اي زمين اي زمين مدينه
بگو تا بدانم در آن لحظه كه علي اين عطيه را به دستان توسپرد
چه كردي ؟ چگونه تاب آوردي ؟
بگو برايم تابدانم
چگونه توانستي جسم كوثر نبي را در خود جاي دهي و به بلنداي تمامي تاريخ سكوت كني
سكوتي كه در ورايش استغاثه عاشقان فاطمه موج مي زند عاشقاني كه دل هايشان در گرو زهراست
عاشقاني كه مي سوزند بر رنج فاطمه و تو را تمنا ميكنند كه ....
ايا تا به حال به چشمان آنهايي كه به تو خيره مي شوند و فاطمه را فرياد مي كنند
نگريسته اي غربتي در آنها نهفته . مي بيني؟
راستش رابگو
آن غربت برايت آشنا نيست غربتي كه ....
اي زمين با تو چه بگويم اين همه درد مندي را چگونه برايت باز گويم ... در توان من نيست..
اي زمين دردمندم
نمي دانم ميداني يا نه
كه
سكوت تو رساترين فريادي است كه در گوش تاريخ هر دم مي پيچد
و فاطمه را فرياد مي كند...