دیشب دیدم در خواب آن یار با وفا را
آن چشمه محبت آن ماه با صفا را
بودیم کنار ساحل با یاردلربایم
در دست گرفته بودم دستان یار خود را
خوش حال و شاد بودیم
سر مست و عاشق اما
ناگه موجی آمد و
من را ربرد آن موج دریا
دستم جدا شد ازگل
خودم جدا از آن یار
ناگه پریدم از خواب
دیدم که هست صبحگاه