نجاری خود را برای باز نشسته شدن آماده می کرد . او این موضوع را با شریک خود در میان گذاشت. شریک اش بسیار ناراحت شد و تلاش کرد که او را منصرف کند امّا نجار بر حرف اش و تصمیمی که گرفته بود پا فشاری کرد .سرانجام ، شریک او با تاسف با این در خواست موافقت کرد، اما از او درخواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را بر عهده بگیرد .نجار در حالت رو در بایستی پذیرفت ، در حالی که دلش چندان به این کار خوشنود نبود و ساختن این خانه را بر خلاف خواست درونی اش پذیرفته بود . برای همین ، زود و به سرعت مواد اولیه را آماده کرد و به ساخت خانه مشغول شد .نجار ، ساخت خانه را زود به پایان برد و صاحب کار را از پایان پذیرفتن کار با خبر کرد . شریکش برای دیدن آخرین کار او به آن جا آمد .شریک خردمند ، کلید را به دوست اش باز گرداند و گفت : این خانه پیشکشی باشد از سوی من برای تو ، به سبب این همه سال همکاری !نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد .در واقع اگر می دانست که قرار است خودش در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن به کار می برد .
***********
این داستان ماست ؛ ما زندگی مان را می سازیم ، هر روز که می گذرد .گاهی ما به آن چه می سازیم کم ترین توجهی نداریم ، اما بر اثر شوک و پیشامد ی ناگهانی می فهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم .اگر چنین تصوری داشته باشیم ، تمام کوشش خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی مان به کار ببریم .فرصت ها از دست می روند و گاهی باز سازی آن چه که ساخته ایم ممکن نیست .شما نجار زندگی خود هستید و هر روز چکشی است که بر میخی از زندگی تان می کوبید .مراقب و نگهبان سلامت خانه ای باشید که برای زندگی خود می سازید .
فقط خود شما .... نه هیچ کس دیگر !!!
من به زودی می آیم