نمی دانم به کدام سو گام بردارم ذهنم خسته است
و رنگ همیشه شاد فکرم آلوده و دلم میخواهد
تنها پرنده دلم در یک آشیان آرام گیرد و صبر پیشه سازد .
و عجیب است اما دلم خدا را میخواهد آن حس درونی آرامش بخشش را که تهی میکند
هر پلیدی را دلم آرامش و تنهایی کنار دریا را میخواهد .
دفتر زندگی ام ورق خورده و قلم امید من بدون جوهر مانده ایکاش رسوایی آدمها, ترس و عشق آدمها