شش

شش

تابستان

انعکاس سرخ گیلاس و سبزی سایه بود

انعکاس هفت سنگ و تب بعد از ظهر

به کنار هر گلی که می رسیدم

می خواستم تمام پروانه های جهان را خبر کنم

بر شاخه ها می نشستم

و سرود سبز سوت و سکوت را

برای جوجه های کوچک گنجشک می خواندم

تا مادر بزرگ بیاید

و از بیم سقوط و سستی شاخه بگوید

تابستان کودکی ام تنها

با گیلاس سرخ باغ و مهر مادربزرگ

معنا می گرفت

وقتی که می خندید

خیل خطوط خاطره ی آینه را پر می کرد

دستانش به عطر حلوا و حنا و ریحان عادت کرده بود

و موهای سفیدش را همیشه

به رسم بهار های بی برگشت گذشته می بافت

همیشه عکس ها ی کوچک کوچ را نگه می داشت

عکس گیوه ، گندم ، گام

عکس باغ ، برنو ، بهار

و عکس رنگ و رو رفته ی پریروز پدر بزرگ را

قصه هایی برایمان می گفت

که آنها را

از مادربزرگ کودکی خود شنیده بود

حالا ، از انعکاس سرخ گیلاس ها خبری نیست

شاخه ها توان وزن مرا ندارند

و گنجشک های شوخ شاخه نشین

به زبانی غریب سخن می گویند

غریب


(0) نظر
برچسب ها :
X