در تاریخ خلفا هیچ نامى از نام یزید شومتر و نفرت انگیزتر نیست.
خلافت کوتاه او که فقط سه سال و نیم طول کشید از نظر مسلمانان چیزى جز یک سلسله فجایع مستمر نبود.
یک سال حسین بن على ع را کشت،یک سال مدینه را غارت کرد ویک سال هم کعبه را به سنگ و آتش بست.
هر یک از این سه واقعه مى توانست یک خلیفه و یک خاندان را ننگین کند.
اما،از شوربختى ننگ هر سه گناه بر گردن اوافتاد.
پدرش در روزهاى آخر عمر خویش به او توصیه کرده بود که با اهل حجازطریق دلنوازى پیش گیرد،با اهل عراق تا ممکن هست مدارا کند،با حسین بن على ع که تسلیم به خلافت وى نخواهد شد به خشونت نگراید،و اگر عبد اللّه زبیر با وى به ستیزبرخیزد بر او هیچ رحم نکند.و قتى خلافت یزید اعلام شد-چنانکه معاویه پیش بینى کرده بود-هم حسین بن على ع از بیعت وى سرپیچید و هم عبد اللّه زبیر.
غیر از آنهاعبد اللّه بن عمر و عبد الرحمن بن ابوبکر هم حاضر به قبول بیعت او نشدند.
کار این دوچنانکه معاویه به درستى پیش بینى کرده بود به آسانى حل شد.
عبد اللّه عمر گوشه نشین بود و مردم گریز و از عزلت و عبادت اندیشه طغیان و خروج در خاطرش نمى آمد.
پسر ابوبکر هم از خود،رایى و استقلالى نداشت تابع یاران بود و خود بیشتر به زن وتفریح مى اندیشید.
اما نه حسین ع اهل تسلیم و سکوت بود نه عبد اللّه زبیر که از سالهاباز داعیه خلافت داشت.
حسین ع در مدینه حاضر نشد به بیعت یزید درآید.
به مکه رفت و چون اهل کوفه به سبب نارضاییها که از خلافت یزید داشتند او را به شهر خویش خواندند وى از حجاز راه عراق پیش گرفت تا آنجا به یارى کوفیان که او را امام خویش مى شمردندبه جنگ یزید برخیزد.
نخست مسلم بن عقیل را-که پسر عمش بود-براى تدارک مقدمات به عراق فرستاد.
هجده هزار تن از اهل کوفه با او به خلافت حسین ع بیعت کردند و آمادگى خود را براى خروج بر یزید اعلام کردند.
یزید چون از ماجرا خبریافت حاکم کوفه-نعمان بن بشیر-را که مردى صلحجو و سلامت طلب بود عزل کرد و عبید اللّه پسر زیاد بن ابیه را به حکمرانى کوفه فرستاد.و ى از بصره به کوفه رفت و در طلب مسلم و یاران او برخاست.
مسلم ناچار خروج کرد اما یارانش او را فروگذاشتند.
آخر وى به دست عبید اللّه بن زیاد حاکم کوفه افتاد و کشته شد.
در این میان حسین بن على ع هم با آنکه دوستانش غالبا خروج از مکه را براى وى مصلحت نمى دیدند به قصد عراق بیرون آمد.
جز تنى چند از خویشان و عده یى از یاران وخدمتکاران کسى با وى همراه نبود.
در راه فرزدق شاعر را دید که از کوفه مى آمد.
از حال کوفه پرسید شاعر گفت دلهاى مردم با تست اما شمشیرهاشان در خدمت بنى امیه است.
در عراق،حسین ع خبر شد که کوفیان پیمان شکسته اند و عبید اللّه بن زیاد راکه از جانب یزید به امارت کوفه آمده است پذیرفته اند و همچنین در راه از کشته شدن مسلم خبر یافت.
هر کس در راه به وى بر مى خورد وى را از آهنگ کوفه منع مى کرد و از غدر کوفیان،برحذر مى داشت.
با این همه حسین ع از راهى که در پیش داشت قدم باز پس نگذاشت طلایه لشکر عبید اللّه به سرکردگى حرّ بن یزید ریاحى در نزدیک کوفه-در جایى به نام عذیب-به او برخورد و با او همراه شد.
حسین ع با یاران خویش در قریه یى-نامش کربلا-فرود آمد.
بعد لشکرى از جانب عبید اللّه فرا رسید که عمرپسر سعد بن ابى وقاص سرکرده آن بود و عبید اللّه که او را به حکومت رى مى فرستاداز وى درخواست تا اول کار حسین ع را تمام کند و بعد به رى برود.
در کربلا تلاقى فریقین روى داد.
حسین که غدر و نفاق اهل کوفه را دید یک بار پیشنهاد کرد که بگذارند برگردد و به حجاز برود.
اما عمر راضى نشد و از وى خواست که تسلیم شود و با یزید بیعت کند.
شمر بن ذى الجوشن که از سرداران لشکر بود در سختگیرى نسبت به حسین ع اصرارى داشت.
به القاء عبید اللّه-که گویى مى خواست در کربلا انتقام خون عثمان را از بنى هاشم بستاند-حتى آب را بر حسین ع بستند و چون راه صلح بسته شد دست به جنگ زدند.
فزونى لشکر عبید اللّه البته امیدى براى پیروزى حسین باقى نمى گذاشت اما حسین ع مردانه در ایستاد و در جنگى که روى داد از پاى در آمددر حالى که سى و سه زخم نیزه بر تن داشت و سى و چهار زخم شمشیر.
عده زیادى از کسان و یارانش نیز در کنار او مردانه ایستادند و از دم تیغ دشمن گذشتند(دهم محرم 61 هجرت).
اجساد آنها را مخالفان لگدکوب اسبان کردند و سرهاشان را به کوفه و شام فرستادند.
گفته اند که یزید خودش ظاهرا دستورى براى کشتن حسین ع نداده بود حتى به موجب بعضى روایات تظاهرى هم کرد که واقعا راضى به کشته شدن حسین ع نبوده است اما بهر حال مسؤول واقعى بود.
از آن که کار نواده پیغمبر را به دست کسى سپرده بود که عطش او گویى جز به نوشیدن خون حسین ع فرو نمى نشست.
عامل او عبید اللّه زیاددر دشمنى با خاندان على ع بى اختیار بود.
گویند حتى وقتى على بن حسین ع-زین العابدین را در جزو اسیران یافت برآشفت و خواست به قتل وى فرمان دهد تا به قول او این نسل منقطع شود و وقتى گفتندش که او کودکى است نابالغ و کشتن او را عذرى نمى توان نهاد فرمان داد تا از او کشف عورت کنند تا اگر مویش رسته باشد بکشندش و گرنه با دیگر اسیرانش به شام فرستند:کارى که در آن ایام فقط با اطفال مشرکان مى شد .
بعد هم این نوادگان پیغمبر و على ع را بر شترهاى ناهموار و بى جهاز نشاندند و به شام روانه کردند.
بدین گونه قیام حسین بن على ع به آسانى در خون کشیده شد،اما این مایه خشونت که در دفع آن به کار رفت رسوایى بزرگى شد براى بنى امیه.
در عراق و حجاز وحتى در شام نیز از این که نواده پیغمبر به امر خلیفه مسلمانان کشته شد و سر خون آلودش را بر نیزه کردند و از عراق به شام بردند مردم فوق العاده ناراضى شدند.
درحجاز عبد اللّه زبیر که خود داعیه خلافت داشت و از بیعت با یزید سر فرو پیچیده بود از این واقعه به نفع خود استفاده تبلیغاتى هم کرد.
نتیجه آن که یزید در حجاز بیش از پیش منفور شد و داستان تبه کارى و بیدینى او در مکه و مدینه ورد زبانها گشت.
در واقع یزید نیز در اشتغال به آنچه نزد مسلمین ملاهى و مناهى خوانده مى شد افراطمى کرد و در حفظ شریعت-و گر چند فقط به ظاهر باشد-چندان اعتنایى نداشت.
مردى بود عشرت جوى،اهل شراب و اهل تفریح.
خلافت را ارث پدر مى شمرد ومثل یک شاهزاده کار مسلمانان را سبک مى گرفت.
در روزگار پدر برخلاف میل قلبى خویش در قسطنطنیه به غزو رفته بود اما وقتى به خلافت رسید جز بدانچه دوست مى داشت نیندیشید:شراب و شکار و موسیقى و تفریحات دیگر دلخوشى او بود.
این تفریحات خلیفه را دیگران هم تقلید کردند و چیزى نگذشت که حتى در مکه ومدینه هم موسیقى و شرب خمر بر ملا شد.
خود خلیفه از شوقى که به شکار داشت به پرورش باز و یوز و سگ نیز علاقه مى ورزید.
حتى بوزینه یى داشت که آن را ابو قیس نام نهاده بود و نسبت به او علاقه یى خاص نشان مى داد.
در مجالس عشرت خویش ابو قیس را بر مسند مى نشاند و در مسابقات اسب دوانى او را بر گور خرى وحشى مى نشاند و به سوارى وا مى داشت،در حالى که گور خر را به زین و ستام گرانبها مى آراست و ابو قیس را قباى دیبا و کلاه رنگارنگ در مى پوشید .
مجلس عشرت اواز موسیقى و شراب خالى نبود و خلیفه خود شراب مى خورد و شعر مى خواند وبه آهنگ مغنى گوش مى داد.
این شعردوستى و علاقه به شراب و شکار البته او را نزد کسانى که از عقاید و آداب جاهلیت بقایایى در آنها مانده بود محبوب مى کرد.
گذشته از آن نصاراى شام نیز نسبت به وى علاقه یى خاص اظهار مى کردند.
یک مورخ قدیم نصرانى که ذیل تاریخ بیزانس تئوفانس را نوشته است درباره اومى گوید که بینهایت مهربان و ملایم بود.
از تفرعن و تکبر اجتناب داشت تمام اقوامى که تحت انقیاد او بودند دوستش مى داشتند از جلال و شکوه شاهان بیزار بود و مثل یک شخص عادى مى زیست.
این ستایش غیر عادى و مبالغه آمیز از چنان خلیفه یى شوخ چشم نشان مى دهد که امیر امویان هر قدر نزد مسلمانان منفور بود نزد غیرمسلمین محبوب به شمار مى آمد.
خشونت و قساوتى که یزید و عمالش در دفع قیام حسین ع نشان دادند مانع ازخروج عبد اللّه زبیر نشد.و ى خودش نواده ابوبکر بود و پدرش پسر عمه پیغمبر.
از این رو مثل پدر،وى نیز داعیه خلافت داشت.
عبد اللّه در مکه به دعوى خلافت برخاست و از اطاعت یزید سر فرو پیچید.
اما چون از مکه بیرون نمى آمد یزید یک چند خروج او را به چیزى نشمرد خاصه که ظاهرا نمى خواست بى هیچ ضرورتى درخونریزى افراط کند و بیهوده خشم و نفرت مردم را نسبت به خویش بر انگیزد.
اما عاقبت چون دید که عبد اللّه سر آشتى ندارد به دفع او تصمیم گرفت و چون اهل مدینه هم بر ضد وى شوریده بودند و بنى امیه-و حتى حاکم اموى خویش-را از شهررانده بودند خلیفه نخست در صدد برآمد که اهل مدینه را تنبیه کند.
از این رو لشکرى گران به سر اهل مدینه فرستاد به سرکردگى مسلم بن عقبه که پیرى بود سخت بیرحم و کینه جوییهاى جاهلیت را هنوز از یاد نبرده بود.
در حرّه-نزدیک مدینه-جنگ سختى بین این مسلم با اهل مدینه روى داد و در پایان آن مدینه مغلوب شد و به امرمسلم-و خلیفه که از پیش بدان رضا داده بود-شهر غارت شد و سه روز هم دستخوش تجاوز شامیها گشت(ذو الحجه 63 ه.ق).
در این واقعه بسیارى از مردان مدینه کشته شدند و به زنها تجاوز رفت و رسوایى.
در بین کشتگان هفتصد تن قاریان قرآن بودند و هشتاد تن صحابه.
از کسانى که در بدر همراه پیغمبر جنگیده بودندحتى یک تن هم در پایان این واقعه زنده نماند و بدین گونه خانواده ابو سفیان یک بار دیگر-بعد از احد-انتقام شکست بدر را از اهل مدینه گرفت.
بعد از سه روزغارت و تجاوز،کسانى از اهل مدینه که به بیرون نگریخته و زنده مانده بودند ناچارسر به خط فرمان آوردند.
مسلم مدینه را که مى گویند پیغمبر طیّبه خوانده بود نتنه خواند،یعنى بویناک و مسلمانان یثرب را-چنانکه درباره بلاد کفر نزد مسلمانان متداول بود-آزاد کردگان خلیفه نامید تا آنها نیز طلقاء باشند آن گونه که در فتح مکه پیغمبر قریش را طلقاء خوانده بود.
از مدینه مسلم-که بعدها اهل شهر وى را مجرم خواندند-راه مکه را پیش گرفت براى دفع عبد اللّه زبیر.
اما در راه وفات یافت و لشکر شام به سرکردگى حصین بن نمیر به سوى مکه رفت.
این لشکر،عبد اللّه زبیر را در مکه محاصره کرد حتى کعبه را با منجنیقهایى که داشت به سنگباران گرفت.
در این ماجرا پرده کعبه سوخت وحجر الاسود بر اثر سنگباران لشکر شام دچار حریق شد و چهار تکه گشت.
عبد اللّه زبیرهم در برابر لشکر شام مقاومت سخت نشان داد.
اما خبر رسید به وفات یزید و لشکرشام از محاصره مکه دست بداشت.
بدین گونه یزید براى دفع عبد اللّه زبیر از اجل خویش مهلت نیافت و مکه در دست مدعى ماند.
در شام هم خلافت معاویه-پسریزید-پا نگرفت و خود او چهل روز بیش نزیست.
بعد از مرگ او فترتى پدید آمد وحتى اعراب قیس-از رشگ بنى کلب که یزید به آنها منسوب بود-در دمشق خلافت عبد اللّه زبیر را اعلام کردند.
در مصر و عراق هم کار عبد اللّه بالا گرفت و خلافت امویان در خطر افتاد.
اما مروان بن حکم به یارى کلبیها بر دمشق مستولى شد و خود راخلیفه خواند.
بدین گونه از اختلاف بین کلبیها و قیسیها هم تعصب جاهلیت احیاءشد و هم خلافت اموى از خطر جست با این همه خلافت مروان هم طولى نکشید.
چند ماه بعد مروان از یک طاعون عام که موجب هلاک معاویة بن یزید شده بود بمرد.
اما مرگ او را به زنش فاخته نسبت دادند و گفته شد که چون مروان خالد بن یزید راکه فاخته مادرش بود-از ولیعهدى خویش عزل کرد فاخته وى را هلاک کرد.
درهر حال با مرگ مروان پسرش عبد الملک به خلافت نشست و با روى کار آمدن اوخلافت همچنان به سوى سلطنت گرایید.
پیش از خلافت،عبد الملک بیشتر اوقات خویش را در مسجد مى گذرانید و با قرآن.
چنانکه او را حمامة المسجد مى خواندندیعنى کبوتر مسجد.
اما وقتى به خلافت رسید قرآن را بوسید و کنارى نهاد.
با مسجدهم جز براى کارهاى تشریفاتى-نماز و خطبه-سرو کارى نداشت.
چند سال بعدچنان در جهانجویى خویش خدا را فراموش کرد که وقتى با یک تن از زاهدان عصرگفت اکنون چنان شده ام که اگر نیکى کنم شادمان نمى شوم و اگر بدى کنم غمناک نمى گردم.
جوابى که آن زاهد به وى داد نشانه خوبى بود از حال خلیفه اموى.
زاهدبه وى گفته بود:اکنون دیگر مردن دل تو به حد کمال رسیده است.