مى توانم شعر کنم بآسانى
همهْ آن تپش,قلب, دریایى
کز بیقرارى,
دیدارى
موج مى شود. آن که مى آید،
آن قطرهء مهربانى
که بر دستان, کف آلودهء رودى
چون آواز مى آید. مى توانم شعر کنم بآسانى
پرواز, باژگونهء آبشارى
کز براى, بوسه اى بر صخره اى
- که فرود را زیبایى بخشید -
درد, بَدنامى را بوسه مى شود. شعرى خاکسار
شعرى محال
مى توانم نگاشت
بآسانى. بارش, سپید, عشق, تُرا
از دل, اَبرهاى, شناخت چگونه من اما شعرى کنم
خالصانه
دیوانه
در این دقایق, کویرى؟ فرانکفورت 12.09.1995