تو را به خدا سپردم دختر کوچکم، وقتي عازم جبهه شدم، به سويم دويدي و با دستهاي کوچکت در آغوشم گرفتي. من تو را بوسيدم و تو مرا... از سر و کولم بالا رفتي با خندههاي شيرينت، لحظاتي پايم را سست کردي. نزديک بود تفنگ از دستم بيفتد، اما ناگهان به يادم آمد که بين تو و راه خدا، بايد يکي را انتخاب کنم. اينک با تو نيستم اما قلبم با توست، تو را به خدا سپردم، خود به راه افتادم. دخترم پس از شهادت من مردم به ديدار تو خواهند آمد. تو را در آغوش خواهند گرفت و تو غربت را حس نخواهي کرد؛ گرچه هيچ کس، جاي مرا براي تو نخواهد گرفت. اما عزيز دلبندم، پس از شهادت حسينبنعلي (ع) به فرزندان داغدارش سيلي زدند. خيمههايشان را به آتش کشيدند و آنها را در بيابان با پاي برهنه دواندند و به حال اسارت بر شتران بيجهاز سوار کرده و در شهر گرداندند. نامهاي از يک شهيد به فرزندش منبع: يادمان ايثار لشکر 27 محمد رسول الله (ص) سال 1385 |