در این فضای مجازی، باز خوب است که می توان فضای
خصوصی خود را نگه داشت و کلیدش را به اهلش سپرد
ای آشنای شبهایم
دلم چنان به قفسه اش می کوبد که گویی می خواهد
جاید خود را ترک کند،
به احترام ورود تو
"دل دو عاشق ضربان هایشان یکی می شوند"
( الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ
لِلْخَبِیثَاتِ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ
أُولَئِکَ مُبَرَّأُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ )
النور/26 .
زنان بدکار و ناپاک شایسته مردانی بدین وصفند و
مردان زشتکار و ناپاک نیز شایسته زنانی بدین صفتند و (بالعکس) زنان پاکیزه نیکو لا
یق مردانی چنین و مردان پاکیزه نیکو لایق زنانی همین گونهاند، و این پاکیزگان از
سخنان بهتانی که ناپاکان درباره آنان گویند منزهند و بر ایشان آمرزش و رزق نیکوست.
و همواره آیه " لا تبدیل لکلمات الله "
قوّت قلب بزرگی برای من بوده است.
لا حول و لا قوّة الّا بالله
.
من بیشتر وقت ها با نام خدا وارد تختخوابم میشم
.
نفسام سنگین میشه
.
اولش شیطون می خواد که از خدا شاکی باشم به خاطر مشکلاتی که در طی روز با اونها مواجه بودم
.
ولی من سعی می کنم شاکر نعمتهایی باشم که روزی آرزو بودن واسم
.
شخصا صبرم زیاده
.
ولی برای یک موضوع
.
صبر کردن برای چند موضوع دیگه داره حالموبه هم میزنه.
.
صفایی ندارد ارسطو شدن، خوشا پر کشیدن و پرستو شدن
روزی از روزها دیدم که خودمو کاندیدای دریافت اسکار کردم.
صحنه اول: شما برای دریافت مساعده مالی به اتاقی شبیه موسسه مالی وارد شده اید که سه میز دارد و افراد یکجا جمع شده اند. اول می ایستید، با دیدن شما هرکدام به شما نگاه می کنند ولی هیچ اتفاقی نمی افتد، با خود می گویید حتما اینجا خیلی کم رفت و آمد می شود که اینها حوصله شان سر رفته و گپ می زنند. اسم ها را از روی تابلو با مسئولیت هایشان می خوانی تا به فرد مورد نظر مراجعه کنی. یکی را مناسب پیدا می کنی: "مسئول دادن جوایز" وارد اتاق که می شوی می بینی درست یک نفرجلوتر از شما جلوی میز آن فرد منتظر است. با ورود شما یکی از آن سه نفر به سمت میز مورد نظر حرکت می کند و از فردی که جلوتر از شما آنجا بود می پرسد چه کار داری؟ و بعد هم پشت میز می نشیند.
-اِ این دوتا چقدر شبیه همند؟
بعد کلوزاپ روی فرد مورد نظر می روی به طوری که مسئول دیگر
در دید شما نیست. آن فرد توضیح می دهد: وا... برای دریافت وام مراجعه کرده ام
البته وام و درخواست نیست، صحبت افرادی هست که قبلاً فقیر بوده اند حالا یک شبه با
خرید یک روغن مایع ثروت چند میلیونی برنده شده اند. بعله دیگه با گرفتن این جایزه
کلاً ثروتمند می شوند و چند تا ماشین و چند تا خانه می خریم. اصلاً آن قدر خانه می
خریم که به دیگران هم کمک کنیم. اصلاً خود شما...
صحنه از حالت کلوزاپ خارج می شود ولی فرد مسئول دیگر در پشت میز نیست.
ادامه صحبت: بعله خود شما اگرمیخواهید می توانم یکی را هم
به نام شما بزنم، شنیده ام اجاره نشین هستید. بعد (گستاخانه) برمیخیزد و می رود
پشت میز روی صندلی مسئول می نشیند و چیزی شبیه چک در می آورد و روی آن را سیاه می
کند و نه به مسئول بلکه به دوربین یعنی من می دهد. من، یعنی دوربین این طرف را
نگاه می کند، کسی نیست، آن طرف را نگاه می کند، کسی نیست. از این اهانت کمی عصبانی
می شود، او را دنبال می کنم، او فرار می کند، حالا جمعی هم مرا همراهی می کنند و
او را دنبال ی کنیم. نمی دانم چه وضعی شده، حالا من (یعنی دوبین) ایستاده و جمعی
را تماشا می کند که دنبال یکنفر هستند. آن یک نفر انگار همه فن حریف هست. مثل
فوتبال آم ریکایی می دود، از روی دیوارهای نه چندان کوتاه می پرد، می پرد، می پرد.
حالا دیگر پریدن برای او عادت شده، کم کم یک شنل از پشتش پیداست، بععله او یک بت
من شده حالا پرواز می کند، دوربین که صحنه پرواز او را ثبت می کند پس دوربین هم می
تواند پرواز کد. من (دوربین) آن را می گیرم و به زمین می کشم، به زمین می خوریم،
من داخل ساختمان فرومی روم، او بیرون ساختمان می افتد. تا من به خودم بیایم، او
وارد ساختمان می شود، یک اسلحه کمی در دست دارد، در بدو ورود یک تیر داخل سطل آشغال
خالی می کند، شاید می خواهد به من بفهماند که پر است. من دیگر می خواشتم تسلیم
شوم.
یک صدای بسیار بلند می آید: دینننننننننننگ دینننننننننننگ
من چشمانم را می بندم و وقتی باز میکنم روی لحاف و تشک هستم
و صدا همچنان ادامه دارد: دینگ دینگ ،
دینگ دینگ ...
هرگز نخواستم که بگویم تو را چقدر...
عاشق شدم! چه وقت! چگونه! چرا! چقدر!
هرگز نخواستم که بگویم نگاه تو ،
از ابتدای ساده این ماجرا چقدر
من راشکست، ساخت، شکست و دوباره ساخت
من را چرا شکست،چرا ساخت یا چقدر!
هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولی
عادت نبود، حسی از آن ابتدا چقدر
مانند پیچکی که بپیچد به روح من
ریشه دواند و سبز شد و ماند تا....چقدر
تقدیر را به نفع تو تغییر می دهند
اینجا فرشته ها که بدانی خدا چقدر
خوبست با تو، با همه بی وفاییت
قلبم گرفته است،نپرس از کجا، چقدر!
قلبم گرفته است سرم گیج می رود
هرگز نخواستم که بدانی تو را چقدر...
نغمه مستشار نظامی