7

یاد  سال های  ناسروده  که می افتم

هم بازی  کودکی هایم تیله هایش  را

کنار آواز  پروانه ها می یند

و با کتشی هایش

ایوان شمعدانی ها  را فرش می کند

حالا  فکر می کنم

چند سال  از تیله ها بزرگتر شده ام ؟

چند سال از کاشی ها  ؟

سکوتی  که از اردیبهشت  کودکی ها

تا امروز  صبوری کرده می شکند

سکوتی  سبز ،  همرنگ  تیله ها

امروز دستم را گرفتی

و تمام دنیای من  کف دستهای تو جا ماند

این بار  که دیدمت  همراه دست هایت

یک تیله ی کوچک سبز  برایم بیاور

باور  کن هنوز  آن قدر کودکم

که تمام دنیایم  در همان تیله ی سبز  خلاصه می شود

آه ... ستاره ی سبز من

صدای  ساز می آید

عنکبوتی دارم

که گاهی  تار می زند

می خواهم  او را نشانت  دهم

هم اتاقی  من عنکبوت  سبزی است

که آواز  پروانه ها و لبخند  سنجاقک ها را شکار می کند

نمی دانی  چه لذتی دارد

گهواره و گریه و خواب

آخر این فصل دوباره  زاده می شوم

با یک ستاره ی سبز  در قلبم

و تیله ای  سبز در دستم


(0) نظر
برچسب ها :
X