زمين پايان انسان نيست

زمین پایان انسان نیست

صدا زد ماهی کوچک بیایید آه دریا مرد

تبسم کرد ماهیخوار و گفت آری چه زیبا مرد

همه شاعر شدندو سوی تنگ خویش برگشتند

گروه ماهیان وقتی خبر آمد که دریا مرد

نخستین کس که با خود طرح دعوا کرد شاعر بود

و خود آخر به دست خویش در پایان دعوا مرد

پس افتادند یک یک سایه ها و شب نمایان شد

و شب هم شعر شد مثل من و تو گشت و با ما مرد

و... زن آمد نشست و بی ریا شد قافیه با من

که می باید مقفا زیست و باید مقفا مرد

زمین پایان انسان نیست باید آسمانی شد

مثال گل که خاکی زیست و در اوج معنا مرد

و شاعر فارغ از دیروز و امروز امت فرداست

که فردا گرچه میمیرد نمی گویند فردا مرد

مگر با مردن ساعت زمان از کار می افتد

مگر ما اینهمه در زندگی مردیم دنیا مرد ؟

صدای آدمی این نیست نیمای پیامبر گفت

و شیطان قهقهه سر داد خوش باشید ری را مرد

نگفتیم و گذشت آنقدر تا احساسمان دق کرد

و در ما اشتیاق گفتن از ناگفتنی ها مرد

و شاعر مثل یک تصویر در قاب معما بود

که تنها آمد وتنها تماشا کرد و تنها مرد


(0) نظر
برچسب ها :
X