درس خواندن براى رضاى خدا

درس خواندن براى رضاى خدا

رضـا کـه از مـحبت و تربیت کافى برخوردار بود, در اخلاق ورفتار نمونه شده بود.

او خیلى خوب درس مـى خـوانـد و هـمـیـشـه شـاگـرد اول مـدرسـه بود.

حالا رضا کلاس پنجم دبستان است ودرس هایش هم بسیار خوب است .

او همیشه نمره اش بیست بود وانتظارى جز این نداشت .

وقتى کـه کـارنـامـه ثـلث دوم بچه ها رامى دادند, معلم اسم رضا را صدا زد.

رضا با خوشحالى جلو رفت وکـارنـامـه اش را گـرفـت .

همین که به کارنامه اش نگاه کرد, چیزى دیدکه هرگز توقع نداشت .

چشم هایش سیاهى رفت و روى زمین افتاد.

معلم کلاس بهت زده شد و در حالى که دست پاچه شده بودزیربغل هاى رضا را گرفت .

همه بچه ها جـمـع شـدند و رضا رابلندکرده روى صندلى نشاندند.

یکى از بچه ها رفت و لیوانى آب آورد.

با هر زحـمـتـى بود رضا را سر حال آوردند.

رضا هنوزنمى توانست درست صحبت بکند که بریده بریده گفت : چ چ چراری ری ریاضى ش ش شانزده شدم !؟ معلم گفت : پسرم حتما اشتباه شده و نمره شاگرد دیگرى را به تو داده اند.

این که ناراحتى ندارد.

- آ آخر م م من درسم را خوب خوانده بودم ! - نـاراحـت نـبـاش .

اصلا ناراحت نباش .

همین حالا مى روم وبه ورقه امتحانى تو نگاه مى کنم .

شاید اشتباه شده باشد.

حتمااشتباه شده .

- آره آقا, من خیلى خوب درسم را خوانده بودم .

- خوب حالا ناراحتى نکن , تا من با خیال راحت بروم و ورق امتحانى تو را ببینم .

- بـاشـه آقا, من الان حالم خوبه , دیگر خیلى ناراحت نیستم .

شما کارنامه بچه هاى دیگر را بدهید, بعد بروید ورقه مرا ببینید.

ازاین که کلاس را به هم زدم معذرت مى خواهم دست خودم نبود.

مـعـلـم خـیلى سریع کارنامه بچه ها را داد و به دفتر رفت .

اوباعجله برگه هاى امتحانى بچه ها را گـشـت و بالاخره برگه امتحانى رضا را پیدا کرد.

وقتى دقت کرد, فهمید که اشتباهى رخ نداده ونمره ریاضى رضا شانزده است .

در تصحیح ورقه دقت کرد.

رضا,راه حل دو مساءله را درست رفته بـود, ولـى اعـداد را اشتباه گرفته بود,به همین دلیل نمره آن دو مساءله را نیاورده بود.

در نمره اشـتباهى رخ نداده بود.

معلم نمى دانست چه بکند و چگونه مساءله را با رضادر میان بگذارد.

برگه امتحانى را با خود برداشت و پیش مدیردبستان آمد.

ماجرا را براى او شرح داد.

مدیر دبستان راضى بـود کـه بـه رضـا بیست بدهد, چون اخلاق و رفتار او خوب و سابقه تحصیلى اش درخشان بود.

اما تصمیم گرفت تا در مورد این مساءله با پدر رضا مشورت کند و او را در جریان قضیه قرار بدهد.

بنا شد تاقطعى شدن مساءله به رضا بگویند که در تصحیح ورقه باید تجدیدنظر شود.

معلم به کلاس آمد و گفت : با نگاهى که به ورقه رضا کردم ,راه حل رضا درست بوده وباید در نمره آن تـجـدید نظر بشود.

سپس رو به رضا کرد و گفت : شما هم مطمئن باش که مساءله اى نیست و مـامـى خـواهیم در مورد برخورد شما با این مساءله با پدرت مشورت کنیم .

خوب است به او بگویى فردا یا پس فردا به مدرسه بیاید.

- چشم آقا.

روز بـعـد عـلـى آقـا بـه مـدرسـه آمـد.

مـعلم رضا او را پیش مدیرمدرسه برد.

آنها با هم صحبت کـردنـد,معلم رضا شرح ماجرا و علت کمى نمره و تصمیمى را که با مدیر مدرسه گرفته اند, براى على آقاتوضیح داد.

على آقا:شما چگونه مى خواهید چهار نمره به او اضافه کنید؟ معلم : دو نمره براى راه حل مساءله و دو نمره هم براى حسن سابقه درسى .

- من موافق نیستم .

- آن وقت ممکن است پسر شما از نظر روحى ضربه بخورد.

- حل این مساءله با من .

- باشد, ما حرفى نداریم .

ما چگونه پسر شما را از نمره اصلى اش مطلع کنیم ؟ - آن هم به عهده من .

- ما شعور و انصاف شما را تحسین مى کنیم .

على آقا خداحافظى کرد و به خانه رفت .

بـعـد از ظـهـر آن روز در حالى که لباس هایش را پوشیده بود رو به پسرش کرد وگفت :پسرم ,من مى خواهم مقدارى پیاده روى کنم آیاحاضرى با من بیایى ؟ - البته پدر جان , اگر صبر کنى همین حالا آماده مى شوم .

- پس من منتظرم .

پـس از چـند دقیقه , رضا آماده شد و بعد از بستن بند کفش هایش به همراه پدر از در حیاط بیرون رفت .

ضمن راه رفتن , على آقا ماجراى دیروز رضا را پیش کشید و درمورد آن صحبت هاى زیادى کرد و سـفـارش کـرد کـه از این به بعدخودش را کنترل کند تا باعث ناراحتى دیگران نشود.

همین طور که راه مى رفتند به یک تابلوى پمپ بنزین رسیدند, على آقا پرسید: - پسرم , بگو ببینم این تابلو چه چیزى را نشان مى دهد؟ - این تابلو, علامت این است که در این جا پمپ بنزین وجوددارد.

- حالا اگر این علامت نباشد چه مى شود؟ - ممکن است بعضى ها از وجود پمپ بنزین مطلع نشوند.

- مگر پمپ بنزین به این بزرگى را نمى بینند؟ - بله , البته که مى بینند.

- پس این علامت براى چیست ؟ - براى این که قبل از رسیدن به پمپ بنزین بفهمند, در این نزدیکى ها پمپ بنزین وجود دارد.

- آفـریـن پـسـرم , پس اگر کسى این تابلو را ندید, بالاخره وقتى نزدیک آمد, خواهد فهمید این جا پـمـپ بـنـزیـن وجـود دارد.

حـالا بـگـوبـبـینم اگر چند علامت بزرگ و قشنگ باشد ولى پمپ بنزین نباشد,این علامت ها ارزشى دارند؟ - نه .

- پـس ارزش این علامت ها به وجود پمپ بنزین است .

یعنى اگر پمپ بنزین نباشد این علامت ها با آهـن پـاره فرقى ندارند وبرعکس اگر پمپ بنزین باشد ولى علامت نباشد, هر چند ممکن است از دور کسى به وجود آن پى نبرد ولى از نزدیک به وجود آن پى خواهد برد.

- بله همین طور است .

- حالا مى خواهم بپرسم , نمره بیست براى دانش آموز یعنى چه ؟ - یعنى این که دانش آموز درس خود را خوب خوانده است .

- حـالا اگـر دانش آموزى وظیفه خود را خوب انجام داده باشدو بداند که خداوند و پدر و مادر و معلم از کارش راضى هستند,نمره اش چند خواهد شد؟ - معلوم است بیست .

- پس بیست , علامت خوب درس خواندن است ؟ - بله .

- حـالا اگـر کسى خوب درس خوانده بود و به عللى این علامت را نداشت ,به معناى این است که درس نخوانده ؟ - هرگز.

- پس بیست به دلیل بیست بودنش ارزشى ندارد, به این دلیل ارزش دارد که به دیگران مى فهماند این شاگرد, وظیفه خود راانجام داده است .

- بله .

- حـالا اگـر دیگران بدانند و یقین داشته باشند که کسى وظیفه خود را انجام داده , ولى او بیست نگرفته باشد به معناى این است که او درس نخوانده ؟ - هرگز.

- فرزندم من مى خواهم مطلبى را برایت بگویم که شاید تاحدودى خودت پى برده باشى .

على آقا حقیقت ماجرا را به فرزندش گفت و او را نسبت به برخوردش در کلاس متوجه نمود و به رضـا گـفـت کـه بـا معلمشان مساءله را در میان بگذارد و درخواست کند که همان نمره شانزده رابراى او ثبت کند.


(0) نظر
برچسب ها :
X