وابستگی بزرگترین بدبختی ملتها در دوران معاصر است. اشخاصی که به هر دلیلی آشکارا و یا با اختفای کامل طوق وابستگی را به گردن میآویزند و به جای خدمت به ملت و اجرای عدالت، در جهت خواست بیگانه قدرتمند تلاش میکنند، سرنوشتی جز رسوایی و هلاکت با بدترین وضع و باقی گذاشتن بدنامی و لعن و نفرین ندارند.تبعید خفتبار رضاخان بعد از شهریور 1320، فرار پهلوی دوم به غرب در شرایط اوج انقلاب، اعدام صدام با هزاران جنایت، پایان هر نوع وابستگی است.
انقلاب اسلامی سال 1357 رژیم وابسته 57 ساله پهلوی را واژگون ساخت. وابستگی بزرگترین بدبختی ملتها در دوران معاصر است. اشخاصی که به هر دلیلی آشکارا و یا با اختفای کامل طوق وابستگی را به گردن میآویزند و به جای خدمت به ملت و اجرای عدالت، در جهت خواست بیگانه قدرتمند تلاش میکنند، سرنوشتی جز رسوایی و هلاکت، با بدترین وضع و باقی گذاشتن بدنامی و لعن و نفرین، ندارند.تبعید خفتبار رضاخان بعد از شهریور 1320، فرار پهلوی دوم به غرب در شرایط اوج انقلاب، اعدام صدام با هزاران جنایت، پایان هر نوع وابستگی است.
انقلاب مشروطیت 1285ش. / 1906 م. پیروزی ملت بر ظلم و استبداد و نفوذ بیگانه و ظلم و تجاوز و غارت و چپاول بود. قانون اساسی و متمم آن، یک سال بعد از انقلاب تنظیم و تصویب گردید و ایران در زمره معدود کشورهایی درآمد که دارای قانون اساسی بودند. در قانون اساسی از هر جهت حقوق ملت و آزادیهای اساسی پیشبینی شده بود. برای اداره کشور نیز سه قوه مقننه، مجریه و قضائیه در نظر گرفته شده بود: شاه میبایست سلطنت کند نه حکومت؛ حکومت باید در اختیار برگزیدگان ملت باشد؛ مجلس شورای ملی باید مرکب از کسانی باشد که مردم آنها را برای نمایندگی صالح تشخیص میدهند و دولت باید مورد اعتماد کامل مجلس باشد؛ همه قوانین کشور باید در چهارچوب موازین اسلامی وضع شود؛ دین رسمی کشور اسلام و مذهب جعفری اثنیعشری باشد؛ شاه بایستی مروج مذهب باشد.
مقررات قانون اساسی در شرایط آن روز عیبی نداشت، امّا ملت و رهبری واقعی انقلاب تجربه کافی نداشتند. توجه نداشتند که حفظ انقلاب، پاسداری و مراقبت میخواهد. توجه نداشتند که قدرتهای مسلط بر منطقه که دهها سال برای امتیاز گرفتن در مسابقه بودند به سادگی مواضع خود را ترک نمیکنند. توجه نشد که عوامل داخلی بیگانه، شبکههای فراماسونری، سابقه باقیمانده از کاپیتولاسیون و صدها میکرب جا مانده، در فرصت مناسب، شرایط را عوض میکنند. شاید علت عمده، نتیجه خلاف انتظار تفرق و اختلاف، به جای وحدت و استحکام بود. به علاوه بازگشت عناصر کلیدی دوره استبداد در مشاغل اساسی بعد از انقلاب، اجازه نداد اهداف مبارزین انقلاب مشروطه تحقق یابد.
انگلیس استعمارگر که خود را در انقلاب مشروطیت سهیم میدانست، بلافاصله پس از انقلاب، با روسیه تزاری که سلاطین قاجار را زیر حمایت داشت به توافق رسید. این دو، منطقه و از جمله ایران را با قرارداد 1970 و 1915 به دو منطقه نفوذ تقسیم کردند. این تجاوز و خیانت مورد اعتراض قرار گرفت، اما پدیده انقلاب 1917 در روسیه وضع را دگرگون ساخت. انقلاب اکتبر، شوروی را در مقابل سرمایهدرای غرب قرار داد. در آن زمان انقلابیون روسیه حمایت همسایگان را لازم میدانستند و تجاوزات روسیه تزاری را به ایران محکوم کردند.انگلستان ابتدا با قرارداد 1919خود را یکهتاز دید. چون اجرای آن غیر مقدور شد، از طریق عوامل پنهانی به ایجاد یک حکومت وابسته در ایران اقدام نمود. شخصی که در این مورد انتخاب گردید فرمانده قزاق قزوین بود. عوامل و دولت انگلستان او را شناسایی کردند و تعلیمات لازم را به او دادند. در وصیتنامه اردشیر جی، خاطرات فردوست و صدها کتاب معتبر دیگر، جزئیات این انتخاب برای کودتا توضیح داده شده است. با وجود این، رضاخان در تمام عمر در این باره سکوت کرد و از هیچ یک از افرادی که در انتخاب و تائید او نقش داشتند مطلبی نگفت؛ بلکه گاه خود را به ظاهر مقابلِ انگلیسیها نشان میداد. اعلام بطلان قرارداد 1919، دستگیری شیخ خزعل عامل دیگر انگلیس و سفرنامه خوزستان دلالت بر این امر دارد. تنها به هنگام اوجگیری هیتلر بود که رضاخان وابستگی به انگلیس را کمرنگ ساخت و به آلمانها نزدیک شد. در ششـهفت سال اولیه، خود را فردی مردمی، مستقل، مذهبی و مروج اسلام نشان میداد. با این وجود شخصیتهایی چون مدرس از او استشمام وابستگی میکردند. البته این موضوع در آن زمان قابلیت اثبات نداشت و بیشتر جنبه قزاقی، نظامیگری و استبداد او مطرح بود.
انتقال سلطنت از رضا شاه به ولیعهد، نمودی از همان وابستگی شدید به قدرت مسلط منطقه و نقش عوامل آن سیاست، در ایران بود. دربار، مرکز افراد شناخته شده متعلق به سیاست انگلیس بود. کسی را که اصلاً شرایط موقعیت سلطنت را نداشت (ولیعهد) در مقام سلطنت گذاشتند و برای سوگند به مجلس رساندند. تقریباً در تمام ده سال اولیه پهلوی دوم، رجال وابسته به انگلیس به جای شاه و به نام او تصمیم میگر فتند. خود شاه از دوره تحصیلات ابتدایی در سوئیس، حسب توضیحات فردوست، با شخص مشکوک منحرف اخلاقی به نام پرون همراه بود که به او تعلیم میداده است.
پرون همراه ولیعهد به ایران آمد و در دربار جای گرفت. وی در تماس با سفارت انگلیس، به زندگی خانوادگی ولیعهد نظارت مستمر داشت. جنگ جهانی دوم و عواقب آن، انگلیس را از یک قدرت درجه یک به قدرت دوم و دنباله رو امریکا تبدیل کرد. این وضع تا امروز نیز ادامه دارد، به طوری که ارتباط انگلیس با امریکا غیر از دیگر کشورهای اروپایی است. تا سال 1320 در ایران، وابستگی به انگلیس مطرح بود و تقریباً امریکا نقشی نداشت. هنگام سقوط رضاخان، ابتدا امریکا تمایل داشت ایران به جمهوری تبدیل شود ، امّا سیاست و سابقه انگلیس و نقش فراماسونری و ناآشنایی امریکا، باعث شد سلطنت ادامه یابد و ولیعهد هم باقی بماند تا منافع انگلستان محفوظ باشد.
اوضاع پس از جنگ دوم جهانی، ایجاب میکرد تا متفقین از هم جدا شوند. شوروی کمونیست نمیتوانست با امریکا و انگلیس سرمایهدار هماهنگ باشد. اینها کم کم در مقابل هم قرار گرفتند. همسایگی ایران با شوروی و منابع نفت برای ایران (پل پیروزی) مصائب بیشتری، علاوه بر وابستگی به انگلیس، به بار آورد. شوروی خواهان نفت شمال بود. امریکا هم امتیازاتی گرفته بود و اکنون خواهان جانشینی انگلیس بود. انگلیس هم به شدت از منافع خود دفاع میکرد. مجلس شورای ملی دوره چهاردهم به خوبی تضاد منافع ملی و منافع قدرتها را نشان میدهد. مردم ایران در فقر و بیماری و قحطی و در شرایط اشغال نظامی بیگانه، صدمات زیادی دیدند. مردم به پیروی از رهبران دینی برجستهای چون آیتالله کاشانی شعار ملی شدن صنعت نفت را سردادند. موقعیت مناسبی برای ورود امریکا پیش آمد. تبعید و زندان مکرر آیتاله کاشانی ادامه یافت. مجلس پانزدهم بر اصل ملی شدن نفت اصرار ورزید و از حمایت جدی مردم برخوردار شد. قرارداد گس ـ گلشائیان مناسب شناخته نشد. قتل هژیر و رزمآرا به وسیله فدائیان اسلام، رشته وابستگی را متزلزل ساخت. محاصره اقتصادی، تهدید به اشغال نظامی و شکایت به مراجع بینالمللی از انگلیس، ملت ایران را بیشتر وارد صحنه کرد. مصدق برای اجرای ملی شدن نفت مأمور شد. شاه ظاهراً و با اکراه جرأت مخالفت با استیفاء حقوق ملت را از نفت نداشت، امّا معلوم بود که به دلیل وابستگیاش، در جبهه غارتگران قرار دارد. امریکا ابتدا به عنوان میانجی و موافق با ملی شدن وارد میدان شد، اما در نهایت با کمک شاه و همراهی بعضی عوامل داخلی، کودتای 28 مرداد را ترتیب دادند و شاه را به کشور بازگرداندند و وابستگی هیأت حاکمه و در رأس آنها شاه به امریکا، به صورت کامل درآمد. دیگر نیازی به پنهانکاری نبود. امریکا امور کشور را از هر جهت تحت نظر گرفت. برای این منظور با کمک سیا، موساد و همراهی انگلیس، سازمان امنیت شکل گرفت.
یکی از مظاهر وابستگی، قرارداد کنسرسیوم نفت است که در سال 1333، ده سال پس از مبارزه ملت - برای ملی شدن صنعت نفت-، در مجلس هفدهم به تصویب رسید. مجلسی که باید منافع ملت را در نظر بگیرد، به دلیل وابستگی رژیم و ملی نبودن مجلس، منافع و خواست امریکا را در نظر گرفت. سیا در سال 1947 م.، به هنگام اوج جنگ سرد، از جانب ترومن ـ رئیس جمهور وقت امریکاـ به منظور توسعه فعالیت جاسوسی و کسب خبر در سراسر جهان تأسیس شد. سال تأسیس، همان زمانی است که نهضت ملی ایران میرود تا وابستگیها را در هم شکند. باتوجه به موقعیت جغرافیایی ایران که در مجاورت شوروی قرار دارد، میتوان فهمید که یکی از اهداف سیا، حفظ ایران در حلقه وابستگی به امریکا است. حوادث و اتفاقاتی که در سالهای بعد از بازگشت شاه در مرداد 1332 در ایران رخ داد، این وابستگی را به نحو کامل نشان میدهد. دولتهای زاهدی، علاء، اقبال، الحاق ایران به پیمان بغداد، طرح دکترین آیزنهاور، قرارداد دو جانبه ایران و امریکا، مسئله اصلاحات ارضی، تشکیل احزاب ملیون و مردم، گسترش سرمایهگذاری خارجی در ایران به نحوی که امریکا نظر داشت، همه از نشانههای وابستگی ایران به امریکاست.
آزادی نسبی سالهای 39 تا 41 در ایران، با خواست امریکا بود. کندی میخواست در کشورهای وابسته به امریکا، اندکی اختناق و استبداد تعدیل شود تا به حد انفجار نرسد. مبنا، برنامههای اصلاحی بود تا از قهر انقلابی جلوگیری نمایند.
بنابراین انقلاب سفید شاه با عناوینی چون اصلاحات ارضی، ملی کردن جنگلها، اصلاح قانون انتخابات و ... چیزی نبود که ابتکار رژیم برای اصلاح کشور باشد بلکه دستوری بود که امریکا مصلحت دیده بود برای جلوگیری از انفجار به انجام رسد. بنا بر تصمیم امریکا، دولت امینی در سال 40 تشکیل شد. جمعی از سوء استفادهکنندگان بزرگ را بازداشت کرد. بعد هم شاه به امریکا رفت؛ برای اینکه خطر امینی را از سر دستگاه سلطنت دور کند، تعهد کرد اصلاحات را خود پی بگیرد. بلافاصله نیز امینی استعفا داد و علم آمد. قیام 15 خرداد به دنبال همین قضایا بود. از همین زمان رهبری مبارزات اسلامی ضد رژیم که طبعاً ضدیت با وابستگی را هم در بطن خود دارد، آغاز شد. این رهبری در شخص امام خمینی(ره) تجلی یافت که تمامی فعالیتش بر مبنای معیارهای اسلامی بود.