تعداد بازدید : 2958
تعداد نوشته ها : 2
تعداد نظرات : 1
سفرنامه مکه دختر فرهاد میرزا
(سال 1297 ـ 1298)
به کوشش رسول جعفریان
درآمد
این اثر یکى از سفرنامههاى مکه است که در دوره قاجارى نوشته شده. نویسنده آن دختر فرهاد میرزاست که خود صاحب سفرنامهاى است از حج و آن مکرر به چاپ رسیده است. عموى مؤلفِ این سفرنامه؛ حسام السلطنه هم سفرنامهاى نوشته که با نام «سفرنامه مکه» که به صورت کتابى مستقل آن را به چاپ رساندهایم. گفتنى است، حسام السلطنه هم در همان سالى که مؤلف این اثر به حج رفته و سفرنامه نوشته، عازم شده و سفرنامه او هم مربوط به همین سالهاست. هر دو در سفرنامه خود از یکدیگر یاد کردهاند. حسامالسلطنه در جایى از سفرنامه خود مىنویسد:
«چون شنیدم صبیّه نوّاب مستطاب معتمدالدوله، که عیال وزیر لشکر است، و دختران مرحوم فخرالدوله از راه جبل آمده بودند، رقعهاى به آنها نوشته، فرستادم و احوالپرسى کردم.»
و در جاى دیگر مىگوید:
«عصرى به دیدن صبیه نواب مستطاب معتمد الدوله رفته مراجعت به منزل نمودم.»
دختر فرهاد میرزا هم در باره حسام السلطنه مىنویسد:
«سرکار نواب مستطاب، اشرف والا، حسامالسلطنه به ملاحظه این که زیاد مخالفت حضرات نکرده باشد، شب را در منى توقف کرده، یک سر به عرفات رفتند.»
و در مورد دیگر مىنویسد:
«روز بیست و ششم ذىحجه را توقف کردیم. سرکار حضرت اشرف ارفع والا حسامالسلطنه و بعضى از حجاج، همه در این صحرا معطل مانده، هوا هم به شدت قلب است.»
و نیز مىنویسد:
«سرکار حضرت والا، حسامالسلطنه ـ دام اقباله العالى ـ هم اظهار کسالت و درد پا دارند. خداوند وجود مبارک ایشان [را] حفظ بفرماید.»
زمانى که کاروان از مکه به مدینه مىرود، حسام السلطنه سفر را همراه کاروان شامىها به سوى دمشق ادامه مىدهد اما دختر فرهاد میرزا عازم جده و سپس ایران مىشود. او از این که حسامالسلطنه حاجیان ایرانى را در آن حال رها کرده و رفته است، دلگیر شده و مىنویسد:
«سرکار والا حسامالسلطنه اول صبح سوار شده حجاج را گذاشت، پشت سر حمل شامى را گرفته تشریف بردند! پیغام دادم که مال نداریم. جواب فرمود همه به روز شما گرفتار هستند، شما را به خدا مىسپارم و تشریف بردند.»
درباره دختر فرهاد میرزا تنها این را مىدانیم که همسر وزیر لشکر بوده و در اواخر سفر که وزیر لشکر سخت بیمار شده، نگرانى شدیدى بر همسر او، که در راه بوده، عارض شده است.
این سفرنامه هم مانند دیگر سفرنامههاى دوره قاجار، به بیان منازل راه و مشکلات و گرفتاریهاى سفر پرداخته است. در آن دوره کمتر سفرى صورت مىگرفت که همراه با مصیبت و گرفتارى، بویژه حمله اعراب به کاروان حجاج، نباشد. مؤلف به تفصیل این دشواریها را گزارش کرده است.
درباره دوره قاجار باید به این نکته توجه داشت که نوعا درباریان در آن دوره مىکوشیدند تا به نحوى خود را با ادب، فرهنگ و تاریخ آشنا کنند. این امر به طور محدود در میان زنان طبقه بالاى این خانواده هم مطرح بود.
نوشته حاضر شاهدى است بر فرهیختگى برخى از زنان درباریان. به علاوه فرق این سفرنامه با سفرنامههاى دیگرِ این دوره، یکى هم همین است که مسائل سفر از دید یک زن، گرچه از طبقه اشراف، منعکس شده است. پس از سفرنامه منظوم حج که در دوره صفوى توسط یک بانوى فرهیخته به دست ما رسیده و آن را چاپ کردهایم، این دومین سفرنامه حج است که از یک زن در دوره قاجار به دست ما رسیده است.
به دلیل کثرت مشغله و کمى فرصت، تحقیقى درباره شرح حال این زن و حتى نام او که در این متن نیامده، انجام نشد. مسلم این نقصى است که باید در جاى دیگر و فرصت بهتر جبران شود.
این متن بر پایه یک نسخه که ما از آن مىشناختیم آماده شده است. نسخه مزبور به شماره 1225 (فهرست، ج2، ص 172) در کتابخانه شماره 2 مجلس شوراى اسلامى نگهدارى مىشود.
رسول جعفریان
آغاز سفر
روزنامه سفر بیت اللّهالحرام است که به یارى حضرت قادر متعال، به شرط سلامتِ مزاج مىنویسم.
روز سه شنبه، بیست و چهارم شهر رمضان المبارک 1297، چهار ساعت به غروب مانده، به طالع نیکو مطالع قوس از دارالخلافه حرکت کرده به «امامزاده حسن» وارد شدیم. مشایعت کنندگان، پس از ورود ما به شهر، مراجعت نموده کالسکه و مالها را به شهر برگردانیده، بعضى از همراهان در امامزاده حسن توقف کردند که بعد از حرکت نمودن ما به شهر، معاودت کنند.
چون على الرسم در منزل اول قاطرچى لنگ مىکند، شب چهارشنبه در امامزاده حسن ماندیم. روز چهار شنبه، بیست و پنجم، سرکار نواب علیّه عالیه، حاجیه عمه خانم ـ دامت شوکتها ـ متعلقه مرحوم حاجى محمد باقرخان تشریف آورده، قریب دو ساعت نشسته مراجعت فرمودند. همشیره مکرمه حاجیه شاهزاده و بعضى از همراهان ایشان تا غروب مانده مراجعت به شهر نمودند. عجب حالتى دست مىدهد در وداع یاران! در حقیقت از در و دیوار ناله برمىخیزد. چو خوش گفته شاعر: «کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران». فرزندان میرزا محمدتقى و میرزا مصطفى و بعضى دیگر ماندهاند که بعد از حرکت کردن ما معاودت به شهر نمایند. پنج ساعت از شب بیست و ششم گذشته، به حرم مشرف گشته بیرون آمدیم، بر تخت نشسته، جناب حاجى آخوند دعا خوانده، در پشت سر اذان گفته، روانه شدیم. از همراهان؛ دختر خاله، صبیّه مرحوم محمد رحیمخان قاجار، متعلقه مرحوم فتحعلىخان، و یک نفر کنیز سفید و یک نفر کنیز سیاه است. روز پنجشنبه بیست و ششم، وارد «رباط کریم» شدیم. در میان باغ، در کنار نهر آب، که درخت انگور و انگور بسیار خوب داشته، منزل نمودیم. از ضعیفه باغبان جویا شده که این باغ از کیست و سپرده کیست؟ گفت: تیول سرکار انیسالدوله و سپرده به محمد حسنخان، برادر مشارالیه است. لیله جمعه از رباط کریم حرکت کرده، یوم جمعه، بیست و هفتم، وارد «خانآباد» شدیم. در بین راه، ده خرابه بیطر(1) درآمده، جویا شده، گفتند خالصه است. عجب است که حکام توجه درستى در ملک خالصه ندارند! به اىّ تقدیر خانآباد، محال زرند است و آبش هم شور است.
در کنار فالیزِ(2) خربزه، چادر را زده بودیم. ضعیفه فالیزچى، خربزه آورده بود. با وجودى که خوب نرسیده بود، به مجرد اشاره کردن چاقو، از بس لطیف بود، از هم متلاشى شد. در خانآباد، هم چاپارخانه دارد هم تلگرافخانه. از اینجا کاغذ نوشته به شهر فرستادم. تلگراف هم کرده شد. شنبه، بیست و هشتم، از منزل خانآباد حرکت نموده به «کوشک» که از دهات زرند است و مال محمد مرادخان زرندى است آمدیم. در اینجا هم در کنار نهر چادر زدیم. آب کوشک شیرین است. شب یکشنبه، بیست و نهم، از کوشک سوار شده، به منزل «چنبلان»(3) آمدیم. راه قدرى سخت بود، به جهت آن که پستى و بلند زیاد داشت. این ده مال احمدخان ولد رضاقلى خان است. بسیار ده بزرگ معتبرى است. قلعهاش دیوار بلند محکمى دارد که در هیچجا دیده نشد. شب دوشنبه، سى شهر رمضان المبارک، سه ساعت از شب گذشته حرکت نموده، اول طلوع آفتاب وارد «نوبران» شدیم. اینجا هم ده بزرگ معتبرى است. جواب تلگراف از شهر رسید. خداوند تعالى طول عمر به حضرت اقدس شهریارى مرحمت فرماید. عجب آسودگى به جهت مخلوق حاصل شد که همه جا شخص از همدیگر با خبر است. هواى نوبران در این فصل که پانزدهم سنبله است، بسیار خوب است. گویا از هواى شمیران بهتر است. از قرارى که مذکور شده است، قدرى از نوبران ملکى سیفالسلطنه جان محمدخان است و بعضى مال رعیت است. شب سه شنبه، غره شوالالمکرم 1297، دو ساعت از شب گذشته، از نوبران سوار شدیم. راه زیاده از حد قلبى بود. قدرى که آمدیم پل خرابى بود. از تخت پیاده شده قاطر جلو تخت پیچید، ولى قاطر عقب تخت از نهر جستن کرد، جاى تحسین بود. خواست خداوندى بود و الاّ در آن نیمه شب، تخت مىشکست و قاطر خورد [خرد[ مىشد. هیچ چاره نبود مگر در صحرا ماندن. بعد از سوار شدن بر تخت، قدرى راه آمدیم. باد سردى برخاست، به شدتى سرد شد، مثل چله زمستان که همه همراهان هرچه بالاپوش داشتند پوشیدند، باز سرد بود. هرگاه در زمستان، در این راه، این باد حرکت کند، البته آدم را مىکشد.
از نوبران الى «زرند»، هشت فرسنگ است. سه ساعت از شب گذشته سوار شده، چهار ساعت از دسته گذشته وارد زرند شدیم و زرند چندان جمعیتى ندارد، مال رعیّت است. تلگرافخانه در زرند هست. منزلى که افتاده بودیم بیدستان و چمن بود، خالى از صفا نبود. با وجودى که روز آفتاب بود، هیچ گرم نبود.
شب چهارشنبه، دوم شهر شوال، چهار ساعت از شب گذشته سوار شدیم. چهار ساعت از روز گذشته وارد «بیوران»(4) شدیم. در باغى منزل نمودیم. چون باغ چپ(!) افتاده بود، بنه آنجا نیفتاد. بیوران ده بزرگ و پرجمعیتى است.
سه از شب گذشته، به قاعده شهر، شیپور کشیدند. از باغ تا آنجایى که بنه ما افتاده بود، بسیار مسافت داشت. از دو طرف قلعه و عمارت بود. قدرى از بیوران مال متعلقه جناب استاد غلامرضاى معروف به شیشهگر است. باقى مال اعتمادالسلطنه و طایفه ایشان است. تلگرافى که از دارالخلافه شده بود، آدم میرزا محمد لشکرنویس از همدان آورد. از این بابت خوشوقت شدم.زاهادى است ما را دیدن نمود. خانم حاجیه همشیره حسامالملک با دخترش و بعضى دیگر آمدند. احوال عمه شاهزاده را پرسیدم، گفتند: در «شورین» است، چون مجال توقف نبود، فرصت نشد خدمت سرکار شاهزاده عمه شورینى والده حسامالملک رسیده و عمه ندیده را دیده باشم. شب جمعه، چهارم شهر شوالالمکرم 1297، شش ساعت از شب گذشته، از همدان حرکت کرده، وقت نماز صبح غلامهایى که همراه بودند مرخص نموده، سه ساعت به غروب مانده وارد «اسدآباد» شدیم. پس از ورود، خانباباجان ولد صاحب اختیار که حاکم آنجا است، خبر شد. تعارفات به جا آورده در باغى منزل نمودیم. شب شنبه، پنجم شهر شوال، شش ساعت از شب گذشته، سوار شده، روانه «کنگاور» شدیم. روز پنج شنبه، پنج ساعت از روز گذشته وارد کنگاور شدیم. صارى اصلان گویا از شهر به پسرش که حاکم آنجا است، نوشته بود، کمال انسانیت و ادب بجا آورد. شب به جهت گردنه «صحنه» مانع از حرکت کردن شدند. صبح یکشنبه وقت طلوع آفتاب حرکت کرده، چهار ساعت به غروب مانده وارد صحنه شدیم. آدمهاى حشمتالسلطنه آمده بودند که تعارفات بجا بیاوردند. چون خیال زیارت داشتم، تعارفات رسمیه را قبول نکرده، منزل در باغ نمودم. قافله زیادى در اینجا بودو همه جنس بار داشته، که به دارالخلافه حمل مىشد.نه براق است، چو مىگفتند؟
آبادى از قبیل باغ و درخت هیچ ندارد. تازه یک قطعه کوچکى را درخت تبریزى نشانیدهاند. خداوند عمر کرامت فرماید، پنج سال دیگر چیزى خواهد شد. عجب است که حاکم این بلد هیچ به خیال آبادى باغ و باغچه که هم منفعت دارد و هم سایهاى است به جهت مسلمانان نیفتاده است. با وجود کثرت آب، از انداختن باغ مضایقه دارد. روزش چون سایهبان نبود، بسیار گرم بود. برخلاف منزل قبل که از کثرت برودت بالاپوش زیاد کرده بودیم.
عجب رعیّتهاى فقیر کثیفى دارد. دیگها دیده مىشود که اگر ذکر بشود، کسى روغن آن طرف را نخواهد خورد. زن و بچه هر چه در بیستون دیده شد، همه مثل ترشح و مرکّب سیاه بودند. معلوم مىشود زیاد فقیر هستند. هرگاه پادشاه عادل یک دو سال به اینها تخفیف مرحمت فرماید و از حاکم، مملکتدارى بخواهد، بجاست. باید ساعتى هزار بار شکر خداوندى را بجا آورد که ما را از قبیل این مخلوق قرار نداده است! سه شنبه، هشتم شهر شوالالمکرم، شش ساعت از شب گذشته، از بیستون سوار شده در سر «پل قراسو»، حشمتالسلطنه جمعیت و آدم فرستاد، به اصرار وارد باغ مرحوم شاهزاده که در خارج شهر است شدیم. در اندرون نهایت مهمانى و مهماندارى بجا آوردند. روز سه شنبه، به قاعده مستمر، چاپار طهران مىرفت. نوشتهجات نوشته، به پستخانه فرستادم.ماهىدشت» شدیم. یک فرسخ که از شهر مسافت پیدا گشته، قلاب تخت شکست. خوب بود که تختکش تخت را گرفت تا غلامها ریخته نگاهداشتند. قدرى صدمه به بازوى چپ من وارد آمد، به قدرى که کبود شده ورم کرد، بحمداللّه بخیر گذشت. لابدا سوار اسب شده، سه فرسنگ متجاوز در هواى گرم سواره آمدیم تا آن که به ماهىدشت رسیدیم. بسیار بد منزلى است و مخلوق آنجا هم بسیار کثیف مىباشند. محمدرضاخان لازمه ادب بجا آورد. شب جمعه، یازدهم شوال، بعد از صبح از منزل سوار شده، بعد از ظهر وارد «هارونآباد» شدیم. در آنجا هم لازمه خدمتگذارى را بجا آوردند. عمارت خوبى از دور پیدا بود. گفتند مال محمد حسینخان است. رضا قلیخان برادر زاده او مشارالیه را نزد اولیاى دولت قاهره مقصر قلمداد نموده، خانهاش خراب کرده است. جاى تعجب است، بدون اجازه اولیاى دولت قاهره خانه آباد را خراب کنند. هارونآباد هم خوب جایى نبوده است. به جهت صدمه دیروز کسالت هم عارض گشته. پنج ساعت از شب شنبه گذشته از هارونآباد حرکت نموده روانه «کِرِند» شدیم. قدرى راه آمده، غلام سرکار حشمتالسلطنه تلگراف طهران را آورده شکر خداوندى به جهت خبر سلامتى بجا آورده، صبح وارد کرند شدیم. عجب جاى خوبى است، باغات خوب دارد. کمال انسانیت [را] سرهنگ پسر ملک نیازخان بجا آورد. عصرى دختر حسن خان دایى دیدن کرد. شب یکشنبه، سیزدهم شهر شوالالمکرم، شش ساعت از شب گذشته از کرند سوار گشته، غلامهاى کرمانشاهى و محمدخان یوزباشى مرخص کرده، قدرى راه که آمدیم درهاى پیش آمده که به قدرت الهى درختهاى بلوط از لاى سنگها بیرون آمده. راه هم بسیار سرازیرى داشت. بحمداللّه به سلامت وارد «پاطاق» شدیم. علىمرادخان خودش در پلذهاب است. برادرش کریمخان لازمه ادب بجا آورد. یک ساعت از شب گذشته چاپار طهران رسید. نوشتهجات را رسانید. از دیدن نوشتهجات تحمیدات بجا آوردم. است که ابدا نمىشود خورد. تا این منزل همه جا یخ همراه است. از آب گرم تاکنون نخوردهایم. تلگراف جناب وزیر لشکر با تلگراف حضرت والا که به گماشته خود فرموده بودند، هر دو رسید. از این بابت خوشوقت شدیم. شب سه شنبه پانزدهم شوال، به جهت ناامنى راه و سوار چلبى، بعد از نماز صبح سوار شدیم. علىمرادخان سرتیپ با غلام سواره و سرباز پیاده همراه بودند تا به «قصر شیرین» رسیدیم. از قصر علامتى باقى است. عجب سنگها کار کردهاند. مثل این که قالب یک دسته است، همه به یک اندازه است.
بعد از ظهر، وارد باغ فرمایشِ حضرت ظلاللّه[!] شدیم. در آن سال که حضرت اقدس شهریارى به عتبات مشرف مىشدند، فرمایش باغ پل ذهاب و باغ قصر را فرمودهاند. باغ ذهاب درختهایش بهتر شده است. گویا باغبان بهتر توجه نموده.باغ قصر هم بد نبود. درخت لیمو و نارنج و خرما و میوههاى دیگر همه جور داشت. تبریزیها خوب سبز شده بود و حال آن که درخت تبریزى در صفحات شمیران خوب مىشود.
این باغ از همه قبیل میوه داشت، بجز نارنج و لیمو و خرما که وقت ثمر اینها نشده است. خداوند عمر کرامت کند، چند سال دیگر براى مترددین خوش خواهد گذشت، خداوند ان شاءاللّه تعالى وجود مبارک حضرت ظل اللّه را به سلامت بدارد و این امنیت را از ما اهل ایران نگیرد، بحق محمد و آله ـ صلى اللّه علیه و آله ـ . جارى بود، ولى به شدت گرم بود. شب را در همانجا ماندیم. به جهت اغتشاش قافله حرکت نکرد. شب پنج شنبه، هفدهم، قبل از اذان حرکت کرده، تذکره را در همان منزل دادیم که وقت حرکت جلو را نگیرند. قبل از ظهر وارد «قزلرباط» شدیم. در صحرا چادر زدیم. به حدى گرم بود که نفس قطع مىشد. چون چهار طرف چادر به جهت حفاظ بسته بود ابدا نسیم نداشت، لیکن هندوانه خوبى داشت. با وجود گرمى هوا، خوب سرد بود که گوارا بود. اول شب آدم سرتیپ و مأمور آنجا آمد که قافله حرکت نکند. شب سر راه را سوار چلبى گرفته است. خداوند حفظ نماید، نمىدانم چه خواهد شد.
شب جمعه، هیجدهم شوال، وقت اذان صبح از منزل قزل رباط حرکت کرده روانه «شهروان» شدیم. چهار ساعت از دسته گذشته وارد «شهروان» شدیم. ...این دهات آباد است. دکان، بازار همه چیز دارد. در میان باغى، در زیر درخت نارنج کهنى منزل نمودیم که ابدا نارنج نداشت. عربِ خوش خدمتى مستأجر باغ بود. فارسى و ترکى را خوب مىدانست. سه ساعت از شب شنبه، نوزدهم شهر شوال گذشته، سوار شده روانه «یعقوبیه» شدیم. در بین راه به جهت پلهاى خراب زیاد معطلى کشیدیم. یک ضعیفه پا شکسته از پالکى افتاده تمام قافله بىمروّت همه رفتند. لابدا تخت را در صحراى مخوف گفتم نگاه داشتند، ضعیفه بیچاره را سوار نموده، دو ساعت از دسته گذشته وارد یعقوبیه شدیم. از جسر گذشته، به آن طرف در باغى منزل کردیم. از شدت گرما بسیار سخت گذشت. چون در این منزل کرایهکش زحمت کشیده بود گفتم انعامى به او دادند.
کاظمین
پنج ساعت از شب گذشته، حرکت نموده، روانه کاظمین ـ علیهماالسلام ـ شدیم. قبل از ظهر وارد «بغداد» شدیم. آدمهاى کارپرداز جلو آمده به سلامت از جسر گذشتیم، وارد کاظمین شدیم. هنگامه خدام بود که فریاد ایشان به جهت منزل کردن در خانه آنها به عرش مىرسید! آخرالأمر در خانه ملاعباس روضهخوان وارد گشته، غروب به جهت غسل زیارت به حمام رفته، شب را به جهت زیارت، به حرم مبارک مشرف شدیم. زیارت خوانده مراجعت کردیم. روز دوشنبه، طرف عصرى کارپرداز دیدن کرده، نوشته حملهدار را دیده، مهر کرده، قدرى توقف نموده، مراجعت نمود. تلگراف هم از طهران رسیده، بدین سبب بسیار خوشوقت گشته. لیل چهارشنبه، بیست و سوم به جهت بعضى کارها در اینجا توقف نمودیم. صبح چهارشنبه، بیست و سوم شهر شوال، به حرم مشرف گشته، از چنگ گداها خلاص گشته سوار شدیم. در بین راه [هوا] بسیار گرم بود. وارد شدیم، چادر را نزدیک شط زده بودند. خالى از صفا نبود. متصل بود به کمى قفّهاى(5) که از روى آب مىگذشت. شب پنج شنبه، بیست و چهارم، یک ساعت از شب گذشته، قافلهاى پیدا شدند. معلوم گشته که تجار یزدى مىباشند و مالالتجاره هم قند است. در شب مزبور چون منزل فردا دور بود، دو ساعت از شب گذشته، سوار شدیم. دو ساعت از روز بالا آمده، گنبد مبارک طفلان حضرت مسلم ـ ع ـ پیدا گشته، چون راه چب[؟] است و قدرى اندیشناک است، از تخت پیاده شده سوار اسب شده رفتم به زیارت آن دو بزرگوار. بعد از ساعتى، چند عربى پیدا شده، مدعى بر این بود که ما در اینجا متولّى مىباشیم. زیارت نموده مراجعت کردم، وارد «مصیّب» شدیم. قبل از ظهر از جسْر گذشتیم. چون سواره بودم، وسط جسر یک عرب خدا خیر نداده بىجهت سرى از جسر بیرون آورد که اسب رم کرد. حضرت متعال تفضل فرمود که پیاده همراه بود، اسب را گرفت و الا در آب افتاده بود. قضاى بزرگى بحمداللّه رفع گشت. نایبى که از دولت در مصیّب است، باغى را به جهت ما خالى کرده بود که مال درویش است و قبر خود درویش هم در میان باغ است. دو باب اطاق، امسال اقبال الدوله آنجا ساخته است. در آن اطاقها منزل کرده، نایب مصیب لازمه انسانیت را بجا آورده، بعد از ساعتى عیالش را فرستاد، آمد، قدرى نشسته مراجعت کرد. نصف از شب گذشته حرکت کرده، سه ساعت از روز گذشته وارد کربلاى معلى شدیم. خانه مرحوم ضیاءالسلطنه را خالى کرده بودند، منزل کردیم. بعد از ورود نایب، شیرینى فرستاده بود. خاله قزى عیال شیخالرئیس که شاهزاده ابوالحسن میرزا باشد، تشریف آورد. غسل جمعه و زیارت را بجا آورده، به حرم مبارک مشرف شده، آستان مبارک حضرت خامس آلعبا سیدالشهداء علیه و على آبائه آلاف التحیة و الثناء را بوسیده تحمیدات حضرت بارى را بجا آورده که سعادت مرحمت فرمود، درک فیض عظیمى از برایم حاصل گشته. پس از اذن مرخصى روانه بقعه مبارکه حضرت قمر بنىهاشم ابوالفضل العباس ـ ع ـ شدیم. هوا به شدتى گرم کرد که حدى ندارد. در روضه آن بزرگوار هم مشرّف گشته به منزل مراجعت کردیم. خاله شاهزاده مهد علیا خانم دیدن آمده بودند. شب سه شنبه، بیست و ششم، در کربلاماندهصبح به حرم مشرف گشته. بعد از ظهرازکربلاسوارگشتهروانهسراىشور شدیم. نشد به حرم مشرف شویم. شب غسل زیارت کرده به اتفاق خاله حاجیه شاهزاده رفتیم تا در صحن مبارک رسیدیم که زیارتنامه خوانها بهم ریخته، لابدى مراجعت کرده، در پشتبام روبروى گنبد مبارک زیارت خواندیم. صبح بعد از اذان برخاسته روانه حرم شدیم. نماز جماعت مىخواندند. مردم مشغول نماز بودند، فرصت یافته به آن آستان ملایک پاسبان مشرف گشته، تحمیدات الهى را بجاى آوردم، مترنم به این ابیات گشتم: «این منم یا به خواب مىبینم»
خداوند متعال به عصمت صدیقه طاهره نصیب همه دوستان این بزرگوار بفرماید که این صحن و سراى مبارک را زیارت کرده به این آستان مشرف شوند. الحق خوب گفته:ن نموده، ناهار خورده، چهار ساعت به غروب مانده سوار شده به مسجد کوفه رفتیم. شاهزاده عمه مرصع خانم هم همراه بود. متولى مسجد کوفه چه بسیار خوب زیارت مىخواند. در دوازده مقام نماز کرده، دعا خوانده و دعا گفته، حضرت مسلم (ع) را زیارت کردیم. بعد در اطاقهایى رفته فاتحه خوانده مراجعت کردیم. چون وقت تنگ بود به «مسجد سهله» ممکن نشد برویم، چون مذکور نموده بودند که دروازه را خواهند بست. به هر جهت شب به حرم مشرف گشته، حاجى ابراهیم خان را دیدم در ایوانى نشسته که تاریک بود. پس زیارت در زیر ناودان طلا رفته زیارت خواندیم و نماز زیارت خوانده مراجعت به منزل نمودیم.
به سوى کربلاى معلى
صبح سه شنبه بیست و نهم شهر شوال 1297 به حرم مشرف گشته، مراجعت نموده، ناهار خورده، مجددا به زیارت رفته به حرم مشرف شده، مراجعت نموده سوار شدیم و روانه کربلاى معلى شدیم. از جمعیت خدمه و گدایان چه بگویم که از حد تحریر بیرون است. تا وادىالسلام از دست جمعیت خلاصى نداشتم. از شدت ازدحام خلق روى تخت را نینداخته بودند. بیرون که آمدند ملتفت شدند و در صحراى وادى السلام مدتى معطل گشته، طلب مقبره حاجیه باجى کرده، پیدا نشد. فاتحه خوانده سوار گشته، وقت غروب کنار نهرى که مرحوم محمد اسماعیلخان وکیلالملک از آب فرات جدا نموده و به نجف اشرف برده، نماز ظهر و عصر را گزارده سوار شدیم. دو ساعت از شب گذشته، در یک فرسخى کاروانسرا هوا طوفانى گشته در این صحراى مخوف ـ نعوذا باللّه ـ طورى گشته که چشم چشم را نمىدید. اگر لطف الهى و توجه مولاى مؤمنان نبود، جان به سلامت در نبرده بودیم. با هزار مشقت به کاروانسرا رسیدیم، در حالتى که به تحریر خارج است. قهوهچى و یک نفر کجاوهکش از ما مفقود گشته، شمع هم در نزد قهوهچى بود. با هزار زحمت از باد و طوفان پناه به دیوارى برده و خود را به خداى مهربان سپردیم. قهوهچى پیدا نشد. لابدا دو نفر عسکر که همراه سوار بودند انعام مخصوص دادند، در آن بیابان فرستاده فریاد مىکردند و قهوهچى را به اسم صدا مىکردند. نزدیک صبح بود که آنها را پیدا نموده آوردند. احدى گمان حیات آنها را نداشت. خداوند نخواست که مقتول عربهاى دزد بشوند. شب را هر طور بود به روز آورده، طلوع آفتاب سوار گشته به راه افتادیم. چهار ساعت به غروب مانده، روز چهارشنبه، سلخ شهر شوال المکرم، وارد کربلا شدیم. در دم خیمهگاه پیاده شده وضو ساخته، در آنجایى که شبیه حجله حضرت قاسم ـ علیهالسلام ـ ساختهاند، نماز ظهر و عصر گزارده در نزد خیمههاى حضرت چاهى که حضرتـ علیهالسلام ـ ، نیزه مبارک را فرو کرده آب بیرون آمده و صحابه غسل کرده به جهاد رفتهاند. عربى بار کرده که برود از چاه آب بیاورد. همین که رفت از چاه پایین برود، دختر خاله گفت: مبادا در چاه بیفتى، از وسط چاه، شخص عرب در مقام حضرت گفت: عجب! یعنى من در چاه مىافتم؛ تا از زبانش این مطلب جارى گشته، بى اختیار در چاه افتاد، به طورى که خالى از خنده نبود. پس از این که از چاه بیرون آمده، به زبان فارسى و عربى گفت، تا تو گفتى در چاه نیفتى، افتادم و الاّ نمىافتادم. بعد داخل خیمهگاه گشته، زیارت نموده، مراجعت به خانه کردیم. روز پنج شنبه، غره ذى قعده، صبحى به حرم مشرف گشته، در سر مقبره مرحوم شاهزاده یک سوره الرحمن خوانده و فاتحه خوانده برخاسته، به مقبره جان بىبى، والده نواب علیّه سرکار شاهزاده خانم رفته، قرآن را تا باز کردم، همان سوره الرحمن آمد، خوانده یک سوره عمَّ هم به جهت مرحوم عمادالدوله و سوره یُسبِّح للّه به جهت مرحوم صارم الدوله خوانده برخاستم. در بىاعتبارى دنیا از آن حالت به این حالت افتادن، قدرى افسوس خورده و گریه کرده از خداوند طلب مغفرت نموده، به حرم مطهر حضرت عباس ـ ع ـ مشرف گشته. چون حرم مبارک دور است، هوا هم گرم بود، داخل حرم شده، همین قدر که بوسیدم دیگر حالت زیارت خواندن باقى نبود. در مسجد زنانه توقف نموده، دختر خاله عیال «شیخ الرئیس» که سه سال بود به جهت تحصیل در سامره بود و حال به عزم زیارت کعبه معظمه آمده است به کربلا، در حرم پیدا شد. قدرى صحبت نموده از گرما آسوده گشته به حرم مشرف شدیم، زیارت نموده به منزل مراجعت کردیم. دیدم عمه شاهزاده آقاسید سعید و تاج الملوک و خانم و عروس عمه آقا سید سعید دیدن ما آمده، در منزل نشسته بودند. ساعتى با هم صحبت داشته، برخاستند. قدرى کارهاى آدمهایى که روانه طهران بودند، درست نموده، حساب آنها را پرداخته، نزدیک به غروب حمام رفته، به خدا پناه از این حمام که حمام معتبر کربلا است، خداوند اجر اخروى مرحمت فرماید.
دو ساعت از شب جمعه دوم گذشته، به حرم مطهر منور حضرت خامس آلعبا مشرف گشته، با وجودى که خلوت شده بود، به قدرى جمعیت بود که راه نبود و دست به ضریح مبارک نمىرسید. زیارت و نماز زیارت خوانده، دعاى کمیل را چون شب جمعه بود در همانجا خوانده معاودت به منزل کرده، صبح جمعه دویم بعضى ناتمامى کارها را صورت داده، همه اهل حاج بیرون رفته بودند. قریب ظهر وضو ساخته به حرم مشرف گشته آستان مبارک را بوسیده، نماز بجا آورده، بعد به حرم مبارک حضرت عباس مشرف شده، زیارت خوانده، آستانه را بوسیده، مرخصى حاصل نموده، با هزار مشقف از دست گدا و خادمها که به تحریر در نمىآید بیرون آمده و از ازدحام خلق به سلامت در رفته سوار شده روانه بیرون شدیم. در صحرا، جایى که چادرهاى اهل حاج را زده بودند، چادر زده بودند. داخل چادر شده با حالت خستگى، چاپار در شرف حرکت بود. مشغول تحریر شدم.
آغاز سفر حج
شبشنبه،سومشهرذىقعدةالحرام، الى ساعت هفت نشسته تحریر مىکردم و مشغول خداحافظى در باطن بودم؛
یا رب امان ده تا باز بینم روى عزیزان چشم محبان
پسازنوشتنکاغدها پاکت را به قاصد داده، قدرى خوابیده که صداى دمام بلند شد.
در حقیقت امروز روح از بدن خارج مىشود. برخاسته، وضو ساخته، فریضه صبح بجا آورده، گفتند: بسماللّه، سوار شوید. از کربلا یک دو نفر به مشایعت آمده بودند. حرکت امروز اثرش بیشتر از حرکت روز طهران بود. بسم اللّه گفته، همه را به خداى واحد سپرده از سنگر! امیر آخور سوار شدیم. دو ساعت به غروب مانده پیاده شده، هواى گرم و حرکت غیر قاعده. خداوند خودش تفضل بفرماید که این سفر دور را به خوشى و سلامتى قطع نماییم.
روز شنبه، سوم شهر ذىقعدةالحرام منزل در «خان شور» بود. شب را مانده، وقت سحر دمّام زده، بعد از نماز روز یکشنبه چهارم سوار گشته راه افتادیم. در بین راه قلعه بود و چشمه آبى معروف به «عین سعید». همانجا امیرحاج که عبدالرحمان باشد، بیرق کوبیده به جهت آب گیرى، از قرار مذکور الى روز دیگر آب یافت نخواهد شد. در چادرها منزل کرده، همه راه از صدمه حرکت راه و گرماى روز به خدا پناه مىبرم که ناخوش نشوم تا تقدیر چه باشد. شب دوشنبه، پنجم ذىقعدة الحرام، نیمه شب سوار شده، دو ساعت به غروب مانده پیاده شدیم. در صحرایى که بجز خاک چیزى دیده نمى شد. تا وقت سحر در این صحرا مانده، دو ساعت به صبح مانده حرکت نموده، روز سه شنبه ششم شهر ذىقعده نزدیک به غروب به منزل رسیده، شب را اندکى توقف کرده، دو ساعت به اذان مانده حرکت نموده، از کمى آب و گرمى هوا چه شرح دهم! خداوند هیچ مسلمانى را در این صحراى بىآب و علف اجلش را نرساند. روز چهارشنبه به جایى رسیدند که چند چاهى داشت، لکن آبش شور بود. در اینجا نیز مذکور گشته که تا سه منزل دیگر آب یافت نخواهد شد، ظرفها را آب گیرى کرده، روز پنج شنبه و جمعه و شب شنبه آب نبود. و به جهت این که جمّالها نرسیده بودند، همان اول شب دمام زده حرکت نمودند. بعضى پیادهها ملاحظه مىشد که نزدیک به قبض روح بودند. در همان منزل هم یک نفر از اهل شمیران ناخوش بود، وفات نموده با هزار معرکه یک مشک آب پیدا کرده، مبلغ یک تومان و دو هزار به بیع در آورده، غسلش داده بدبخت را در همان صحرا به یک طورى به منزله دفن رسانیده، بعد سوار شده یک دو ساعتى راه رفته بودند که جمال هر حملهدارى آب رسانیده. در این شب یک هنگامه براى آب بود که تحریر راست نخواهد آمد. بحمداللّه تعالى آب رسید و مردم جانى گرفته؛ تعجب است از این شترها که نه آب و نه علف دارند، روز هم این همه راه مىروند. سه ساعت به غروب مانده، سر چاه آبى رسیدند که به حساب خودشان آب شیرین بود. اصل صحرا در زیر خاک هم سنگ است که میخ آهنى هم خواستهاند به جهت چادر در زیر زمین بکوبند میخ شکست. لابدى بندهاى چادر را به سنگ بسته بودند. هرچه خاک پس مىکردى سنگ بود. در این صحرا به قول خودشان یک صد و هشتاد چاه است و از کارهاى دیو است. از قرار قاعده هم باید همین قسم باشد، به جهت آن که از قوه بشر نیست که بتواند سنگ را حفر کند. از قرارى مذکور شد همه جا سنگ است. خلاصه آبگیرى کردهاند، آب اینجا شیرین بوده، لیکن رنگ آب به مثل زعفران شده بود از کثرت داخل شدن کثافت شتران. دو ساعت از شب گذشته چاوش آواز کرده که دو منزل دیگر آب یافت نخواهد شد. وقت سحرى سوار گشته تخمینا روز چهارده ساعت یا پانزده ساعت راه مىروند.
بسوى جَبَل
روز دوم ذىقعدةالحرام، از کربلا بیرون آمده، روز جمعه شانزدهم هم وارد جبل شدیم. در این چند روز به جز خاک زمین و آسمان چیز دیگر دیده نشد. یک روز قبل از ورود جبل قلعه بود. قدرى زرات(6) کِشته بودند. به جهت نان نمودن. یک دو ساعت در آنجا توقف کرده، یک فنجان چاى خورده، مجددا آبگیر کردند، سوار شدیم. یک ساعت به غروب مانده پیاده شدیم. چون این منازل اسم معینى نداشت، تحریر نشد. جمعه شانزدهم، پنج ساعت به غروب مانده وارد جبل شدیم. شب شنبه هفدهم توقف نموده روز شنبه هفدهم، «امیر محمدخان» که پادشاه جبل است، در میان حاج آمد، دیدن کرد. بسیار با اوضاع است. اسبش را یراق طلاى... زده بود. قباى زرى گجرات هم پوشیده بود. تمام غلامهاى او از همه قسم آراسته با تفنگهاى بست نقره آمدند در چادر بیرون نشستند. تعارفات به عمل آمده، خودش میان چادر نشسته بود. تمام عملهجات او بیرون نشسته بودند. مثل رسم اهل عجم که باید خادم در نزد مخدوم ننشیند، از این قبیل رسومات در میان نیست. پنج عراده توپ دارد. شبى چند شتر در کارخانهاش به جهت عملهجات او طبخ مىکنند. شب یکشنبه، هیجدهم و شب دوشنبه نوزدهم، دو ساعت از آفتاب گذشته، سوار شدیم، الى یک ساعت به غروب مانده راه آمدیم. از کربلا الى جبل ابدا کوهى به نظر نیامد، بجز زمین و خاکهاى نرم چیزى دیده نشد. سه منزل از این منازل همه شنزار است و همه شن قرمز است که معروف به خاک زرگرى است که طلا و نقره را پاک مىکنند. جبل همه کوه بود. دور صحرا را همچو تصور مىشد که دیوار مدور کشیدهاند. در بعضى جاها به قدر صد ذرع فاصله کوه به همدیگر نزدیک بود. مجددا که از آنجا مىگذشتم همچو به نظر مىآمد که دور صحرا را دیوار از کوه کشیدهاند. شب سه شنبه بیستم، چهار ساعت به غروب مانده، به دهى رسیدیم که او را «عربان مسته جده» مى نامند. در پشت دیوار باغ منزل کردیم. باز چاوش آواز کریهش را در آورد که آب زیاد بردارید که چند روز دیگر آب یافت نخواهد شد. شب چهارشنبه، بیست و یکم از مسته جده شش ساعت از شب گذشته سوار شدیم. چهار ساعت به غروب مانده در صحرایى افتادیم که او را غرالیه! مىگفتند. در دو فرسخى، آبادى به نظر مىآمد. اینجا خاک امیرمحمد است. دو روز دیگر از خاک امیر محمد بیرون مىروند و به خاک حربى(7) مىافتند. شب پنج شنبه، بیست و دوم ذىقعدةالحرام، بعد از طلوع ماه، سوار شده، راه افتادیم. خداوند مهربان به فضل خودش شامل احوال ما شود که به سلامتى این راه را قطع نماییم و ان شاءاللّه به مقصد برسیم. از شب پنج شنبه، بیست و دوم الى شب یکشنبه بیست و پنجم، در منازل آب نبود. روز یکشنبه در بین راه چاه آبى بود. آبگیرى کردند از آبى که هم تلخ بود و هم شور؛ بعد هم در منازل تا روز سه شنبه، بیست و هفتم. د راین روز بین راه، چاه آبى دیده شد. و در این صحرا درخت خار مغیلان زیاد بود. همچو تصور مىشد که این درختها را دستى کِشتهاند. همه به ترتیب و به ردیف روییده شده بود. بعضى سبزهاى دیگر هم بود که مىگفتند خرزهره است. هرگاه یک باران بخورد، جمیع سبز خواهد شد. یک نفر حاجى گرگانى که زن او همکجاوه آدم ما بود، روز یکشنبه از قافله مانده، شب که منزل آمدند معلوم شد که در صحرا مانده است. آدمى به جستجوى او فرستاده، صبح سه شنبه او را آوردند. بعد از آمدن معلوم شد که دو نفر عرب سواره و یک نفر پیاده به او گفتند: حاجى چرا عقب ماندهاى؟ این بدبخت اجل برگشته حالى کرده بود که شتر راه نمىرود. در جواب گفتند: هرگاه پول بدهى ما بار تو را حمل خواهیم کرد. هر طور بوده مشارالیه را پیاده کرده بار او را بر شتر خودشان بار کرده، به قدرى آهسته حرکت نموده که از نظر حاج ناپدید گشته، او را پیاده نموده، به قدر شصت تومان وجه نقد همراه داشته، از او گرفته، در حضور او به سه قسمت نموده، آخر الامر در خیال قتل او افتادند. حاج مزبور در مقام عجز برآمده از قتل او گذشته، قدرى از واحد یموت(8) او را کوبیده، زیر جامه او را بیرون آورده، گفتند از این راه به هر جا که مىخواهى برو. حاجى بیچاره آن شب در آن صحرا گریان و نالان بسر برده، روزش هم تا طرف ظهر به همین درد گرفتار بوده که آدمهایى که به جستجوى او رفته بودند، به او رسیده، آن بیچاره را سوار کرده با حالت فلاکت او را به حاج رسانیدند. روز سه شنبه، بیست و هفتم، در سر چاه رسیده، مجددا آبگیرى کرده، سوار شدیم. از قرارى که مذکور مىشود، انشاءاللّه به یارى ائمه اطهار ـ علیهمالسلام ـ ، دو روز دیگر به احرامگاه خواهیم رسید. روز چهارشنبه، بیست وهشتم شهر ذىقعدةالحرام، بعد از فریضه صبح حرکت نموده، یک ساعت به غروب مانده به منزل رسیدیم. آب اینجا گرچه شیرین است، ولى خوب آبى نیست. روز پنج شنبه بیست و نهم، پس از نماز صبح حرکت نموده، در صحرایى که خار مغیلان زیاد داشت و به قدرت کامله الهى مثل این که باغبان به ترتیب نشانیده باشد، به نظر مىآمد. بعضى از صحرا مثل باغچه به نظر مىآمد. راه مىرفتم. شب جمعه غرة ذىحجه مذکور ساختهاند که فردا به «وادى عقیق» خواهیم رسید. شب شنبه دویم شهر ذىحجةالحرام 1297 نصف شب محرم شدیم. هواى شب هم خوب بود. عملهجاتى که همراه بودند، همه را داماد جناب حاجى آخوند، آداب احرام را به ایشان آموخته در وادى عقیق محرم شدند. سه روز محرم بودیم.
روز یکشنبه، سوم شهر ذىحجه به «وادى لیمو» رسیدیم. همان باغات آنجا نمایان است. خانه مسکونى اهل آنجا پیدا نبود. به جهت این که راه امروز همه دره بود، قدرى لیمو و نارنج گرفته، لیموى ترش آنجا همان لیمویى است که در شیراز آب مىگیرند. عرب بادیهنشین چه مىداند لیموى آبى چه چیز است.
مکه معظمه
دوشنبه، چهارم، را یک فرسنگ از وادى پایینتر افتادیم. روز دوشنبه مزبور، چهار ساعت به غروب مانده، بحمداللّه وارد مکه معظمه شدیم. در دو فرسخى چاهى بود مشهور به «چاه حضرت امام حسن ـ علیهالسلام ـ ». از قرار مذکور در نیم فرسخى هم کوه نور است. شب پنجم ذىحجه، فرستاد از چاه زمزم یک مشک آب آورده، غسل طواف نموده به حرم مشرف شدم. بعد از طواف، سعى صفا و مروه را بجا آورده، وقتى که به منزل مراجعت کردم، مناجات مىکردند.از شدت خستگى و گرما شام نخوردم. یک شبانه روز مثل آدم مدهوش افتاده بودم. به هر جان کندن که بود، شب را به حرم مشرف شدم. عیال حاجى ایشیک آقاسىباشى حضرت والا که از شیراز آمده بود پیدا شد. مذکور نمود که امروز آمدهام. عصرى هم عیال عبدالحسینخان سرتیپ همشیره نواب حضرات شیرازیها آمدند. خانهاى که به جهت ما کرایه کرده بودند جاى نشیمن نوکر نداشت، دیدن کرده، تغییر جا داده، آمدیم خانه دیگر که مال شریف قدیم بود که اسمش «شریف مهدى» بود. پناه مىبرم به خدا از این بالاخانه که پنجاه و شش پله مىخورد و نفس آدم قطع مىشود. «میرزا یوسف مستوفى تبریز» که آشتیانى است، او هم در همین خانه نشسته بود. به هر زحمت بود، روز دو مرتبه صبح و شام به حرم مشرف مىشدیم. هر سه(9) دفعه، سه طواف، دو طواف بجا مىآوردیم.(10)
به سوى عرفات
شب جمعه هشتم در میان حضرات اهل تسنن شهرت یافته که امشب عرفه است. همه بحمداللّه کوچیده رفتند به منا. شب جمعه حرم محترم خلوت، امشب فرصتى غنیمت کرده الى نزدیک صبح بحمداللّه تعالى مشغول طواف بودیم و به کام دل حجر را مىبوسیدیم. پنج مرتبه طواف کردم که هر طوافى هفت شوط است که هفت مرتبه باشد. بحمداللّه خداوند این نعمت را نصیب کرده، صبح جمعه هشتم مجددا غسل کرده، به حرم مشرف گشته، در زیر میزاب رحمت محرم شده رفتیم به عرفات. سرکار نواب مستطاب اشرف والا «حسامالسلطنه» به ملاحظه این که زیاد مخالفت حضرات نکرده باشد، شب را در منا توقف کرده، یک سر به عرفات رفتند. یک عمل مستحب که توقف در منا است به جهت خاطر حضرات از حجاج فوت شد. ظهر وقوف عرفات بجا آورده تا غروب مشغول دعا بودیم. شب را سوار شده به مشعر آمدیم. سنگ جمع نموده، اهل تسنن به منا رفته بودند. صبح بعد از طلوع آفتاب به صحراى منا آمده رفتیم رمى جمره را بجا آورده، بعد قربانى کردند. ممکن نشد که به جهت طواف به مکه مشرف بشویم.رفته نماز نموده آمدیم رمى جمره را بجا آورده مراجعت به شهر کردیم. شب را با وجود هزار جور خستگى به بیتاللّه رفته و طواف کرده از خداوند مسألت نموده که حاجت مشروعه دنیا و آخرت همه را انشاءاللّه بر آورده نماید. هواى منا بد بود. اکثرى از اهل حاج ناخوش شد. شب سیزدهم به تب و استخوان درد مبتلا شدم. هشت روز تب داشتم. با حالت خراب که ابدا حرکت نکردم. بحمداللّه تعالى خداوند رحم فرمود. صحت حاصل گشته هر طور بود به حرم شب مشرف شدم. شنبه بیست و دوم اندکى بهتر شده، به زیارت حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه کبرى و عبدالمطلب و عبدمناف و حضرت آمنه مادر حضرت رسول ـ صلى اللّه علیه و آله ـ مشرف شده، شب را هم به هر قسم بود، به حرم مشرف گشته دو بار بیشتر نتوانستم طواف کنم. روز بیست و پنجم ذىحجه، عصرى به حرم مشرف شده، سوار شدیم، آمدیم به جایى که عمره مىبرند و معروف به «شیخ محمود» است، به خیال این که صبح سوار مىشویم. بعد معلوم گشته که این عرب حربى شتر ندارد.جارى داشت. از قرار مذکور آب چشمه چنان گرم بود مثل این که گرم کرده باشند. سه ساعت به غروب مانده از روز پنج شنبه بیست وهشتم شهر مذکور سوار شده در این شب دراز قوس تا طلوع صبح راه رفتیم. نه شام ممکن شد خورده شود نه آرام داشتیم. نماز فجر را خوانده سوار شدیم. تا سه از دسته گذشته به منزل رسیدیم. هیجده ساعت این شترهاى مردنى راه مىرفتند. در ساعت نُه از این ساعات رسیدیم به منزل «بئر طفله»، یک چند خانه بود. هندوانه هم یافت مىشد. لیکن چندان خوب نبود. روز جمعه بیست و نهم ذىحجه، سوار شده، راه افتاده، وقت مغرب براى نماز پیاده شده نماز خواندیم. پناه به خدا از جمّالها. یک دسته غلام سیاه زبان نفهم مصیبتى به سر حجاج مىآوردند، نمىگذارند شتر قدم از قدم بردارد، همه را داد مىزنند: شوى شوى. چهار ساعت از دسته گذشته پیاده شدیم. وقت نماز صبح باران هم گرفت. با وجودى که چند روز از قوس مىگذرد از گرمى نمىشود ازخالق پوشید. در کجاوه هم عرق مىکنیم. نعوذا باللّه از تابستان به مردم چه مىگذرد! روز شنبه غره شهر محرم الحرام 1298 در «بئر هندى» منزل کردیم. چند چاه آب بود و چند خانه از نى. شنبه غره محرم الحرام وقت غروب سوار شده، یک ساعت از شب گذشته، حجاج را نگاه داشته که راه گل است نمىشود رفت. شتران را قطار کردند، به هزار زحمت امشب تا نماز صبح راه آمدیم. بعد نماز خوانده سوار شدیم. تا چهار ساعت به غروب به منزل «رابغ» که کنار دریا است رسیدیم. بیست ساعت تمام در کجاوه بودیم، گرسنه، بىقوت و غذا. منزل رابغ نخلستان کثیرى دارد، قلعه دارد، عسکر منزل دارند و بیرقى زده بودند و چند عراده توپ هم در این قلعه بود. لیمو و نارنج هم دارد و دیگر از صدمه راه براى حجاج حالى باقى نمانده است. سرکار حضرت والا «حسامالسلطنه» ـ دام اقباله العالى ـ هم اظهار کسالت و درد پا دارند. خداوند وجود مبارک ایشان حفظ بفرماید. شب یکشنبه دوم محرم سه ساعت به دسته مانده، از منزل رابغ سوار شده، فریضه صبح را در بین راه خوانده، سوار شدیم. عصرى براى نماز ظهر و عصر پیاده شده، دوباره سوار شدیم الى ساعت هفت از شب گذشته، متصل در راه بودیم تا آن که به منزل «بئر عثمان» رسیدیم. چند چاه آبى در این منزل بود. هیچ کس خاطر ندارد کسى بیست و یک ساعت سوار باشد. از بىشترى و حرکت آهسته شتر، به حدى بر حجاج بد مىگذرد که از قوه تحریر و تقریر خارج است. همه خسته و مانده و بىشام جمیع مدهوش افتاده، خاصه پیادهها. صبح از طلوع آفتاب باز بناى حرکت بود. خدمت سرکار اشرف والا حسامالسلطنه فرستادم که مردم از دست در رفتند. جواب فرمودند چاره نیست، آن قدر زحمت کشیدهام که خود را به حاج شامى رساندهام و هیچ خاصیت بودن حاج شامى معلوم نشد. باىّ تقدیر رسیدن این قافله و بار کردن شامى یکى بود. به هر زحمتى که بود باز سوار شده و این سوارى روز سه شنبه چهارم شهر محرمالحرام است. امروز همه راه دره بود و از دو طرف درختهاى خار مغیلان در دامنه بود. وقت نماز عصر، پیاده شده، بعد از اداى واجب سوار شدیم. سه ساعت از شب گذشته، شب چهارشنبه، پنجم، وارد شدیم. حاجىِ شامى افتاده بود. شترها همه در بین راه وامانده به یک فلاکتى که نمىشود تقریر کرد. آن نیمه شب شامى طبخ کرده وقت اذان صبح حرکت نموده، تمام حاج به زمین مانده. این منزل را که معروف به ابوزجاح(11) است و به قولى «بئر قچى» و «شیخ على» نیز گویند و مىگویند اهل این ده همه «شیعه» هستند، نخلستان زیادى دارد و دو سه قنات آب جارى هم دارد. سرکار والا حسامالسلطنه اول صبح سوار شده حجاج را گذاشت، پشت سر حمل شامى را گرفته تشریف بردند! پیغام دادم که مال نداریم. جواب فرمود همه به روز شما گرفتار هستند، شما را به خدا مىسپارم و تشریف بردند. الى چهار ساعت از دسته گذشته، به همین قسم گرفتار این جمّالهاى پدر سوخته بودند این حجاج بیچاره، لابدى کمکم شترهاى وامانده آوردند، سوار شده. از منزل امروز که بئر قچى است حرکت کرده، همه جا در میان دره مىرفتیم. دو سه جا آبادى بود، نخلستان زیادى در دامنه کوه بود و آب جارى خوبى داشت. بسیار خوب و با صفا بود. پنج شنبه، ششم، چهار ساعت از شب گذشته، وارد منزل بئر قچى شده، یعنى آب از زمین بئر قچى بیرون مىآید. ساعت هشت غذایى خورده خوابیدیم. وقت طلوع صبح حاج شامى حرکت کرده، سرکار والا حسام السلطنه ـ دام اقباله العالى ـ با حاج شامى حرکت کرده، امیر زاده ابوالنصر میرزا(12) با بار بنه در اینجا مانده. دو ساعت از روز گذشته یک نفر از اهل حاج رفته بود در باغ به جهت خبر آوردن که او را لخت کردهاند. چند نفر تفنگچى به جهت این که مشارالیه را از چنگ درد نجات بدهند، از عقب او رفته معلوم شده، هرگاه اینها نرفته بودند، مشارالیه را مقتول مىساختند. تصور نمایید که تا چه مقام دشمنى با «شیعه» دارند که به پاى قتل بیچارهها هم ایستادهاند! چهار ساعت از روز پنج شنبه گذشته، از منزل بئر قچى سوار شده روانه راه شدیم. با امروز سه منزل دیگر به مدینه منوره داریم. این منزل «بینالحرمین» است. خداوند رحمن به سلامتى و خوبى قسمت نماید که به آستان مبارک مشرف گشته و آن آستان را زیارت نمایم. چهار ساعت از شب جمعه هفتم محرم گذشته، به منزل خیام رسیدیم. اسم این منزل از قرار تقریر عکّام است که چندین مرتبه آمدهاند. هرگاه غلط و نامربوط نوشته شده باشد تقصیر راوى است.
صبح جمعه هفتم محرم 1298 بعد از طلوع آفتاب حرکت کرده، یک ساعت و نیم به غروب مانده، براى نماز ظهر و عصر پیاده شده، صحرا اگر چه همه جا خار است، لیکن آن قدر صحراى با روح با شکوهى است که حد وصف ندارد. بعضى درختهاى بزرگ بىخار هم بود. جویا شده که اینها چه درختى است. گفتند: درختى است که از او صمغ بیرون مىآید و آن را روغن بلسان درست مىکنند. اصل درخت بعضى بسیار بزرگ بود و برگهاى ریز سبزى داشت، مثل برگ اوشن. نیم ساعت دیگر که قدرى مسافت پیدا گشته، چاهى بود و دور درخت نخل هم در صحرا بود. از قرار مذکور چهار ساعت از شب گذشته به منزل مىرسیم. به هر جهت این قدر این شترهاى لاغر ضعیف و این سگهاى سیاه جمّال آهسته آمدند که بعد از اذان صبح به حاج شامى رسیدیم که در شرف حرکت بودند. بیست ساعت درست در کجاوه و شکدفها مردم بیچاره مقیم بودند. خداوند بر پیادههاى بیچاره رحم کند که قریب به هلاکت شدهاند. تا چادر سر پا کنند، نماز صبح قضا شد. خدا انصافى به قونسول بدهد که حجاج را گرفتار این سیاههاى زبان نفهم و این شترهاى مردنى مىکنند.
منزل امروز که شنبه هشتم شهر محرم است، مىگویند «بئر ماشى» است و از قرار مذکور شش فرسنگ به مدینه رسول ـ ص ـ مانده است. خداوند متعال ان شاءاللّه تعالى توفیق مرحمت بفرماید که فردا شب که شب قتل است در مدینه باشیم. چهار ساعت از شب یکشنبه نهم محرم الحرام 1298 گذشته، از بئر ماشى گذشته سوار شده راه افتاده، امشب که شب تاسوعا است، وقت فریضه صبح مسجد شجره رسیدیم. در مسجد شجره فریضه صبح را گزارده سوار شدیم. قدرى که راه رفتیم مستقبلین آمده اسب سوارى آورده عسکر همه صف نظام بسته، موزیکان مىزدند. عربها به قول خودشان، هویسه مىکردند، کیل مىکشیدند. با وجودى که امشب شب عاشورا است، هیچ شایسته این ساز نبود، جاى آن داشت که سرکار نواب مستطاب اشرف والا حسامالسلطنه ـ مد ظله العالى ـ بفرمایند که این حرکات [را [که شایسته این شب نبود، ترک کنند.باشکوه است که هوش از سر آدم بیرون مىبرد. الآن که آخر قوس است، همه چیز بهم مىرسد. از قبیل باقلاى تازه و بادنجان و سبزیهاى خوب که مثل زمرد سبز است. پس از ورود در منزل ناهار خورده، غسل کرده، به حرم مبارک مشرف شدیم. آستان مبارک را بوسیده، زیارت خوانده، به حرم بقیع مشرف شده زیارت نموده مراجعت کردیم. اول شب از بابالرحمه به حرم مبارک مشرف شدیم. بعد از خواندن زیارت تا چهار ساعت از شب گذشته در حرم مبارک بودیم. تمام گلدستهها را چراغان کرده بودند. از کوچه بسیار با شکوه به نظر مى آمد. آن گلدستههایى که چراغان کرده بودند، سه طبقه است، هشت مناره دارد که هر طبقه البته به قدر دویست چراغ مىسوزد. در حرم مبارک هم چراغ زیاد بود. از خانهها هم آواز کیل کشیدن که عربها دارند و آواز ساز بلند بود. در حرم مبارک بعداز نماز عشا روبروى مسجد زنانه مقابل منزل خواجههاى حرم، جمعى نشسته ذکر مىگفتند. یک دسته هم روبروى حرم مبارک مشغول ذکر بودند و به لحن خوش لااله الااللّه مىگفتند. در حقیقت خالى از تماشا نیست. به قدرى این اسم مبارک را ادا مىکنند که از نفس مىافتند و غش کرده به زمین مىافتند و از عرقهاى آنها، حضرات همجنسها به جهت تبرک بر سر و صورت خود مىمالند. محمل حضرت رسول ـ ص ـ و محمل دیگر در حرم مبارک مقابل ضریح مبارک بود. صبح دوشنبه که روز قتل است، بعد از مشرف شدن به حرم مبارک و خواندن زیارت و زیارت عاشورا، سوار گارى شده به [مرقد] حمزه مشرف شدیم. آن جایى که جاى دندان مبارک است، زیارت کردیم، از آنجا رفتم بالا سایر شهدا را زیارت کرده تا نزدیک کوه که مسجد کوچکى است و محرابى هم دارد. داخل شده، دو رکعت نماز خواندیم. در این کوه درختى از لاى سنگها در آمده است. گفتند اینجا بر حضرت ختمى مرتبت نازل گشته است. قدرى بالا رفتیم تا آن که به شکاف کوه رسیدیم. آنجا هم زیارت نموده مراجعت کردیم. شب سه شنبه، یازدهم شهر محرمالحرام 1298 از در باب الرحمه به حرم مبارک مشرف شده زیارت حضرت نبوى ـ ص ـ و صدیقه طاهره ـ سلاماللّه علیها ـ را خوانده نزد ستون توبه آمده نماز خوانده دعاى ستون را هم خوانده مراجعت کردم. صبح سه شنبه، یازدهم از باب جبرائیل به حرم مشرف شدیم. بعد از زیارت به «بیتالاحزان» آمده، روضه خواندیم. پس از استماع ذکر مصیبت در «مقبره مرحوم شیخ احمد احسائى» که پشت بقعه مبارک چهار امام است، فاتحه خوانده، بعضى جاى دیگر هم فاتحه خوانده، زیارت حضرت فاطمه بنت اسد را در دو جا بجاآوردم، اول در بقعهاى که پشت بقیع است و شیخ ابوسعید هم در آنجا مدفون است، زیارت نموده، ثانیا در حرم مبارک حضرت امام حسن ـ ع ـ زیارت حضرت فاطمه بنت اسد ـ علیهاالسلام ـ را بجا آورده مراجعت به خانه کرده، پس از صرف ناهار به زیارت حضرت عبداللّه ـ ع ـ پدر حضرت رسول ـ ص ـ مشرف شدم. زیارت نموده مراجعت کردم. شب چهارشنبه، دوازدهم شهر محرم، بعد از نماز عشا، حضرات به حرم مبارک مشرف شده، بعد از زیارت حضرت خاتم انبیا ـ ص ـ و صدیقه طاهره ـ علیهاالسلام ـ به خانه مراجعت کردیم. صبح چهارشنبه از باب جبرائیل به حرم مبارک مشرف شده، از آنجا به بقیع رفته زیارت ائمه بقیع را نموده مراجعت به منزل کردم. شب پنج شنبه را بعد از نماز به حرم مشرف شده، زیارت کرده، مراجعت به منزل کردم. صبح پنج شنبه، سیزدهم محرم از باب جبرائیل به حرم مبارک مشرف گشته، پس از زیارت، به بقیع رفته ائمه بقیع ـ ع ـ را زیارت کرده، وقت مراجعت در میان کوچه، حجاج را دیدم که تازه وارد مىشدند، به خانه آمده شب جمعه چهاردهم، بعد از نماز از در باب السلام به حرم مشرف گشته زیارت حضرت ختمىمآب ـ صلى اللّه علیه وآله ـ وحضرتصدیقهطاهره ـ علیهاالسلام ـ را بجا آورده نماز نزدیک ستون ابولبابه کرده، دعا خوانده مراجعت کردیم. صبح جمعه حاجى شاهزاده خاله که همراه حجاج جَبَل آمده بود، دیدن آمده، عصرى به زیارت ائمه بقیع ـ علیهمالسلام ـ رفته سرکار حضرت والا حسامالسلطنه ـ مد ظله العالى ـ در بقیع بودند. از آنجا به زیارت حضرت رسول ـ صلى اللّه علیه وآله ـ مشرف گشته یک ساعت از شب شنبه گذشته، همراه حجاج شامى از راه شام تشریف فرماى گشته، بنا به خواهش آقا حسن وکیلالدوله که آمده بود در منزل عملهجات و به جهت من پیغام فرستاده بود که شما خدمت حضرت والا عرض کنید که مرا مرخص بفرماید که در خدمت شما باشم، عریضه خدمت ایشان عرض کرده، جواب فرمودند که وکیلالدوله مرا تنها نخواهد گذاشت. همه این حجاج از مکه معظمه پس از توکل به خدا و به امیدوارى حضرت والا آمده بودند. همه را گذاشته و تشریف بردند و همه را مأیوس از خود کردند. هیچ شایسته نبود که در غیاب ایشان مردم بدحرفى بکنند. صبح شنبه پانزدهم، به قاعده مستمر، به زیارت حضرت رسول ـ صلى اللّه علیه وآله ـ و صدیقه طاهره ـ علیهاالسلام ـ مشرف شده، پس از زیارت مراجعت به منزل کرده، شب یک شنبه و شب دوشنبه و شب سه شنبه هیجدهم را هم هر روز و هر شب بحمداللّه تعالى به حرم مبارک مشرف گشته محمل حضرت پیغمبر ـ صلى اللّه علیه وآله ـ و محمل عایشه را که بردند، شب را بر حسب قاعده سابق نمىگذارند حجاج عجم تا ساعت چهار در حرم نزدیک ضریح مبارک بروند. خیلى عجب است که این اشخاص از هیچ نجاست احتیاط ندارند، بزهاى ایشان در کوچهها ویلو مىباشند و شب را هم به خانه صاحب مىرود بدون این که کسى سرقت کرده باشد.هیجدهم که اول چله بزرگ زمستان است در بیرون شهر مدینه توقف شده است. در حقیقت هوا مثل هواى بهار است و بسیار با روح است. صحرا و کوه مدینه مثل بهشت است. خداوند انشاءاللّه بحق همین بزرگواران که در این زمین مدفون شدهاند، روزى و قسمت بفرماید که یکبار دیگر به عتبهبوسى این بزرگواران مشرف شویم. همه سختیهاى راه و جمالهاى سیاه به واسطه یک مرتبه عتبهبوسى بر طرف شده. صبح چهارشنبه از بیرون دروازه سوار گشته، هوا قدرى بهم خورد. قدرى گذشت، بناى بارندگى شد. حضرات شریف که اهل حاج، شتر از آنها کرایه کردهاند بخاطر ایشان رسید که از سرکار حسامالسلطنه چیزى بند نشدیم و نصف کرایه را ندادهاند و فسخ کرده از راه شام تشریف برده، حال جلو این شاهزاده را مىگیریم، در باران نگاه مىداریم، یک صد تومانى بیرون مىآوریم. آمدند جلو را گرفته گفتند: چرا جلو را مىگیرید؟ در جواب گفتند خاوه مىخواهند. آدمهاى ما گفتند که ما تمام کرایه را پرداخته، خلعت هم دادهایم. کرایهکشها جواب گفتند که پول به محمد کائنى(13) دادهاید به ما که ندادهاید. دیدم اوضاع بدى است، به آدمهاى خود گفتم برگردید به مدینه پیش والى مدینه و در حکومت حرف را تمام کنید، گور پدر این هم کرده، همراه حجاج جبل مىروم. این وجه را به والى مدینه مىدهم که از شریف بگیرد. همین که دیدند این زمین زمینى نیست که بشود از این قبیل نقشها به آب ریخت به التماس پیش آمده، حضرات حجاج شیرازیها و «نصیرالملک» و سایرین تمام رفتند، همین شترهاى شریف که کرایه به ما داده بودند، ماند. بعد از راه افتادن باران شدت کرده، همین که آمدیم برویم، رودخانهاى در پیش بود که شتر نمىتوانست بگذرد. راه را چپ کرده. یک نفر هم همراه است که «کامل افندى» است، خودش مىگوید که نوکر ایران نیستم، قونسول از من خواهش نموده که همراه حجاج باشم. مرد زرنگ زبانفهمى است. قدرى از راه را چپ کرده، باز به رودخانه که از سیل جارى شده، گیر افتاد. لابدى به رودخانه زده، شتر را آب مىپیچاند. به هزار زحمت از آب گذشته، تا یکساعت و نیم به غروب مانده، رعد و برق بود و هوا هم مه گرفته بود، بعد آفتاب شد. نماز ظهر و عصر کرده سوار شدیم. بحمداللّه تعالى در این صحرا و کوه با جمعیت قلیل که همان خودمان و عملهجات خودمان بود، به سلامتى منزل رسیدیم. وقتى که به منزل «قبة الرود» رسیدیم، هشت ساعت از شب گذشته بود. پس از ورود و زدن چادر، عیال عبدالحسینخان سرتیپ به معذرت آمد که ما نمىدانستیم. جواب گفتم که بحمداللّه تعالى به خیر گذشته، لیکن هر گاه من مىدانستم مثل شخص نصیرالملک به این شدت بىکفایتى خواهد کرد، عسکر را بگذارد برود و یک قافله را بى آن که چهار تفنگچى همراه داشته باشند، حرکت بدهد مرورى داده مىشد، خبر آمده ان شاءاللّه تعالى مآل را بخیر بگرداند. پنج ساعت از روز پنج شنبه بیستم محرمالحرام گذشته از منزل قبةالرود حرکت کرده، اگر چه هوا ابر است، لیکن بارندگى ندارد و بعضى جاها زمین مثل زمرد سبز است. نه ساعت از شب جمعه، بیست و یکم گذشته، به منزل «بیرایه» رسیدیم. جزئى آبادى داشته و چاه آبى و گوسفند و بزى هم مشاهده مىشد. شانزده ساعت، شش فرسنگ راه آمدیم، از بس که این شترهاى حربى بد است و راه نمىرود. روز جمعه، بیست و یکم، شش ساعت از دسته گذشته سوار شدیم. منزل امروز تمام دره و کوه است. بعضى جاها قسمى است که کجاوهها و شکدف به کوه مىخورد. شتر هم راه نمىرود. تصور نمایید قطار مورچه است که راه مىرود. زکام سخت شدیدى عارض شده و سینه هم درد دارد. به یک حالت خرابى در کجاوه افتادهام که از وصف بیرون است. بار زیادى از ینبع به مدینه مىرفت و بعضى حجاج دریایى هم که از عدم مال، در مکه معظمه مانده بودند، امروز از راه ینبع مىآمدند که به مدینه مشرف بشوند. از مکه به جده رفتند و از راه ینبع مىآمدند.
شب شنبه، بیست و دوم شش ساعت از شب گذشته به منزل «بئر خلع» وارد گشته؛ روز شنبه، پنج ساعت به غروب مانده، از منزل بئر خلع حرکت کرده، شب هنوز به منزل نرسیده که از چهار طرف صداى دزدا دزد درگرفت. بعد معلوم گشته که در بین راه، خورجین پسر حاج عبدالهادى استرابادى که در بغداد تجارت دارد، از زیر پایش بریده با بقچه رختش را بردند. سنگها براى کاسه مشعل مىپراندند که مشعل جلو خاموش بشود، بیایند میان حجاج. این حرکات بسیار شبیه است به مثال حسین کُرد که در کتابها نقل مىکنند. امشب بحمداللّه تعالى زود به منزل رسیدیم. اسم این منزل «ربالحسان» است. آبادى آنجا منحصر است به چند چاه آب و چند باب خانه و یک دو باب دکان، تا این که حجاج بیچاره رفتند جزئى استراحت نمایند که آواز حرامى حرامى بلند شد. حسنخان نامى از اهل شیراز لنگه بارش را بردند، شیرازىگرى به خرج داده در نیمه شب سر دزد دوید که واحد یموت را به مغزش کوبیده با سر شکسته برگشت. از قرارى که معلوم گشته، جوالى که قدرى در او برنج و آرد بوده با بقچه رختش را بردند. چیزى که برایش باقى مانده بود سر شکسته. چون شب زود به منزل رسیده بودیم، یک ساعت از طلوع آفتاب گذشته، از منزل «بئر الشیخ» حرکت کرده به راه افتادیم. صحراى امروز همه جلگه است و صحرایى بىآب و علف است. این دو منزل که بئرالحسان و بئرالشیخ باشد، آب خوبى ندارد، هم بد مزه است، هم شور مزه، مثل این است که زرنیخ داشته باشد. راهى که به مکه مشرف مىشوند، تمام منازل آب داشت و آب خوبى هم بود. هیچ معنا نداشت که شخص عاقلى راه آبدار خوب را از دست داده و عسکر را بگذارد و عقلش را به دست جمال بدهد. عرض این است که بر گذشته افسوس خوردن ثمرى ندارد. امیدوار به درگاه حضرت متعال چنان است که این چند روز هم به سلامت بگذرد.
چهار ساعت از شب دوشنبه، بیست و چهارم محرم گذشته، به منزل «مستوره» رسیدیم. یک دسته قافله هندى، در دو سه ساعت قبل از حجاج عجم جدا گشته تا این که وارد شدیم. فریاد از طرف هندیها بلند شد. معلوم شد معلوم گشته که جعبهاى که در او نوشته و سند و هفتصد ریال فرانسه بوده بردهاند. امشب هوا سرد است به قدرى که آدم میل به پوشش و آتش مىکند. بعضى اشخاص از قبیل شریف و برادرش و کامل افندى و یک دو نفر دیگر از وقتى که سر کار حسامالسلطنه تشریف بردهاند، در چادر نوکرها هستند. شب را تا صبح مشغول خوردن چاى و کشیدن قلیان مىباشند. آدمها هم کشیک مىباشند. صبح قرار گذاشتند که دو ساعت به غروب مانده حرکت کنند که نماز صبح را منزل برسند به ملاحظه این که اگر شب از روى بار چیزى عیب کند، جمال از عهده برخواهد آمد و حال آن که از روى بار جوال پسر حاجى عبدالهادى را بردند، کسى چیزى نداد. آب منزل مستوره علاوه بر شورى تلخ است که شام شب تلخ شده است، لابدى گفتم ناهار را بخورند. نماز ظهر و عصر را کرده، سوار شوند. چهار ساعت به غروب مانده، روز دوشنبه، بیست و چهارم محرم الحرام، از منزل مستوره سوار گشته روانه منزل رابغ شدیم. امروز هم صحرا جلگه است و همه حرکت از مدینه الى حال، رو به قبله است. روزها با وجودى که هوا ابر است، چند روزى است که از جدى مىگذرد. روى کجاوه پایین است. با یک دانه پیراهن، عرق متصل جارى است. وقت نماز مغرب حجاج پایین آمده نماز خوانده، سوار گشته هشت ساعت از شب سه شنبه، بیست و پنجم، به نخلستان رابغ رسیدیم. به جهت آبى که در جلو بود، حجاج معطل شدند. جمالهاى سیاه زبان نفهم، شترهاى ما را باز کرده، به قدر دو ساعت و نیم در صحرا گرداندند. هر طرف رفتند، راه را پیدا نکردند. با هزار زحمت از آب گذشته، تا راه را پیدا کردند تا چادر زدند، نماز صبح شد. نماز کرده، چاى خورده، روز سه شنبه، بیست و پنجم شهر محرم، در منزل رابغ ماندیم. شب چهارشنبه، بیست و ششم را هم مانده، وقت طلوع آفتاب، روز چهارشنبه، بیست و ششم، از منزل مزبور سوار شدیم. دو ساعت به غروب مانده به جهت اداى فریضه پیاده گشته، بعد از اداى نماز پیاده شدیم. دو ساعت از شب گذشته، جمالها جلو گرفته که مىخواهیم بار بیندازیم. خواستند مانع شوند. بازى درآوردند که راه گم شده است. خلاصه هیچ کس که به قدر ذرهاى عقل و شعور داشته باشد، خودش [را] به دست این جمالهاى سیاه دیوانه نخواهد داد. در راه جبل به هیچ وجه این حرکات بى معنا نیست که مردم کتابچه در مذمت راه جبل مىنویسند و مخلوق را مىترسانند. در بین راه خورجین به زیر پاى خودش که در شکدف نشسته بود بریدند. بیچاره دیده بود شکدف کج مىشود، خیال کرده بود این که جمال مىخواهد درست کند. وقتى خبر گشته که لنگه جوال را برده بودند. خیلى عجب است که دولت تمکین دارد که این همه خوارى بر سر حجاج بیاورند. هرگاه بخواهند اظهار مطلب هم بکنند، داورى در میان نیست. در حقیقت گروهى از حجاج در دست این غلامهاى سیاه اسیر و گرفتار مىباشند. هرگاه در راه جبل حجاج صدمه داشته باشند، اقلا آدمى هم هست که بشود سؤال و جوابى کرد. بأىّ تقدیر بعد از گذشتن ده ساعت از لیل پنج شنبه، بیست و هفتم، وارد منزل «قطیمه» گشته، روز را توقف کرده، سه ساعت به غروب مانده، از روز پنج شنبه، بیست و هفتم، از منزل حرکت کرده ساعت شش از شب، جمالهاى از خدا بىخبر حجاج را در بین راه نگاه داشته که راه را گم کردهایم. قدرى بازى درآورده راه افتاده، باز قدرى که رفتند اجماعى کرده، هاى و هوى درگرفت. یکى گفت: دریاست، دیگرى صدا برآورد باتلاق است پس از مدتى معطلى حاصل گشته، معلوم شد قدرى آب باران است. یک مشعلکش، مشعل را نرسانده بود. خورجین از زیر پاى فروش(14) خودمان پاره شد، اسباب خورجین را برده بودند. یک فرسخ به منزل خیط مانده بود که حجاج را نگاه داشته که راه گم شده، باید در همینجا توقف کرد. همه اهل حاج جمع گشته، خواستند این چهار نفر غلام سیاه را از این خیال منصرف کنند، ممکن نشد. لابدى فرود آمدند. آب هم به قدرى که وضوى نماز صبح بسازند، یافت نمىشد. به هزار زحمت صورت نمازى به جاى آورده، بعد رفتند در یک فرسخى، یک آب گلآلود بسیار کثیفى که همه جور جانورى در میان او بود آوردند. عجب مصیبتى به سر حجاج مىآورند. در حقیقت از حیّز تحریر خارج است.
روز جمعه، بیست و هشتم، در صحراى بدون اسم بسر برده، چهار ساعت به غروب مانده از روز مزبور حرکت کرده راه افتادیم، تا امشب چه شود. حجاج فلک زده را به جده برسانند یا آن که در صحرا بازى دیگر جور کنند. یک ساعت از غروب گذشته، به جهت نماز مغرب پیاده گشتیم. بعد از اداى فریضه سوار گشته، ساعت شش صداى فریادى برآمد که شتر را با صندوق بردهاند. تعاقب کرده، فرصت بردن نکرده شتر را در بیابان گذاشته گریختهاند و صندوق، مال حاجى میرزا محمد داماد حاج محمد صادق اصفهانى که تاجر معروفى است بود. شب الى صبح مثل حرکت کردن مورچه این شترها حرکت کردند. به جهت نماز صبح پیاده شدیم، در صحرایى که بسیار با صفا بود، از همه قسم گل و گیاه داشت و از قبیل خطمى فرنگى و گل زرد زیاد داشت. همه صحرا پس از طلوع کردن آفتاب مثل زمرد سبز بود. با وجودى که زمین همه شن است، به قدرت کامله الهى از آمدن دو باران این همه نباتات روییده شده است. از قرار مذکور چهار سال است که در این مملکت باران نیامده بحمداللّه امسال قدم حجاج خوب بوده که بارانهاى نافع مرحمت شده. چهار فرسنگ به شهر مانده، قونسول استقبال کرد. اصرار زیادى نموده که به قونسولخانه بروم. چون عیال نداشت از این جهت نرفتم. کمال ادب بجا آورد.للّهمّ اجْعَلْ عَواقِبَ أُمورنا خیرا بحقِّ محمدٍ وآله.
صبح یکشنبه، غره شهر صفر، حاجى عبداللّه دیرباج کشتى را آورده سؤال کردهاند، گفت این واپورها خوب نیست، به جهت این خوب نیست که حجاج باید چند روزى در اینجا توقف کنند تا آن که کشتى خوب برسد. عصرها با دوربینى تماشاى دریا مىکنم. تقدیرات الهى است، من کجا جده کجا، تماشاى دریا کجا! در حقیقت انسان از عاقبت امورش بىخبر است که چو مىشود. امروز که روز سه شنبه است، هنوز اثرى از کشتى نشده است. همان هفت واپور است که سابق در دریا ایستاده بوده. خانههاى جده هم مثل خانههاى مکه معظمه است. این منزلى که حالیه سکنى داریم، از زمین الى بالاى بام هشتاد پله مىخورد و این اتاق که نشستهایم شصت و چهار پله مىخورد. دو روز است متصل باد مىآید. مادامى که باد است، هوا سرد است که آدم میل به پوشیدن کلیجه(15) مىکند. همین که هوا از باد مىایستد، گرم مىشود. از روزى که وارد خاک عربستان شدهایم، که اوایل میزان بود، تاکنون که قریب به نصف شدن چله بزرگ زمستان است، همین حالت در همه وقت و همه جا دیده شده است. تا هوا نسیم دارد، قدرى خوب است، گرم نیست؛ هر وقت از نسیم افتاد، مثل جهنم است. حال با وجودى که متصل دو روز است نسیم مىآید، آبها در کوزه به شدت گرم است. خداوند ان شاءاللّه سبب سازد که واپور به زودى برسد. هرگاه آدم مآل کار را بداند، به قدرى که در جده معطل شدهایم، در مدینه منوره توقف مىکردیم که در حقیقت بهشت است و روح آدم تازه مىشود. سر و جانم به فدایت یا رسولاللّه ـ ص ـ ! خداوند را به حق همان بزرگوار قسم مىدهم که یک بار دیگر قسمت نماید به آن آستان مبارک مشرف شوم.
وقت حرکت از مکه معظمه به مدینه طیبه، از راه «فرع» رفتیم. و اسم منازل از قرارى است که مذکور مىشود. وادى فاطمه، عسفان، قطیمه، رابغ، بئر رضوان، ابوعاع، ریان، قصیر، بئر ماشى، مدینه طیبه. مراجعت از «راه سلطانى» بود، بدلخواه جمالهاى پدر سوخته و شریف غیر انسان. برترى که راه سلطانى داشت این بود که پست و بلندى است و الا از حیث آب و صفا راه «فرع» هیچ نسبتى به این راه نداشت. منازل مراجعت از مدینه الى جده از راه سلطانى: قبةالرود، عار، بئر حسانى، بئرالشیخ، مستوره، رابغ، قطیمه، خیط، جده.
شهر «جده» شهر بزرگى است؛ از مدینه طیّبه بزرگتر است. هفت عراده توپ رو به دریا کنار دریا گذاردهاند. در مدینه طیبه همه چیز از مأکولات بود، لیکن در اینجا بعضى چیزها از قبیل سبزىآلات و نارنج نیست. پرتقال و لیمو جزئى در بازار هست. خیار سبز هم دانه دانه بهم مىرسد. اگرچه از افسوس خوردن ثمرى حاصل نیست، لیکن توقف اینجا، هرگاه در مدینه حاصل مىشد، خوب نعمتى بود. چقدر بد مىگذرد که در یک منزلى مکه معظمه توقف داشته باشیم و ممکن نباشد مشرَّف شویم. امشب شب جمعه ششم شهر صفر است، عید مولود حضرت ظلاللّهى است. پارسال در چنین شبى کجا بودیم امسال در کجا هستیم! بحمداللّه سلامتى هست و به زیارت بیت اللّه مشرف گشتهام و خدمت حضرت ختمى مرتبت ـ ص ـ و ائمه هدى ـ علیهمالسلام ـ مشرف گشتهایم. جهت دلتنگى این است که در یک منزلى مکه معظمه توقف داریم و سعادت یارى نداد که دو دفعه مشرف شویم. همراهان همتى ندارند و الا ممکن است که مشرف شویم. در هر صورت، حالیه در بالاخانه جده گرفتارم. فردا که ششم شهر صفر است همه آشنایان و احباء در دارالخلافه در یک جا جمع هستند.د. عذر خواستم، لکن از قرار مذکور مثل دارالخلافه، آتشبازى و مهمانى فراهم آورده؛ از نصیرالملک و عبدالحسین خان سرتیپ و بعضى دیگر که حاضر بودهاند، وعده خواسته، از قرار تقریر، نصیرالملک، چون به جهت کرایه مال با قونسول میانه نداشت، در مهمانى حاضر نشده، لکن سایرین همه حضور به هم رسانده، با کمال وجد و سرور، شب را به سرآورده، امید که خداوند وجود مبارک اعلىحضرت اقدس شهریارى را در ظل حمایت خود محفوظ بدارد و طول عمر به ایشان کرامت فرماید که ابدالدهر در کل ممالک محروسه این جشن را داشته باشند.
همه روزه منتظر واپور هستیم. واپور حاجى موسى را به جهت آن که حجاج وازده بودند شکست خورده، اوّل نفرى سىریال و چهل ریال گفتگو مىکردند، حال به پانزده ریال و دوازده ریال رسیده. چون توقف حجاج در جده به طول انجامیده، ملاحظه سیزده صفر نکرده در روز پنج شنبه دوازده شهر صفر هشتصد و سى نفر از اهل حاج همراه واپور حاجى موسى حرکت کردهاند. خداوند ـ ان شاءاللّه ـ حافظ همه باشد. ما که حال در جده مقیم مىباشیم، تا چه تقدیر شده باشد و از خدمت امالبشر که مرخصى حاصل شود. از پریشانى خیال تاکنون که دوازده شهر صفر است، خدمت جده مشرف نشده بودم. حال تحقیق نموده، مذکور شد که به منزل نزدیک است، لابدى پیاده راهى شدیم. در میان کوچه که مىگذشتیم، جلوخوان و دالان بسیار عالى به نظر آمد که صندلیها و نیمکت بسیار در آن گذارده بود و یک نفر خواجه درب در ایستاده بود. پیش رفته تماشا نموده خواستیم بگذریم. خواجه به زبان عربى حالى کرد که کسى در اینجاست. هرگاه بخواهید، بالاخانه را تماشا کنید، ممکن است. عیال عبدالحسین خانِ سرتیپ، که همشیره سهامالدوله است، همراه بوده رفتیم بالاخانه. اصل بالاخانه تو در تو بود. نیمکتها گذاشته بودند. خانم خانه که صاحب خانه باشد، مهمانى رفته بود. دو نفر دختر کوچک و چند نفر کنیز حبشى بسیار خوشسیما در آنجا بودند. خواجه به زبان عربى گفت: همه جا را خوب تماشا کنید. بسیار خوب عمارتى بود. حمام قشنگ از مرمر داشت. به قاعده خودمان قبه هم ساخته بودند. شیشه نصب کرده بود. یک شیر آب سرد از بیرون و یک شیر آب گرم هم از بیرون. تون حمام هم بسیار به قاعده بود. جویا شدم از خواجه: أیْنَ مَوْلاک؟ جواب داد: فی السّوق. یعنى در بازار است. از آنجا بیرون آمدم تا جده مسافت زیادى بود. هوا هم گرم. هر چه بود رسیدیم. قبر امّالبشر؛ حضرت حوا ـ علیهاالسلام ـ به ترکیب یک ناودان از دو طرف را بالا آوردهاند. پایین پا یک پنجره آهن است، بوسیده و فاتحه خوانده، استدعاى مرخصى کردم. میان در و میان بقعه هشت است. تفصیل آن از قرارى است که حضرت والا معتمدالدوله ـ روحى فداه ـ در کتاب «روزنامه سفر مکه معظمه»(16) مرقوم فرمودهاند. و این بقعه محل ناف مبارک است. دو بقعه هم در میان همان شبیه قبر حضرت حوا است که دیوار کشیده و ساختهاند. از قرارى که حضرت والا در کتاب روزنامه متعرض شدهاند، یکى قبر عثمان پاشا، و دیگرى از خویشان عثمان پاشا است. عجب حرکت قبیح غیر قاعده کردهاند که در روبروى جسد حضرت، مرده دفن کردهاند. پس از زیارت مرخصى حاصل کرده، مراجعت کردیم.
به محض ورود به منزل خبر دادند که واپور آمده است و ان شاءاللّه به بوشهر خواهد رفت. امروز دو واپور رفته و دو واپور آمده است. حال که یوم جمعه است و سیزدهم صفر است، چهارده روز است که در جده توقف داریم. بجز غم و غصه کارى نداریم. چند شبانه روز است به شدتى هوا گرم است که با وجود یک پیراهن در بالاخانه بلند که شصت هفتاد پله مىخورد، عرق متصل جارى است. جاى شکر بحمداللّه باقى است که قبل از ورود به جده، باران خوب نافع آمده است و الا از بىآبى که به قول خودشان چهار سال باران نیامده بود، چه مىشد و به چه قسم ممکن بود که این قدر توقف کرد! امروز حاجیان عقب مانده که روز حرکت ما از مدینه، روز ورود آنها بود، بعضى از راه «ینبع» و بعضى از «رابغ» فرارا آمدهاند. هزار ریال به جهت خاوه(17) به حملهدار دادهاند. حملهدار پولها را برداشته فرار نموده. در رابغ جلو حاج را گرفته، مطالبه خاوه کردهاند. این حجاج بیچاره که پول به حملهدار داده بودند، جمیع را نگاه داشتهاند، بعضى فرار کردهاند. از قرار تقریر، حجاجى که از راه ینبع آمدهاند شریف را در ینبع دیدهاند. کانه بازیهایى که روز حرکت از مدینه به سر ما مىخواستند در بیاورند به سر حجاج بیچاره در آوردهاند. انشاءاللّه بلا به سر شریف اینها بخورد، یقین است که رسول ـ صلى اللّه علیه وآله ـ از این اولادها بیزار است. خیلى عجیب است از این طایفه که لاالهالااللّه مىگویند و از نجاست به هیچ وجه احتیاط ندارند، در همان جایى که بول مىکنند، فورا وضو بجا مىآورند و با پاى برهنه در همان مکان راه مىروند. چیزهاى غریب از آنها مشاهده مىشود. مُبال(18) را به قسمى ساختهاند که حکما ترشح به آدم بخورد. با وجودى که به این شدتها بى احتیاطى دارند، با این پاهاى کثیف در حرم رسول اللّه ـ صلى اللّه علیه و آله ـ داخل مىشوند و عجمِ بیچاره را از حرم مىرانند. امروز که یکشنبه پانزده شهر صفر است، هنوز معلوم نشده است که کى از جده حرکت خواهیم کرد. با هزار زحمت، نصیرالملک یک جهازى دیده است، به تحریر قونسول مردم را منع مىکنند و جار مىزنند که دو روز دیگر، جهازى بهتر خواهد آمد و نفرى دوازده ریال هم خواهد گرفت. مردم احمق دیگر تصور این را ندارند که به قدر سه ریال به جهت توقف خرج دارند. همان ملاحظه ارزانى را دارند. حاجىنبى نامى که از اهل شیراز است، و از قرار مذکور حاکم مشهد مرغاب است، بعد از این حجاج به مدینه طیّبه مشرف شده، روز پنج شنبه دوازده وارد جده شده است به قدر سیصد نفر حاجى که عقب مانده و پول خاوه را شریف خواسته بود طورى نموده از رابغ آمده است. همه حجاج از این سیصد نفر به جهت ضمانت مشارالیه مطیع او شدهاند. به تحریک قونسول او هم نمىگذارد که این حجاج حرکت کنند. به ملاحظه این که بعد کشتى ارزانتر خواهد آمد. و هر روزه جارچى جار مىزند که حجاج حرکت نکنند یوم آتى کشتى ارزان خواهد گیر آمد و نفرى دوازده ریال بدهید. نصیرالملک هم صاحب این جهاز که الآن جهاز انگلیس است، دیده است که به بوشهر برود. معلوم است کسر شأن اوست که حاجى نبىخان حرفش بهتر از او باشد، به همین قسم مانده است. لابدى آدمى نزد حاجى نبىخان فرستادم که این چه شیطنت است که پیش گرفتهاى؟ جواب گفته که شرط مىکنم که این جاهز که بعد برود، زودتر از این جهاز به منزل برسد، اگر سرکار مىفرمایید من هم با این جهاز مىآیم اما قریب هفتصد تومان ضرر من است که در بین راه به حجاج دادهام و بارهاى من هم در مکه مانده است. در این صورت چو تکلیف است که من بکنم؟ حال که به این قسم سرگردان ماندهایم، خداوند خودش فرجى برساند. تاکنون به هیچ وجه اسباب حرکت کردن واپور فراهم نیامده. از جانب نصیرالملک هم حرکتى نمىشود. بدیهى است در ملک خود هر کسى مىتواند کارى به قدر قوه صورت بدهد. لیکن هرگاه در خارج کارى پیش برود خوب است. مجددا لابدى آدمى فرستادهام حاجى نبىخان را حاضر کرده، گفتم: تو وعده دادى که روز دوشنبه که امروز است، جهاز خواهد آمد. حال همینجا در منزل عملهجات توقف داشته باشید هر وقت جهاز آمده به خانهات برگرد. همین که ساعتى حاجى نبىخان را نگاه داشتند، در میان مردم شهرتى پیدا شده که حاجى نبىخان را گرفتند. بعد از ساعتى واپور آمد. حاجى مزبور و عملهجات به اتفاق رفتند واپور تازه را دیدند. بسیار بدجهازى بود. کُتریهاى(19) زبرى داشت. حاجى نبىخان خجل گشته فورا پول بداد به آدمها که اگر من بروم چتى[!] بگیرم کسى به من نمىدهد، شما بفرستید بگیرند. فرستادند گرفتند. باز طرف عصرى، جارچى به فریاد آمده که بیایید در جهاز عدن. وکیل جهاز دید که مردم آنجا نمىروند، لابدى واپور روانه کرد. با وجود این که واپور رفت، باز کار لنگ است. امروز و فردا مىکنند. آدمى نزد نصیرالملک فرستادم، این چه اوضاعى است؟ گفتى حاجى نبى خان شیطنت مىکند، فرستادم او را آوردند. این جهاز هم که رفت، یک نفر هم پیش قونسول فرستادم که صریح بگو من نوکر دولت ایران نیستم تا آن که من تکلیف خودم را دانسته باشم. بیست روز است که در جده معطل هستم. عوض این که خودت واپور خوب معین نمایى، کارشکنى مىکنى. هرگاه به جهت کرایه با نصیرالملک گفت و شنید دارید، به سایرین چه دخلى دارد. فورا خودش آمد به عذر خواهى. عصر هم نصیرالملک و عبدالحسین خان سرتیپ و فضلعلیخان و جمعى از تجار و حجاج آمدند در چادر بیرون.
دو سه ساعت نشسته قرار دادند فردا که چهارشنبه است، اسباب بکشند. پس فردا به سلامتى ان شاءاللّه در واپور برویم. اگر این پیغامهاى سخت نبود، الى آخر ماه صفر در جده مانده بودیم.ال شخص انگریزى است. صبح پنج شنبه نوزدهم صفر که وارد جهاز شدیم. کطریهاى موافق قاعده؛ اصل میزخانه که ناهارخورى کاپیتان است، با کطریهاى دور که خانه نصیرالملک با سه صبیهاش و زن عبدالحسین خان سرتیپ و همشیره نواب عروس شاهزاده حاجى دلشاد خانم که عیال محمد حسن خان پسر امین نیکى! باشد با دختر حاجى محمد صادق تاجر اصفهانى در این کطریها نشستهاند. چهارده نفر مرد در روى عرشه نشستهاند. احدى دم در کطرى نمىآید. مُبال(20) هم به قاعده در دالان کطرى است. نوکر در دمِ در خبر مىکند، ناهار و شام و چاى را مىدهند اندرون. همه چیز در کمال قاعده است. شب جمعه واپور حرکت نکرده، صبح جمعه را هم ماند که عصرى حرکت کند. عصر هم قونسول آمد رفت عرشه، سلام رساند. طبیب آمد حجاج را دید، شب شد. کاپیتان گفت شب است دیگر حرکت موقوف است. دریا در انقلاب است و کوه هم در مقابل است. شب جمعه بیستم که شب اربعین است، روضه خوان آمد، ذکر مصیبتى کرده، شب شنبه بیست و یکم هم در دریا نشسته حرکت نکردیم. صبح شنبه به یارى ائمه اطهار ـ علیهمالسلام ـ حرکت کرده، تا بناى حرکت را گذاشت، احوالها منقلب گشته به یک قسمى افتاده بودم، مثل آدم مدهوش بودم. تا غروب دو بار تهوع کرده، چشم باز کرده، شب یکشنبه را هم بىقوت و غذا افتاده بودم. تمام زنهاى کطرى از خانم و کنیز تمام افتاده به حالت خراب. روز یکشنبه بدتر از روز اول شدیم. عیال حاجى اسداللّه بیک! ایشیک آقاسى باشى حضرت اشرف ارفع والا معتمدالدوله ـ روحى فداه ـ با وجودى که حالت خودش خراب بود، به هر قسم بود از منزل خودش آمده مشغول پرستارى شد. آدمهاى خودم همه افتادهاند. تا غروب بى قوت افتاده که یک فنجان چاى هم ممکن نشد بخورم. آمدند که مرا حرکت بدهند از روى نیمکت روى تخت ضعف کردم. هواى کطرى حبس و جمعیت زنها که به همه حالت تهوع دست داده، مشرف به موت بودیم. خداوند پدر و مادر عیال ایشیک آقاسى را رحمت کند. رفت در منزل خود، حاجى عبداللّه را خواست که فکر منزل دیگر که در عرشه است بکند. کاپیتان را حالى کردند. چون آدم درستى بود همین قدر فهمید که کى مىخواهد بیاید، فورا اتاقش را خالى کرده. کوچ ایشیک آقاسىباشى مرا به کول گرفته تا به منزل رسانید. ابدا شعور این را نداشتم که بفهمم، همین که در کطرى در میان نیمکت افتادهام قدرى باد خوردم، حال آمده فهمیدم که تغییر منزل کردهاند. شب را بىحال افتاده بودم.
شب دوشنبه و روز دوشنبه باد سخت مىآمد که آب دریا کوه کوه بلند مىشد. شب سه شنبه تا صبح خواب نکردم به همان حالت که افتاده بودیم، افتادیم. کاپیتان هم در بالاى آن عرشه باز جاى دیگرى داشت. هر ربع ساعت شروع به آواز مىکرد، تا صبح بیدار بود . کشتى به شدت تلاطم داشت و صداى غریب از او ظاهر مىشد. در همین شب سه جهاز دیگر هم گذشت. هنوز به باب اسکندر نرسیدیم.
روز سه شنبه بیست و چهار شهر صفر هوا ابر است و باد هم به شدت مىآید. لیکن آن تلاطم و انقلاب روز پیش را ندارد. خداوند خودش رحم کند که به سلامت به منزل برسیم، حالیةً که باد معرکه مىکند. از قرارى که مىگویند، عصرى از باب اسکندر خواهیم گذشت. اهل این کطرىِ پایین تمام مدهوش افتادهاند و حالتى ندارند. پنج ساعت و نیم به غروب مانده از باب اسکندر گذشتیم. در میان دریا کوهى است و قلعه بزرگى ساختهاند. با دوربین خوب قلعه و جاى عسکر نمایان بود. موافق قاعده از بالاى قلعه تا کنار آب جاده بود. بیرق بزرگى زده بودند که شب در بالاى آن چراغ روشن کنند که وقتى کشتى در شب عبور مىکند بفهمند که به کوه نخورد. از روى آب درست به نظر نمىآید که وسعتش چه قدر است. بحمداللّه از باب اسکندر به سلامت گذشتیم، لیکن باد به شدت مىآید.
شب چهارشنبه بیست و پنجم شهر صفرالمظفر که شب چهارشنبه آخر صفر است، به شدت باد مىآید و آب دریا متلاطم است. سه ساعت از شب گذشته گفتند جهازى از دور مىآید. چراغش کمکم نزدیک شد. بهر قسمى بود بلند شده از پشت آینه تماشا مىکردم. آمد آمد، چنان نزدیک شد بهقدر بیست ذرع، مثل یک شهر بزرگ چراغانى؛ البته هزار چراغ روشن بود. گویا نمىدانست که این واپور هم در دریا است که به این شدت نزدیک آمده بود. اهل این کشتى دستپاچه شده؛ کاپیتان شاقوت زد، بالا مىدوید، پایین مىآمد که به یک مرتبه یا اللّه یا اللّه اهل کشتى بلند گشته مرگ را معاینه به چشم خود دیدند. همین که صدا بلند شد، چرخ این کشتى را عقب چرخ دادند. آن کشتى هم به همان قسم که پیش آمده بود، همان قسم عقب رفت. ربع ساعت نکشیده از نظر ناپدید شد. روح از بدن همه، از نفهمیدگى اهل این کشتى و اضطراب مردم بىمعنى بیرون رفت. عجب مردمان بىشعورى دارد ایران، بقدر ذرهاى ادراک ندارند، بخصوص مردمان فارس که مستعد یک آواز هستند که هنگامه بر سر پا کنند. بعد از گذشتن کشتى شب را الى صبح از کثرت باد و حرکت کشتى خواب نکردیم. بشدت هرچه تمامتر باد مىآمد. صبح چهارشنبه بیست و پنج صفر به اصطلاح چهارشنبه سورى است. باد قدرى آرام است. جناب سلالة السلطان آقا میرزا عبدالوهاب که پیشنماز اصفهان است در کشتى است. سید خوبى است. دعاى چهارشنبه سورى و غرق نشدن در دریا را فرستاده خواندیم. خداوند ان شاء اللّه تعالى به حرمت همه اولیاى حق که به سلامت همگى را به منزل برساند، توکلت على اللّه.رفع کسالت بشود، متصل در حرکت و راه رفتن مىباشد. در این کطرى که منزل داریم، چرخ سکان کشتى پشت او است. شب و روز چشم اینها به قطب است و چرخ را حرکت مىدهد از روى قطب و دقیقه نمىتواند مژه بهم بزند. بزرگ است خداوندى که این همه هوش داده است بنده را که چنین اسبابى در دریاى عظیم فراهم مىآورد. روز جمعه بیست و هفتم شهر صفر وعده داده که از مسقط بگذرد. به نظر نمىآید. به جهت این که واپور کثیرى در این چند روز گذشته، و ما ماندهایم. جهت را از دیلماج کشتى سؤال مىکنم، مىگوید: اینها جهاز به تابوت حاجى بار نمىکنند، به جهت این که حاجىها کثیف هستند و کشتى را ضایع مىکنند. بعد از بیرون رفتن حجاج مشغول شست و شوى کشتى هستند. خداوندِ مسبب الاسباب، خودش بخوبى همگى را به ساحل نجات برساند. شب هم آخر ماه و تاریک شب است. شعر خواجه علیه الرحمه مناسب حال اهل کشتى است.تى نشستهاند که حاجى ابوالقاسم و یا فلان آقاى دیگر مىخواهد مداخل کند. عصر جمعه شده، مسقط پیدا نشده. شب شنبه، بیست و هشتم، که شب قتل است، باد باز شدت کرد. از سر شب تا صبح از واهمه، خواب به چشم نمىآید.ه و جزیره بن خلقان نمایان است. از قرارى که مذکور شده است، اهل انگلیس از خاک این کوه مس مىگیرند. کوه دیگر هم که قدرى مسافت با این کوه داشت، میان دریا نمایان بود. جزیره کورمور مىگفتند. اگر نامربوط نوشته شده باشد، گوینده غلط ذکر کرده است. امروز دوشنبه است. مىگویند که فردا طرف عصرى به مسقط مىرسیم. آن هم خداوند بهتر مىداند. حال که سر در کف دست گرفته نشستهایم شب را تا به نصف شب، همهاش مشغول روضهخوانى و سینهزنى هستند. چهار ساعت به غروب مانده، شخص... ناخوش بود، به رحمت ایزدى پیوست. از کطرى پیدا بود که پس از غسل و کفن و نماز او را به دریا انداختند. از جهت آب هم به مردم سخت است. از کثرت طمع، جمعیت را زیاد کرده آب کفایت نمىدهد. از دو ساعت به غروب مانده هوا قدرى آرام گرفته. آب دریا موج نمىزند، کشتى به آرامى در حرکت است. اول مغرب بناى آمدن باد شده است. «شب آبستن است تا چه زاید سحر». تا صبح چه شود و خواست خداوند چه باشد. روز یکشنبه بیست و نهم شهر صفر المظفر، پنج ساعت و نیم به غروب مانده، کوه بزرگى نمایان گشته، گفتند کوه موسیره است، یک فرسنگ از جهاز دور است. آن طرف خشکى است، عجب وجدى براى مردم دست داده از دیدن کوه، حظى دارند که کوه پیداست. خوب است هر روز اسباب هراج مىکنند و خودشان را مشغول دارند. جماعت شیرازى هرگز وجود خودشان را کسل نگاه نمىدارند. شب دوشنبه سلخ شهر صفر، یک نفر شیرازى مرحوم گشته، همان شبانه، هاى و هوى درگرفت و او را به دریا انداختند. باد هم مىآید. صداهاى عجیب و غریب هم از چرخها بلند مىشود. شب هم بلند است. هشت ساعت از شب گذشته، گفتند به کوه رأس الحد مىرسیم. پنج ساعت از دسته گذشته، روز دوشنبه سلخ، به کوه شور رسیدیم. چهار و نیم به غروب مانده کوه مسقط نمایان گشته، دو کشتى بادى کوچک هم از بغل مىگذشت. کوه نزدیک بود، لیکن عمق دریا زیاد است که اگر از نزدیک و کناره کوه هم بگذرد، ضررى نمى رساند. از قرارى که مذکور شده است، عمق دریا سیصد نعل است. با وجود این که کاپیتان، از قبله به جهت زیادى آب و تلاطم دریا نگذشت، بسیار آدم معقولى است، چون مى داند در این کطرى نشستهام، شب با سکانچى به طور نجوى حرف مىزند که مبادا بیدار بشوم. هرچه حرکات خلاف و بىادبان است از اهل مملکت خودمان است. شب سه شنبه که غره ربیع الاول است، بحمداللّه تعالى از برکت ائمه اطهار ـ علیهمالسلام ـ دریا آرام است.
بندر عباس
دو ساعت از روز سه شنبه غره ربیعالاول 1298 گذشته. بندرعباس که یکى از بندرات فارس است، نمایان شد و به قدر دویست نفر حاجى که بعضى از اهل کرمان و بعضى از اهل محالات فارس مىباشند، اسبابهاى خودشان را جمع کرده بردند. یک هنگامه و قال و قیلى در جهاز افتاد، مثل این که تکیه دولت به هم مىخورد، بلکه هزار مرتبه بالاتر. سه شنبه چهار ساعت به غروب مانده بندرعباس نمایان شد. لنگر انداختند و حاجىها رفتند. بعضى از حجاج هم به جهت خرید رفتند. میل نصیرالملک این بود که شب را بماند. کاپیتان راضى نشده، عبدالرسولخان آدم نصیرالملک که در بندرعباس است آمده بود پیش مشارالیه. حاجى ابوالقاسم بوشهرى در بکاره نشست رفت به بندر عباس. پس از رفتن مشارالیه، معلوم شد که مشارالیه به خیال این که به واسطه زیادتى که به حجاج کرده، مبادا در بوشهر به صدا بیایند، پیغام داده که من چندى در اینجا توقف مىکنم. در باطن خیالش این بود که چندى که گذشت، حجاج متفرق خواهند شد و کسى متعرض من نخواهد گشت. تصور حجاج بیچاره کنند که در چند جا این بیچارهها را مىچاپند. نزدیک به غروب کاپیتان، شاقوتِ راه افتادن جهاز را زد. اشخاصى که باید دوباره از بندر مراجعت کنند، به جهت خرید رفته بودند نیامده بودند، با وجودى که کاپیتان جار زده بود من غروب مىروم، کسى به جهت خرید نرود. چون حرف به گوش اهل فارس فرو نمىرود و گوش به این مطلب ندادند. وقت مغرب، جهاز حرکت کرد. از قرارى که مذکور شده، چند نفرى ماندند. بعضى به دستپاچگى خود را بالا انداختند. دو نفر هم با هم دعوا کردند. یکى خودش را به کشتى آویخته بود به دریا بیندازد؛ آدمهاى ما دیدند، هاى و هوى کرده بالا کشیدند. بحمداللّه تعالى الآن را هوا آرام است. نصیرالملک هم کارهایش قدرى ناتمامى داشت. پیغام کرد جهاز را نگاه دارند. کاپیتان صریح جواب داد از تو معتبرتر هم در این جهاز هست، چرا هرگز به من امر و نهى نمىکند. روزى هزار روپیه خرج من است بالاخره. این جهاز که لنگر انداخته بود با دوربین در کطرى پیدا بود. بسیار قشنگ بود. گفتند جهاز یکنلى(21) است، یکى از بوشهر آمده و به بمبئى مىرود؛ دیگرى هم از بمبئى آمده به بوشهر مىرود. رفت در بندر لنگه کارش صورت بدهد. از آنجا به بوشهر برود. جهازى که به بوشهر مىرفت، خیلى نزدیک بود و بسیار هم قشنگ بود. گفتند این جهاز از آن بزرگتر است، خداوند تبارک و تعالى چنان هوش به اینها مرحمت فرموده که دریا را مثل راه خشک تصور مىکنند. همه قسم تصرفات به عمل مىآورند. چنان چه این همه اسباب در دریا فراهم کردهاند. سکانچى مثل دهنه اسب سر جهاز را این طرف و آن طرف مىگرداند، مثل جلوى اسب را کسى بگرداند. بلکه این در نزد ایشان اسهلتر(22) است، به جهت این که هر گاه اسب سرکشى را کسى بخواهد جلوى او را برگرداند، مشکل است و لیکن سکانچى با کمال سهولت سر جهاز را بر مىگرداند. دو ساعت از شب چهارشنبه دویم ربیع الاول گذشته، بناى آمدن باد است. خداوند ـ ان شاءاللّه ـ این دو روز هم بر ما ترحم خواهد فرمود. عجب طایفهاى هستند این اعراب که از یهودى بدتر هستند. اهل کشتى همه فرنگى و خارج مذهب مىباشند. از اول شب تا نصف شب همه مشغول سینهزنى و روضه خوانى مىباشند، هیچ نمىگویند چه مىکنید، اما مدینه طیّبه در شب قتل در همه خانهها آواز دف و دایره و هلهله بلند بود.(23) کسى از ترس جرئت نکرد که اسم امام حسین ـ ع ـ در میان بیاورد. لعنت خداى بر این طایفه که از کافر حربى بدترند. داخل کشتى شده، چند روز دیدم مؤذن اسم مبارک حضرت امیرالمؤمنین ـ ع ـ را ذکر نمىکند. پیغام کردم که حالا چرا اسم مبارک حضرت مولاى متقیان را ذکر نمىکند. معلوم شده بود که فراموش کرده! حال همه روزه در اذان ذکر اسم مبارک مىشود. سر و جانم به فداى اسم مبارکت یا امیرالمؤمنین. وقت سحرى بحمداللّه تعالى باد آرام گرفت و آب دریا در نهایت آرامى است.
روز چهارشنبه دوم ربیعالاول ، آب دریا بسیار روشن است. مثل آینه صاف است. بر عکس دریاى پیش که سیاه بود. شب پنج شنبه، سیم ربیعالمولود، حجاجى که به بوشهر پیاده مىشوند، عالَمى دارند. آنهایى که خیال رفتن عتبات دارند، وجد دیگرى دارند. خداوند مسبب الاسباب احدى را از درگاه خود مأیوس نگرداند. روز پنج شنبه، شش ساعت از دسته گذشته، به سلامت در لنگرگاه بوشهر لنگر انداخته که حجاجى که پیاده مىشوند، پیاده شوند. اگر چه هوا ابر است، لیکن از برکت ائمه اطهار باد و باران نیست. حاجى محمد باقرخان، حاکم بوشهر تا از دور علامت دولت علیّه ایران را دید، سواره بکاره دودى گشته، آمد. لنگرگاه بوشهر، مثل لنگرگاه جده نیست، آنجا هم نزدیک است هم آب کمتر دارد. دو ساعت به غروب مانده به توفیق الهى، از واپور پیاده شده، به بکاره دودى سوار شدیم. در حقیقت، این بکاره بسیار آراسته و قشنگ است. کطرى بسیار خوب دارد که شش در به بزرگى درهاى کالسکه بزرگ از شیشه دارد و از هر طرفى باز بوده، اتاق فرش کرده، دور تا دور نیمکت گذارده، دستک انداخته بسیار قشنگ. اینجا که نشستم ملاحظه جهاز بزرگ را مى کردم. عجب جهازى بود. اهل بوشهر مىگفتند تا حال جهاز به این بزرگى به این لنگرگاه نیامده، بیست پله مى خورد که از جهاز بالا بروى و پایین بیایى و تمام مس بود و آهن. از زیر که نگاه مىکردى، چیز غریبى در دریا ایستاده بود. بکاره دودى خیلى امتیاز داشت. یک ساعت و نیم به غروب مانده از بکاره بیرون آمده، داخل چهار برج که عمارت حکومتى است شدیم. حاجى محمدباقرخان، کمال انسانیت را بجا آورد. بحمداللّه تعالى از خبر سلامتى حضرت اشرف والا ـ روحى فداه ـ و سرکار نواب علیّه عالیه ـ دامت شوکتهاـ چشم و دلم روشن شده و تلگراف سلامتى رسید. شب جمعه را به انتظار تلگراف طهران روز کردم. روز جمعه هم تا غروب جواب نیامد. حالت خرابى داشتم که به شرح نمىتوان درآورد. بحمداللّه تعالى وقت مغرب جواب تلگراف طهران رسید. شکر الهى را بجا آوردم. غروب حمام رفته شب در عمارت بالاخانه رو به دریا منزل کردم. روز شنبه، پنجم ربیعالاول هم بحمداللّه تلگراف از شیراز رسید. توقف در جده بیست روز کشید. نمىدانم توقف در بوشهر تا کى تقدیر شده باشد. بحمداللّه تعالى همه روز از شیراز و طهران تلگراف مىرسد. چون امیرآخور حضرت والا از شیراز باید بیاید، تا امروز که سه شنبه است نیامده. خیال کردم که تخت و مال از همینجا گرفته، سوار شویم. چون به جهت طهران تلگراف کرده بودم، جواب نرسید، از این جهت موقوف کردم. امشب به قاعده معمول شب عید است و نهم ربیعالمولود. تنها در بالا خانه رو به دریا نشستهام. صبح چهارشنبه، تلگراف میرآخور از یک منزلى رسید که عصر وارد مىشویم. عصرى وارد شد. روز پنج شنبه و جمعه به جهت خستگى مالها که از گردنه و کتلها آمده بودند، ماندیم.
به سوى شیراز
صبح شنبه، دوازدهم ربیعالاول، هوا ابر بود، هر چه گفتند امروز بمانیم، قبول نکرده، بارها را بار کردند. همین که کجاوهها و تخت را بار کردند، باران شدیدى باریدن گرفت که از ناودانها آب جارى گشته چون ممکن نبود که سوار شویم، لابدى موقوف کردیم. قرار شد، عصرى حرکت کرده، در یک فرسخى منزل نماییم. سه ساعت به غروب مانده، با آن که باران مىآید، سوار شدیم. پس از سوار شدن، شدت کرده همه جا باران آمد تا این که به منزل رسیدیم. شب را مهتاب شد و بسیار هواى خوبى بود. چند عمارت دیگر هم در نزدیکى بود که مال تجار فرنگى بود. شب را در عمارت ملک مانده، صبح یکشنبه، سیزدهم حرکت کرده، یک فرسخ که مسافت شد، راه سخت و باطلاق شده، یک مرتبه قاطر تخت کش در باطلاق فرو رفت، آدمها و شاطران ریخته تخت را باز کردند. با هزار زحمت، قاطران را از گل بیرون کشیدند تا گوش قاطر گِلى بود. مىگفتند اگر تخت بسته نبود قاطر فرو رفته بود. دو ساعت به غروب مانده با هزار زحمتِ باطلاق، به کاروانسراى احمدى پیاده شدیم. در بالاخانه کاروانسرا منزل کردیم. شب هم شب چهاردهم! مهتاب شبى است. صبح دوشنبه چهاردهم از کاروانسراى احمدى سوار شده در صحرایى که بسیار با صفا است و از همه قسم گل و لاله روییده و زمین مثل زمرد سبز است، عبور مىنماییم. راه گل است اما نه به شدت دیروز. بهار اینجاها همین فصل است. در حقیقت بسیار خوب صحرایى است، لیکن از براى اشخاصى خوب است که سواره باشد و تفرج کند نه کسى که در تخت نشسته است. وقت ناهار پیاده شده، ناهار خوردیم. تمام صحرا پر بود از همه رنگ گل و گیاه. سه ساعت به غروب مانده وارد کاروانسراى «برازجان» شدیم. در برازجان تلگرافخانه نیست. محمدخان حاکم برازجان، نبود، رفته بود به دهات دیگر. کاروانسرا را مشیرالملک ساخته است. بد کاروانسرایى نیست. بهتر از کاروانسراى احمدى است. گویا مستحفظ درستى نداشته باشد. اتاقها به واسطه بارندگى همین دو سه روز زیاد چکه کرده است. الحق باران خوبى متصلا در این چند روز آمده است که زمین را به این قسم سبز و خرم کرده است. بار زیادى به بوشهر مىرفت. اکثرى تنباکو و پنبه بوده است. صبح سه شنبه از کاروانسراى برازجان حرکت نموده صحرا مثل زمرد سبز است. از طرف دست راست هم کوه و دره نزدیک بود. تمام کوه سبز بود. در این صحرا گل شقایق هم باز شده بود . راه هم باطلاق نبود. درخت کنار هم در راه بود. به جهت ناهار پیاده شده، چادر آفتاب کرده جاى بسیار خوبى زده بودند که تمام گل بود. از قرارى که مىگویند دو ماه دیگر در همینجا به شدتى گرم خواهد شد که هر گاه خاک زمین به پاى آدم برخورد، مىسوزاند. بحمداللّه امسال بارندگى به قاعده شده است. ان شاءاللّه سلامتى و وسعت به همه کرامت بفرماید.
پس از صرف ناهار سوار شده، به قدر یک فرسنگ که آمدیم، به «دالکى» رسیدیدم، از محل دشستان است. کاروانسرا داشت، گویا جاى خوبى نبود، در صحرا چادر زدند. بحمداللّه تعالى بعد از شش ماه در صحرایى چادر زدیم که آب جارى دارد. در بین راه هم تفنگچى گذاشتهاند، به جهت حفظ قافله. این راه همیشه مخوف بود. لیکن بحمداللّه تعالى، اکنون در کمال امنیت است که قافله در صحرا مىافتد و خوفى هم ندارد. ان شاءاللّه تعالى خداوند این امنیّت را از مردم نگیرد. شب در چادر بودیم. صبح چهارشنبه شانزدهم ربیعالاول، از دالکى سوار شده، روانه شدیم. قریب یک فرسنگ که گذشتیم به اوّل کتل مىبود رسیدیم. از تخت پایین آمده سوار اسب شدم. قدرى که راه آمدیم تخت هم از کتل در نمىشد. لابدى تخت را باز کرده به دوش کشیدند، بسیار گردنه سختى بود. خداوند حافظ است که از این کوهها آدم به سلامت مىگذرد. در کوه در کنار رودخانه به جهت صرف ناهار پیاده شدیم. عجب جاى باشکوهى است. کوه مثل زمرد سبز است و از همه قسم گل و لاله روییده است. هرگز کوه شمیرانات با وجودى که ییلاق است در بهار سبز نیست و اینجا با وجودى که سنگستان است، از یک رو باران این قسم سبز و خرّم مىشود. بعد از ناهار سوار شده دو دفعه به گردنه افتادیم. حاجى محمد صادق اصفهانى، به قول خودش راه را ساخته است. اما قسمى ساخته است که چاروادار و بار از آنجا عبور نمىکند. با سنگهاى قلبه ساخته است که سر بالا و سرازیر شدن سخت است. از قرارى که مىگفتند عوض دعاى خیر ناسزا در حق او مىگفتند. و از راه دیگر عبور مىکنند. از اوّل این راه پیاده شده به هزار معرکه تا بالاى گردنه پیاده آمدیم، کجاوه هم گیر کرده بود. لابد، بار کردند، بسیار زحمت داشت، سه ساعت به غروب مانده به منزل کنار ... رسیدیم. چون هوا ابر بود به ملاحظه باران آدمها در چادر منزل کردند. ما در میان مسجد شب منزل کردیم، کاروانسرا دارد لکن خراب است. نصف شب باران باریدن گرفت، نوکرهاى بیچاره را خوب درست کرد. صبح پنج شنبه 17 [ربیع [باز هوا ابر است، به ملاحظه کتل کجى که مىگویند از راه دیروز سختتر است، مبادا باران بگیرد، ماندیم، شاید هوا باز شد و حرکت کنیم، هرچه انتظار باز شدن هوا را کشیدیم، به هیچ وجه اثر باز شدن ندارد. لابد سوار شدیم. محض سوار شدن باران گرفت تا آن که پاى کتل کجى رسیدیم، از تخت بیرون آمده سوار شدیم. قدرى آمدیم به پاى گردنه رسیدیم، عجب گردنه سختى است. سر بالایى بسیار شد و همه سنگ، دیشب باران آمده حال هم مشغول باریدن است. زمین هم گل است. «توکلت على اللّه» گفته، جلودار هم نمىتواند جلودارى کند. پیادهها پاها را برهنه کردهاند یک طورى که نوشتنى نیست، تا آن که کسى خودش معاینه نبیند، نمىداند چه هست. بحمد اللّه تعالى هر طور بود گذشتیم، هرگاه گل نبود پیاده مىشدیم، چون گل بود پا لیز مىخورد، نمىشد چادر را جمع کرد. لابدى سواره از گردنه بالا آمدیم. اندکى رفت که راه بهتر بشود که باران شدت کرد. چتر بالاى سر گرفتیم، مثل ناودان از چتر سرازیر بود. به همین حالت به سلامت بحمداللّه تعالى به «کمارج» رسیدیم. آتش درست کرده، چادر و چاقشور(24) را خشک کرده، تخت هم در پایین گردنه مانده بود. از اینجا پیاده رفته است به دوش گرفته وقت مغرب رسیدند. باز هم هوا ابر است. باران هم آهسته مىآید. با وجود شدت باران و مه هوا و کوه، صحرا صفایى داشت مثل بهشت. روح آدم تازه مىشد؛ زمستان این صفحات همین بارندگى است. از گردنهها خلاص شدیم. حال سقف اتاق چکه مىکند خداوند خودش حافظ است. ان شاءاللّه حفظ خواهد فرمود و به سلامت به منزل خواهد رسانید. در پاى گردنه جایى به جهت قراول که کشیک قافله را مىکشید ساختهاند. بحمداللّه تعالى از اقبال بلند پادشاه و عدالت حضرت والا «معتمدالدوله» راه به طورى امن است که قافله بار خودش را در صحرا مىاندازد و خودش مىرود میان کاروانسرا. در حقیقت همان رعیتها دزد بودهاند که حال قوّه حرکت ندارند. صبح آفتاب بوده از کمارج سوار شده پاى کتل سنگى پیاده شدیم. از گردنه گذشتیم، براى ناهار پیاده شده، صحراى اینجا تمام بابونه است و بابونه کازرونى که معروف است مال همین صحرا است. در بین راه شاطرى از شیراز آمده پاکت سرکار علیّه عالیه ـ دامت شوکتهاـ را آورده، در میان پاکت ایشان پاکت طهران هم بوده، تحمیدات خداوندى را به جا آورده که چنین روزى مجددا نعمت فرموده. یک ساعت به غروب مانده وارد «کازرون» شدیم. شب شنبه، نوزده شهر ربیعالاول در کازرون ماندیم. صبح شنبه از کازرون حرکت کرده؛ این صحراها مثل صحراها و کوههاى روز پیش سبز و باصفاست، ولى به آن خوبى نیست. قدرى که آمدیم به اول کتل دختر رسیدیم. از اول «کتل دختر» تا به آخر کتل تخمینا نیم فرسخ بود. همه را پیاده آمدیم تا پایان کتل که آفتاب گردان(25) ناهار خورى را زده بودند، ناهار خوردیم، سوار شدیم. تمام صحراها درخت بلوط است، زمینها هم سبز است، مثل باغات فصل پاییز شمیران و از دو طرف کوه است و بالاى کوه همین درخت بلوط بوده لیکن سبز نبوده. از میان زمین سبز که عبور مىکردیم، مثل این که خیابان بسته باشند. قریب دو فرسنگ آمدیم رسیدیم به «کتل پیرزن». از تخت پیاده شده سوار شدم، تخت را پیادهها بر دوش گرفته مىآوردند. هوا هم ابر است، لکن بحمداللّه باران نمىآید. بر پدر کتل دختر و پیرزن هر دو لعنت. عجب راه قلبى است. بیچاره آن قافله که متصل از این راه به بوشهر مىرود و مراجعت مىکند. نیم ساعت از شب یکشنبه، بیستم شهر ربیع الاول سال 1298 گذشته، به سراى میان کتل رسیدیم. اینجا سرد است و کوهها هم پر از برف است. روز یکشنبه از کاروانسرا حرکت کرده، این کاروانسرا را مرحوم حاج قوام الملک ساخته، میان کتل پیرزن است. تخت را پیادهها به دوش گرفته و ما همه راه را سواره بودیم. از سربالایى خلاص شده به سرازیرى افتادیم. آب هم جارى است. لابدى پیاده شدیم و از سرازیرى گذشتیم. بعد سوار شده مجددا به گردنه افتادیم. پناه مىبریم به خدا از این گردنه. پس از تمام شدن گردنه دوباره سوار تخت شدم.
در «دشت ارچن» براى نماز پیاده شدیم. جایى بود که مىگفتند که «قدمگاه حضرت سلیمان» است. بحمداللّه تعالى بعد از شش ماه امروز چشم ما به برف افتاده است و بحمداللّه تعالى تا اینجا از برکت ائمه اطهار ـ علیهمالسلام ـ به سلامت مىباشیم. هزار مرتبه شکر مىکنم خداوند را. دشت ارچن همیشه محل شیر بوده است. حالا بحمداللّه تعالى از کثرت امنیت شیر هم فرار کرده است، به قول به رعایا. بارى ناهار خورده سوار شدیم. از تخت بیرون نیامدیم اما همه کتل به زحمت آمدیم. از کاروانسراى میان کتل هم سوار شده به زحمت آمدیم. شب دوشنبه بیست و یکم شهر ربیعالاول 1298 وارد «خان زنیان» شدیم. از شهر دو سه نفر آمده بودند. نواب علیّه عالیه ـ دامت شوکتها ـ اظهار مرحمتى فرموده، بار خانه مرکبات و شیرینى التفات فرمود. شب خان زنیان بسیار سرد بود که صبح آب یخ کرده بود. روز دوشنبه از اینجا حرکت کردیم براى ناهار بالاى «چناررادار» پیاده شدیم. بعد از ناهار سوار شده، دم کاروانسراى چناررادار شاهزادههاى شیراز و آدم و جمعیت با کالسکه آمده بود. با سرکار بدرالدوله و شمع ایران خانم و شاهسلطان خانم در یک کالسکه بودیم. با جمعیت استقبالچیها وارد «باغ عفیفآباد» شدیم. نزدیک غروب نواب علیّه عالیه، سرکار شاهزادهخانم ـ دامت شوکتها ـ تشریف آوردند. شب هم بارانى بود. صبح سه شنبه، بیست و دوم، به سلامت وارد شیراز شدیم. باران هم به شدت جارى بود، به مردم از جهت بارندگى بد گذشت و در «ارک کریمخانى» وارد شدیم. سرکار علیّه، جمعیت اهل فارس و شاهزادگان را مهمان کرده بودند. همه را دیدیم. بعد حضرت اشرف والا تشریف آوردند. بحمداللّه تعالى خداوند متعال در این سال از مرحمت کامله خود، به دو زیارت بزرگ، این بنده شرمنده را مستفیض فرمود. پس از زیارت بیت اللّه الحرام و حضرت ختمى مآب ـ صلىاللّه علیه وآله ـ به زیارت حضرت اشرف والا ـ روحى فداه ـ و زیارت حضرت علیه عالیه ـ دامت شوکتهاـ مشرف شدم. الحمد ثم الحمد. پس از ورود، طرف عصرى حمام رفته خلعت مرحمتى را پوشیدم. روز سه شنبه بیست و دوم و چهارشنبه مهمانى بوده و آمد و رفت هم زیاد بود. چاپار هم به طهران مىرفت. روز جمعه، بیست و پنجم رفتم به «حافظیه». پناه مىبرم به خدا از رفتن به حافظیه. چه حالت از برایم دست داد! حیاط خارجى به جهت خانم شاهزاده جوان ناکام ساختهاند. یک دست عمارت است. حوض آب و باغچه با صفاى خوبى داشت. آبى را هم وقف کردهاند به جهت مخارج آنجا. شب مراجعت کردیم. زمان توقف در شیراز از روز ورود تا زمان حرکت دو ماه و یازده روز طول کشید. در این مدت بسیار سخت گذشت، خاصه چند روز بعد از عید نوروز که خبر ناخوش جناب وزیر لشکر رسید. در ماه جمادى الاولى هر چه بگویم بد گذشت.
بحمداللّه خداوند تفضل فرموده در روز شنبه غره جمادى الثانیه، جواب تلگراف میرزا سید رضى حکیمباشى رسید که بحمداللّه تعالى تب قطع شده است. قدرى آسودگى حاصل شده است. در این مدت یکماه و چندى، نه شب خواب و نه روز آرام داشتم. مملکت فارس شهر زندانى بوده از براى من که به وصف بیرون است. چگونه شکر این نعمت عظیم را مىتوان بجا آورد که بحمداللّه با دل خوش حرکت کردیم.
روز سه شنبه چهارم شهر جمادى الثانیه 1298 در کمال سلامت و عافیت از شیراز حرکت کردیم. در بین راه بر پرخارپشت آن کوه که معروف است به کوه بمود از قرارى که مىگویند شکارگاه خوبى است، به جهت ناهار پیاده شده بعد از ناهار سوار شده قریب غروب وارد «زرقون» شدیم. بعضى بارهاى عقب مانده بود. یک روز توقف کرده، روز پنج شنبه، ششم، از زرقون سوار شده راه قدرى خوب نبود که کالسکه به سختى مىگذشت. دو فرسخ از زرقون گذشته به پل خان رسیدیم. از پل گذشته، جهت ناهار پیاده شدیم. پس از صرف ناهار سوار شدیم. چهار ساعت به غروب مانده وارد «تخت جمشید» در پایین تخت کنار نهر آب افتاده بودند. از تخت جمشید تا شیراز ده فرسخ است.
صبح جمعه، هفتم، سوار شده رفتم بالاى تخت به تماشاى آثارهاى قدیم که باقى مانده است. از ستونهایى که در زیر تخت بوده است، على الحساب باقى است. قادر است خداوندى که به انسان این همه هوش داده است. در حقیقت از جمله چیزهایى که دیدنى است یکى این آثار تخت جمشید است که تاکنون باقى مانده است و این صورتهایى که به سنگها نقش کردهاند باقى است، از جمله جایى است که او را آئینهخانه مىگویند. سنگها را چنان صیقل دادهاند مثل آینه، بعد از دو هزار سال برق مىزند. در میان درگاه، خدا عالم است که در بوده یا نبوده، حالا مثل در است. از دو طرف صورتى نقش کردهاند، به قاعده باید صورت جمشید باشد. دو نفر پشت سرش ایستاده، یکى چتر دستش است که بالاى سرش گرفته است و یکى دیگر هم چیز دیگرى در دست گرفته، معلوم نشد چه چیز است. نقشهاى غریب به سنگها است. بالاى کوه که آتشکده است، در هفده سال قبل که آمدیم، همان بالاى کوه، صورتها نمایان بود. امسال خاکِ کوه را، حضرت اشرف والا ـ روحى فداه ـ داده است برداشتهاند و خیمه در زیر پیدا شده است و صورتها که در اطراف است نمایان شده است. بیشتر از صورتهایى که به سنگها نقش است، همه را تراشیدهاند. کسى نمىداند کار کیست اما صورت این آتشکده که در زیر خاک بوده و در دو سال قبل خاکش را برداشتهاند، خوب پیداست. علامتهاى غریب دارد. از نقش و نگار در و دیوارهاى شکسته آثارى پدید است. سنادید عجم را حیف از این بناى قریب که در مملکت ایران بوده است و خراب شده است. پس از تماشا از همانجا سوار شده، راه افتادیم. در بین راه براى ناهار پیاده شده، بعد از ناهار سوار شده، چهار ساعت به غروب مانده، روز جمعه، هفتم جمادى الثانیه، وارد «سیوند» شدیم. هواى این منزل بهتر از آن دو منزل است. زمینها سبز است، پر از شقایق. بسیار با صفا است. از تخت جمشید تا سیوند پنج فرسخ است. صبح شنبه، هشتم جمادى الثانیه، از سیوند سوار شده روانه منزل «کمین» شدیم. جمیع راه از کوه و صحرا پر از درخت چاتلان قوش بود که بعضىها بنه مىگویند. بسیار چیده، شب پلو پختند و ترشى انداختیم. چهار ساعت به غروب مانده، به منزل رسیدیم، با وجودى که در ناهارگاه به قدر دو ساعت نشسته بودیم. از سیوند تا کمین پنج فرسنگ است. هواى سیوند از کمین سردتر است. همه جا منزل دارد و کنار جوى آب است. صبح یکشنبه، نهم جمادى الثانیه، از منزل کمین سوار شده، راه امروز با صفاتر از روزهاى پیش بوده. اغلب جاهاى صحرا پر از گل شقایق و گلهاى دیگر بود. جایى که به جهت ناهار پیاد شدیم، مجموع صحرا، گل الوان و زیبقهاى قشنگ بود. صحرا پر از مشک تراشه و مرزه کوهى بود. بعد از صرف ناهار سوار شده راه افتادیم. به جهت رودخانهاى که جلوى راه بود، راه را چپ کرده، به قاعده باید در «مشهد مرغاب» بیفتند. به جهت همین مطلب، در قادرآباد منزل کردند که پهلوى مشهد مرغاب است. در سر راه مشهد مرغاب، جایى است که «مشهد مادر سلیمان» مىنامند. بعضى مىگویند که مرقد «کیخسرو» است و بعضى مىگویند مرقد مادر جمشید است. چون بعضى جمشید را سلیمان مىدانند، دور نیست که مشهد مادر سلیمان همان مشهد مادر جمشید باشد و از جمشید است که بناهاى عظیم باقى است.
از اول منزل تا آخر منزل امروز، چهار فرسنگ بود. از کمین تا این منزل نزدیکتر از سیوند تا کمین است. بحمداللّه تعالى هوا خوب است، گرما چندان صدمه نمىزند. خداوند ان شاءاللّه تعالى همه منازل را به خوشى بگذراند که به سلامتى همه اهل وطن را ملاقات کرده باشم.
صبح دوشنبه، دهم، از منزل «قادرآباد» حرکت کرده روانه شدیم. منزل امروز سه فرسخ و نیم بود. صحرا مجموع از گل و گیاه معطر بود. ناهار را در منزلى که «عباسآباد» مىگویند صرف نموده، روز چندان گرم نبود، لکن شب سرد بود. صبح سه شنبه، یازدهم، هم از منزل عباسآباد سوار شده، روانه شدیم. منزل امروز هفت فرسنگ بود. در بین راه در باغى به جهت صرف ناهار پیاده شدیم. هوا هم خوب بود. این منازل سرحد است. یک ساعت به غروب مانده وارد منزل «مشکین» شدیم. صحرا بسیار سبز و خرم است. شب هوا سرد بود.
صبح چهارشنبه، دوازده جمادى الثانیه، از منزل مشکین سوار شده، راه افتادیم. راه امروز همه دره و کنار کوه بود. اغلب کوهها پر از برف است، لیکن بسیار با صفا و خوش هوا بود. از همه طرف آبها جارى بود. یک طرف برف بود. طرف دیگرپر از گل و لالههاى الوان بود. از لاله قرمزش گفتم قدرى چیدند. میان دره نزدیک برف، به جهت ناهار پیاده شدیم. بسیار ییلاق خوبى است. سه ساعت به غروب مانده، به منزل رسیدیم. این منزل را سرچشمه و میان کلکتل (گل) مىگویند. کوهها پر از برف است. روبروى چادر، چشمه آب صافى بود. شب به شاطرها گفتند، رفتند در کوهها کون کوه(26) را آتش زدند، خالى از صفا نبود.
اقلید
صبح پنج شنبه سیزده جمادى الثانیه، از منزل سوار شده، راه امروز هم از کنار کوه بود، اما برف نزدیک نبود و آن صفاى روز پیش را نداشت. از بالاى کوه، صحراى اقلید مثل زمرد سبز نمایان بود. قبل از ظهر وارد اقلید شدیم. در میان باغ چادر زده، منزل کردیم. بلبل زیاد داشت و بسیار خوب مىخواندند. هواى اقلید هم بسیار خوش هوا است. چون چند منزل آمده بودیم، روز جمعه، چهاردهم اطراق کردند به جهت نعل بندى مالها. اقلید بسیار ده آبادى است. دوازده محله دارد. هشت حمام دارد، همه چیز به قاعده دارد. قصبه خوبى است. روز شنبه، پانزدهم، حرکت کرده، روانه آباده شدیم. قبل از ظهر وارد آباده شدیم. از اقلید تا آباده پنج فرسنگ است. هواى آباده به خوبى اقلید نیست. آبادى اقلید بیشتر از آباده است. امروز در بین راه متصل باد سخت مىآمد. صبح یکشنبه، شانزدهم جمادى الثانیه روانه «شولکستان» شدیم. منزل شولکستان بسیار بد منزلى است. در هیجده سال قبل که از این راه به شیراز مىرفتیم، به همین حالت بود. در این مدت، هیچ آبادتر نشده است. آبش هم خوب نیست. صبح دوشنبه، هفدهم شهر مزبور، از منزل شولکستان حرکت کرده، چون منزل نه فرسخ است و دور است، پیاده و سواره از همه جهت صدمه مىخوردند. در بین راه در کنار نهر آب منزل کردند. آبادى قدرى دور بود. معروف به چشمهریزه و کوه بلوان است. آذوقه از قبیل کاه و جوى مال، از منزل پیش برداشتهاند. ماشاءاللّه جمعیت اردو بسیار زیاد است. تقریبا سیصد زن متجاوز در اردو است. اشخاصى که از راه اصفهان مىخواستند بروند، از شولکستان مرخص شده رفتند. صبح سه شنبه، هیجدهم، از منزل حرکت کرده روانه شدیم. هواى امروز گرم است. قبل از ظهر به منزل «رُمشن» رسیدیم. این ده از محال اصفهان است و از دهات مرحوم امین الدوله قدیم است که وقف حضرت امیرالمؤمنین ـ ع ـ کرده. ده آباد معتبرى است.
صبح چهارشنبه، از منزل رمشن حرکت نموده روانه شدیم. راه امروز همه کویر بوده برخلاف روزهاى قبل که تمام پر از گلهاى الوان بود. در بین راه، دو آب انبار ساختهاند که در حقیقت هر کس این بناى خیر را گذاشته، ثواب عظیمى کرده است که در صحراى کویر آب انبار ساخته است، به جهت مترددین سخت نباشد در هواى گرم. کنار آبانبار به جهت ناهار پیاده شده، بعد از ناهار سوار شدیم. امروز به جهت برخاستن نسیم، هوا قدرى خوب است. در بین راه، دو جا آبادى بوده، مىگفتند آب این دهات از زمین مىجوشد و جارى است. بجز اهل همان دهات، هر کس بخورد ناخوش مىشود. چهار ساعت به غروب مانده وارد «حسنآباد» شدیم. آب این ده شور است. جوى اینجا وقت درو کردنش شده است. در منزل رمشن، آلوچهها خوب درشت شده بود، لیکن اینجا آلوچه ندارد. زمین هم خاکى است که جانورهاى زیاد دارد. به هر طورى که بود شب را روز کردیم.
ورزنه اصفهان
صبح پنج شنبه، بیستم جمادى الثانیه، که روز تولد سیدةالنساء ـ علیهاالسلام ـ است، از منزل حسن آباد سوار شدیم. راه امروز هم، همه کویر(27) است. در بین راه، یکجا آبادى بود. درخت پسته زیادى داشت. شش ساعت از دسته گذشته، از پل «زاینده رود» اصفهان گذشتیم. سیفى کارى اینجاها دو ماه دیگر به دست خواهد آمد. اغلب جایها خراب بود، جاى دیگر را ساخته بودند. گفتند آنجا را آب مىگرفته است. از اینجا تا شهر اصفهان، مىگویند پانزده فرسنگ است. جایى که چادر زدهاند، صحراى خشک بىآبى است. رودخانه دور افتاده است. این ده را «ورزنه» مىنامند و در اینجا به جهت شورى زمین، کبوتر خانههاى متعددى ساختهاند به جهت جمع کردن کوت از براى حاصل . روز اینجا بسیار گرم بوده، لیکن شب به جهت آمدن باد، هواى جوهرى پیدا کرده. مىخواستند یک شب دیگر در این راه توقف کنند، چون آب دور بود و زمین هم سبزى نداشت، موقوف کرده، صبح جمعه، بیست و یکم، حرکت نموده، روانه شدیم. زمین و صحراى ورزنه به انتها رسیده، نزدیک است که از کویرى خارج شود. بعضى جاها گیاه قلیلى نمایان است. در بین راه آبانبارى ساختهاند. پهلوى آبانبار به جهت ناهار پیاده شدیم. آبانبار خوب آب سردى داشت.
چهار ساعت به غروب مانده وارد منزل «امامزاده قاسم» شدیم. در میان باغ چادر زده بودند. خالى از صفا نبود. جوى آب خوبى از کنار چادر مىگذشت. در این چند روز هیچ آب صاف دیده نشده، به جهت این که اردو کنار نهر مىافتاد که [جز] امروز که نهر آب از دست اردو محفوظ است.(28) در بین راه امروز چند جا آبادى بود.
کوهپایه
صبح شنبه، بیست و دوم جمادى الثانیه، از منزل امامزاده قاسم سوار شده، روانه شدیم. منزل امروز در بین راه دهات متعدد بود. دو سه ده کنار راه بود. بعضى در دامنه بود. صحراى بسیار خوب و هواى خوب داشت. هوا ابر بود. به جهت ناهار پهلوى باغى در سر قنات پیاده شدیم. آب شیرین گوارایى داشت. آب دیروز صاف بود لیکن قدرى شورمزه بود. وقت خوردن ناهار رعد برخاست و تگرگ شدیدى آمد. بعد هوا بارانى شده، عجب هوایى شده، مثل بهشت. اغلب دهات متصل به یکدیگر بود. باغاتش بیشتر از خانه رعیتى بود. اکثر جاها خراب بود. این دهات کوهپایه اصفهان است. چهار ساعت به غروب مانده وارد منزل «نى» شدیم. چون مالها بعضى وامانده شدند.
روز یکشنبه، بیست و سیم، توقف کردیم در منزل «نى». عباى کوهپایه اصفهان که معروف است از اینجاست. کوه برف دارد و هوا هم سرد است. اینجا ییلاق است.
اردستان
صبح دوشنبه، بیست و چهارم، از منزل نى حرکت کرده روانه شدیم. امروز هم دهات و باغات زیادى در طرف یمین و یسار راه در بین راه بود. هوا هم گرم بود. پنج ساعت به غروب مانده وارد «اردستان» شدیم. این فقره که مىگویند «اردستان باج به شغال مىدهند» حقیقت دارد. از قرارى که تحقیق کرده، معلوم شده، اگر کسى یک تیر تفنگ براى شغال بیندازد همه آن باغ را شغال ویران مىکند. اردستان از دهات قدیمه است. آبادى فراوان دارد، قصبه خوبى است. الآن سپرده به میرزاى فرهنگ است. از دهات معتبر اصفهان است. قناتى دارد. مىگویند قریب دوازده سنگ آب دارد و معروف است به قنات «اروند شاه». امروز با وجودى که به قدر دو سنگ آب از کنار چادرها مىگذشت، از بس هوا گرم بود، از شدت گرما دارد سبز نشد.(29) ساعتى استراحت کرده، حال که اول جوزا است، به این شدت گرم است، یکماه دیگر چه خواهد شد؟ خوب است که جزئى نسیمى دارد.
صبح سه شنبه، بیست و پنجم شهر جمادى الثانیه سال 1298، از اردستان حرکت کرده، راه امروز آبادى و دهات نزدیک جاده(30) نبود. از دور، از طرف یمین راه، در دامنه پیدا بود. با وجود بودن دهات، صحرا خشک و کویر است و به شدت هم گرم است. کنار جوى آبى به جهت ناهار پیاده شده، آب این جوى شور بود. بعد از صرف ناهار سوار شده، روانه شدیم، پنج ساعت به غروب مانده وارد منزل «مغا» شدیم. هوا ابرى بود و به شدت هم گرم بود. شب اندکى هوا خوب شد که با یک کتان خوابیدیم.
نطنز
صبح چهارشنبه، بیست و ششم جمادى الثانیه، از منزل مغا سوار شدیم. به قدر دو فرسنگ که رفتیم، از خاک اصفهان بیرون رفته، وارد خاک «نطنز» شدیم. راه امروز هم کویر است. در بین راه آبادى به نظر نیامده که یک دو جا، از دور به نظر مىآمد. داخل خاک نطنز که شدیم، اول یک دهى بود که معروف به «بادآباد» است. مخروبهاش زیادتر از آبادى بود. دهات نظنز، به تیول حضرت اشرف ارفع والا «حسامالسلطنه» ـ مدظله العالى ـ است. هوا به شدت گرم بود. اول غروب باد برخاست. خاک غریبى شد. زیاد بد گذشت. رفته رفته هوا چندان بد نشد. یک چند قطره باران هم آمد.
صبح پنج شنبه، بیست و هفتم، جمادى الثانیه، از منزل «مهدىآباد» سوار شده، روانه شدیم. امروز هم کویر است. یک دو جایى آبادى بود. در بین راه آب انبارى هم به جهت مترددین ساخته بودند. قبل از ظهر وارد منزل «دیزآباد» شدیم. هوا هم گرم است. ساعتى گذشت، گرد و خاک شد تا غروب متصل باد مىآمد. وقت غروب اندکى آرام گرفت.ته، وارد «فین کاشان» شدیم. چهار از دسته گذشته وارد شهر کاشان شده بودیم. شش ساعت از دسته گذشته به فین رسیدیم. دو ساعت درست به جهت بدى کوچهها معطل شدیم. اما فین اصل حوضخانه بزرگ که مرتبههاى بالا را تختهبندى کردهاند، از بناهاى «شاه صفى» است. بسیار خوب هم هست. کوره آب از کف حوضخانه مىجوشد. هزارهها سنگ مرمر است. سقف چهار طرف به باغ نگاه مىکند. بالاى حوضخانه را تختهبندى سه مرتبه کردهاند. آن بالا جاى با صفاى بسیار خوبى است. در طرف دیگر باغ هم باز حوضخانه دیگرى است که مرحوم خاقان خلد آشیان ساخته است و تصویرهاى شاهزادگان و خود خاقان جنت مکان را در آنجا نقش کردهاند. جلو تالار دیگر حوضى ساختهاند که معروف به «چلچشمه» است. کف حوض کاشى است. چشمه چشمه آب مىجوشد. در جبین باغ هم خلوتها است. همه صفاى فین به آن آب است. آنچه معروف است مىگویند این آب، آب حیات دارد. این آب به این زیادى که تخمینا از دو سنگ آب بیشتر است، از زیر کوه بیرون مىآید، نه قنات است و نه رودخانه، زحمتى هم ندارد. مىگویند، هیچ زیاد و کم نمىشود. به جهت بعضى امراض، مردم داخل این آب مىشوند و مىگویند مفید است. روز شنبه، بیست و نهم، در فین توقف کردیم. یکشنبه، سلخ هم حرکت نکردیم. روز دوشنبه، غره رجب المرجب 1298 از فین حرکت کرده روانه شدیم. راه فین قدرى سنگلاخ است که به سختى کالسکه مىگذرد. دهات از دور و نزدیک در اطراف هست. «نصرآباد» کاشان که خربزه معروف کاشان مال نصرآباد است، در سر راه است. از کنار جاده که عبور مىشود، کاروانسرا همانجا است. ده بزرگى است. سه فرسخ از شهر کاشان دور است. در بین راه در جاى دیگرى به جهت ناهار پایین آمدیم که تنباکوکارى کرده بودند. بعد از صرف ناهار سوار شدیم. حضرت اشرف ارفع والا به جهت فاتحه «فیض» به کاشان تشریف برده بودند. قدرى طول کشید. وقتى به منزل «سن سن» رسیدیم، سه ساعت به غروب مانده بود. هوا گرم بود ولى شب چندان عیب نداشت.
صبح سه شنبه، دویم رجب المرجب سال 1298 از منزل سن سن سوار شده روانه شدیم. راه امروز همه کویر بود. یک دو جا آبادى مختصرى بود. به قدر دو فرسخ بیشتر، تمام راه دره ماهور بود که هیچ جلگه نبود. به جهت ناهار جایى است که حوض آبى شبیه استخر ساختهاند و چند درخت دورش بود، پیاده شدیم. زوار قم هم از قم مراجعت کرده بود، همان کنار افتاده بودند. ناهار خورده سوار شدیم. از سن سن تا «لنگرود» مىگویند هشت فرسنگ است. اما هشت فرسنگ به نظر نمىآید. در کنار چادر جوى آبى بود. باغات زیاد به نظر مىآمد. از لنگرود تا قم دو فرسنگ است. قدرى از «پاسنگان» بالاتر است. از کاشان تا قم شانزده فرسنگ است.خانم متعلقه نواب امیر اسماعیل میرزا با یک دو نفر دیگر تشریف آوردند آنجا قدرى نشسته؛ درحقیقت نعمت غیر مترقبه بود. بعد از ساعتى برخاسته، سر مقبره مرحومه عموقرنى! متعلقه سرکار اشرف والا احتشام السلطنه، صبیه حضرت اشرف ارفع والا حسام السلطنه رفتم. آنجا هم قدرى نشسته افسوس بىوفایى دنیا را خورده طلب مغفرت کرده، برخاسته سر مقبره مرحوم مستوفى الممالک پدر جناب جلالتمآب آقاى مستوفى الممالک ـ مدظله العالى ـ رفته، فاتحه خوانده و طلب مغفرت کرده، مراجعت کرده، شب برخلاف منزل سابق هوا سرد بود. صبح پنج شنبه، چهارم شهر رجب المرجب، مجددا به حرم مشرف شده، سر مقبره مرحوم قوام الدوله رفته، مراجعت کردم. عصر هم به حرم مشرف گشته، تلگراف احوال پرسى به طهران کرده بودم، جواب رسیده معلوم شد که دوباره به جناب وزیر لشکر کسالت پیدا شده است. پناه به خدا، بجز ملتجى شدن به ائمه اطهار ـ ع ـ راه نجاتى ندارم. نمىدانم چو گذشت. طرف عصرى بحمداللّه تلگراف رسید که قدرى بهترم. خداوند ـ انشاءاللّه ـ خودش از این گرداب غم به زودى نجات بدهد. مأیوس و ناامید ـ انشاءاللّه ـ از در خانهاش مرا بر نگرداند. خیال داشتند روز یکشنبه از قم حرکت بفرمایند. چون خبر ناخوش جناب وزیر لشکر دوباره رسید، صبح شنبه ششم رجب المرجب، به حرم مشرف گشته، مرخصى حاصل کرده از قم بیرون آمدیم. قبل از ناهار به «پل دلاک» رسیده منزل «آب شور» میان چادر معلوم است چو خواهد شد با حال پریشان. خداوند خودش این پریشانى را بخوبى به اصلاح بیاورد.
صبح یکشنبه، هفتم، از پل حرکت کرده روانه «حوض سلطان» شدیم. خداوند ـ ان شاءاللّه ـ تعالى مآل را به خیر گرداند و فرج بعد از شدتى برساند، بحق محمد و آله. پنج ساعت از دسته گذشته وارد حوض سلطان شدیم. تا عصر هوا نسیمى داشت. پنج ساعت از شب گذشته، به شدت باد خاست که چادرها همه کنده شد. به هر قسم بود شب را صبح کرده، صبح دوشنبه از حوض سلطان حرکت کرده در بین راه نواب امیرزاده سلطان حسین میرزا به استقبال آمده بود. احوالپرسى کرده ایستادند تا حضرت اشرف ارفع افخم والا از عقب رسیدند. قبل از ظهر وارد منزل «کنار کوه» شدیم. چه حالى بعد از ده ماه سفر در خود ملاحظه مىکنم. خداوند ـ ان شاءاللّه ـ به خیر بگرداند و این حالت پریشان را بحقّ محمد و آله ـ صلى اللّه علیه و آله و سلم ـ به خیر و خوبى مبدل بگرداند.
از قضایاى اتفاقیه در این راه اسبابهاى ما هیچ عیب نکرده بود. مکرر در این منزل که بار ما همه بقچه و اسباب بود، در رودخانه کنار کوه در آب افتاد و همه اسباب ضایع شد. با این حالتِ خراب که دارم اطلاع داده که چنین حادثه واقع شد. گفتم تقدیر همچو شده بود حکایتى ندارد.
خلاصه شب سه شنبه نهم رجب در کنار کوه بودیم و باد شدیدى هم مىآمد. صبح سه شنبه از کنار کوه حرکت کرده در «کهریزک» نور چشمان به استقبال آمدند، پناه مىبرم به خدا، به چه حالتى وارد شهر مىشدم، نمىفهمیدم که در زمین یا در هوا! دیگر وارد شهر شدن را زبانم یاراى تقریر ندارد و قلم از تحریر عاجز است که بگویم، به چه قسم وارد حیاط شدم. خداوند را به چه زبان تشکر کنم که به این قسم وارد شدم. کاش در صحراى بىآب و علف و دریاهاى پر خطر بودم و به این حالت داخل خانه نمىشدم. چه حالتى، من به مردن راضیم، پیشم نمىآید «اجل بخت ببین کز اجل هم ناز مىباید کشید» مردن حق است، آدم یکبار مىمیرد، من ساعتى هزار بار مىمیرم. تمت النسخه الشریفه فى شهر ربیعالثانى 1299 حسبالفرمان لازمالاذعان حضرت علیّه عالیه ـ دامت شوکتها ـ شاهزاده خانم صبیه رشیده حضرت اشرف ارفع امجد افخم والا معتمدالدوله ـ روحنا فداه ـ متعلقه جناب جلالتمآب اجلّ اکرم نصیرالدوله ـ مد ظله العالى ـ سمت تحریر پذیرفت.
چون این نسخه شریفه از تقریرات حضرت علیّه عالیه ـ دامت شوکتها ـ است و از دستخط نقل گشته، انصاف این است که مخلع به خلعت مرحمتى گشته بینالاقران مفتخر گردد. یا على مددى.
پى نوشتها:
1 ـ در اصل بدون نقطه
2 ـ فالیز = پالیز= جالیز، کشتزار خربزه و هندوانه را گویند
3 ـ در حاشیه: چمران
4 ـ از بخشهاى وابسته به ساوه
5 ـ نوعى قایق و زروق.
6 ـ شاید: ذرت
7 ـ مقصود آلحرب است.
8 ـ چوبدستى که سر آن با آهن یا قیر درگرفته باشد. معناى لغوى آن هم روشن است یعنى یکى بزنند مىمیرد!
9 ـ کذا
10 ـ در اصل: هر سه دفعه، سه طواف دو طواف بجا مىآوردیم!
11 ـ کذا
12 ـ پسر حسام السلطنه
13 ـ شاید: کاتبى؟
14 ـ ظاهرا
15 ـ نوعى جامه که کوتاهتر از قباست و از پنبه بافته شده و بیشتر اختصاص به زنها دارد. در باره آن نک : دهخدا، ذیل مورد
16 ـ مقصود کتاب هدایة السبیل فرهاد میرزاست.
17 ـ نوعى مالیات
18 ـ آبریزگاه.
19 ـ گویا به معناى اتاقها یا سالنهاى داخل کشتى که مسافران در آن مىنشینند. مؤلف بعد از این کطریها ضبط کرده است.
20 ـ آبریزگاه
21 ـ کذا
22 ـ «سهلتر» صحیح است.
23 ـ مقصود شب عاشورا است که رسم بسیارى از سنیان برپایى جشن است، همان رسم ناپسندى که امویان برقرار کردند و اکنون ـ و با تأسف ـ اهل سنت آن را منسوب به احادیثى کرده به صورت یک سنت نگاه داشتهاند.
24 ـ چاقچور، نوعى جوراب که از نک انگشتان تا کمر را مىپوشاند.
25 ـ سایبان
26 ـ در اصل چنین است.
27 ـ در اصل : کبیر
28 ـ چنین در اصل
29 ـ چنین در اصل.
30 ـ در اصل: جَعْده، که همان جاده با تلفظ محلى است
دسته ها :
شنبه بیست و نهم 4 1387
اقلید
اقلید با وسعت 7054 کیلومتر مربع، در طول جغرافیایی 52 درجه و 42 دقیقه و عرض 30 درجه و 55 دقیقه قرار دارد این شهرستان 7/5 درصد از مساحت کل استان را به خود اختصاص داده و از شمال به شهرستان آباده، از جنوب به شهرستان های مرودشت، سپیدان و یاسوج ، از غرب به استان اصفهان و کهکیلویه و بویر احمد و از شرق به شهرستان خرم بید محدود است.
بر اساس آخرین تقسیمات کشوری، این شهرستان دارای دو نقطه ی شهری به نام های اقلید و سده و دو بخش مرکزی و سده است این شهرستان با 396 آبادی، جمعیتی معادل 85255 نفر دارد. در "فارسنامه ی ناصری" آمده است: اقلیدی در زبان عربی به معنای کلید است، از آن رو که کلید گشودن مملکت فارس است. در این کتاب قدمت اقلید را به دوره ساسانیان و سنگ نبشته ی موجود در تل قلات مشتمل بر 21 سطر پهلوی را مؤید این امر دانسته اند.
برخی مراکز دیدنی: کتیبه و غار تنگ براق، قدمگاه سده، چشمه شیرین، پارک جنگلی، چشمه رسول الله، چشمه بهرام گور، امامزاده سید محمد(ع) در 85 کیلومتری اقلید ، مسجد جامع اقلید، قلعه آسپاس، چشمه دزدان، تپه مهرعلی، تپه فیلی، تل حاجی نوروز، تل پهلوانی، تپه باقرآباد، قصر بهرام (قصر کافوری)، تل باستانی چغاشک، قصر گل اندام در کنار ده شادکام، تل باستانی باباهادی، تل شاه نشین، تل خنجشت، تل لاله گون، تپه کوشک زر و...
دسته ها :
شنبه بیست و نهم 4 1387