من متولد 29آبان 1356هستم. متولد و ساکن تهران هستم. من از هشت سالگی شعر را شروع کردم . من تقریباً سه سال و نیم سن داشتم که عمل آب مروارید روی چشمم انجام شد . سه نظر راجع به این عمل وجود داره . یک سری از پزشک ها معتقد هستند کهدستگاه های بیمارستان عفونی بوده و عصب چشم راست من از بین رفته و چشم چپ هم ضعیفشده . یک سری هم این اشتباه رو می گذارند به حساب ناشی بودن و سهل انگاری پزشک . به هر حال من می گذارم به حساب یک کلید طلایی که در تقدیر انسان وقتی نهفتهباشه تمام اتفاقاتی که میافته به نظر من بهانه هست . البته من خیلی ازتصویرها رو یادمه . یک عروسک دارم که مال دو سالگیم هست به اسم " نینا " کهکاملاً اون رو یادمه و یک پلنگ صورتی ... و عینک ذره بینی که خوشخبتانه دیگه نمیزنم! و رنگها رو هم بخصوص یادم میاد مخصوصأ رنگ سرخ . من همیشه دسته گلهایعروس ها رو خراب می کردم و گل سرخ ها رو همیشه می چیدم ! بیشترین گل ها رو هماز دسته گل عروسی خالم چیدم که همین جا ازشون معذرت خواهی می کنم ! من نه تاکتاب منتشر شده دارم که دو تا از اونها نثر هست . یکی رو سال 1380 منتشر کردمبه اسم "نامه هایی که پاره کردم " و یکی دیگه از اونها اردیبهشت سال جاری ( 1383 ) منتشر شد به نام "نامه هایی که پاره کرد ی"
... این سلسله مراتبنامه های عاشقانه ای هست که هر چند سال یک بار نوشته میشه . بسیاری از دوستان،حتی از خارج از ایران بعد از انتشار کتاب اول نثر من جواب تک تک این نامه ها رودادند و این برای من خیلی زیبا بود و نامه های خواننده گان رو در کتاب دوم چاپکردم . اولین کتاب من "پروانه ات خواهم ماند " نام داره . داستان این برمیگرده به کارگردان خوب شبکه سه تلویزیون ایران آقای کاشانی که من خیلی ازشون تشکر میکنم و همیشه هم گفتم که آغاز کار من با ایشون بود . ایشون کارگردان یکبرنامه تلویزیونی بودند به نام "شب های تابستان " که از شبکه اول سیما پخش می شد . قرار یک مصاحبه ای رو برای من و برای المپیاد گذاشتند و در اون سوالاتی میکردند . در این سوالات رسیدیم به شعر و ادبیات و آخرش گفتند یک تفعل به حافظبزن و بخون . اتفاقاً شعر"چو بشنوی سخن اهل دل نگو که خطاست " در اومد . اون رو خوندم و تموم شد . چند ماه بعد از اون مصاحبه با من تماس گرفتند وگفتند که یک جنگ اجتماعی رو در شبکه سه سیما تشکیل دادند و به من گفتند که توحاضری اجرای بخش ادبی اون رو به عهده بگیری؟ این کار رو قبول کردم و کار خیلیقشنگی هم بود . یک سال و نیم این کار رو به شکل مداوم انجام دادم که خوشبختانهبا استقبال خیلی زیادی هم مواجه شد . من هفته ای یک بار باید همه نامه ها روبررسی می کردم و جواب می دادم . تا اینکه این برنامه هم مثل همه قصه ها و نامهها تموم شد . بعد از این کار آقای کاشانی پیشنهاد کردند حالا شعرهایی که تویاین جنگ خوندی رو در قالب یک کتاب ارائه بده . من هم این کار رو کردم و همین جااز نشر معین و پروین هم تشکر می کنم و از ناشر بسیار گلم آقای رامسری که هر سالبه من قول دادند که برای اردیبهشت که نمایشگاه کتاب هست، کتاب من رو برسونند . تا حالاهیچ وقت هم بد قولی نکردند و من هم خیلی ازشون تشکر می کنم . رشتهدبیرستان من انسانی بود اما رشته دانشکده من متاسفانه حقوق قضایی دانشگاه تهران بود . من خودم ادبیات رو دوست داشتم . زمان انتخاب رشته که رسید، همه مخصوصاًکادر مدرسه ای که توش تحصیل می کردم گفتند به خاطر معدلت حقوق بخون ! من فکر میکردم شاید قسمت های عملی این رشته بتونه من رو جذب بکنه . مثل رفتن به دادگاه،زندان ها و ... چون این جاها با احساسات مردم ارتباط داره و میتونه برای کسی کهعشق به شعر و ادبیات داره مؤثر باشه. ولی متاسفانه ما حتی یک جلسه عملی هم تویدانشگاه تهرانی که این همه ازش صحبت می کنند نداشتیم ! یعنی چهارسال تئوریخوندیم . ترم دوم بود که من متاسفانه متوجه شدم و دیدم که نمی تونم این رشته روتحمل کنم ! اما به اصرار مادرم این چهارسال رو تموم کردم و کاملاً درس روبوسیدم و گذاشتم کنار ...