورتی که دین ، پیوسته مایهارتقای افراد و تغییر شکل جوامع بشری بوده مثالیگری اروپا هرگز به صورت عاملزندهای در حیات آن نیامده و نتیجه آن من سرگردانی است. که در میان دموکراسیهایناسازگار با یکدیگر به جستجوی خود میپردازد که کار آنها منحصرا بهرهکشی از درویشانبه سود توانگران است. سخن مرا باور کنید که اروپای امروز بزرگترین مانع در راهپیشرفت اخلاق بشریت است. از طرف دیگر مسلمانان مالک اندیشهها و کمال مطلوبهائی مطلق ، مبنی بر وحیی میباشند که چون ازدرونیترین ژرفای زندگی بیان میشود ، به ظاهری بودن آن رنگ باطنی میدهد برای فرد مسلمانشالوده روحانی زندگی ، امری اعتقادی است. و برای دفاع از این اعتقاد به آسانی جانخود را فدا میکند 1
24
ویلدورانت نویسنده معروف " تاریختمدن " با اینکه غیر مذهبی است. میگوید : اختلاف دنیای قدیم با دنیای ماشینی جدید فقط در وسائل است. نه در مقاصد چه خواهید گفت اگر همهپیشرفتهای ما ، تنها اصلاح روشها و وسائل باشد نه بهبود غایات و مقاصد ؟ 2
هم او میگوید : ثروت خستگی آور است. ، عقلو حکمت نور ضعیف سردی است. ، اما عشق است. که با داداری خارج از حدود بیان ، دلهارا گرم میکند 3
امروز غالبا دریافتهاند که سیانتیسم علم گرائی محض و تربیت علمی خالص ، از ساختن انسان تمام ناتوان است. ، تربیت علمی خالص ، نیمه انسان میسازد نه انسان تمام محصول اینتربیت ، ماده خام انسان است. نه انسان ساخته شده انسان توانا و قدرتمند میسازد نهانسان با فضیلت انسان تک ساحتی میسازد نه انسان چند ساحتی امروز همه دریافتهاندکه عصر علم محض به پایان رسیده است. و یک خلاء آرمانی جامعهها را تهدید میکندبرخی میخواهند این خلاء را با فلسفه محض پر کنند بعضی دست به دامن ادبیات و هنر و علومانسانی شدهاند در کشور ما نیز کم و بیش
پاورقی : . 1 احیای فکردینی در اسلام ، ترجمه احمد آرام صفحه .203. 2 لذات فلسفه ، صفحه. 292 . 3لذات فلسفه ، صفحه . 135
25
پیشنهاد فرهنگ انسانگرا و مخصوصا ادبیات عرفانی از قبیل ادبیات مولوی و سعدی و حافظ برایپرکردن این خلاء معنوی و آرمانی مطرح است. ، غافل از اینکه این ادبیات روح و جاذبهخود را از مذهب گرفته است. روح انسانگرائی این ادبیات همان روح مذهبی اسلامی است.وگرنه چرا برخی ادبیات نوین امروزی با همه تظاهر به انسانگرائی اینهمه سرد و بی روحو بی جاذبه است. ؟ !محتوای انسانی ادبیات عرفانی ما ناشی از نوعی تفکر درباره جهان و انسان است. که همان تفکر اسلامی است. اگر روح اسلامی را از این شاهکارهای ادبیبگیریم تفالهای و اندام مردهای بیش باقی نمیماند
ویلدورانت از کسانی است. که این خلاء را حس میکند و ادبیات و فلسفه وهنر را برای پرکردن آن پیشنهاد میکند
میگوید : ضرر و خسرانی که متوجه مدارس و دانشگاههای ما است. ، بیشتر ، از نظریهتربیتی اسپنسر 1 است. که تربیت را سازگار کردن انسان با محیط خود تعریف کرده است. اینتعریف ، مرده و مکانیکی است. و از فلسفه " برتری مکانیک " برخاست.هاست. ، و هر ذهن و روح خلاق از آن متنفر است. نتیجه این شده که مدارس ما از علوم نظری ومکانیکی پرشده است. ، واز موضوعات ادبیات و تاریخ و فلسفه و هنر که به قول خودشان بی فائده است. خالی مانده است. تربیتی که فقط علمی باشد محصولش جز ابزار چیزی نیست ،شخص را از زیبائی بیگانه میسازد و او را از حکمت جدا میکند برای دنیا بهتر آن بود کهاسپنسر کتابی نمینوشت 2
پاورقی : . 1 فیلسوف معروفانگلیسی قرن نوزدهم
. 2 لذات فلسفه ، صفحه . 206
26
عجبا با اینکه ویلدورانت اعتراف میکند که خلاء موجود در درجه اول یک " خلاء آرمانی" است. ، خلاء است. در ناحیه مقاصد و غایات و آرمانها ، خلاء است. که به پوچیگرائی منتهیشده است. ، با اینکه تصدیق میکند که این خلاء ، خلاء نوعی تفکر و نوعی ایمان بهمقاصد و اهداف انسانی است. ، با همه اینها میپندارد که با هر نوع معنویتی هر چنداز حدود قوه تخیل تجاوز نکند چاره پذیر است. ، میپندارد سرگرمی به تاریخ و هنر وزیبائی و شعر و موسیقی قادر است. چنین خلاء را که از عمق فطرت آرمانخواه و کمالمطلوب جوی انسان ناشی میشود پرکند
جانشینی علم و ایمان
دانستیم که علم و ایمان نه تنها با یکدیگر تضادیندارند بلکه مکمل و متمم یکدیگرند اکنون پرسش دیگری مطرح است. : آیا ممکن است. ایندو جاییکدیگر را پر کنند ؟ پس از آنکه شناختیم نقش علم چیست و نقش ایمان چیست ، نیازچندانی به طرح و پاسخ این پرسش نیست بدیهی است. که نه علم میتواند جانشین ایمانگردد که علاوه بر روشنائی و توانائی ، عشق و امید ببخشد ، سطح خواست.ههای ما راارتقاء دهد و علاوه بر اینکه ما را در رسیدن به مقاصد و هدفها و در پیمودن راه بهسوی آن مقاصد و اهداف مدد میدهد ، مقاصد و آرمانها و خواست.ههائی از ما را کهبه حکم طبیعت و غریزه بر محور فردیت و خودخواهی است. از ما بگیرد و در عوض ،
27
مقاصد و آرمانهایی به ما بدهد بر محور عشق و علاقههای معنوی و روحانی ، و علاوه بر اینکهابزاری است. در دست ما جوهر و ماهیت ما را دگرگون سازد ، و نه ایمان میتواند جانشینعلم گردد ، طبیعت را به ما بشناساند ، قوانین آن را بر ما مکشوف سازد و خود مارا به ما بشناساند
تجربههای تاریخی نشان داده است. که جدائی علم وایمان خسارتهای غیر قابل جبران به بارآورده است. ایمان را در پرتو علم باید شناخت ایماندر روشنائی علم از خرافات دور میماند با دور افتادن علم از ایمان ، ایمان به جمودو تعصب کور و با شدت به دور خود چرخیدن و راه به جائی نبردن تبدیل میشود آنجا کهعلم و معرفت نیست ، ایمان مؤمنان نادان وسیلهای میشود در دست منافقان زیرک کهنمونهاش را در خوارج صدر اسلام و در دورههای بعد به اشکال مختلف دیده و میبینیم
علم بدون ایمان نیز تیغی است. در کفزنگی مست ، چراغی است. در نیمه شب در دست دزد برای گزیدهتر بردن کالا این است.که انسان عالم بی ایمان امروز ، با انسان جاهل بی ایمان دیروز ، از نظر طبیعتو ماهیت رفتارها و کردارها کوچکترین تفاوتی ندارد چه تفاوتی هست میان چرچیلها وجانسونها و نیکسونها و است.الینهای امروز با فرعونها و چنگیزها و آتیلاهای دیروز؟ ممکن است. گفته شود مگر نه این است. که علم ، هم روشنائی است. و هم توانائی؟ روشنائی و توانائی بودن علم اختصاص به جهان بیرون ندارد ، جهان درون ما رانیز بر ما روشن میکند و به ما مینمایاند و در نتیجه ما را بر تغییر جهان درون نیزتوانا میسازد پس علم ، هم میتواند جهان را بسازد و هم انسان را ، پس هم کارخودشرا انجام میدهد جهانسازی و هم کار ایمان را انسانسازی پاسخ این است. کههمه اینها صحیح است. ،
28
اما نکته اساسی این است. که قدرت و توانائی علم ، از نوع قدرت و توانائی ابزار است. ، یعنی بستگیدارد به اراده و فرمان انسان انسان در هر ناحیه بخواهد کاری انجام دهد با ابزار علمبهتر میتواند انجام دهد ، این است. که میگوییم علم بهترین مدد کار انسان است.برای وصول به مقاصد و پیمودن راههائی که انسان برای طی کردن انتخاب کرده است.
اما سخن در جای دیگر است. ، سخن در این است. کهانسان پیش از آن که ابزار را به کار اندازد مقصد را در نظر گرفته است. ابزارهاهمواره در طریق مقصدها است.خدام میشوند مقصدها از کجا پیدا شده است. ؟ انسان به حکماینکه از روی طبع ، حیوان است. و به صورت اکتسابی انسان ، یعنی است.عدادهای انسانیانسان تدریجا در پرتو ایمان باید پرورش یابد ، به طبع خود به سوی مقاصد طبیعی حیوانیفردی مادی خود خواهانه خود حرکت میکند و ابزارها را در همین طریق مورد بهرهبرداریقرار میدهد از این رو نیازمند نیروئی است. که ابزار انسان و مقصد انسان نباشدبلکه انسان را مانند ابزاری در جهت خود سوق دهد نیازمند به نیروئی است. که انسان رااز درون منفجر سازد و است.عدادهای نهانی او را به فعلیت برساند نیازمند به قدرتی است.که بتواند انقلابی در ضمیرش ایجاد کند ، به او جهت تازه بدهد این کاری است.که از علم و کشف قوانین حاکم بر طبیعت و بر انسان ، ساخته نیست اینگونه تاثیر مولودتقدس یافتن و گرانبها شدن برخی ارزشها در روح آدمی است. و آن خود مولود یک سلسلهگرایشهای متعالی در انسان است. .
29
که آن گرایشها به نوبه خود ناشی از برداشتی خاص و طرز تفکری خاص درباره جهان و انسان است.که نه در لابراتوارها میتوان به آن دست یافت و نه از محتوای قیاسها و است.دلالهاآن برداشتها همانهاست. که در آینده توضیح خواهیم داد که از دسترس علم بیرون است.
تاریخ گذشته و حال نشان داده که تفکیکعلم و ایمان از یکدیگر چه نتایجی به بار میآورد آنجا که ایمان بوده و علم نبوده است.مساعی بشر دوستانه افراد صرف اموری شده که نتیجه زیاد و احیانا نتیجه خوب به بارنیاورده است. و گاهی منشا تعصبها و جمودها و احیانا کشمکشهای زیانبار شده است.تاریخ گذشته بشر پر است. از اینگونه امور
آنجا که علم بوده و جای ایمان خالی مانده است. مانند برخی جوامع عصر حاضر ، تمامقدرت علمی صرف خودخواهیها و خودپرستیها ، افزون طلبیها ، برتری طلبیها ، است.ثمارها، است.عبادها ، نیرنگها و نیرنگ بازیها شده است.
دو سه قرن گذشته را میتوان دوره پرستش علم و گریز از ایماندانست دانشمندان بسیاری معتقد شدند که همه مشکلات بشر با سرانگشت علم گشودهخواهد شد ، ولی تجربه خلاف آن را ثابت کرد امروز دیگر اندیشمندی یافت نمیشود کهنیاز انسان را به نوعی ایمان ولو ایمان غیر مذهبی که به هر حال امری ماورا علم است.انکار کند
برتراندراسل با آنکه گرایشهای مادی دارد اعتراف میکند که : کاری کهمنظور آن فقط در آمد باشد ، نتیجه مفیدی بار نخواهد آورد برای چنین نتیجهایباید کاری پیشه کرد که در آن
" ایمان " به یک فرد ، به یک مرام ، به یک غایت نهفته باشد 1
30
امروز ماتریالیستها هم ناچارند مدعی شوند که ما از جنبه فلسفی ماتریالیست و از جنبه اخلاقیایدهآلیست میباشیم ، یعنی از جنبه نظری ، مادی و از جنبه عملی و آرمانی ،معنوی هستیم 2 اینکه چگونه ممکن است. انسان نظرا مادی باشد و عملا معنوی ، مشکلی است.که خود مادیین باید بدان پاسخ بگویند
جورج سارتن ، دانشمند مشهور جهانی و نویسنده کتاب معروف " تاریخعلم " در کتاب " شش بال " نارسائی و ناتوانی علم را در انسانی ساختن روابط بشر و نیاز فوری انسان را به نیروی ایمان چنین بیانمیکند : علم در بعضی زمینهها ترقیات عظیم و شگفت کرده است. ولی در زمینههای دیگرمثلا سیاست. ملی یا بینالمللی که مربوط است. به روابط افراد انسان با یکدیگر ، هنوزخود را ریشخند میکنیم
جورج سارتن اعتراف دارد که ایمانی که مورد نیاز انسان است. ایماندینی و مذهبی است. وی درباره نیاز انسان به مثلث " هنر و دین و علم" چنین میگوید : هنر ،زیبائی را آشکار میسازد و همین جهت مایه شادی زندگی میشود دین محبت میآورد و موسیقی زندگی است. علم با حق و راست.ی و عقل سر و کار دارد و مایههوشیاری نوع بشر
پاورقی : . 1 زناشوئی واخلاق
. 2 ژرژپولیتسر ، اصول مقدماتی فلسفه
31
میشود به هر سه اینها نیازمندیم ، هم به هنر ، هم به دین ، هم به علم علم به صورت مطلقیبرای زندگی لازم است. ولی هرگز به تنهائی کافی نیست 1
پاورقی : . 1 شش بال ، صفحه. 305
32
از مباحث پیش روشن شد که انسان نمیتواند بدون داشتن ایدهو آرمان و ایمان ، زندگی سالم داشته باشد و یا کاری مفید و ثمر بخش برای بشریت وتمدن بشری انجام دهد انسان فاقد هرگونه ایده و ایمان ، یا به صورت موجودی غرق درخودخواهی در میآید که هیچوقت از لاک منافع فردی خارج نمیشود ، و یا به صورتموجودی مردد و سرگردان که تکلیف خویش را در زندگی در مسائل اخلاقی و اجتماعی نمیداندانسان دائما با مسائل اخلاقی و اجتماعی برخورد مینماید و ناچار باید عکس العملخاصی در برابر اینگونه مسائل نشان بدهد انسان اگر به مکتب و عقیده و ایمانی پیوستهباشد تکلیفش روشن است. ، و اما اگر مکتب و آئینی تکلیفش را روشن نکرده باشد هموارهمردد و سر میبرد ، گاهی به این سو کشیده میشود و گاهی به آن سو ، موجودی میگردد ناهماهنگ آری ، در اصل ضرورت پیوستن به یک مکتب و یک ایده تردیدی نیست
33
آن چیزی که لازم است. مورد توجه واقع شود این است. که تنها ایمان مذهبی قادر است. که انسان رابه صورت یک " مؤمن " واقعی در آورد ، هم خودخواهی و خودپرستی را تحت الشعاعایمان و عقیده و مسلک قرار دهد ، و هم نوعی " تعبد " و " تسلیم "در فرد ایجاد کند به طوری که انسان در کوچکترین مسئلهای کهمکتب عرضه میدارد به خود تردید راه ندهد ، و هم آن را به صورت یک شیء عزیز و محبوبو گرانبها در آورد در حدی که زندگی بدون آن برایش هیچ و پوچ و بی معنی باشد ، و بانوعی غیرت و تعصب از آن حمایت کند
گرایشهای ایمانی مذهبی موجب آن است. کهانسان تلاشهائی علی رغم گرایشهای طبیعی فردی انجام دهد و احیانا هستی و حیثیت خود رادر راه ایمان خویش فدا سازد این در صورتی میسر است. که ایده انسان جنبه تقدس پیداکند و حاکمیت مطلق بر وجود انسان بیابد تنها نیروی مذهبی است. که قادر است.به ایدهها تقدس ببخشد و حکم آنها را در کمال قدرت بر انسان جاری سازد
گاهی افرادی نه از راه ایده و عقیده مذهبی بلکه تحت فشار عقدهها ، کینه توزیها ، انتقام گیریها و بالاخره به صورت عکسالعمل شدید در برابر احساس فشارها و ستمها ، دست به فداکاری میزنند و از جان و مالو همه حیثیات خود میگذرند ، همچنانکه نظایرش را در گوشه و کنار جهان میبینیم
ولی تفاوت یک ایده مذهبی و غیر مذهبی این است. که آنجا که پای عقیده مذهبی بهمیان آید و به ایده قداست. ببخشد ،
34
فداکاریها از روی کمال رضایت و به طور طبیعی صورت میگیرد فرق است. میان کاری که از رویرضا و ایمان صورت گیرد که نوعی انتخاب است. ، با کاری که تحت تاثیر عقدهها و فشارهایناراحت کننده درونی صورت میگیرد که نوعی انفجار است.
ثانیا اگر جهان بینی انسان ، صرفا جهان بینی مادی و براساس انحصارواقعیت در محسوسات باشد ، هر گونه ایده پرستی و آرمانخواهی اجتماعی وانسانی برخلاف واقعیات محسوسی است. که انسان در آن هنگام در روابط خود با جهان احساسمیکند
آنچه نتیجه جهان بینی حسی است. خودپرستی است. نه ایده پرستی ایده پرستی اگر براساس یک جهان بینی که نتیجه منطقیاشآن ایده است. نباشد از حدود خیالپرستی تجاوز نمیکند ، یعنی انسان باید جهانی مجزااز واقعیتهای موجود در درون خود و از خیال خود بسازد و با همان خوش باشد ولی اگرایده پرستی ناشی از دین و مذهب باشد ، متکی به نوعی جهان بینی است. که نتیجهمنطقی آن جهان بینی پیروی از ایدهها و آرمانهای اجتماعی است. ایمان مذهبی پیوندی است.دوستانه میان انسان و جهان ، و به عبارت دیگر نوعی هماهنگی است. میان انسانو آرمانهای کلی جهان ، اما ایمان و آرمانهای غیر مذهبی نوعی " بریدگی "از جهان و ساختن جهانی خیالی برای خود است. که به هیچ وجه از جهان بیرون حمایت نمیشود
ایمان مذهبی تنها یک سلسله تکالیف برای انسان علی رغم تمایلات طبیعی تعییننمیکند ، بلکه قیافه جهان را در نظر انسان تغییر میدهد ، عناصری علاوه بر عناصرمحسوس ، در ساختمان جهان ارائه میدهد ،
35
جهان خشک و سرد مکانیکی و مادی را به جهانی جاندار و ذی شعور و آگاه تبدیل میکند ایمان مذهبیتلقی انسان را نسبت به جهان و خلقت دگرگون میسازد
ویلیام جیمس فیلسوف و روانشناس آمریکائی اوایل قرن بیستم میگوید :دنیائی که یک فکر مذهبی به ما عرضه میکند نه تنها همان دنیای مادی است. که قیافهآن عوض شده باشد بلکه در ساختمان آن عالم چیزهای بیشتری است. از آنچه یک نفر مادیمیتواند داشته باشد 1
گذشته از همه اینها گرایش به سوی حقایق و واقعیاتیمقدس و قابل پرستش ، در سرشت فرد فرد بشر هست انسان کانون یک سلسله تمایلات و است.عدادهایغیر مادی بالقوه است. که آماده پرورش است. تمایلات انسان منحصر به تمایلاتمادی نیست و گرایشهای معنوی صرفا تلقینی و اکتسابی نیست این حقیقتی است. که علم آنرا تایید میکند
ویلیام جیمس میگوید : هر قدر انگیزه و محرک میلهای ما از اینعالم سرچشمه گرفته باشد ، غالب میلها و آرزوهای ما از عالم ماوراء طبیعت سرچشمه گرفته، چرا که غالب آنها با حسابهای مادی جور در نمیآید 2
این میلها چون وجود دارد باید پرورش یابد و اگردرست پرورش نیابد و مورد بهره برداری صحیح واقع نشود دریک مسیر انحرافی واقع میشود و زیانهای غیر قابل تصوری به بار میآورد ،
پاورقی : 1 و . 2 دین وروان
36
همچنانکه بت پرستیها ، انسان پرستیها ، طبیعت پرستیها و هزاران پرستشهای دیگر معلول همینجریان است.
اریک فروم میگوید : هیچکس نیست که نسبت به دینی نیازمند نباشد وحدودی برای جهت یابی و موضوعی برای دلبستگی خویش نخواهد او خود ممکن است. ازمجموعه معتقداتش به عنوان دین ، ممتاز از عقاید غیردینی آگاه نباشد ، و ممکن است.برعکس ، فکر کند که هیچ دینی ندارد و معنای دلبستگی خود را به غایاتی ظاهرا غیردینیمانند قدرت و پول یا کامیابی فقط نشانه علاقه به امور عملی و موافق مصلحت بداندمساله بر سر این نیست که انسان دین دارد یا ندارد بلکه این است. که کدام " دین" را دارد 1
مقصود این روانشناس این است. که انسان بدون تقدیس و بدون پرستشنمیتواند زندگی کند فرضا خدای یگانه را نشناسد و نپرستد ، چیزی دیگر را به عنوانحقیقت برتر خواهد ساخت و او را موضوع ایمان و پرستش خود قرار خواهد داد
پس چون ضرورت دارد بشر ایده و آرمان و ایمانیداشته باشد ، و از طرفی ایمان مذهبی تنها ایمانی است. که قادر است. بشر را زیر نفوذواقعی خود قرار دهد ، و از طرف دیگر انسان به حکم سرشت خویش در جستجوی چیزی است.که آن را تقدیس و پرستش کند ، تنها راه این است. که ایمان مذهبی را تقویت کنیم
قرآن کریم اولین کتابی است. که اولا در کمال صراحت ، ایمان مذهبی را نوعی هماهنگی با دستگاه آفرینش خوانده است. :
پاورقی : . 1 روانکاوی ودین
37
« ا فغیر دین الله یبغون و له اسلم من فی السموات والارض » 1
آیا چیزدیگری جز دین خدا را جستجو میکنند و حال آنکه هر که در آسمانها و زمین است. سر بر فرمان او است.
و ثانیا ایمان مذهبی را جزء سرشت انسانها معرفی کرده است. : « فاقم وجهکللدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها » 2
حقگرایانه روی خود را به سوی دین کن ، همان که سرشت خدائی است. کهمردم را بر آن سرشته است.
با سلام خدمت خدمت تمامی کسانی که به این وبلاک وارد می شوند وارد شدند و وارد خواهند شد .
لطفا من را در ای جاد وبلاکی خوب راهنمایی کنید من هر گونه پیشنهاد یا انتقادی را هم می پذیرم .
Email: mahdijafarzadehmashhad.gmail.com