یک زمزمه از عشق تو با چنگ بگفتم
عشق تو ز سقسین و ز بلغار بر آمد
فریاد ز کفار به یک بار بر آمد
در صومعه ها نیمه شبان ذکر تو می رفت
وز لات و عزی نعره اقرار برآمد
گفتم که کنم توبه در عشق ببندم
تا چشم زدم عشق ز دیوار برآمد
یک لحظه نقاب از رخ زیبات براندند
صد دلشده را زان رخ تو کار برآمد
یک زمزمه از عشق تو با چنگ بگفتم
صد ناله زار از دل هر تار برآمد
آراسته حسن تو به بازار فروشد
در حال هیاهوی ز بازار برآمد
عیسی به مناجات به تسبیح خجل گشت
ترسا ز چلیپا و ز زنّار برآمد
یوسف ز می وصل تو در چاه فروشد
منصور ز شوقت به سر دار برآمد
ای جان جهان هرکه در این ره قدمی زد
کار دو جهانیش چو عطار برآمد
این شعر زیبا از غزلیات شیخ فریدالدین عطار تقدیم به همه شما دوستان