دسته
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1228
تعداد نوشته ها : 2
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب

مي‌توان در كوچـه‌هـاي زنـدگي

پاسـخ لبخنـد را بـا ياس داد

مي‌تـوان جـاي غـروب عشـق را

به طلوع ساده‌ي احساس داد

مي‌توان در خلوت شب‌هـاي راز

فكـر رسـم آبـي پـرواز بـود

مي‌توان تا فرصت ادراك هست

با خلـوص ياس‌ها هم‌راز بود

مي‌تـوان با لهجـه‌ي سرخ دعـا

مدتـي بـا آسمـان خلـوت نمود

مي‌توان با حرفي از جنس بلور

شوق را به هر دلي دعوت نمود

مي‌تـوان در آرزوي كـودكـي

با حضور يك عروسك سهم داشت

مي‌توان گاهي بـه رسـم يادبود

در دلي يـك شـاخه نيـلوفر گذاشت

مي‌توان از شهر شب بوها گذشت

عابر پس‌كـوچه‌هـاي نـور بود

مي‌تـوان همسـايـه‌ي مهتـاب شـد

فكر زخم غنچه‌اي رنجور بود

مي‌تـوان با لطـف دست پنجـره

مهربان گنجشك‌هـا را دانـه داد

مي‌توان وقتي خزان از ره رسيد

يك كبوتر را به كنجي لانه داد

مي‌تـوان در قلب‌هـاي بي‌فروغ

لحظه‌اي برقي زد و خورشيد شد

مي‌تـوان در غـربـت داغ كويـر

گاه       آن      ابـري    كه     مي‌بـاريـد     شـد


دسته ها :
چهارشنبه بیست و یکم 4 1385
X