حاج احمدآقا در سال 1348ه···.ش با فاطمه طباطبایی دختر آیتاللّه سلطانی طباطبایی ازدواج کرد. نقش اصلی آشنایی و سپس ازدواج ایشان را خانم فریده مصطفوی (دختر امام) چنین شرح میدهد: اگر بگویم که در ازدواج حاج احمدآقا با خانم طباطبایی نقش عمدهای داشتم خیلی بیراه نگفتهام. من برای یاد گرفتن خیاطی جایی میرفتم، خانم حاج آقا در آن موقع یک دختر کمسن و سالی بود که او را دیدم، از همان لحظه در ذهنم آمد که او برای همسری برادرم مناسب است. بعدا سفری پیش آمد و ما به عراق رفتیم و در نجف خدمت حضرت امام رسیدیم و در آنجا نظرم را با امام در میان گذاشتم و گفتم دختری که برای احمد در نظر گرفتهام صبیه حضرت آیتاللّه آقای سلطانی طباطبایی و دختر بسیار خوب و مناسبی برای احمد است. البته تا آن موقع کسان دیگری هم مورد نظر بودند اما حضرت امام خانواده آقای سلطانی طباطبایی را پسندیدند و موضوع را تأیید کردند. ایشان ادامه میدهد: ضمنا چون آیتاللّه سیدمحمدباقر صدر هم باجناق آیتاللّه سلطانی طباطبایی بودند و در عراق تشریف داشتند حضرت امام به اخوی بزرگمان شهید حاج آقا مصطفی مأموریت دادند تا برای خواستگاری همسر آینده حاج احمدآقا بروند، آیتاللّه سلطانی طباطبایی از اخوی پرسیده بود: اگر از شما راجع به بستگانتان و احمدآقا سؤال میکردند چه جوابی میدادید؟ حاج آقا مصطفی هم گفته بود من فوری موافقت میکردم چون احمد از هر لحاظ شایسته است. بعد از آنکه ما به قم بازگشتیم موضوع را تعقیب کردیم و آمد و رفتهایی شروع شد و خانم (مادرم) هم از عراق به قم آمدند و کار ازدواج صورت گرفت.21
خانم فاطمه طباطبایی در باره این وصلت گفته است: در مورد انتخاب ایشان، پدر بزرگوارم با من به تفصیل صحبت کردند. خصوصیات او را آن مقدار که میشناختند برایم توضیح دادند و بر این نکته تأکید کردند که زندگی من با او یک زندگانی عادی نخواهد بود، حوادث ممکنالوقوع فراوانی سر راه من و او قرار خواهد گرفت. زندان رفتن، تبعید، شهادت و اسارت، همه و همه امکان بروز و وقوع دارد. من در آن زمان به اقتضای سن (شانزده سالگی) شاید حقیقت و محتوای این الفاظ را به تمامی درک نمیکردم ولی بر این یقین داشتم که همه اینها و نیز دیگر مصایب و مشکلات در راستای تکامل انسانی است، بعد از بررسی همه جوانب و پذیرفتن این مسایل و آمادگی قلبی برای حرکت در تشکیل یک چنین کانون خانوادگی، اعلام آمادگی کردم.22
خانم فاطمه طباطبایی در جای دیگر در توضیح این مطالب میگوید: البته خواستگاری احمد از من مدتی پس از حادثهای بود که برای همسر مرحوم حاج آقا مصطفوی پیش آمده بود، یعنی اینکه مأموران ساواک به خانه آنها ریخته بودند که این عمل موجب سقط جنین ایشان شده بود، اشاره پدرم به مسایلی از این دست بود و میخواستند مرا از هر جهت برای زندگی مشترک با احمد آماده سازند. ازدواج ما در زمانی صورت گرفت که حضرت امام در تبعید بودند و اداره منزل امام در قم به عهده احمد بود که این کار را به بهترین وجهی انجام میداد و نقش او در این باره به گونهای بود که حتی نزدیکان نیز از آن اطلاع کامل نداشتند.23
امام خمینی در مکاتباتی که با فرزند خود داشت، در دو نامه این پیوند را تبریک گفته است:
«نامه بیتاریخ شما واصل شد همین قدر معلوم شد پس از نیمه شعبان بوده، ان شاءاللّه تعالی عروسی مبارک بر شما و خانم محترمه شما باشد و سالهای طولانی با سلامت و خوشی بگذرانید. من هر وقت حرم میروم به شماها دعا میکنم. ان شاءاللّه تعالی مستجاب شود.»24
خانم فاطمه طباطبایی علاوه بر ارتباط عاطفی با امام خمینی، یک رابطه عرفانی و معنوی هم با آن روح قدسی پیدا کرد، ازدواج او با احمد در یازدهم مهر 1348 صورت گرفت ولی در سال 1352 با همسر و فرزند نه ماههاش به عراق رفت. وی میگوید خاطرم است وقتی پسر بزرگ من به دنیا آمد، حضرت امام در نجف اشرف در تبعید بودند، خانم ایشان در همان دوران به ایران آمدند. ما در انتخاب اسم فرزندمان تردید داشتیم، چند اسم پیشنهاد شده بود و مردد بودیم که کدام را انتخاب کنیم به همین ترتیب دو ماه سپری شده بود. یک روزی خانم گفت: وقتی صحبت فرزند شما میشد آقا میگفتند: حسن اسم مناسب و خوبی است. اگر فرزند احمد پسر بود، انتخاب کند ولی به خودمان نگفته بود حتی پس از تولد در نامه تبریکی که برایمان نوشته بودند راجع به اسم نوزاد ذکری نشده بود. با وجود این وقتی از میل و نظرشان باخبر شدیم نام حسن را برایش انتخاب کردیم.25
ثمره وصلت مبارک مزبور علاوه بر فرزندی که بدان اشاره شد یعنی حجتالاسلام حاج سیدحسن خمینی، دو فرزند دیگر به نامهای سیدیاسر و سیدعلی میباشند که این عزیزان نور چشمان حضرت امام و مورد مهر و عطوفت آن حضرت بودهاند.
این خانواده کاملاً با هم تفاهم داشتند و هر دو بر این باور بودند که برای یکدیگر خلق شدهاند، آنقدر روحیاتشان به هم نزدیک بود که گاه با یک اشاره مطالب فراوانی را به هم منتقل میکردند. خانم طباطبایی در این باره توضیح میدهد: احمد معتقد بود دو نفر که با هم زندگی مشترک تشکیل میدهند اگر به هم علاقهمند باشند و از تفاهم فکری برخوردار گردند ـ که این هر دو، دو رکن مهم برای کانون وحدت زندگی زناشویی است ـ نباید زیاد در کارهای همدیگر مداخله کنند و به حریم آزاد یکدیگر خدشه وارد سازند، دلهره از آزادی دیگری اگر معلول عدم اعتماد به یکدیگر است کار را از اساس خراب میکند و قهرا مجالی برای زندگی شیرین و سازنده نمیگذارد. گاه اتفاق میافتاد که میدانستم او نسبت به امری مخالف است ولی مصلحت خودم و هدفم را در انجام آن میدانستم، از او میخواستم خودش را از عقیدهاش (در این باره) خالی کند و با من به عنوان یک مشاور پیرامون آن مسأله بحث کند و اهدافم را که طبعا از زندگی مشترک جدا نبود در نظر آورد. جالب اینکه پس از شور و مشورت، هیچ گونه مخالفتی ابراز نمیکرد و یا حتی ذرهای اظهار دلتنگی و کدورت از انجام این کار نشان نمیداد. هر دو یکسان و به یک اندازه به حریم آزادی طرف مقابل احترام میگذاردیم.26
تمامی اعضای خانواده با حاج احمدآقا ارتباط عاطفی قوی داشتند و ایشان نیز نسبت به همه صمیمیت و فروتنی نشان میداد اما توصیهاش به همه این بود که رضایت خداوند را مد نظر داشته باشید و این تأکیدها در رفتار خودش تجلی داشت. سیدیاسر خمینی در خاطرهای گفته است ایشان به مناسبتهای مختلف در جهت خودسازی و تزکیه نفس توصیههای زیادی به ما داشتند، در موقعیتهای مختلف ما را نصیحت میکردند و برای مثال به من میگفتند: سعی کن خودت را برای تحمل مشکلات آماده کنی و روحیهات را طوری
یکی از آنان که بیش از همه احتمال انتقامجویی از من در باره او میرود احمد خمینی فرزند این جانب است.
این جانب در پیشگاه مقدس حق شهادت میدهم که از اول انقلاب تاکنون و از پیش از انقلاب در زمانی که وارد این نحو مسایل سیاسی شده است از او رفتار یا گفتاری که بر خلاف مسیر انقلاب اسلامی ایران باشد ندیدهام.
خانم طباطبایی:
پدر بزرگوارم با من
به تفصیل صحبت کردند.
خصوصیات او را آن مقدار که
میشناختند برایم توضیح دادند
و بر این نکته تأکید کردند که
زندگی من با او
یک زندگانی عادی نخواهد بود.
بسازی که با مصایب کنار بیایی، احترام به مادر را زیاد توصیه میکردند و در تمامی این نصایح خودشان عامل بودند و نفس بودن با ایشان این آموزشها را در بر داشت.27
احمدآقا با وجود آنکه در برنامههای سیاسی اجتماعی گوناگونی حضور فعال داشت و تشکیل خانواده هم داده بود، از احترام به مادرش در هیچ زمانی غافل نمیگردید، چنانچه همسر امام این نکته را متذکر شدهاند: اولادهای من به تبعیت از آقا، رفتارشان با من خیلی خوب بود و هست. البته آن بچه (آقا مصطفی) بسیار مهربان و احترامش به من فوقالعاده بود، بعد از فوت ایشان این خصوصیت در احمدجان نمایان شد. البته تا هنگامی که امام زنده بودند بسیار مهربان و محترمانه بود، گاهی اوقات به من میگفت اگر کاری داری به آقا نگو به من بگو تا برایتان انجام دهم. بعد از امام انگار تمام علاقهای که به آقا و به من داشت یک جا در من جمع شد، بسیار مهربانتر و متواضعتر و باتوجهتر شد. ابراز علاقه شدیدی به من میکرد و هر روز به من سر میزد. پایش که درد میکرد و نمیتوانست از پلهها بالا بیاید از پایین احوالپرسی میکرد و با تأکید میگفت مادر کاری ندارید؟ هرچه شما بگویید تا آنجا که از دستم برآید انجام میدهم.
حاج احمدآقا به دلیل احترام به نظر مادرش مسؤولیت امیرالحاج را که مقام معظم رهبری به ایشان پیشنهاد کرده بود، نپذیرفت.28
با خواهران و فرزندان آنان نیز رفتاری حاکی از مودت و عطوفت داشت. آقای دکتر بروجردی، داماد حضرت امام در این باره میگوید: هر کدام از بچههای کوچک و یا خواهران فکر میکردند که ایشان او را بیشتر از همه دوست دارد و کوشش آنان بر این بود که خصوصا بعد از رحلت حضرت امام با تمامی اعضای بیت به گونهای رفتار کند که هیچ کس احساس کمبود ننماید.29
حجتالاسلام و المسلمین محتشمیپور در این باره گفته است: در ارتباط با مسایل داخلی و خانوادگی و روشهای اخلاقی ایشان باید عرض کنم که همان روحیات و حالات حضرت امام را حالا با یک شعاع خاص دیگری داشتند. یعنی خیلی کم پیدا میشود یک فردی فرض کنید انقلابی باشد، مبارز باشد و به شدت هم عاطفی و برخوردهای بسیار محبتآمیز نسبت به اطرافیان و بخصوص اهل خانه خودش داشته باشد. این یک ویژگی است که اگر فرض کنید یک فرد عاطفی بود نمیتواند یک شخصیت سیاسی باشد. آن کس که جنبه جهادی و انقلابیاش قوی است نمیتواند عاطفی باشد برای اینکه خصوصیات مزبور در جاهایی با هم اصطکاک پیدا میکنند، اما حالا امام تمام این ابعاد را در وجود مقدس خودشان جمع کرده بودند و یک شعاع خاصی از این ابعاد مختلف را حضرت حاج احمدآقا از امام به ارث بردند.30
حاج احمدآقا برای پیروزی نهضت اسلامی و پیروی از پدر بزرگوارش سلامتی خویش را در طبق اخلاص نهاد و زندگی سراسر دلهره و توأم با تعقیب و گریز را برگزید که عوارض این فشارها و مشقات به صورت ناراحتیهای جسمی و برخی بیماریها از آن دوران تا آخر همراهش بود و هیچ زمانی فرصت معالجه این دردها را نیافت. وی در دو سال آخر عمر فرصتی را به دست آورد و از آن کمال معنوی را برد و در این مقطع هر از چندگاه به خانهای دور افتاده در بیابانی کویری (در منطقه کوشک نصرت بین تهران و قم) میرفت و به مطالعه کتب عرفانی و راز و نیاز با خالق خویش میپرداخت.31
در روز 23 رمضان المبارک سال 1415هـ.ق مطابق با 4 اسفند 1373هـ.ش عدهای از دانشآموزان شاهد به حسینیه جماران آمده بودند. ایشان خطاب به آنان نکاتی در باره تقوا گفتند و افزودند: دیگر از ما گذشته و من دیگر نزدیک مردنم است و پنجاه سال دارم.32 و سرانجام به دنبال عارضهای قلبی تنفسی که در شامگاه بیستم اسفند 1373 برای ایشان پیش آمد به رغم تلاش مداوم و مستمر پزشکان در شامگاه 25 اسفند 1373 دعوت حق را لبیک گفت و با تشییع شگفتانگیز مردم، پیکر پاکش در کنار مرقد والد ماجدش دفن گردید.33 درود و رحمت خدا بر او و بر پدر بزرگوارش باد.
همسر محترم امام:
گاهی اوقات به من میگفت اگر کاری داری به آقا نگو به من بگو تا برایتان انجام دهم.
بعد از امام انگار تمام علاقهای که به آقا و به من داشت یک جا در من جمع شد بسیار مهربانتر و متواضعتر و باتوجهتر شد.