تعداد بازدید : 3129
تعداد نوشته ها : 5
تعداد نظرات : 0
مردی دیر وقت، خسته از کار به خانه برگشت.دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.سلام بابا!یک سوال از شما بپرسم؟-بله حتما.چه سوالی؟-بابا!شما برای هر ساعت کار چقدر پول می گیرید؟مرد با ناراحتی پاسخ داد:این به تو ارتباطی ندارد.چرا چنین سوالی می کنی؟-فقط می خواهم بدانم.-اگر باید بدانی,بسیار خوب می گویم:20 دلارپسر کوچک در حالی که سرش پایین بود آه کشید.بعد به مرد نگاه کرد و گفت:می شود 10 دلار به من قرض بدهید؟مرد عصبانی شد وگفت:اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال,فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملأ در اشتباهی,سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی.من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتار های کودکانه وقت ندارم.پسر کوچک,آرام به اتاقش رفت و در را بست.مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سوالاتی کند؟بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است.شاید واقعأ چیزی بوده که او برای خریدنش به 10 دلار نیاز داشته است.به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش در خواست پول کند.مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.-خوابی پسرم؟-نه پدر بیدارم.-من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام.اوروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم.بیا این 10 دلاری که خواسته بودی.پسر کوچولو نشست, خندید و فریاد زد :متشکرم بابا! بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته , دوباره عصبانی شد با ناراحتی گفت:با این که خودت پول داشتی , چرا دوباره درخواست پول کردی؟پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود، ولی من حالا 20 دلار دارم.آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم...
دسته ها :
دوشنبه بیست و دوم 7 1387