سخن هم دهم

سخن هم دهم

چترها را باید بست زیر باران باید رفت زندگى تر شدن پى در پى زندگى آب تنى کردن در حوضچه ى اکنون است سهراب سپهرى جوان عزیز، دخترم، پسرم نام مقدس على، شاید اولین واژه اى باشد که در دل و جانت نشسته است.

چون به دنیا آمدى، نام او را بر گوشَت زمزمه کردند، وقتى شیر مى نوشیدى، مادر نام او را در کامَت ریخت و چون توانایى دیدن یافتى، ایستادن بابا را با نام على، در چشمانت نقش کردى....

، بزرگتر شدى، همه جا نام على همراهت بود.

درخانه، در مدرسه، در مسجد...، از او بسیار شنیده اى.

از قضاوت و عبادتش، از جنگ و شجاعتش، از ظلم ستیزى و عدالتش، از زهد و تقوایش و... آنقدر از او برایت گفته اند و نوشته اند که وقتى از او سخن مى گویى، گویا او را دیده اى و با او زندگى کرده اى.

در سختى هاى زندگى چشم به گره گشایى او دارى و در مشکلات آینده امید به دستگیریش .

اما... آیا این همه، باعث دوست داشتن او هم هست ؟ على قهرمان بى نظیر جنگ هاست، اما اگر کسى خوب شمشیر مى زده آیا مى توان به او عشق ورزید ؟ على قاضى بى خطایى است، اما آیا یک قاضى - هرچند عادل - دوست داشتنى است ؟ على در عبادت نمونه ندارد! - هزار رکعت نماز در یک شب - اما افراد عابد و زاهد قابلیت براى عشق بازى و معشوق شدن را نیز خواهند یافت؟ !، و... پس على را چرا دوست مى دارى؟ و چرا به او عشق مى ورزى ؟ على را وقتى مى توان دوست داشت که بفهمى و بدانى که او نیز تو را از صمیم قلب دوست مى داشته، به على وقتى مى توان عشق ورزید که دریابى على به تو عشق مى ورزیده و على وقتى معشوق تو و من قرار خواهد گرفت که ببینى و ببینیم او نیز پاک ترین عشقش را نثار ما کرده است.

این کتاب کوچک در پى نشان دادن این زلال جاودانه است.

نویسنده ى این کتاب که ضمن آشنایى با علوم مختلف، خود، چون تو از نعمت جوانى و شوق و خطرش بهره مند است، از قله ى بلند دانش دست دراز کرده تا چهره ى دوست داشتنى على را ببیند و بنمایاند، نگاهى سرشار از جوانى و دانش و عشق به زلالِ عشق همه ى هستى، نگاهى که راز عشق معشوق به عاشق - و نه عشق عاشق به معشوق - را مى گشاید، نگاهى که در طول آن، کلام عاشقانه ى على به جوان شنیده مى شود: اگر لطمه اى به تو بخورد مثل این است که به من لطمه اى وارد آمده.

اگر مرگ تو را تهدید کند گویا سراغ من آمده که من تو را پاره اى از خویش - یا که نه - خویشتن خویش و همه ى وجودم مى یابم... ! این کلمات را على بن ابیطالب در نامه اى که براى فرزند جوانش امام حسن نوشته آورده، اما باید بدانى که سطرهاى اول نامه را على به گونه اى نگاشته که هر خواننده اى بفهمد پسرش بهانه بوده و خطاب نامه منحصر در او نیست بلکه این نوشته، نامه اى است به همه ى جوانان زمین و همه ى دوستان جوان على در تمامى زمان ها.

آه که این على چقدر دوست داشتنى است.

على دوست داشتنى است چون او نیز مرا دوست دارد.

على معشوق من است چون من مورد عشق و خطاب او هستم... حال مى فهمم که چرا این اندازه على را دوست داشته و خواهم داشت... على باران عشق در همه ى زمان هاست، على دریاى دوست داشتن در گذشته و اکنون است، چتر را مى بندم که باید از این باران خیس شوم و تنم را به نوازش موج هاى زلال او که در حوضچه ى اکنون از عشق لبالب شده، بسپارم... کتاب هم دم ، نام مجموعه اى از کتاب ها است که به صورتى مداوم منتشر خواهد شد.

کتاب هایى که ویژه ى تو دختر و پسر، و خواهر و برادر جوانم است، کتاب هایى با نگاه به نیازهاى روحى و معنوى تو و در پاسخ به پرسش هاى جدّى و بى شمارت.

با جوان تا آسمان طلیعه ى این حرکت است و سر آغاز این تلاش و اولین کتاب این مجموعه ....


(0) نظر
برچسب ها :
X