ده

ده

حالا

از تمامی قصه ، تنها

قاب عکسی مانده ست

که شباهتی عجیب به دختری از تبار ترانه دارد

حالا باران که می آید

خاک این دختر خالی

هنوز بوی عشق و عود و عسل می دهد

حالا مدام از پی نشانی تو

فنجان های قهوه را دوره می کنم

مدام این چشم بی قرار را

با بغض و بهانه ی باران آشنا می کنم

مدام این دل درمانده را

با باور برودت عشق

آشتی می دهم

باید این ساده بداند

بانوی برفی بیداری ها

دیگر به خانه ی خواب و خاطره باز نخواهد گشت


(1) نظر
برچسب ها :
X