بانوی همتای قرآن
بانوی همتای قرآن
آیت الله عبد الله جوادی آملی
درباره فاطمه زهرا ـ س ـ از دو محور باید سخن گفت. یک محور مربوط به تحقیقات علمی است که برای ما ثمره علمی و نتیجه اعتقادی دارد و پشتوانه مسائل اخلاقی، فقهی، حقوقی ما هم هست. محور دوّم آن بخشی است که مستقیماً به ما مربوط است و ما باید تأسّی کنیم، آن را اسوه قرار دهیم، الگو بدانیم و پیروی کنیم.
آن بخشی که مربوط به مسائل اعتقادی است و ثمره علمی دارد بررسی مقام منیع آن بانو ـ س ـ است که ایشان همتای قرآن کریم، نبوّت، رسالت و ولایت است. چیزی از ولیّ الله مطلق کم ندارد. اینها یک نورند. اینگونه مباحث به هر نتیجهای که منتهی شود برای ما ثمره اعتقادی و علمی دارد، امّا نتیجه علمی ندارد. زیرا ما نه آن توان را داریم که آن حضرت ـ س ـ را در ولایت مطلقه، همتای قرآن الگو قرار دهیم، نه همچنین مأموریّتی داریم.
بخش دوّم مربوط به سیره و سنّت حضرت زهرا ـ س ـ است که ما هم موظّفیم بررسی کنیم و هم مأموریم پیروی کنیم. آن بخش نخست به طور اجمال اینجا مطرح میشود نه به طور تفصیل، برای اینکه پشتوانه علمی بخش دوّم خواهد بود. سرّ اینکه این بانو ـ س ـ حجّت بر ائمه اطهار ـ ع ـ است و اگر علیّ بن أبیطالب ـ ع ـ نبود، هیچکس همتای آن حضرت نبود، آدَم وَ مَنْ دُونَه؛ این است که این مانند خود قرآن کریم در مقام حدوث و بقاء شَکل گرفت. قرآن از زمین برنخواست و از فکر کسی تدوین نشد. هیچ عالم بشری این قرآن را تدوین و تنظیم نکرد. سورهها و آیههایش، معارف و مفاهیمش را بررسی و انشاء نکرد. قرآن مستقیماً از جهان غیب نازل شد و در طیّ بیست و سه سال ماند و برای اَبد جای خود را تثبیت کرد. این سه کار را قرآن کرد:
1. از زمین برنخاست، از آسمان نازل شد؛
2. نزول قرآن بیست و سه سال طول کشید؛
3. ماند که برای اَبد بماند.
اینگونه نیست که معاذ الله قابل زوال و از بین رفتنی باشد. «لا یَأتِیهِ البَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه». (1)
هنگامیکه هویّت انسان کامل، مخصوصاً فاطمة زهرا ـ س ـ را ارزیابی می کنیم، میبینیم در این مثلث خلاصه میشود؛ او از زمین برنخاست، از آسمان نازل شد و تقریباً هم سفر قرآن کریم بود. تا قرآن آیات و سورههایش نازل میشد، او هم روزانه متکامل میشد و ترقّی می کرد. تا قرآن به پایان رسید، عمر زهرای اطهر ـ س ـ هم به پایان رسید و برای اَبد ماند. گرچه «إنَّکّ مَیِّتٌ وَ إنَّهُمْ مَیِّتُون» (2)شامل همه انسانها هست. آن مثلث درباره قرآن روشن است. همه میدانیم قرآن کریم کتابی است که از ذات أقدس إله نشأت گرفته، هیچ فکری او را تدوین نکرده، از آسمان غیب و طی بیست و سه سال به تدریج نازل شده است. پس از اینکه «اَلْیُومْ اَکْمَلْت» (3) و سائر آیات نازل شد، این کتاب نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد إلی یومِ القیامه ماندنی است. از آسمان نازل و از غیب نازل شد. در طی بیست و سه سال به تدریج متکامل شد. تا به «اَلیُومْ اَکْمَلْتُ» و مانند آن رسید و ماند برای اَبد.
جریان فاطمه زهراء ـ س ـ هم همینگونه است. وقتی وجود مبارک پیغمبر اکرم ـ ص ـ به مقام شامخ نبوّت بار یافتند و به معراج رسیدند، در معراج غذائی میل کردند. وقتی از معراج نازل شدند، به زمین آمدند، دیگر تماسی نداشتند، مگر اینکه آن غذا به صورت نطفه در بیاید؛ آن میوه آسمانی و غیبی و بهشتی. آن میوه غیبی و بهشتی وقتی در صُلب مطهّر رسول اکرم ـ ص ـ به صورت نطفه فاطمه ـ س ـ در آمد، در قرار مَکینِ خدیجه ـ س ـ مستقر شد. پس وجود مبارک این بانو، مانند افراد دیگر، نظیر مردها و زنهای عادی نیست که نطفه آنها محصول آب و غذا و میوه زمین باشد و از زمین برخاسته باشد! همانگونه که قرآن کریم مانند کتابهای بشری نیست که محصول فکر بشر باشد، نطفه وجود مبارک فاطمه ـ س ـ هم محصول آن میوه غیب و میوه بهشت است و از زمین برنخاست. منتها این چند سالی که طول کشید تا این نطفه مستقر شود. این مقدّمه انعقاد نطفه است. باید وحی نازل شود، تا پیامبر اسلام ـ ص ـ به آن مقام وحی یابی برسد، باید آن انقطاع وحی به عنوان آزمون فرا رسد، باید نوبت معراج فرا برسد، باید پیغمبر به معراج برود، باید در معراج آن میوه بهشتی را میل کند، سپس آن نطفه بشود تا بشود فاطمه! وقتی هم که از معراج آمدند، یک سال یا کمتر طول کشید مثلا، کمتر از یک سال طول کشید تا وجود مبارک فاطمه ـ س ـ مُتکَوِّنه شود، این طلیعت پیدایش و تجلّی آن بانو در عالم طبیعت است.
ضلع دوّم این مثلث آن است که چون بیست و سه سال این قرآن به تدریج نازل شد، این پنج سال اوّل تقریباً مقدّمهای برای پیدایش چنین معراجی و چنان میوهای و چنین نطفهای بود. همراه با نزول آیات و سُور و معارف قرآن کریم این بانو ترقّی میکرد. اگر دو ساله بود در شِعب أبیطالب با آن آیات و مشکلاتی که نازل میشد، ترقّی میکرد و اگر چند سال در مکّه تشریف داشتند، با آیات مکّی مترقّی می شدند و اگر چند سال در مدینه تشریف داشتند، با آیات مَدنی مترقّی میشدند.
وجود مبارک فاطمه ـ س ـ از چندین راه با قرآن رابطه داشت؛ گاه مستقیم و گاه غیر مستقیم. رابطه مستقیم دو گونه بود: یکی این بود که از وجود مبارک پیغمبر ـ علیه و علی آله آلاف التحیّه والثناء ـ آیات و تلاوت آنها و تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه را؛ این چهار کار را که وظیفه رسمی پیغمبر ـ ص ـ بود فرا میگرفت. «کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا مِنْکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمْ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ». (4) این چهار برنامه را مستقیماً از مشهد، مکتب و محضر پدر بزرگوارش استفاده میکرد و هر روز این دو شاگرد را به پیشگاه رسول گرامی ـ ص ـ میفرستاد، یعنی حسن و حسین سفیران فاطمه بودند. اینکه در آن قصّه است وجود مبارک امام حسن ـ ع ـ گزارشی میداد، بعد عرض کرد: مادر، امروز گویا یک بزرگواری مرا میبیند، «قَلَّ بَیانِی وَ کَلَّ لِسانِی ، لَعَلَّ سَیِّدَاً یَرانِی». این قَضیّهٌ فِی واقِعِه نبود که یک روز گزارش داده باشد. هر روز گزارش میداد. متنها آن روز وجود مبارک علیّ بن أبیطالب ـ ع ـ از پشت در یا پرده ناظر صحنه بود. هر روز وجود مبارک فاطمه ـ س ـ حسنین را به مشهد و به محضر و به مکتب پیغمبر می فرستاد ، بعد از آنها استنطاق می کرد که امروز چه آیه نازل شد ؟ پیغمبر چی فرمود ؟ آیه را چنین معنا کرد ، چنان معنا کرد . این آیه را با آن آیه چگونه هماهنگ کرد ؟ اینها گزارش می دادند . در تکمیل گزارش با پدر بزرگوارش هم مذاکره می کرد . سفیر سوّمی که وجود مبارک فاطمه ـ س ـ داشت ، علیّ بن أبیطالب بود که باب مدینة علم بود . آن هم مرتّب گزارش می داد : امروز این آیه نازل شد ، پیغمبر اینچنین معنا کرد ، اینچنین تفسیر کرد و مانند آن . این سه راه را که یکی مستقیم و دو تا غیر مستقیم ، وجود مبارک بی بی ـ س ـ داشت . راه دیگری که غیر مستقیم است و هر کسی می تواند آن را داشته باشد ، منتها گرچه در نظام تکوین هر فیضی که به انسان عادی می رسد به وسیلة آن انسان کامل است که بِیُمْنِهِ رُزِقَ الوَری وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الأرْضُ وَالسَّماء ، ولی به حسب ظاهر انسان یک راه مستقیمی هم با ذات أقدس إله دارد . آن راه را هم خدا وعده داد که إتَّقُوا الله وَ یُعَلِّمُکُمُ الله (5). در سورة انفال بالاتر از این را وعده داد؛ إنْ تُتَّقُوا الله یَجْعَلْ لَکُمْ فُرقاناً (6). شما را به فرقان نائل می کند، متبرّک می کند که بالاتر از آن است . خوب اینکه فرمود : تقوا پیشه کنید از یک سو ، خداوند معلّم شما می شود از سوی دیگر ؛ اِتَّقُوا الله وَ یُعَلِّمُکُمُ الله ، این بی بی ـ س ـ در اثرآن تقوای کامل شاگرد مستقیم ذات أقدس إله بود ، معارفی را از آنجا فرا گرفت . و از اینکه در سورة انفال خدا وعده داد : إنْ تَتَّقُوا الله یَجْعَلْ لَکُمْ فُرقاناً ، این بی بی ـ س ـ مَثل أعلای تقوا بود . ذات أقدس إله فرقان بین حقّ و باطل را به او عطا کرده است . این مجموعه اینقدر ادامه داشت تا قرآن به پایان برسد . همین که در اواخر عُمر مبارک پیغمبر ـ علیه و علی آله آلاف التحیّه والثناء ـ قرآن به پایان رسید ، دیگر آیه ای نازل نشد ، طولی هم نکشید که این پدر و آن دختر ، هر دو رحلت کردند . بی بی ـ س ـ بیش از 75 روز یا 95 روز بعد از رحلت رسول گرامی نماند . تقریباً وقتی نازل شدن قرآن تمام شد ، عُمر این بی بی هم تمام شد . او با قرآن نفس می کشید ، با قرآن کامل می شد ، با قرآن مترقّی بود ، با قرآن مأنوس بود . منتها قرآن آمد که بماند ، این بی بی هم آمد که بماند ! بدن اش البتّه رحلت کرده است ، و امّا جان او همچنان زنده است . این بخش اوّل که پشتوانة مسائل بخش دوّم است .
امّا آنچه که ما موظّف ایم به این بانو اقتدا کنیم و وظیفه داریم ، مأمور هستیم و راه اش هم ممکن است ، آن است که این بانو ـ س ـ هم در اعتقادات ، هم در اخلاق ، هم در حقوق ، هم در فقه مطالب فراوانی را فرمودند و عمل کردند و تعلیم دادند و دستور عمل کردن را هم به ما داد . سرّ اینکه در پایان بخش اوّل به این نتیجه رسیدیم که وجود مبارک فاطمه آمد که بماند ، نه آمد که برود . نظیر افراد دیگر نیست که می آیند و می روند . بلکه او آمد که بماند و اگر امیر المؤمنین ـ ع ـ درباره عالمان دین فرمود : «اَلْعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْر» (7) ! مصداق کامل و بالذّات این علماء ، خود معصومین اند و چون فرمود : «نَحْنُ العُلَماء وَ شِیعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُون وَ سائِرُ النّاسِ هَمَجْ» (8) . و اگر علماء شامل غیر معصوم بشوند ، بِالعَرَض و بِالتَّبع است . آن عالمی که ارتباط اش به اهل بیت کامل است ، آن می ماند . آن عالمی که بهرة ولائی اش کم است ، کم می ماند . آن که بی درایت است ذلِکَ مَیِّتُ الأحْیاء، مانند دیگران از بین می رود و از یاد می رود. امّا آنکه زهرا ـ س ـ آمد که بماند ، تحلیل بخش پایانی سورة کوثر می تواند سند این بحث باشد . در جریان سورة کوثر ؛ یعنی : إنّا أعْطِیْناکَ الکُوثَرْ . فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَالنْحَرْ . إنَّ شانِئَکَ هُوَ الأبْتَر(9)، مستحضرید که غالب مفسّران شیعه و سنّی گفتند که : عدّه ای از سَنادید قریش ، مشرکان ، بَدخواهان ، معاندان ، روی همان سنّت های باطلی جاهلیّت گفتند : پیغمبر بعد از مُردن ، نام او و مکتب او و یاد او از بین می رود . برای اینکه او که پسر ندارد ! دربارة دختر باورشان این بود که : بَنُونا بَنُوا اَبناءَ نا وَ بَناتُنَا لُو هُنَّ اَتباعُ رِجالٍ اَبائِهِ . این شعر ، شِعار رسمی جاهلیّت بود . می گفتند که : پسران ما و نوه های پسری ما ، اینها فرزندان ما هستند . امّا نوه های دختری ما فرزند ما نیستند . اینها فرزند مردان دیگر اند ! وَ بَناتُنَا وَ لُو هُنَّ أتباعُ رِجالٍ اَبائِهِ . اینها برای زن حرمتی قائل نبودند . برای فرزند های دختر حرمتی قائل نبودند . می گفتند : به ما مربوط نیست ! و می گفتند : چون پیغمبر پسر اش قبلاً مُرد و اکنون پسری ندارد ، در اواخر عمر به سر می برد ، جز دختر چیزی از او نمانده است ، با مُردن او ، مکتب او و نام او و دین او سپری می شود و از بین می رود . آنها یک همچنین شرائطی بود ، یک همچنین سرزنشی داشت !
ذات أقدس إله فرمود به اینکه : تو برای همیشه می مانی ! برای اینکه من به تو چیزی دادم که هیچ کسی نمی تواند او را از بین ببرد ! و به تو فرزندی دادم که حافظ و مجری آن چیز است . آن چیزی که به تو دادم « قرآن » است . و آن کسی هم که حافظ قرآن ، مفسّر قرآن ، مُبیّن قرآن ، معلّم قرآن ، مجری احکام و حقوق قرآن است ، فرزندان همین دختر اند ! فرمود : إنّا أعطَیناکَ الکُوثَر . این کوثر مصادیق فراوانی دارد ؛ دین هست ، قرآن هست و ولایت هست . إنّا أعطَیناکَ الکُوثَر . فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَالنْحَر . إنَّ شانِئَکَ هُوَ الأبتَر . یعنی آنها که تو را شماتت می کردند ، بَدی تو را می خواستند ، انقطاع نسل تو را می خواستند ، ابتر بودن تو را در نظر داشتند ، آنها ابتر اند ، نه تو ابتری ! این اَبتر ، این لفظ چون در مقام تهدید است ، مفهوم دارد . اگر بگویند : فلان شخص ابتر است ، معنایش این نیست که دیگری ابتر نیست ، چون مفهوم ندارد . ولی اگر در لسان تهدید باشد ، در ارزیابی هر دو باشد ، در مرز بندی باشد ، در تفریق باشد ، این مفهوم دارد . إنَّ شانِئَکَ هُوَ الأبتَر . یعنی تو ابتر نیستی ، آنها ابتر اند . آنها مُنقطعُ النَسل اند ، تو مُنقطعُ النَسل نیستی ! نام آنها و یادمان آنها و یاد آنها از بین می رود ، نام تو و یاد تو همیشه می ماند . خوب ؛ تهدید ذیل این سورة مبارکة إنّا أعطَیناکَ الکُوثَر نشانة آن است ؛ چون در مقام تهدید است ، دو تا پیام دارد ؛ یکی اینکه دشمنان تو منقطع می شوند ، از بین می روند . یکی اینکه تو از بین نمی روی ! تو ابتر نیستی ، تو متّصل ای و پیوسته ای ! اگر چنانچه وجود مبارک پیغمبر دختر می داشت و لا غیر ، بر اساس گمان باطلی و ظنّ جاهلیِ جاهلیّت آن را اَبتر می پنداشتند ، یک . و اگر پسر می داشت ، پسرش نظیر پسر نوح بود ، باز او اَبتر می بود . چون این پسر نه تنها سبب دوام دین پدر نمی شد ، بلکه مایة انقراض دین پدر بود . سه : اگر فرزند می داشت ، فرزند بی تفاوت ، کاری به دین نداشت . نه معاند بود ، نه مخالف بود ، نه مُعالِف ، باز هم این شخص اَبتر بود . قرآن کریم فرمود : اینچنین نیست که تو فرزند طالح داشته باشی یا بی تفاوت داشته باشی . فرزند صالح داری و مصلح داری و اهل قرآن داری و همتای قرآن داری و از بین نمی رود و از همین دختر هم هست . هم به دختر بها می دهد ، هم او را حافظ قرآن می داند، و از نسل او مجریان و مفسّران قرآن به بار می آورد که باعث دوام نبوّت و بقای وحی و مکتب رسالت باشد که تو اَبتر نیستی ، تو مستدام و مستمری ، آنها اَبتر اند . إنَّ شانِئَکَ هُوَ الأبْتَرْ . بنابراین این بانو توانست حافظ قرآن باشد . چون خودش هم همتای با قرآن از غیب به زمین آمد ، اوّلاً . تا قرآن ادامه داشت ، او هم تدریجاً متکامل بود ، ثانیّاً . وقتی قرآن منقطع شد ، او هم رحلت کرد ، ثالثاً . قرآن آمد که برای اَبد بماند ، این بانو هم نازل شد که برای اَبد بماند ، رابعاً . ماندن اش هم به همین است . اینکه گاهی گفته می شود این بانو حجّت بر ائمه اطهار است ، برای این جهت است که در حجیّتْ نبوّت یا رسالت یا امامت لازم نیست . آنچه که محور حجیّت است ، عصمت است . اگر یک انسانی معصوم بود ، ما یقین داریم حرف او ، فعل او ، تقریر او ، سکوت او و قیام و قعود او حجّت خداست . این که در زیارت آل یاسین به پیشگاه ولی عصر ـ عج ـ سلام عرض می کنیم ، به تک تک حالات او سلام عرض می کنیم ، برای اینکه تک تک حالات او معصومانه است . وَالسَّلامُ عَلَیکَ حِینَ تَقُومُ وَ تَقْعُدْ ، حِیْنَ تَقْرَءُ وَ تُبَیِّنْ ، حِیْنَ تَرْکَعُ وَ تَسْجُدْ (10). آن وقتی که برمی خیزی ، آن وقتی که می نشینی ، آن وقتی که سخن می گوئی ، آنوقتی که تقریر می کنی، آن وقتی که رکوع داری ، آن وقتی که سجود داری ، جامع همة اینها همان است که در سورة مبارکة انعام آمده است که : إنَّ الصَّلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی(11). خوب اگر کسی معصوم بود ، حیات و مماتش این است ، شئون حیات و ممات این است ، ما به تک تک این شئون معصومانة معصوم عرض ادب می کنیم . معیار حجیّت عصمت است ، نه نبوّت ، نه رسالت و نه امامت . و چون این بانو ـ س ـ معصومه است ، حجّت خداست . این که در نهج البلاغه، گاهی علیّ بن أبیطالب ـ ع ـ به سخنان بی بی ـ س ـ استشهاد می کند که فاطمه چنین گفته شد ، این استدلال به قول حجّتُ الله است .
امّا سرّ این که او حجّت بر معصومین هم هست ، این است که ائمه اطهار عالم به غیبند ، بِمَا کان ، بِمَا یَکُون ، بِمَا هُوَ کائِن إلی یُومِ القِیامه . امّا منابع علمی اینها ؛ گاهی از رسول اکرم شنیدند ، گاهی از فاتح قرآن کمک می گیرند ، و گاهی از مُصحف فاطمه . وقتی امام معصوم دارد خبر غیب می دهد، از او میپرسند که این خبر غیب را از کجا گفتی؟ می گوید: در مُصحف مادرمان بود . خوب این مُصحف فاطمه چیست؟ همان است که جَبرئیل ـ ع ـ نازل می شد ، و این معارف را می فرمود و وجود مبارک فاطمه ـ س ـ تلقّی می کرد ، بعد به امیرالمؤمنین می فرمود ، امیر المؤمنین اِملای او را می نوشت و کتابت می کرد ، کاتب این بخش از وحی هم بود ، شده مُصحف فاطمه . آن وحی تشریعی بود که با انقطاع عُمر مبارک رسول گرامی ـ ص ـ به پایان رسید. اگر در نهج البلاغه آمده است که وجود مبارک امیر المؤمنین درباره رحلت پیغمبر ـ ص ـ فرمود: «لَقَدْ اِنْقَطَعَ بِمُوتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمُوتِ أحَد مِنْ اَخبار السَّماء»(12)، آن ناظر به وحی تشریعی است . وگرنه وحی تَسدیدی ، تعریفی ، اِنبائی ، انحاء و اقسام وحی إلی یوم القیامه مخصوصاً در شب های قدر نازل می شود، این دوام دارد. این گونه از وحی ها در شب های جمعه ، در لیالی قدر بر ائمه نازل می شد و بر وجود مبارک ولی عصر ـ عج ـ هم نازل می شود . این وحی قطع نشده است . اینگونه از معارف غیبی به وسیلة جَبرئیل ـ ع ـ نازل می شد ، فاطمه ـ س ـ تلقّی می کرد ، و این ها را حفظ می کرد ، برای امیرالمؤمنین اِملاء می فرمود ، وجود مبارک امیرالمؤمنین ـ ع ـ اینها را می نوشت ؛ شده مُصحف فاطمه ! و این مُصحف الآن در نزد وجود مبارک ولی عصر ـ عج ـ است این از منابع علم غیب ائمه اطهار است که وقتی از یک امام معصومی سئوال می کردند یا گاهی خود آنها بلا واسطه و قبل از سئوال و مستقیم می فرمودند : در مُصحف جدّة ما ، در مُصحف فاطمه چنین آمده است . این می شود حجّت خدا بر خلق ، أجمعین ؛ مخصوصاً در معارف غیبی نسبت به ائمه اطهار ـ ع ـ .
حالا این بانو که برای همة ما اُسوه است ، در این بخش ما موظّفیم مانند آن حضرت حرکت کنیم، منتها این در حدّ آفتاب ، و ما در حدّ شمع؛ این فضای کلّ جهان را روشن می کند ، ما در زندگی خاصّ خودمان مانند شمع نور بدهیم به فضا و زندگی خود را روشن کنیم این است که فرمود : «مَنْ أصْعَدَ إلَی اللهِ خالِصَ عَمَلِهِ اَهبَطَ اللهُ إلَیْهِ أفْضَلَ مَصْلِحَتِه» (13). فرمود: اگر کسی عمل خالص بکند ، و این قدرت را داشته باشد که عمل خالص را به پیشگاه ذات أقدس إله ببرد ، ذات أقدس إله بهترین و والاترین مصلحت او را به او عطا می کند و نازل می کند . یک وقت انسان کار خوب انجام می دهد و دیگر به این فکر نیست که من این کار خوب را حفظ بکنم . این مثل یک باغبانی است که یک نهالی را غَرس کرده است و دیگر به فکر آبیاری او نیست . ممکن است روی دیم ، یعنی آنچه که به وسیلة باران در بیابانها رشد می کند ، مستدام هم هست ، اینها را می گویند : «دیم» ، و واژة عربی هم هست . اگر چنانچه کسی دیمی کار کرد ، گاهی محصول می گیرد ، گاهی نمی گیرد و مانند آن . ما مأموریم که مثل یک باغبان ای که درکنار منزل اش یک حفره غَرس کرده ، یک نهالی غَرس کرده ، مثل فرزند از او نگه داری کنیم ، دائماً به سراغ او باشیم ، حدوثاً و بقآءً ؛ پس یک وقت یک کسی کار خیر انجام می دهد ، به این فکر نیست که او را حفظ بکند ! گاهی او را می گوید ، گاهی او را با منّت ذکر می کند ، گاهی مثلاً خوش اش می آید که دیگران بازگو کنند ، یا ازش بهره برداری کنند ، بهره برداری تبلیغی و سیاسی ؛ این شخص کار خوب کرده است ، و امّا کار او زمینی است ، همین جا ماند ! بعضی ها کار خوب انجام می دهند ، برای ضبط و نگه داری او هم تلاش و کوشش می کنند ، امّا تا یک مدّت محدودی ! برخی ها تلاش و کوشش شان زیاد هست ، امّا آن قدرت را ندارند که بالا ببرند . وجود مبارک بی بی ـ س ـ نفرمود اگر کسی کار خوب بکند ، خدا بهترین مصلحت را به او می دهد ! فرمود : کار خوب بکن ، این را نگه بدار ، این را هدیه بکن ، برو و ببر . تا انسان بالا نرود که نمی تواند ی هدیه ای را به پیشگاه ذات أقدس إله إعطا بکند که ! فرمود : مَنْ اَصعَدَ إلَی اللهِ خالِصَ عَمَلِهِ اَهبَطَ اللهُ إلِیهِ أفضَلَ مَصلَحَتِه . اگر یک کسی کاری کرد و این کار را حدوثاً و بقآءً طاهر نگه داشت ، آلوده نکرد ، به همراه کار خوب رفت ، چون إلِیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَیِّب (14)، بالا رفتن کار هر کسی نیست ! بالا برود و این بار را هم به همراه داشته باشد ، تا به یَدَ الله برسد و به خدا تقدیم بکند ! اگر کسی به جائی رسید که خودش کار خیر خود را به خدا تقدیم کرد ، خودش بالا برد ، نه ملائکه بالا ببرند . کار خیر را ملائکه می برند ، گزارش می دهند . بالأخره جواب را هم آنها می آورند . آن بردن و آوردن هر دو مع الواسطه است ، بهره اش هم کم است . ولی اگر کسی خودش آن هنر را داشته باشد که همراه ملائکه بالا برود و این کار خیر خود را به پیشگاه ذات أقدس إله تقدیم بکند . خودش اِصعاد کند ، خودش به همراه عمل برود ، آنگاه فاضل ترین مصلحت او را ذات أقدس إله نازل می کند . خود خدا ، نه به فرشته ها بگوید ! اَهبَطَ اللهُ عِلِیْهِ أفْضَلَ مَصْلَحَهٍ . خوب این دستوری که وجود مبارک بی بی به ما داده است . فرمود : این کار شدنی است . این کار را انجام بدهید و مانند آن .
بحثی که مربوط به جریان روز است ، همة ما باید از این بحث به عنوان بزرگداشت بی بی ، مخصوصاً نسل جوان استفاده بکنیم این است که زن های در عالم ، زن های کامل ، برجسته ، بزرگ و بزرگوار خیلی اند . مثل اینکه مردان خیلی اند ، امّا کسی که مثل علیّ بن أبیطالب بشود ، کم است . زن های بزرگ و بزرگوار هم زیاد اند ، امّا کسی مثل بی بی فاطمه بشود ، کم است . یک وقتی امام خمینی ـ ره ـ می فرمود: جَبرئیل برای هر پیغمبری که نازل نمی شد ! برای انبیای خاص نازل می شد . این ای که مرحوم کلینی ـ ره ـ در کتاب شریف اصول کافی نقل می کند : جَبرئیل بر وجود مبارک فاطمه نازل می شد، این نشانة آن است که مقام آن حضرت نسبت به برخی از انبیاء بزرگتر و برجسته تر است. این نه برای آن است که زن های بزرگ در عالم کم اند . اگر از علیّ بن أبیطالب تجلیل می شود نه برای آن است که مرد های بزرگ در عالم کم اند ! مردان بزرگ در عالم خیلی اند ، امّا علی خیر بزرگ است . زنهای بزرگ هم در عالم خیلی اند ، امّا فاطمه خیلی بزرگ است . همین ابن أبی الحدید مُعتزلی در شرح نهج البلاغه می گوید ؛ خوب این بالأخره به حسب ظاهر سنّی است . این می گوید : تاریخ قبل از طوفان در دسترس نیست . ما نمی توانیم دربارة قبل از طوفان سخن بگوئیم . ولی از طوفان به بعد تاریخ اش مدوّن است. تاریخ کافران، تاریخ مسیحی ها ، تاریخ زرتشتیان ، تاریخ یهودیان ، تاریخ مسلمانها . تاریخ مردان با دین ، تاریخ مردان بی دین ، همه مشخّص است. نه در بین بی دین ها مردی به بزرگی علی آمد ، نه در بین یهودی ها ، نه در بین مسیحی ها ، نه در بین زرتشتیها مردی به بزرگی علی آمد! بعد هم ، لُو کانَ لِبامْ . می گوید : ما علی را از منظر جهانی می بینیم ، از نظر انسانی می بینیم . کاری کرد که نه مسلمان کرد ، نه یهودی کرد، نه مسیحی کرد ، نه زرتشت کرد ، نه بی دین کرد ، نه با دین کرد . علی ، علی است ! در جریان علی یک همچنین حرفی است که از طوفان نوح به بعد کسی همتای علی نیامد در هیچ ملّتی . و این علی هم سنگ و هم طراز و یک بام فاطمه است . اگر کسی خواست ببیند فاطمه چه قدر مقام دارد ، باید بگوید : همتای علی است . اگر دربارة این بی بی سخن مطرح هست ، برای آن است که او خیلی بزرگ است . جَبرئیل برای هر پیغمبری نازل نمی شود . و این بی بی وقتی مقام علمی او روشن می شود که این دو تا خطبه ای که یکی در مسجد ، یکی در منزل ایراد کرده اند ، آن خطبه ها را ببینند ، بعضی خطبه های نهج البلاغه را ببینند ؛ خطبه های نهج البلاغه هم یکسان نیستند . بعضی ها عرشی اند ، بعضی متوسط اند . آن خطبه های عرشی نهج البلاغه را هم ببینید ، عمیق ترین جمله های خطبه های عرشی نهج البلاغه را ببینند ، آنگاه می فهمد آن بخش های عرشی خطبه های عمیق نهج البلاغه قبل از اینکه علیّ بن أبیطالب ـ ع ـ آن خطبه ها را بگوید و بفرماید ، لااقل بیست و پنج سال قبل اش همین بانو فرمود . یک خِطابه ای دارد که قابل درک است برای خیلی ها . یک خطبه ای دارد که آن به این زودی ها درک شدنی نیست . خطبه ای که اینها می خواندند به این فکر نبودند که مردم بفهمند . خطبه را که برای مردم نمی خوانند ، مثل دعا . اینها یک ارتباطی با خدا داشتند ، یک ارتباطی با جامعه و خلق . آن بخشی که به خطبه بر می گردد ، به حمد بر می گردد ، به توحید بر می گردد، به ثناء بر می گردد ، آن کاری با مردم ندارد که مردم می خواهند بفهمند یا نفهمند . دعای عرفة سیّد الشهداء را مردم می خواهند بفهمند یا نفهمند . امّا این بیست جلد وسائل و امثال این ، اینها برای مردم است . فهمیدن اش هم سخت نیست . فهمیدن این مطالب بیست جلد وسائل و مستدرک و اینها چون برای بیان مردم ، هدایت مردم ، راهنمائی مردم ، اخلاق مردم ، حقوق مردم ، فقه مردم است ، فهمیدنی است . منتها یک سی چهل سال درس می خواهد. امّا آن یک درسی نیست که انسان با این سی چهل سال حلّ بشود. نشانه اش این است که خیلی ها رفتند و ماندند . دعاها حسابشان جداست ، خطبه ها حسابشان جداست ، آنجا که ائمه با خدا سخن می گویند حسابشان جداست ، آنجا که با خلق خدا دارند سخن می گویند حسابشان جداست .
یک اشکال معروفی است ، آن اشکال معروف را مرحوم محقق داماد ، میرداماد در قبسات اشاره کرده ، و آن اشکال را در شروع خطبه های نهج البلاغه حلّ شده و بیست و پنج سال قبل از علیّ بن أبیطالب همین بی بی ـ س ـ حلّ کرده . عصارة آن اشکال این است که مُلحِدان ، متفکّران مادّی ، آنها که به اَزلیّت عالم فتوا دادند، گفتند : خدا که جهان را خلق کرده است از چی خلق کرده ؟ اگر خداوند جهان را از یک ذرّاتی خلق کرد ، پس آن ذرّات قبل از خلقت خدا بودند ، قدیم بودند ، خدا اینها را خلق اش کرد . اگر خداوند عالم را مِنْ شِیء خلق کرد ، خوب پس آن شیء بود ، آن موّاد اوّلیه بود ، خدا عالم را از شیء خلق کرد ، پس آنها نیازی به خدا ندارند . اگر مِنْ لا شِیء خلق کرد، لا شِیء که معدوم است ، معدوم که نمی تواند موّاد خام باشد! از عدم که نمی شود چیز آفرید که ! و شیء هم که از دو طرف نقیض بیرون نیست . مِنْ شِیء باشد ، اشکال دارد . مِنْ لا شِیء باشد ، اشکال دیگر دارد و غیر از این دو نقیض چیز دیگر نیست . این شبهه از دیر زمان بود . مرحوم میرداماد در قبسات این شبهه را نقل می کند ، بعد می گوید : این شبهه با خطبه های اهل بیت حلّ می شود و آن نکته این است ، آن جواب این است که : نقیض مِنْ شِیء ، مِنْ لا شِیء نیست . نقیض مِنْ شِیء ، لا مِنْ شِیء است ، نه مِنْ لا شِیء ! و خیلی ها این را از خطبة نهج البلاغه جواب دادند که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه داردکه عالم را لا مِنْ شِیء خلق کرد (15). یعنی صادر اَزل وجود ندارد، إنشاء مُنشِئات است ، چیزی نبود و با ارادة الهی یافت شد . این هیچ دلیلی هم در بطلان و استحاله او اقامه نشده و ممکن هم هست . ولی این بزرگواران عنایت نکردند قبل از آنکه علیّ بن أبیطالب این را در نهج البلاغه؛ چون خطبه های امیرالمؤمنین بعد از رحلت پیغمبر مستقیم نبود. پس از اینکه به خلافت رسیده اند بود. چون حضرت بعد از آن مدّت ساکت شدند و به کشاورزی و کارهای عبادی پرداختند تا بعد از بیست و پنج سال که بالأخره خلافت به سراغ آن حضرت رفت ، حضرت شروع کردند به خطبه خواندن . در آن خطبه ها فرمودند که : عالم را لا مِنْ شِیء خلق کرد . این نکته نورانی که میرداماد در قبسات بهش اشاره کرده ، پیش از علیّ بن أبیطالب همین بانو ـ سلام الله علیها ـ در مقدّمه خطبه مسجد کوفه ایراد کرده که فرمود : عالم را خدا لا مِنْ شِیء خلق کرد ، نه مِنْ شِیء و نه مِنْ لا شِیء (16)! نقیض مِنْ شِیء لا مِنْ شِیء است، نه مِنْ لا شِیء . هم نقیض را فهماند، هم ثابت کرد که یک طرف نقیض باطل است، یک طرف دیگر حقّ. آن مشکلی که وجود مبارک فاطمه ـ س ـ به پاس او به میدان آمد، به مبارزه برخاست، هم در خطبه مسجد، هم در خطبه منزل، در این دو خطبه گِلایه کرد، اعتراض کرد، از ولایت دفاع کرد ، برای اینکه جامعه به آن گرفتاری ناکثین و مارقین و قاسطین مبتلا نشود. الآن عزیزان، خواهران و برادران، نسل جوان ما، نسل سوّم انقلاب است. همان خطری که علیّ بن أبیطالب را تهدید میکرد، انقلاب ما را تهدید میکند. همان قضیّهای که فاطمه ـ س ـ پیش بینی میکرد ما هم باید پیش بینی کنیم. مشکل علیّ بن أبیطالب نسل سوّم انقلاب بود. الآن مشکل رهبری و رهبر و قانون اساسی و روحانیّت و علاقمندان به انقلاب همین نسل سوّم است. شما که اینجا نشستهاید، قسمت مهم شما نسل سوّم انقلابید. نسل اوّل و دوّم انقلاب هم اینجا حضور دارند. وظیفه نسل اوّل و دوّم انقلاب باید بازگو شود، رسالت اینها باید بازگو شود، وظیفه نسل سوّم هم مشخّص شود تا انقلاب هم إن شآءَ الله مصون بماند و به دست صاحب اصلی اش ولی عصر ـ أرواحنا فداه ـ تقدیم کنیم.
مشکل علیّ بن أبیطالب نسل سوّم انقلاب بود! نسل اوّل انقلاب، آنها که زمان طاغوت را درک کردند، سنّشان هفتاد سال، شصت سال، شصت و پنج سال، پنجاه و پنج سال است. اینها زمان طاغوت را درک کردند، فهمیدند که ما در زمان طاغوت بردهای بیش نبودیم. نفت ما را چه کسی میبرد، گاز ما را کی میبرد، میراث فرهنگی ما را چی، نسخه های خطّی ما را چی، کتاب های خطّی ما را کی داغون کرد؟ تدوین قوانین ما چی، اصلاح های ما چه، مرزهای ما چی، استقلال ما چی ، تمامیّت أرضی ما چی ، امنیّت ما چی؟ ما یک بردگانی بودیم و آنها جلّاد محض ما!
... مشکل علیّ بن أبیطالب با همین نسل سوّم است وجود مبارک علیّ بن أبیطالب ـ ع ـ سنّش از شصت گذشته بود. باید به جوانهای بیست ساله، بیست و پنج ساله، اینها. وقتی این جوانها به دنیا آمدند که علیّ بن أبیطالب خانه نشین بود. نه سوابق پیش از بعثت علی را میدانند، نه مبارزات امیرالمؤمنین را در مدینه و مکّه دیدند. نه آن سلحشوری خیبر و مانند آن؛ از جمل تا نهروان یاد علی است که بعدها باید تشکیل شود، همینها تشکیل دادند. نه جریان خندق و خیبر و کندن دَرِ خیبر و اینها را دیدند. نه صحنة اُحد را دیدند. نه در غدیر حضور داشتند که ببینند پیغمبر در حضور هزارها نفر علیّ بن أبیطالب را بلند کرد، فرمود: این علی جانشین من است. اینها را که ندیدند. وجود مبارک حضرت امیر فرمود: تنها مشکلم با شماست. من چه بگویم؟ پیشینهام را بگویم که نبودید. لواحقم را بگویم که نبودید؛ شما وقتی ما را دیدید که من خانه نشین بودم ! الآن هم در برابر من می ایستید. پدران شما، مادران شما باید جریان را به شما بگویند که پیش از انقلاب چه بود، هنگام انقلاب چه شد، پس از انقلاب چه شد، جنگ چه شد، کی فاتح خیبر بود، کی فاتح اُحد بود، کی فاتح خندق بود، کی فاتح بَدر بود، کی فاتح حُنین بود، کی حدیث طیر دربارة او آمد ، کی حدیث غدیر دربارة او آمد ، کی به جای پیغمبر خوابید؛ خوب کاشف الغطاء یک فقیه فَحلی است. این در کتاب قیّم کشف الغطاء می گوید: به نظر من علیّ بن أبیطالب از حسین بن علی شجاع تر است ! برای اینکه حسین بن علی وقتی شمشیر سلحشوری دستش بود ، می کُشت و کُشته می شد . امّا یک آدم بدون شمشیر ، بدون سلاح با یک رختخواب بخوابد ، منتظر باشد چهل شمشیر دار به او حمله بکنند . این کشف الغطاء است ! ایشان در کتاب شریف کشف الغطاء می گوید: به نظر من علیّ بن أبیطالب از حسین بن علی شجاع تر است . الآن خدای ناکرده اگر این نسل جوان ، اینها را ما به سمتی سوق بدهیم که خطرات پیش از انقلاب را نفهمد، میراث فرهنگی با مهمّ ترین کتاب ، عالی ترین کتاب خطّی ، چه قرآن خطّی ، چه شاهنامة خطّی ، چه حافظ خطّی ، چه مولوی خطّی ، دیدید که الآن در کتابخانة غرب است ! آنها که چون مُستَعمِر ما بودند ، ما تحت استعمار آنها بودیم ؛ اگر نفت می خواستند، می گفتیم: چشم! گاز می خواستند، میگفتیم: چشم! قالی ابریشمی می خواستند ، می گفتیم : چشم ! وقتی می گفتند : فلان نسخة خطّی کتابخانة آستان قدس را می خواهیم، می گفتیم: چشم ! فلان نسخة خطّی کتابخانة ملک را می خواهیم ، می گفتیم: چشم! این نذورات امام رضا بود و قِمار بازی پهلوی ها! مگر این نذورات را نظیر فعلی صرف عمران و آبادی استان خراسان می کردند ؟! شما آن اسناد آن روزهای مشهد را ببینید ، متولّی شخص شاه ، حقُّ التُولیّه را به حساب او می ریختند! این نذورات را کجا می بردند ؟! این املاک وقفی را مانند رضا خان که بر پدر و پسر عَلَیهِما مِنَ الرَّحمن مَا یَستَحِقّان ، کجا صرف می کردند ؟
وجود مبارک حضرت امیر فرمود : شما دست من را بستید ، من چی بگویم ؟ هر چه بگویم ، شما که نبودید ببینید که! الآن رهبر هر چی بگوید: من در کجا تبعید بودم ، کجا خطری بود ، این نسل جوان چگونه ؛ بهش می گویند : آزادی ، بهش می گویند : رهائی ! بهش می گویند : حقّ سئوال داری ! سئوال داد ، آزادی داد، امّا کدام آزادی بهتر از آزادی است که فاطمه ـ س ـ تبیین کرده ؟ آزادی محدود به عدالت است . آزادی و عدالت هر دو محدود به شریعت اند! هرگز نمی شود گفت آزادی را عدالت تأمین می کند. زیرا این بین راه است . تازه سئوال اوّل ما این است که عدالت یعنی چه ؟ عدالت را کی تأمین می کند ؟ چهار مرز عدالت را کی باید بگوید؟! تنها دین است . تنها خداست که به ما شرف داده است. به ما گفته است به اینکه شما بردة هیچ کس نباش ! بنگرید این نکته را تا ببینید دین چگونه افراد را می پروراند!
از طرف مقام معظّم رهبری یک عدّه ای مأمور اند که به سراغ افراد بازنشسته می روند . بازنشسته هم دو قسم اند ؛ یک عدّه هستند که حقوق مستمری دارند ، یک عدّه هستند که نه، کارمند دولت نبودند، حقوق مستمری ندارند! سالمندند، فرطوطند، بازنشست طبیعی اند، کسی هم نیست که به سراغ آنها برود. نه فرزندی دارند ، نه مستمری بگیر! از طرف مقام معظّم رهبری یک عدّه ای اند، به سراغ اینها می روند. این را می گویند : ادب دینی! یکی از همین دوستان ما که پدر شهید هم هست ، گفت : من از طرف ایشان رفتم جائی ، یک بزرگواری ، یک عالمی که بازنشست روحانیّت بود . دیدم که قدرت سخنرانی ، امامت، تدوین ، تدریس ندارد در سال در ضمن زندگی بسیار ساده است و او هم نیازمند است. امّا روح بسیار بلند! یک فقر آمیخته با استغنا! «فغان که کاسه زریّن بی نیازی تو را ز چشمه ما کاسه گدائی کرد»! گفت: من گفتم از طرف که آمده ام، او ضمناً ، تلویحاً به من فهماند که این را به رهبر بگو، ما آن نیستیم که به سراغ کسی برویم و از کسی چیزی بخواهیم. این شمائید که موظّفید! این حرف را تلویحاً به من گفت، نه تصریحاً. در لَفافّه یک قطعه ادبی به من فهماند. گفت : جناب شهریار که همشهری ماست، مال همین مرز و بوم آذربایجان است، در مدح علیّ بن أبیطالب ـ ع ـ آن شعر معروف را گفت؛ «علی ای همای رحمت». آن شعر، صدر و ساقه اش لطیف و زیبا و دلپذیر است. امّا یک بیتش اشتباه است! و یک بیتش خطا است! گفتم: کدام بیتش اشتباه است؟ گفت: آن بیت که میگوید: «برو ای گدای مسکین دَرِ خانة علی زن که نَگین پادشاهی دهد از کَرَم گدا را» این اشتباه است. گفتم: این که شعر بلندی است، اشتباهش کجاست؟ گفت: خیر، صحیحش این است: «مَرو ای گدای مسکین تو دَرِ سَرای مولا که علی همیشه میزد دَرِ خانه گدا را» این است! گفت : من تعجّب کردم، گفتم: نکند که این نسبت به ساحت علی بخواهد، گفت: نه، چرا بروی، آن خودش تشریف می آورد! مَرو ای گدای مسکین تو دَرِ سَرای مولا ، که علی همیشه می زد دَرِ خانه گدا را!
این بحث ناتمام است ، ولی در آستانه نماز ظهر ایم ، من هم وضع ام بیش از این اجازه نمی دهد ، حالم اجازه نمی دهد . حالا که به اینجا رسیدیم من مصیبتم را با همین شعر تلفیق می کنم که ما نرویم دَرِ خانة فاطمه، چون خودش به سراغ ما می آید. مَرو ای گدای مسکین تو دَرِ سَرایِ زهرا ! ما همین که آمدیم اینجا، گفتیم: صَلَّ اللهُ عَلِیکِ یا بِنْتَ رَسُولِ الله ؛ اَلسَّلامُ عَلِیْکِ وَ عَلی أبِیکِ وَ عَلی بَعْلِکِ وَ بَنِیکِ وَ عَلَی السِّرِ المُسْتُودَعِ فِیْکِ ، همین که آمدیم ، عرض حاجت کردیم. وجود مبارک امیرالمؤمنین در مراسم تجهیز زهرا اشک ریخت. گفتند: چرا می نالی؟ فرمود: من محرم ترین مرد نسبت به این بانو بودم. او تا الآن به من نگفت پهلویم وَرم کرده است! یا بازویم وَرم کرده است! من الآن که زیر لباس داشتم غسلش می دادم، دستم به آن برآمدگی رسید! در هنگام دفن آنطوری که در نهج البلاغه هست ، رو کرد به قبر مطهّر پیغمبر ـ سلام الله علیهما ـ ؛ گفت: یا رسول الله ! برای من بسیار گران و سخت و تلخ است که این مصیبت را تحمّل کنم. «قَلَّ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی . سَتُنَبِّئُکَ اِبْنَتُکَ النازِلَهُ بِکْ السَّرِیعَهُ اللَحائِق» (17). یا رسول الله ! این دخترت که زود به شما ملحق شدند تمام جریان سقیفه و غیر سقیفه را به عرض شما می رساند که من هیچ کوتاهی نکردم. هرچه دستور دادی عمل کردم . «فَاَحْفِهَا اَلسُّئوال وَاسْتَخبِرَهَ الحال» (18). شما هم جریان را یکی پس از دیگری از این بانو سئوال کنید. انسان که دردمند است، درداش را می گوید یک مقداری سبک می شود. بعد عرض کرد: یا رسول الله ! برای کوبیدن فاطمه ـ س ـ تنها هیئت حاکم قیام نکرد. اینها مردم را هم شوراندند. همه جمع شدند، اجماع کردند تا زهرا را منزوی کنند. آن گزارش ای که دخترت به عرض شما می رساند این است که : «سَتُنَبِّئُکَ أبْنَتُکَ بِتَضافُرِ الاُمَّه عَلی هَضمِهَا» (19). تنها از دولت بر نمی آمد که زهرا را منزوی کند. تنها از ملّت ساخته نبود که زهرا را منزوی کند. این دولت با آن ملّت ، این ملّت با آن دولتِ دست نشانده ، اینها اجماع کردند که زهرا را منزوی کنند . می بینید سخن از فدک نیست شخصیّت فاطمه کسی بود که تا همه جمع نمی شدند نمی توانستند او را منزوی کنند. گرچه نتوانستند، ولی بالأخره برای انزوای او همه زحمت کشیدند. یکی گفت: آتش بیاور، یکی گفت: آتش بزن، یکی گفت: غِلاف شمشیر بیاور، یکی گفت: غِلاف شمشیر بزن، یکی گفت: فدک را بگیر. و مانند آن؛ همه جمع شدند «بِتَضافُرِ الاُمَّه عَلی هَضْمِهَا». این که به حضرت امیر مومنان ـ ع ـ پیشنهاد دادند که یا شب گریه کند یا روز، این نه برای آن است که مثلاً خوب گریه وجود مبارک حضرت زهرا ـ س ـ نمی گذاشت کسی بخوابد ، باعث اذیّت است، اینها نبود . اینها چون مکرر از پیغمبر شنیدند که رضای زهرا ، رضای خداست . غضب زهرا ، غضب خداست . رضا و غضب فاطمه رضا و غضب پیغمبر است ، رضا و غضب پیغمبر ، رضا و غضب خداست . اینها می گفتند : این همه گریه آن حضرت نشانه آن است که از ما ناراضی است . برای اینکه زن های مهاجر و انصار بعد از جریان سقیفه وقتی رفتند ، خطبة دوّم را حضرت خواند . این خطبة دوّم خیلی فولادین است . ببینید برای هر کلمه اش باید لغت مراجعه کنید . این می شود . این زن های مهاجر و انصار آمدند به مردهایشان گفتند ، آنها دوباره برگشتند جبران کنند ، فرمود : گذشت ! این خطبه دوّم و خطبه اوّل ، که خطبه اوّل در مسجد ، خطبه دوّم در منزل ، این ها را بیدار کرد . فهمیدند که حضرت از آنها ناراضی است . گفتند : یک قدری نارضایتی اش را کم کند. سخن از گریه نبود . می دانستند مقام این بی بی چیست . مرحوم شیخ مفید است عَلی مَا ببالی ، ظاهراً ایشان نقل می کند وقتی بی بی ـ س ـ آمده علیّ بن أبیطالب را آن وضع با سرِ برهنه زیر منبر بالای سرش یک شمشیر دید ، فرمود : «خَلُّ ابْنِ عَمّی أوْ لِأکْشِفَنَّ رَأسِی بِالدُّعاء» ، فرمود: دست از پسر عموی من بردارید وگرنه سرم را برای نفرین کردن برهنه می کنم، سخن از لرزش ستون مسجد نبود! مرحوم شیخ مفید عَلی مَا بِبالی نقل می کند که وجود مبارک علیّ بن أبیطالب به سلمان فرمود: «یا سلمان! إنّی أری جَنْبَتَیَ المَدِینَهِ عَلی تَکْفِها». فرمود : سلمان همین که زهرا تصمیم نفرین گرفت من می بینم دو طرف مدینه دارد می لرزد. اگر این عذاب بیاید چه کنیم؟! إنّی أری جَنْبَتَیَ المَدِینَهِ تَکْفِئان. دو طرف این شهر دارد می لرزد ، نه ستون مسجد ! اگر این شهر زیر و رو بشود چه کنیم ؟! این فاطمه ! حالا شما خطبة زینب کُبری ـ س ـ را در کوفه قرائت کنید، می بینید بسیاری از جمله های بلند آن خطبه از مادراش گرفته شده. بسیاری از جمله های بلند خطبه زینب کُبری ـ س ـ در بازار کوفه از خطبة نورانی فاطمة زهرا ـ س ـ گرفته شده. اگر مرحوم صدرالمتألّهین ـ ره ـ در آن رساله شریفش می گوید: حسین بن علی را در سقیفه بنی ساعده شهید کردند ، همین است. «قُتِلَ الحُسِینُ بنُ عَلی فِی سَقِیفِه» . این می گوید: اگر نبود آن آتش زدن یا آتش آوردن دَرِ خانه فاطمه ، هرگز خیمه های بچّه های أبی عبدالله را به آتش نمی زدند.