امامیه پس از ردّ احباط و تکفیر مورد نظر معتزله، معناى درست احباط و تکفیر قرآنى را بیان کرده اند.
در معناى احباط و تکفیر میان امامیه دو قول وجود دارد:
1. انسان با انجام عمل نیک یا بد، مستحق پاداش یا کیفر مى شود; ولى ممکن است برخى از سیئات پاداش برخى از حسنات را نابود کرده یا بعضى از اعمال نیک، بعضى از گناهان را پوشانده، کیفر آن ها را از میان بردارند; البته این مطلب، عمومى نبوده، تمام حسنات و سیئات را دربرنمى گیرد; بلکه محدوده آن به موارد خاصى انحصار دارد که در دین اسلام بیان شده است. برخى درباره حبط گفته اند: هر انسانى با اعمالى که انجام مى دهد، سعادت را مى جوید و حبطِ عمل به معناى بى تأثیر ساختن آن در رساندن شخص به سعادت است; خواه سعادت مطلوب وى دنیایى یا آخرتى و آن عمل عبادى یا غیر عبادى باشد و نیز ممکن است گناهِ حبط کننده، با عمل مقارن باشد یا پس از آن واقع شود.
2. استحقاق پاداش یا کیفر، از همان ابتدا مشروط به این است که در آینده، عملِ حبط کننده یا تکفیر کننده از وى سر نزند; پس اگر چنین عملى را انجام داد، روشن مى شود که از همان ابتدا مستحق پاداش یا کیفر نبوده است. براساس این نظریّه، در هیچ موردى احباط و تکفیر حقیقى وجود نخواهد داشت; زیرا وجود آن به معناى عالم نبودن خداوند از آینده است.
در ردّ این نظریه گفته شده: در بحث حقیقت پاداش و کیفر، چه پاداش و کیفر را نتیجه تکوینى اعمال بدانیم و چه مجازات عقلایى آن ها به حساب آوریم، در هر صورت، انسان به مجرّد انجام عمل، مستحق پاداش یا کیفر و نیز مستحق ستایش یا سرزنش مى شود; گرچه این استحقاق تا قبل از مرگ قابل تغییر است.
شایان ذکر است که برخى از حکیمان، تکفیر را به معناى محو خودِ گناه دانسته اند و از آن جا که به نظر آنان، وجود هر ممکنى با ضرورت و وجوب همراه بوده و هیچ گاه به عدم تبدیل نمى شود و موجودات زمانى در جایگاه خویش نزد موجودات مجرّد محفوظند، محو گناه را به یکى از دو صورت ذیل توجیه کرده اند:
1. هر فعلى که از انسان صادر مى شود، داراى دو جهت است: یکى جهت ثبوت و وجود آن فعل، و دیگرى جهت انتساب آن فعل به فاعل. از جهت اوّل، هیچ فعلى به گناه بودن متّصف نمى شود; زیرا هرچه بهره اى از هستى دارد، آفریده خداست: «اَللّهُ خـلِقُ کُلِّ شَىء» (زمر/62) و هرچه او آفریده، نیکو و زیباست: «الَّذى أَحسنَ کُلَّ شَىء خَلقه» (سجده/ 7) امّا از جهت دوم، فعل قابلیت اتصاف به اطاعت و معصیت بودن دارد; زیرا اگر با امر خداوند موافق باشد، اطاعت، و اگر موافق نباشد، معصیت است; پس هر معصیتى از آن جهت که معصیت است، امرى عدمى و غیر مخلوق بوده، بهره اى از وجود ندارد; زیرا منشأ انتزاع آن، عدم تطابق فعل با امر الهى است; چنان که هرگونه شرّى عدمى است; مثلا درباره کشتن شخصى، قدرت قاتل و تیزى شمشیر و پذیرش قطع از ناحیه عضو مقتول، شرّ نبوده; بلکه همگى خیر هستند، و شرّ، عدم حیات مقتول است که چیزى جز عدم و نیستى نخواهد بود. ناگفته نماند که بین گناه و شرّ تفاوتى وجود ندارد; به جز این که گناه فقط در اعمال و شرّ، هم در اعمال و هم در ذوات به کار مى رود.
2. همان گونه که ذات شخص گنه کار با توبه حقیقى و رسیدن به حقیقت توحید و معرفت، به ذاتى دیگر تبدیل مى شود، افعال بدِ وى نیز به افعال نیک تبدیل مى گردد: «یُبدِّلُ اللّهُ سَیّـاتِهِم حَسنـت». (فرقان/ 70)
تفاوت این دو وجه آن است که وجه اوّل بر عدمى بودن شرّ مبتنى است; ولى وجه دوم بر آن ابتنا ندارد.