فطرت، عبارت است از حالتى در جان انسان که توجه به خدا دارد. به موجب حدیث شریف «ما من مولود إلاّ ویولد على الفطرة
(= هر کس با فطرت توجه به خدا، به دنیا مىآید.) همه افراد، فطرت خدایى دارند. و همین طور، در سوره دوم، آیه سىام آمده است: (فطرت الله الّتى فطر النّاس علیها لا تبدیل لخلق الله) پس روى خود را با گرایش تمام به حق، به سوى این دین کن، با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تغییرپذیر نیست. و سرانجام، در سوره اعراف، آیه 172 آمده است: (وإذ أخذ ربّک من بنى آدم من ظهورهم ذریّتهم وأشهدهم على أنفسهم ألست بربّکم قالوا بلى) وهنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذرّیه آنان را برگرفت
و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که «آیا پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «چرا، گواهى دادیم.» با فطرت زندگى کردن، یعنى با خود زندگى کردن; و از فطرت فاصله گرفتن، یعنى از خود دور شدن و از خود اصلى، پنهان شدن. بنابراین، باید متوجه باشیم و مواظبت نماییم که این نداى درونى را، که فطرت است، با گم شدن در زندگى و امور دنیوى، به فراموشى نسپاریم، و به آن بىاعتنایى نکنیم. همه موجودات، بر اساس فطرت عمل مىکنند و در جهت فطرت هستند.
در مورد انسان هم، تنها سرمایهاى که برایش ارزش دارد، بر اساس فطرت حرکت کردن است. محرومیتهایى که برخى افراد در دنیا دارند و مربوط به غرایز و طبایع است، محرومیتهاى واقعى نیست. تنها محرومیت از فطرت است که محرومیت واقعى و حقیقى است.
فطرت، حضور قلبى و نداى ربّانى در وجود ماست و باید با تزکیه و عبادات، این توجه را در خود تقویت کنیم و به فعلیت و ظهور برسانیم و مواظب باشیم که این فطرت خدایى را کشف کنیم. این صدا در کوه دلها با تک کیستگه پر است از بانگ این کُه گه تهى استکیست این پنهان مرا در جان و تنکز زبان من همى گوید سخناین که گوید از لب من راز کیستبنگرید این صاحب آواز کیستدر من اینان خود نمائى مىکندادعاى آشنائى مىکند
ملامتم به خرابى مکن که رشد عشقحوالتم به خرابات کرد روز الستعهد الست من همه با عشق شاه بودوز شاهراه عمر به این عهد بگذرمهر قدر از منِ مجازى، دور شویم، فطرت در ما بیشتر کشف مىشود. مثال این امر، سى مرغ است که باید به سیمرغ برسند، تا دریابند که خودشان هستند که سفرى در بیرون ترتیب دادهاند، که در حقیقت، سفرى در درون بوده تا تعلقات بیرونى را دور کنند و آن آینه حقیقى درونى را از زنگار پیراسته کنند و تجلّى حق را در خود ببینند و بیرون، ابزارى است براى حرکت در درون.اگر حجابها برداشته شود، صداى خوش و ریزش نور و الهامات و کشفها به سوى ما سرازیر مىشوند: «تو خود حجاب خودى، حافظ از میان برخیز» و انسان در این حالت، همه، نور است، پاکى است، دریاست و کوثر است. این نور، ضد تاریکى است. در این نور حتى آتش گلستان مىشود، زشتها زیبا مىشوند; چرا که او با نور خدا مىبیند. إتّقوا فراسة المؤمن فإنّه ینظر بنور الله. از فراست مؤمن بترسید که او در پناه نور خدا مىبیند. جان ابراهیم باید تا بنوربیند اندر نار فردوس و قصوراما اگر نمرودصفت هستى
، نمىتوانى در آتش بروى. در تو، نمرودى است آتش در رورفت خواهى اوّل ابراهیم شوخود را موصوف به اوصاف ابراهیم کن، تا همه چیز را گلستان بینى: چون که موصوفى به اوصاف خلیلبر تو آتش شد گلستان چون خلیلو باید در این هدف اعلا و در این مهم، عنایت خدا را با توجه به او، در زبان و دل و عمل طلب کنیم: تو بزن یا ربّنا آب طهورتا شود این نار عالم جمله نوراگر انسان خود را بشناسد و به فطرت پاک خود دست یابد، مىفهمد که حد او بىنهایت است.
مىنهى پرگار بر ما تا بدانى حدّ ماحدّ ما خود اى برادر، لایق پرگار نیستخاک پاشى مىنمائى، اى صنم در پیش ماخاک پاشى دو عالم پیش ما در کار نیستفقط باید مواظب باشیم که امور روزانه و مستیهاى دروغین و سرابها و سرانجام، ظواهر، ما را به خود مشغول ندارند و از هدف اعلاى حیات باز نمانیم. ساعتى میزان آنى، ساعتى میزان اینبعد از این میزان خود شو تا شوى موزون خویشگر تو فرعون منى از مصر تن بیرون کنىدر درون حالى ببینى،
موسى و هارون خویشانسان باید مواظب باشد که از دو بُعد مادّى (= تن) و بعد الهى (= روح) تشکیل شده و باید همیشه خود را در جهت بُعد الهى تقویت کند. در او جمع گشته هر دو عالمگهى ابلیس گردد گاه آدمکند رجعت از سجین فخاررخ آرد سوى علیین ابرارباید همیشه پاسدار نفس خود باشیم و بدانیم که نفس، اژدهایى است افسرده در درون ما و هر آن ممکن است از قوّه، به فعل در آید.