تعداد بازدید : 4555819
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
مرتفعترین نقطه در پاناماسیتی آنکون هیل نام دارد که تپهای است برفراز مدخل کانال به اقیانوس آرام، و بمراتب بیش از هر نشانهای مثلا تپه کاپیتول در واشنگتن شاخص است. دامنههای آن شیب تند دارد و از درخت پوشیده شده است. آنکون هیل تا 1978 متعلق به ایالات متحده بود. پس از آنکه دولت امریکا در 1903 «حقوق دائمی» بر کانال و منطقه کانال را کسب کرد. پرچم ستارهدار امریکا برفراز این تپه به اهتزاز در آمد که در نظر پاناماییها مظهر چشمگیر و خشمآفرینی از این واقعیت بود که بخشی از حاکمیت آنان سلب شده است. ترانههای غمانگیز و اشعار خشمآلودی از دست دادن آنکون هیل را یادآوری میکرد. «صعود از آنکون هیل» مترادف با شعار استقلال شده بود. در طول مذاکرات درباره قراردادهای جدید، پاناماییها نومیدانه برای بازپس گرفتن آنکون هیل تلاش کردند.
در آن سوی تپه چند ساختمان وجود داشت که دولت امریکا آنها را برای اداره صحیح کانال ضروری میدانست: ساختمان اداری شرکت، کانال، اقامتگاه فرماندار، مرکز ستاد فرماندهی جنوب، بیمارستان گورگاس، ساختمانهای مزبور رنگ کرم روشن و پشت بامهای سفالین قرمز دارند.
بیمارستان به نام ویلیام گورگاس پزشک برجسته امریکایی نامگذاری شده است که موفق شد مالاریا و تب زرد را در آن ناحیه تحت کنترل درآورد و احداث کانال را میسر سازد. طی نیمه اول قرن بیستم، گورگاس مجهزترین بیمارستان پاناما بود. به دست آمریکاییها و برای آمریکاییها ساخته شده بود. افراد عادی پانامایی حق استفاده از تسهیلات آن را نداشتند. بیمارستان گورگاس نیز مانند تپهای که بر آن بنا شده بود، مظهر اشغال کشور بشمار میرفت.
بموجب قراردادهای کانال که جیمی کارتر و عمر توریخوس امضا کردند، آنکون هیل به پاناما مسترد گردید. اما پرچم امریکا فرود نیامد و به جای آن یک پرچم بسیار بزرگ پاناما در کنار آن افراشته شد.
ایالات متحد بسیاری از حقوق خود را در آنچه اکنون (منطقه سابق کانال) نامیده میشود حفظ کرد و به اداره بیمارستان گورگاس با عدهای پانامایی در میان کارکنان آن ادامه داد.
در این هنگام تعداد زیادی بیمارستانهای دیگر در پاناماسیتی وجود داشت. شاید بهترین آنها مرکز پزشکی پایتییا بود: یک ساختمان یک طبقه مدرن در منطقه تجاری جدید شهر در کنار دریا. این یک بیمارستان خصوصی بود که گروهی از پزشکان پانامایی مالک آن بودند و آن را اداره میکردند و پارهای از آنان نیز از نزدیکان عمر توریخوس بودند.
پیش از آنکه شاه به پاناما برود، بنجامین کین پزشک نیویورکی اصرار ورزیده بود که اگر او نیاز به معالجحه در بیمارستان پیدا کند. فقط در گورگاس بستری شود و نه در جای دیگر. این امر مورد موافقت لوید کاتلر مشاور کارتر قرار گرفته بود و بخشی از توافق لک لند بشمار میرفت که بین دولت امریکا و همراهان شاه صورت گرفته بود.
کین بعدها گفت که چون در دوران جنگ جهانی دوم در پاناما خدمت کرده بود، ناسیونالیسم پانامایی را درک میکرد. او میدانست که تبعیض نژادی که بوسیله بعضی از کارمندان امریکایی منطقه کانال اجرا میشد، عمیقا برای پاناماییها توهینآمیز بود. کین گفت: «آنها حق داشتند از ما متنفر باشند. بنابراین سعی میکرد در مورد شاه رفتار احتیاطآمیزی با آنان داشته باشد.
اما همین که شنید شاه نیاز به بستری شدن در بیمارستان دارد، عینا مانند نمونه واقعی «آمریکایی زشت» عمل کرد، یک تئودور روز ولت امروزی که به آنکون هیل حمله میبرد و هرگونه حساسیت و غرور پاناماییها را زیر پا مینهاد.
یکبار دیگر سیاستهای پزشکی و شخصیتها در معالجه شاه دخالت کردند، آنهم به نحوی که حتی از آنچه در گذشته روی داده بود شگفتانگیزتر بود. آنچه بعد اتفاق افتاد نه یک کمدی اشتباهات بلکه یک شکست مفتضحانه بود. برداشت پزشکان درباره آنچه روی داد. با هم هیچگونه سازگاری نداشت.
در بدو ورود شاه به پاناما، عمر توریخوس به کارلوس گارسیا اگویرا جراح عمومی و پزشک مخصوصش گفته بود که مایل است او مسئولیت قضیه را برعهده بگیرد. این شخص که به «چارلی گارسیا» معروف است، در پاناماسیتی شهرتی نامطلوب دارد. مردی است چهارشانه و خشن و موسیاه که سالها به درمان افسران ارشد گارد ملی اشتغال داشته است. او نیز همانند بسیاری از پزشکان پانامایی در امریکا تحصیل کرده است. همسرش دختر یکی از جراحان نیروی دریایی امریکاست و پسرش در نیروی هوائی امریکا خدمت میکرد. بنابراین به هیچوجه تندرو شناخته نمیشد. او از زندگی سربازی خوشش میآمد و در اتومبیلی که پردههایش کشیده و همیشه مقداری دارد و چند قبضه تفنگ و اونیفورم نظامی در صندوق عقبش دارد، به این سود و آن سو رفت و آمد میکند. پارهای از همکارانش حدس میزنند که او باید با سمزامان سیا ارتباطهایی داشته باشد به داشتن خلق و خوی سمج و خشن و وحشی مشهور است. پس از مرگ توریخوس او پزشک مخصوص ژنرال نوریهگا باقی ماند.
دکتر گارسیا برای تماشای ورود شاه و همسر و سگهایش به پایگاه هوائی رفته بود. او معتقد بود شاه بشدت بیمار است. چند روز بعد به کونتادو را پرواز کرد تا او را معاینه کند. گارسیا دریافت که طحال شاه بزرگ شده است. آنجا پاناما بود و ژنرال او را به این کار گماشته بود. این یک نمایش پانامایی بود نه آمریکایی، گارسیا گفت که یک سرطانشناس جوان به نام آدان ریوس را مامور مراقبت سرطان شاه کرده بود.
در 26 دسامبر بنجامین کین و هیبارد ویلیامز از نیویورک به جنوب پرواز کردند تا ترتیب بستری شدن شاه در بیمارستان گورگاس بدهند. فردای آن با اتومبیل از آنکون هیل بالا رفتند و در گورگاس با رئیس امریکایی بیمارستان و رئیس پزشکان آن، و چارلی گارسیا و آدان ریوس ملاقات کردند. ریوش ضمن اینکه در چند بیمارستان پانامایی کار میکرد مشاور گورگاس نیز بود و بنابراین مورد قبول کین قرار داشت. در این جلسه به ریوس گفته شد که در فواصل معین خون شاه را بگیرد و برای آزمایش به گورگاس بیاورد.
بعدها کین ادعا کرد که خودش ریوس را به این کار گماشته بود نه چارلی گارسیا. گارسیا در این جلسه بعنوان نماینده دولت پاناما شرکت داشته و خوشبختانه در نهایت آرامش رفتار کرده است و اظهار داشته که توریخوس مایل است کمال همکاری را بنماید. برعکس گارسیا بعدا بخاطر آورد که از طرز رفتار کین که میکوشیده همه کارها را قبضه کند خوشش نیامده و خود او ریوس را منصوب کرده بوده است. میگوید اعتراض کردم و گفتم: «دکتر کین، شما در اینجا چگونه میتوانید کسی را منصوب کنید؟ شما در پاناما هستید. شما در نیویورک حق انتصاب دارید نه در پاناما.»
این اختلاف نظر درباره اینکه چه کسی واقعا آدان ریوس را بعنوان سرطانشناس شاه منصوب کرد حاکی از روابط دشواری است که میان پزشکان امریکایی و پانامایی بطور اعم و میان دکتر کین و گارسیا بطور اخص شروع به نشو و نما کرد. هر کس گمان میکرد مسئولیت با اوست. هیچکدام عادت نداشتند زیر دست دیگری قرار بگیرند.
آدان ریوس جوان که در این وسط قرار گرفته بود. در بیمارستان آندرسون که بخشی از مرکز پزشکی تکزاس در هوستون و یکی از بهترین بیمارستانهای مخصوص معالجه سرطان در امریکاست، دوره آموزشی دیده بود. ریوس میگوید کین به او گفت از آن تاریخ او روز به روز مسئول جنبههای سرطانشناسی قضیه است. بعدها ریوس بخاطر آورد که به کین گفته بود: «میخواهم مطمئن باشم که درست فهمیدهام. شما میگویید که من مسئول شاه هستم؟» و دکتر کین پاسخ اده بود: «از این پس شما پزشک او خواهید بود.»
در طول شش هفته بعدی ریوس چند بار از ویلای کونتادورا بازدید کرد. شاه به خوردن قرصهای کلورا مبوسیل ادامه میداد. وضع مزاجی او در گرمای خشک کونتادورا بهبود یافته بود. وزنش در حدود 12 کیلو اضافه شده بود. به عقیده دکتر پیرنیا ریوس خیلی جوان ولی راز دار بود. هیچگاه درباره بیمارش کلمهای به روزنامهنگاران اظهار نکرد. در واقع هیچکس نمیدانست که او مسئول معالجه شاه شده بود.
در آغاز ریوس مرتبا بوسیله تلفن دکتر کین را از وضع مزاجی بیمارش آگاه میساخت. ولی بتدریج که هفتهها میگذشت تعداد این تلفنها کمتر میشد. پاناماییها کنترل بیشتری به عهده میگرفتند.
در اوائل فوریه ریوس بطور محرمانه شاه را برای یک معاینه عمومی به مرکز پزشکی پایتیا برد. هیچ کس حتی دکتر کین از این موضوع باخبر نشد. شاه راضی مینمود (آزمایشهای شاه در پایتییا با یک نام مستعار دیگر انجام گرفت و آن مانوئل آنترنیو نوریهگا ریئس سازمان امنیت پاناما بود.)
در اواسط فوریه معلوم شد که بزرگ شدن طحال شاه مجددا شروع شده است. ریوس تشخیص داد که دیگر بیش از این نمیتوان عمل جراحی را به تعویق انداخت.
اندکی بعد شاه دچار عفونت دستگاه تنفس شد که احتمالا از یک ویروس ناشی شده بود. شمار گویچههای سفید و پلاکتهای خون او بسرعت کاهش یافت. گویچههای سفید هم برای ایجاد مصونیت در برابر بیماریها و هم برای کشتن باکتریها بکار میروند. پلاکتها برای انعقاد خون اهمیت دارند. اکنون شاه ممکن بود حتی بدون عمل جراحی دچار خونریزی منتهی به مرگ شود. برای رویس و گارسیا روشن بود که او دچار بحران جدیدی شده است. هر دو وحشتزده شدند. دکتر کین نیز ویتی که در نیویورک از جریان باخبر شد به وحشت افتاد
ملکه نیز درباره شوهرش نگران بود او به ژرژ فلاندرن در پاریس تلفن زد و از وی خواست که فورا به آنجا برود. فلاندرن به همسرش گفت که دو روز دیگر مراجعت خواهد کرد. ولی هفتهها طول کشید تا توانست به خانهاش برگردد.
در دوم مارس فلاندرن سوار هواپیمای کنکورد به مقصد نیویورک شد با این قصد که از آنجا مستقیما به پاناما برود. اما در فرودگاه جان کندی شخصی با پیامی از رابرت آرمائو به پیشوازش آمد که از او خواش میکرد بمنطور ملاقات با پزشکان بیمارستان نیویورک یکی دو روز در نیویورک توقف کند. به رغم پذیرایی مفصل آرمائو و همسر دلبرابیش، فلاندرن از این تاخیر چندان خوشش نیامد. فردای آن آرمائو او را به دفتر کار دکتر کین برد. هیبارد ویلیامز رئیس پزشکان بیمارستان نیویورک نیز در آنجا حضور داشت. مرد دیگری هم بود که فلاندرن او را نمیشناخت و گمان کرد ممکن است عضو سیا باشد. این شخص در وقع دکتر بایارد کلارکسون رئیس بخش خون و لنفشناسی بیمارستان بود.
فلاندرن احساس کرد که در یک «شورای جنگی» شرکت کرده است. تصور کرد که آمریکاییان امیدوارند مانع از رفتن او به پاناما بشوند.
میگوید: «آنها از وجود هر کس که در مسائل پزشکی شاه دخالت میکرد. ناراحت میشدند. هر کس دیگری را برکنار ساخته بودند، ولی مسئله این بود که شاه به رفتن من اصرار میورزیدند. من اظهار نمودم این کار بسیار مشکل است چون ملکه از من دعوت کرده و من جز رفتن کاری نمیتوانم بکنم.
با این همه فلاندرن پیشنهاد کرد که پس از آنکه شاه را معاینه کرد مستقیما به نیویورک برگردد و مشاهدات خود را گزارش دهد. امریکاییها با این پیشنهاد موافقت کردند و فلاندرن که هنوز گیج و مبهوت بود جلسه را ترک کرد. «من واقعا نفهمیدم آنها چه میخواستند جز اینکه من نباید به پاناما بروم.»
خاطره دکتر کین از این جلسه متفاوت است. میگوید او و همکارانش هیچ تمایلی به اینکه مانع از سفر فلاندرن به پاناما شوند نداشتند و فقط میخواستند قبل از رفتن با او تبادل نظر کنند. یادداشتهای دکتر کلارکسون از این جلسه همین را تایید میکند و نشان میدهد که پزشکان معتقد بودند باید طحال شاه عمل شود، ولی خطر مرگ در حدود 10 درصد است.
در کونتادورا، فلاندرن با پزشکان پانامایی شاه ملاقات کرد. از چارلی گارسیا خوشش نیامد ولی آدان ریوس به نظرش هم ذیصلاحیت و هم غیرسیاسی رسید. ریوس هم از فلادرن خوشش آمد. بعدها گفت:«او پزشک واقعی شاه بود و در پی کسب افتخار و شهرت نیز نبود. بقیه ما ولو اینکه میخواستیم نقش خود را با اهمیت بازی میکنیم، جز اشخاصی که در سر راه قرار گرفته بودند نبودیم. حیف که ژرژ اختیار بیشتی نداشت.
همین که فلاندرن شاه را معاینه کردف تشخی داد که وضع مزاجی او یکبار دیگری جدی شده است. طحال بشدت بزرگ شده بود و فلاندرن تاکید کرد که هم شمار گویچههای سفید و هم شمار پلاکتهای شاه به طرز خطرناکی کاهش یافته است. اشخاصی که به این وضع دچار میشوند اگر مبتلا به عفونت شوند. در عرض چند ساعت میمیرند. مصرف آنتی بیوتیکها ضروری است. فلاندرن دو واحد گویچه قرمز به او تزریق کرد. سپس نمونهای از مغز استخوانش را برداشت که پس از آزمایش معلوم شد کاملا عادی است و این امر باعث آسودگی خاطرش گردید. این بدان معنی بود که هنوز شاه شانس زنده ماندن دارد. ولی لازم بود هر چه زودتر طحالش را بردارند و به او خون بدهند و بلافاصله پس از عمل پرتودرمانی شود.
همه اینها را فلاندرن روزی که وارد شد تشخیص داد. میگوید به نیویورک تلفن زد تا به آرمائو و کین بگوید که «من نمیتوانم شاه را ترک کنم. اگر آنها میخواهند به سلامت شاه رسیدگی کنند، بهتر است خودشان بیایند» در همین حال فلاندرن از مذاکرات محرمانه و وحشتناک استرداد که در مورد شاه و در حول و حوش او صورت میگرفت بو برد.
آنچه نشنید و در آن هنگام هیچکس نمیدانست این بود که چارلی گارسیا متقاعد شده که ایرانیان او را تشویق به کشتن شاه کردهاند. توریخوس گارسیا را در یکی از هیئتهای پانامایی به پاریس فرستاده بود تا با کریستیان بورگه و هکتور ویلالون فرستادگان قطبزاده وزیر امور خارجه ایران درباره مسئله استرداد شاه مذاکره کند. طبق اظهار گارسیا ویلالون یک سلسله سوال درباره اینکه بهترین طریقه کشتن یک نفر چیست مطرح کرد: «آیا شما کورار، استرکنین یا چیزهایی از این قبیل مصرف میکنید؟» گارسیا میگوید هر چند این سئوالات غیرمستقیم بود «من دقیقا فهمیدم چه میخواهد بگوید. میدانستم که تنها یک نفر مورد علاقه اوست. نتیجه داستان این بود که اگر شما سگ را بکشید از شر مرض هاری راحت خواهید شد. اگر شاه از بین برود مسئله گروگانها نیز از بین خواهد رفت.
بنظر میرسید که در این هنگام موضوع قتل شاه بطور جدی پیشنهاد شده است. همیلتون جردن در کتابش تحت عنوان بحران یک دیدار محرمانه را در 17 فوریه در پاریس با یک ایرانی شرح میدهد که قول داد هویتش را هرگز فاش نکند. جردن از این شخص پرسید چرا ایران نمیتواند شکایت علیه شاه را کنار بگذاریم. او مرد خبیثی است که بسیاری از افراد ملت ما را کشته و شکنجه کرده و اموال عمومی ما را به یغما برده است. شاه و کسینیجر و راکفلر کشور ما را به آلت بلااراده سیاست خارجی امریکا تبدیل کرده بودند. شاه دلیل اصلی گروگانگیری است. شما باید این مطلب را درک کنید!نگاه داشتن پنجاه و سه امریکایی بعنوان گروگان در مقایسه با قتل و شکنجه هزاران ایرانی به دست شاه بیعدالتی کوچکی است!»
جردن به این نتیجه رسید که بحث درباره گذشته بیفایده است و پرسید که بحران فعلی را چگونه میتوان حل کرد. آن مرد پاسخ داد: «خیلی ساده است، فقط کافی است شاه را بکشید.»
جردن که تکان خورده بود گفت: «شوخی میکنید.» مرد پاسخ داد: «من کاملا در حرف خود جدی هستم. شاه اکنون در پاناما است و تمام کردن کار او امر مشکلی نیست. شاید سیا بتواند ترتیب تزریق آمپولی را به او بدهد و یا کاری کند که مرگش طبیعی بنظر بیاید. کاری که من از شما میخواهم درباره شاه بکنید همان کاری است که سیا در سی سال گذشته با هزاران ایرانی بیگناه کرده است.»
جردن میگوید پاسخ دادم: «این کار غیرممکن است، این فکر را از سرتان بیرون کنید.» بعدها معلوم شد مخاطب جردن صادق قطبزاده وزیر امور خارجه ایران بوده است.
فلاندرن و ریوس تحت نظر چارلی گارسیا محرمانه دست به کار آماده کردن مقدمات عمل جراحی شدند. خود شاه مخالفتی با انتخاب پایتییا به جای گورگاس از سوی آنها نداشت. امبلر ماس سفیر امریکا کاملا موافق با بردن شاه به پایتییا بود تا به جایی که عملا خاک امریکا بشمار میرفت. او میدانست که این موضوع نمِتواند محرمانه بماند و در تهران واکنش سوء خواهد داشت.
اقدام بعدی تشکیل یک تیم جراحی بود. معمولا برداشتن طحال عمل دشواری نیست، ولی وقتی بیمار دچار بزرگ شدن و پرکار شدن طحال و عوارض آن شده باشد، ممکن است عوارض بعدی پیش بیاید. شاه با کمبود شدید پلاکت در معرض این خطر قرار داشت که ضمن عمل جراحی یا بلافاصله پس از آن تا سرحد مرگ خونریزی کند این خطر را ممکن بود با تزریق پلاکت قبل از عمل یا در لحظهای که رگ طحال قطع میشد کاهش داد. ضمنا خطر عفونت جدیتر از آنچه فعلا مبتلا بود وجود داشت. این خطر را نیز ممکن بود با تزریق گویچههای سفید کاهش داد. عارضه احتمالی این بود که دچار لخته شدن خون و انسداد عروق (ترموبوآمبولیسم) در نتیجه افزایش پلاکتها پس از درآوردن طحال شود.
با پیشبینی این احتمالات، ریوس به آموزشگاه سابق خود یعنی بیمارستان آندرسون وابسته به دانشگاه و به موسسه سرطانشناسی مرکز پزشکی هوستون در تکزاس تلفن کرد. او با خانم دکتر جین هستر دانشیار بیماریهای داخلی صحبت کرد و از او خواست که عضویت تیم پزشکی را که برای عمل شاه جمعآوری میکرد، بپذیرد او موافقت کرد.
جین هستر زنی است بلند قد و باریک میان، سرطانشناس با تجربهای است که تخصص او معالجه بیماران مبتلا به سرطان خون از طریق عناصر ترکیب دهنده خون به آنان میباشد. او برای عضویت در هر تیم پزشکی معالج شاه، شخصی برجسته و ذیصلاحیت بشمار میرفت.
در هر میلیمترمکعب خون انسان باید در حدود 5 میلیون گویچه قرمز 250 هزار پلاکت و 5 هزار گویچه سفید وجود داشته باشد. همانطور که تفاوت در این ارقام بسیار زیاد است، تفاوت در طول عمر آنها نیز بسیار است: گویچههای قرمز 120 روز عمر میکنند، پلاکتها 10 روز و گویچههای سفید 6 ساعت. گویچههای قرمز اکسیژن حمل میکنند، گویچههای سفید با عفونت میجنگند و پلاکتها موجب انعقاد خون میشوند. همه اینها در مغز استخوان تولید میشوند، در استخوان لگن خاصره، دندهها، استخوان سینه و ستون فقرات. مغز استخوان بیمارانی که مبتلا به سرطان خون میشوند قادر نیست مقدار کافی گویچه تولید کند و لذا بیماران در معرض خطر مرگ از خونریزی و عفونت در حین درمان قرار دارند. وظیفه هستر این بود که با انتقال گویچههای سفید و پلاکتها از اهدا کنندگان عادی خون این جریان را متوقف سازد. او از اوائل دهه 70 در صدها عمل جراحی شرکت کرده بود. در یک برنامه پژوهشی به منظور ساختن دستگاههایی برای جداسازی گویچههای خون با شرکت آی بی ام نیز کار کرده بود. او مانند هر متخصص آگاه به پیشرفتهای فنی، شخصی بسیار وارد و صاحبنظر بود.
هستر از گفتههای ریوس دریافت که شمار گویچههای شاه پایین است و هیچگاه بدون کمک قادر به تحمل یک عمل جراحی بزرگ یا شیمی درمانی شدیدی که گمان میکرد پس از خارج کردن طحال ضروری است نخواهد بود. او میدانست که فرضیه بیماری شاه را میتوان در یک طحال بزرگ شده و پرکار متمرکز کرد که با برداشتن آن بیمار معالجه میشد. اما با توجه به پیشینه سرطان مزمن و ابتلای غدد لنفاوی، احتمال بیشتر میرفت که او مبتلا به بدیخیمی عمومی شده باشد و سرطان به هر جایی که غدد لنفاوی وجود دارد سرایت کرده باشد، یعنی در سراسر بدن. در این صورت شیمی درمانی شدید شاید برای دو سال ضرورت دارد. اما این کار هم ممکن است مغز استخوان را از بین ببرد و در نتیجه موجب کاهش بعدی شمار گویچهها گردد. هستر مطمئن بود که نیاز به دستگاههایی برای انتقال پلاکت و شاید گویچههای سفید به مقدار زیاد خواهد داشت.
دکتر هستر به شرکت آی بی ام تلفن کرد و از آنان یاری طلبید آنها موافقت کردند که یک دستگاه ماشین شستشو دهنده گویچههای خون آی بی ام مدل 2991 که تمرکز گویچههای قرمز را پالایش میکند، و یک دستگاه ماشین جداسازی گویچههای خون آی بی ام مدل 2997 که برای تهیه گویچههای سفید دانه دار و پلاکتها بکار میرود در اختیارش بگذارند.
از زمانی که شاه به دستگاه جداسازی گویچهها نیاز پید اکرد، دستگاههای مزبور پیشرفت زیادی کردهاند. اما حتی در سال 1980 نیز ماشینهای فوقالعاده حساس و پیچیدهای بودند. اگر شما تمام گویچههای قرمز را به بیمار تزریق کنید، بدن بیمار غالبا پادتنهایی برضد گویچههای سفید و پلاکتها تولید میکند که انتقال خون را بیاثر میسازد. دستگاه جدا سازی آی بی ام برای شستشوی گویچههای سفید و پلاکتها از گویچههای قرمز، از قوه گریز از مرکز استفاده میکند درست مثل جدا کردن کافئین از قهوه.
ماشینهای مزبور بسیار ظریف و دقیقاند و چون این خطر وجود داشت که در حین حمل به پاناما صدمه ببینند یا با جریان برق پاناما تطبیق نداشته باشند، لذا شرکت آبی بی ام یک مهندس را با آنها به پاناما فرستاد
هستر به جای اینکه بعنوان یک عضو دانشگاه به پاناما برود که ممکن بود مسائل پیچیده ناراحت کنندهای ایجاد کند، تصمیم گرفت از تعطیلات خود برای رفتن به پاناما استفاده کند. قبل از آنکه هوستون را ترک نماید، بنجامین کین از نیویورک به او تلفن کرد. این تلفن تا حدودی او را آشفته خاطر ساخت. او چیز زیادی درباره پیشینه پزشکی شاه نمیدانست و میگوید کین ضمن این مکالمه هیچ اشاره ای به این موضوع نکرد.
بعدها پزشکان پانامایی ادعا کردند که وقتی کین از نقشه عمل جراحی شاه با خبر شد، به وزارت خارجه، به بخش پزشکی ارتش آمریکا در پاناما و به شرکت آی بی ام مراجعه کرد تا جلو حمل دستگاهها را به پاناما بگیرد. کین منکر است که هیچ یک از این اقدامات را کرده باشد چون دستگاهها بطور حتم حمل گردید. اما میگوید خواهش کرد دستگاهها را به جای هر بیمارستانی در پاناما به گورگاس حمل کنند. ضمنا خودش هم به پاناما پرواز کرد.
هنگامی که دکتر هستر در 6 مارس وارد پاناما شد، ابتدا با دکتر فلاندرن ملاقات کرد که بیدرنگ از او خوشش آمد. او معتقد است که فلاندرن پزشکی وظیفهشناس است و هیچ مخالفتی درباره شیوه معالجه شاه با او نداشته است. او مغز استخوان شاه را که فلاندرن گرفته بود آزمایش کرد. اگر بیمار دچار کم خونی باشد، نخستین سوالی که پزشک میکند این است که آیا خونریزی دارد؟ هیچ قرینهای در دست نبود که شاه خونریزی داخلی داشته باشد. دو امکان دیگر نیز وجود داشت: یکی اینکه گویچههای قرمز او در طحال یا در اثر گردش پادتنها از بین میرود دیگر اینکه مغز استخوان اصلا گویچه تولید نمیکند. گویچهها در مغز استخوان رشد میکنند، بنابراین به آسانی میتوان آنها را در همانجا شمارش کرد تا معلوم شود موازنه آنها درست است یا نه. در این مرحله 75 درصد گویچههای مغز استخوان شاه قرمز بود و حال آنکه رقم عادی 25 درصد است. چرا مغز استخوان به این سرعت گویچه قرمز تولید میکند؟ اگر او دچار خونریزی داخلی نیست، پس گویچهها در طحال از بین میروند.
آن روز فلاندرن و ریوس و گارسیا توصیه کردند که عمل جراحی طحال هر چه زودتر انجام شود. طبق اظهار فلاندرن و پزشکان پانامایی، دکتر کین «تنها مخالف بود» و توصیه بستن رگ طحال یا شیمی درمانی کرد. کین میگوید گرچه این چیزها را به عنوان راهحلهای فرضی به جای عمل طحال ضمن بحث کلی پزشکی مطرح کرده است، ولی همیشه خارج کردن طحال را اجتنابناپذیر - و بسیار خطرناک - میدانسته است. به گفته پاناماییها شاه از توصیههایی که فلاندرن و خود آنها میکردندف و نیز از شنیدن این خبر که جراحی از بیمارستان دانشگاهی آندرسون خواهد آمد کاملا خوشحال بود. او اظهار داشت که مایل نیست جراجی از بیمارستان نیویورک بیاید. پاناماییها و دکتر هستر و فلاندرن در صدد برآمدند از دکتر چارلز مک براید جراح مشهود بیمارستان آندرسون تقاضا کنند در عمل جراحی شاه شرکت کند.
دیدگاه کین از آنچه در پاناما گذشت، بکلی با پزشکان پانامایی فرق دارد. اگرچه او از هنگام ورود شاه به پاناما دیگر پایش را به آن کشور نگذاشته بود، ولی هنوز شاه را بیمار خودش تلقی میکرد. ریوس و فلاندرن و پزشکان دیگر فقط تا حدودی اختیار داشتند که او حاضر بود به آنها تفویض کند. بعدها گفت: «از بدو ورود از مشاهده اینکه در هفتههای اخیر فقط گزارشهای دست دوم دریافت داشته بوم که حال شاه خوب نیست، خشمگین شدم.» شکایت میکرد که ریوس به تلفنهای او پاسخ نمیداده است. خشمگین بود که چرا بدون اطلاع او شاه را به جای اینکه برای آزمایش عمومی به گورگاس ببرند به پایتییا بردهاند. اکنون که به پاناما آمده بود عقیده داشت که هیچ چیز آنطور که باید باشد نیست و با صدای بلند گفت: «مثل این است که دکتر توریخوس مسئولیت کارها را به عهده گرفته است!»
در یک مصاحبه بعدی و در شرحی که با اجازه او در مجله اخبار پزشکی ارگان انجمن پزشکان امریکا منتشر شد، دکتر کین اقرار کرد که شخص شاه هیچ مخالفتی با عمل جراحی در پایتییا که دکتر کین آن را «بیمارستان ژنرال توریخوس» مینامید، نداشته است. اما کین میگفت دستگاه حکومتی کارتر به شاه قول داده بود که او در گورگاس معالجه خواهد شد و میبایست به این وعده وفا شود. بعدها اعتراف کرد که مایل بوده شاه از تسهیلات امریکایی برخوردار شود نه پانامایی.
او پزشکان پانامایی را با این مسئله روبرو ساخت. غرور ملی و حرفه ای از هر دو طرف دخیل بود. پزشکان پانامایی عقیده داشتند که اگر شاه را به گورگاس ببرند، این امر در سرتاسر جهان به عنوان سند بیلیاقتی آنها تلقی خواهد شد. بنابراین در مورد پایتییا اصرار ورزیدند. هم امریکاییها و هم پاناماییها دچار میهن پرستی افراطی بودند.
نخستین صحنه این بحران جدید در هال چوبی زیبای واقع در کرانه دریای کونتادورا روی داد. در آنجا بود که دکتر کین با چارلی گارسیا و ریوس ملاقات کرد. طبق روایت کین آنها در زمین چمن هتل قدم میزدند که گارسیا به او گفت که عمل جراحی در پایتییا انجام خواهد گرفت و نه در هیچ جای دیگر. برای ادامه بحث به اتاق رابرت آرمائو رفتند. گارسیا سرسختی نشان میداد. کین بشدت خشمگین شده بود. چهره سرخ او بکلی سفید شده بود و بنظر میرسید نمیتواند خودش را کنتر کند و گفت: «اگر جرات دارید این را به شاه بگویید.»
گارسیا پاسخ داد: «بسیار خوبی، مرا نزد شاه ببرید. این دستور ژنرال است.»
پزشکان بیآنکه با هم حرف بزنند، بسرعت براه افتادند، از فروگاه گذشتند و بسوی ویلای پونتالارا روانه شدند. راه پیمایی خستهکنندهای بود. وقتی به ویلا رسیدند نفس نفس میزدند. آنها را با حضور شاه بردند.
به گفته کین «دکتر گارسیا اولتیماتوم را بسوی شاه پرتاب کرد و گفت یا پایتییا یا هیچ جا. شاه فقط گوش میداد. من منزجر شده بودم.» آنگاه به آدان ریوس گفت: «اجازه بدهید بهترین شخص ممکن را بیابیم.» و بسوی تلفن رفت. کین او را متوقف ساخت و گفت: «من این کار را خیانت میدانم.» در این هنگام شاه از جا برخاست و گفت: «خداحافظ آقایان» و اتاق را ترک کرد.
چارلی گارسیا این برخورد را با قدری تفاوت به یاد میآورد. میگوید شاه عملا جانب او را گرفت و گفت: «اگر فکر میکنید که دکتر کین ایجاد مزاحمت میکند من شر او را کوتاه خواهم کرد.» گارسیا اصرار میورزد که او هرگز اولتیاتوم «یت پایتییا یا هیچ جا» را نداده است. اما میگوید وقتی کین اسم گورگاس را بمیان آورد من به او گفتم: دکتر کین، شاه ایران مهمان پاناما است. چون پنجاه و سه امریکایی در تهران به گروگان گرفته شدهاند، اگر میخواهید شاه را در گورگاس بستری کنید، بهتر است او را به نیویورک ببرید. اما اگر چنین کاری بکنید نمیدانید بر سر گروگانها چه خواهد آمد.» همچنین گارسیا گفت بمجرد اینکه شاه در گورگاس بستری شود، دیگر اجازه بازگشت به پاناما به او داده نخواهد شد. او کوشید کین و آرمانو را قانع کند که بردن شاه به گورگاس برای گروگانها بسیار زیان بخش خواهد بود «اما به هیچوجه نمیشد کین و آرمائو را قانع کرد. آنها برای جان گروگانها ذرهای ارزش قائل نبودند.»
اما کین و آرمائو موضع خود را بدین سان نمیدیدند. رابرت آرمائو به اندازه دکتر کین شایق به بردن شاه به گورگاس نبود. او عقیده داشت که پایتییا بیمارستان کوچک خوبی است. اما کین اصرار داشت که نباید به ناسیونالیسم پانامایی اجازه داد در معالجه شاه دخالت کند. کین به این فکر افتاده بود که چگونه میتواند دوباره کنترل خود را برقرار سازد.
بعدها کین گفت: «من نیاز به راهحل جدیدی داشتم.» آن شب ضمن صرف شام در هتل این مطلب را با آرمائو در میان گذاشت و به این فکر افتاد که یک «ابرمرد» جهان پزشکی پیدا کند. میگوید: «من به جراح بسیار بزرگی نیاز داشتم که هیچکس جرأت نکند دربارهاش حرفی بزند. نیاز به مردی با شهرت بینالمللی داشتم.» انتخاب او دکتر مایکل دوبیکی برجستهترین جراح قلب جهان بود. (احتمالاً دکتر کریستیان بارنارد از او مشهورتور بود.) قلب شاه هیچ عیبی نداشت. کین به اسم و شهرت دو بیکی چشم دوخته بود.
طبق اظهار کین، او پس از صرف شام به اتاق آرمائو در طبقه فوقانی رفت و از آنجا به دوبیکی تلفن کرد. جراح شهیر در دسترس نبود، ولی همان شب با کین تماس گرفت و موافقت کرد که به پاناما بیاید و شاه را عمل کند. اما گفت مایل است تیم پزشکی خودش را همراه بیاورد. (در اینجا یک عامل سردرگمی وجود دارد. زیرا دوبیکی بعداً اظهار داشت که کین نخستینبار در 4 مارس به او تلفن کرده بود، به عبارت دیرگ دو روز قبل از کشمکش در کونتادورا. کین میگوید این یکی از موارد معدودی است که دوبیکی دچار اشتباه شده است.)
کین از دریافت پاسخ دوبیکی خوشحال شد. دکتر هستر و دکتر فلاندرن از شنیدن این نقشه دچار تردید شدند. هستر که در آن هنگام تمام توجهش معطوف به این بود که دستگاه جداسازی خون «آی بی ام» درست کار کند، اظهار داشت: «دکتر دوبیکی جراحی فوقالعاده است. اما من هرگز با او کار نکردهام. نمیدانم که با این وضع چگونه برخورد خواهد کرد. ما معمولاً جراحان سرطانشناس را به جراحی بیماران سرطانی وامیداریم.» دکتر هستر به این فکر افتاد که وضعیت شاه بسیاب عجیب است. چرا متخصصان سرطان را مأمور رسیدگی به وضع او نمیکنند؟ چرا یک جراح قلب باید شکم او را عمل کند؟ دکتر فلاندرن نیز همین نظر را داشت که یک بیمار سرطانی که طحالش بشدت بزرگ شده باید بدست جراحی عمل شود که تجربه سرطانشناسی داشته باشد. او مایل بود جراحی از بیمارستان دکتر هستر، یعنی بیمارستان آندرسون بیاورند. ولی یکبار دیگر خودش را بیاختیار دید.
دکتر کولمن نیز بعدها گفت که فکر میکرده دکتر دوبیکی هر مهارتی داشته باشد، اما رویهمرفته انتخاب خوبی نبود. ولی دکتر کین استدلال میکرد که جراح برجستهای چون دوبیکی بآسانی میتواند طحال را درآورد. «من نه تنها او را یک جراح قلب درجه یک بلکه یک جراح در سطح جهانی میدانستم. یکی از مسائل مربوط به درآوردن طحال خونریزی است و او یک جراح عروق است.»
وقتی هستر شاه را در کونتادورا معاینه کرد، شاه عقیده او را درباره دوبیکی استفسار کرد. دکتر هستر که اکنون دریافته بود در این قضیه منافع سیاسی و پزشکی گوناگونی دخالت دارد، با احتیاط پاسخ داد: «او یک جراح قلب و عروق درجه اول است.»
شاه گفت: «بسیار خوب، یقین دارم اگر دکتر دوبیکی نتواند طحال مرا درآورد، آن را به من خواهد گفت - یا دیگران به من خواهند گفت.»
فردای آن روز که 7 مارس بود کین در پاناماسیتی با چارلی گارسیا ملاقات کرد. دکتر گاسپار گارسیا دوپاردس رئیس دانشکده پزشکی دانشگاه پاناما و یکی از جراحان ارشد کشور نیز در این ملاقات حضور داشت. گارسیا دوپاردس عضو یکی از قدیمیترین خانوادههای پاناما و تحصیلکرده آمریکا است. او در اواخر دهه 50 زیردست کین در دانشگاه کورنل کار کرده است و به عنوان رئیس جراحان بیمارستان پایتییا در بحثهای مربوط به جمعآوری تیم پزشکی برای عمل جراحی شاه دخیل بوده است.
از نظر گارسیا دوپاردس تا آن زمان همهچیز بآرامی پیش رفته بود. او به این شیوه کار را میپسندید چون برخلاف همکارش چارلی گارسیا به هیچوجه سیاسی و پرخاشگر نبود. گارسیا دوپاردس مردی بود ملایم با صورتی به شکل جغد و عینک دورطلائی و شقیقههای خاکستری. او بر رویهم شخصی آدابدان و صدیق بود.
بعدها گارسیا دوپاردس تعریف کرد که کین از او پرسیده بود آیا دوبیکی میتواند فقط «عضو تیم» باشد؟ کین بعدها گفت: «این حرف مسخره است! من نصف شب به دوبیکی تلفن کنم که عضو تیم باشد؟» خود دوبیکی میگوید که «کین و هیبارد ویلیامز هر دو بخوبی روشن ساختند که من مسئولیت کامل خواهم داشت و از من خواهش کردند که هر اندازه پرسنل و وسایل پزشکی را که لازم دارم با خودم بیاورم. بدون این اطمینان، من با رفتن موافقت نمیکردم و یقیناً تیم جراحی و وسایل خود را همراه نمیبردم.»
میان آ»چه پزشکان آمریکایی و پانامایی به خاطر میآوردند تناقض آشکار وجود دارد. بعدها پاناماییها گفتند که با آمدن دوبیکی «بخاطر روحیه همکاری و با توجه به مسئولیت بزرگی که معالجه چنین شخصیتی دارد» موافقت کرده بودند. گارسیا دوپارس میگوید او تصر میکرد دوبیکی حداکثر یک پرستار مخصوص اتاق عمل با خودش خواهد آورد. کین هیچگاه نگفت که او مسئولیت کامل عمل جراحی را در دست خواهد گرفت. پاناماییها میگویند در این صورت ما به هیچوجه با آمدن او موافقت نمیکردیم. حتی برای کسب اجازه «شرکت» یک پزشک خارجی در عمل جراحی میبایست قانون را زیر پا بگذاریم.
کین و آرمائو به نیویورک پرواز کردند، هستر به هوستون بازگشت. ناگهان در اثر مقالاتی که در مطبوات آمریکا انتشار یافت که شاه بشدت بیمار است و نیاز به مراقبت پزشکی «پیشرفتهای» دارد که در پاناما مسیر نیست، بحث پیچیده و آشفتهای بین پزشکان در گرفت. روزنامه دیلینیوز از قول دوستان شاه سابق نوشت که او «یا باید در بیمارستان گورگاس بستری شود یا در بیمارستان دیگری در ایالات متحد.»
پزشکان پانامایی چیزی به روزنامهنگاران نگفته بودند لذا مسبب این مقالات را دکتر کین و رابرد آرمائو میدانستند و عصبانی بودند. آنها تصور میکردند آمریکاییان قصد بدنام کردنشان را دارند تا بتوانند شاه را به گورگاس یا آمریکا ببرند. (چارلی گارسیا نیز مثل بقیه پاناماییها ادعا میکرد که آرمائو و کین هر دو نوکر راکفلر هستند و راکفلرها میخواهند به منظور لطمه زدن بیشتر به جیمیکارتر شاه را به آمریکا بازگردانند.)
سپس مطبوعات آمریکایی بو بردند که قرار است دوبیکی شاه را عمل کند. درست یا غلط پزشکان پانامایی به این نتیجه رسیدند که صلاحیتشان زیر سؤال رفته است. مثل این بود که گویی هیچکس در پاناما قادر به درآوردن یک طحال نیست. به قول گارسیا دوپاردیس هنگامهای در جامعه پزشکی پاناماسیتی برپا شد. چارلی گارسیا به فلاندرن گفت: «ما قادریم دست راست خودمان را پشت سرمان ببندیم و با دست چپ طحال بیمار را درآوریم.»
چارلی گارسیا و گارسیا دوپاردس از مارک مرس خواهش کردند به آرمائو تلفن کند و به او بگوید که آنها چه اندازه ناراحت شدهاند. مرس به آرمائو هشدار داد که پاناماییها میگویند فقط از دوبیکی دعوت کردهاند که با پرستار مخصوص اتاق عمل خود با آنها همکاری کندنه اینکه جانشین آنها بشود.
صرفنظر از مسئله حیثیت، درز کردن اخبار مسائل امنیتی مهمی در پاناما بوجود آورد. دهها روزنامهنگار به این کشور هجوم بردند تا از نزدیک شاهد باشند که شاه یکبار دیگر زیر چاقوی جراحی قرار میگیرد. مهمتر از آن مسئله امکان حمله تروریستی بود. مقامات ایرانی همانطور که بطور خصوصی تقاضای قتل شاه را داشتند بطور علنی نیز وعده قتل او را میدادند. اکنون که عمل جراحی او اعلام شده بود، بیمارستان پایتییا میبایست تحت مراقبت شدید قرار گیرد: سربازان مسلح در پشتبامها و زیرزمینیها و در برابر کلیه درها و راهروها به نگهبانی گمارده شدند. زندگی عادی بیمارستان بکلی مختل شد.
هنوز پاناماییها حاضر به سازش بودند و شورای عالی بهداشت پاناما در روز بهشت 13 مارس به دکتر دوبیکی اجازه داد «در قضیه آقای محمدرضا پهلوی فقط بعنوان ناظر و مشاور جراحی شرکت کند.» فردای آن روز شاه و همسرش از کونتادورا به پاناماسیتی پرواز کردند و اتاقی را در طبقه سوم پایتییا گرفتند. سرهنگ جهانبینی و افراد گار ملی پاناما قبلاً این اتاق را به دقت بازرسی و تا سرحد امکان از امنیت آن اطمینان یافته بودند. روی پنجرهها صفحات آهن نصب کرده بودند و لذا اتاق عملاً تاریک بود. سربازان که در فواصل معین نگهبانی میدادند، تمام آن بخش را از بقیه قسمتهای بیمارستان مجزا ساخته بودند. سربازان در زیر و بالای اتاق شاه کشیک میدادند. اتاق نسبتاً راحت بود. آن روز بعدازظهر نیویورکیها - آرمائو، کین، هیبارد ویلیامز - با یک هواپیمای اختصاصی به جنوب پرواز کردند. در فرودگاه هابی در هوستون توقف کردند تا جین هستر و دکتر دوبیکی و تیم پزشکی او را سوار کنند. هواپیما با این همه شخصیتهای مهم از زمین برخاست. طوفان حقیقی داشت نزدیک میشد و آن نیز عمدتاً و شاید تا حدی غیرمنصفانه بر سر شخص مایکل دوبیکی بود.
*فصل بیست و دوم؛مسئله غامض جراحان
باور عمومی بر این است که جراحان خودشان را خدا میپندارند. این یک تصویر قالبی است که سرگذشت مایکل دوبیکی چیزی از آن نمیکاهد. او خدایی است با دستهای معجزهآسا.
دکتر دوبیکی در جراحی قلب همانند محمدعلی است در مشتزنی، فرانک سیناترا در آوازهخوانی و لیندن جانسون در سیاستهای حزب دموکرات: نابغهای با خودخواهی زیاد و گاهی ناراحتکننده.
دیوارهای دفتر کارش در بیمارستانی که در هوستون اداره میکند پوشیده از چرم مخملنمای سبز و آراسته با یادگاریها و تقدیرنامهها و جایزهها و تصاویر دوبیکی با شخصیتهای مهم و نیمه مهمی است که او در موارد گوناگون معالجه کرده و جانشان را نجات داده است. پادشاه سابق بلژیک، گلی لومباردو، دوک ویندزور، جولوئیس و تعداد زیادی از مشاهیر از آن جملهاند. هوارد هیوز به امید نجات در بیمارستان دوبیکی در عرض راه درگذشت.
بر یکی از دیوراهای دفتر کار دوبیکی یک نقشه بزرگ دیواری درباره تاریخچه علم پزشکی نصب شده است. تاریخچه مزبور با اسکولاپیو آغاز میشود و به دوبیکی پایان مییابد. در کنار در ورودی ساختمان یک مجسمه برنزی از او قرار گرفته که لئوپولد پادشاه سابق بلژیک و پرنسس لیلیان در 1978 «با سپاس به کسی که به این همه انسان خدمت کرده است» به او اهدا کردهاند. مجسمه مزبور جراح بزرگ را با روپوش و سربند جراحی نشان میدهد که دست به سینه ایستاده و با خونسردی به پایین خیره شده است، چنانکه گویی دارد به بیماری روی تخت عمل مینگرد. دستهایش بزرگ با انگشتان بلند و نرم است. شرحی که زیرا آن نوشته است او را «جراح، استاد، ابرمرد جهان پزشکی» توصیف میکند.
دوبیکی از سال 1948 در مرکز پزشکی تکزاس در هوستون کار میکرده است. او و مرکز پزشکی همگام با یکدیگر رشد کرده و شهرت یافتهاند. هنگامی که او تصدی بخش جراحی را در دانشکده پزشکی بایلور که بخشی از این مرکز است برعهده گرفت، بلندپروازیهایی داشت. میخواست جراحی بزرگ بشود، میخواست یک مدرسه پزشکی و بیمارستان افسانهای تأسیس کند. به قول یکی از نویسندگان، آرزو داشت «یک رهبر ملی یا شاید تنها رهبر ملی در تعیین سیاست بهداشتی و عالیترین مقام در کلیه امور پزشکی کشور شود.» در طول سیسال بعدی او به همه آرزوهایش و حتی فراتر از آنها دست یافت.
در اواخر دهه 70 مرکز پزشکی مزبور در ایالت تکزاس یکی از بزرگترین و پیشرفتهترین مؤسسات پزشکی سراسر آمریکا شده بود. بیش از چهار هزار تختخواب، ماشینآلاتی به ارزش بیش از 600 میلیون دلار و یک بودجه عملیاتی بالغ بر 552 میلیون دلار داشت. بیش از ده دوازده مؤسسه گوناگون را در محوطه خودش جا داده بود و از سراسر جهان بیمار میپذیرفت. هوستون پایتخت تکزاس در نفت و مرکز پزشکیاش خلاصه میشد.
بخشی از شهرت جهانگیر این مرکز از این واقعیت ناشی میشد که فعالیت خود را به جالبترین و گرانترین انواع عملیات جراحی برای نجات انسانها متمرکز ساخته بود. این کار طبعاً باعث ایجاد احترام و شهرتی عظیم برای پزشکان طراز اول مرکز شده بود. در واقع بتدریج که مرکز رشد مییافت، باعث شهرت برجستهترین و موفقترین پزشکان شاغل در آن میشد. آنان هنرپیشگان و ستارگان برجسته صحنه نمایشی بودند که مرکز برایشان فراهم کرده بود - ولی هیچکدام ستارهای به بزرگی مایکل دوبیکی نبودند.
شهرت دوبیکی بیشتر به این علت بود که بیش از دیگران عمل جراحی میکردف بخصوص جراحیهای تماشایی و خارقالعاده. بیشتر این عملها را نیز در میان هالهای از تبلیغات شدید انجام میداد. مثلاً وقتی برای نخستینبار خواست یک بطن چپ مصنوعی در بدن یک بیمار کار بگذارد، عکاس مجله لایف در اتاق عمل حضور داشت و هنگامی که دوبیکی اتاق عمل را ترک کرد، مصاحبهای با شبکه تلویزیونی سراسر آمریکا انجام داد.
هر جراح مشهوری باید برای ویژگیهای خاص خود شناخته شود و دوبیکی ویژگی خود را در جراحی عروق و مرمت مجاری خون قرار داد. او میتوانست شاهرگهایی را که در نتیجه چربیهای ناشی از کولسترول زیاد، سیگار کشیدن زیاد، فشار خون زیاد، یا عوامل ژنتیک مسدود شده بود، بگشاید. آنگاه میتوانست انسداد را بزداید و شاهرگها را به هم بدوزد یا با پیوند زدن مجرای دیگران به رگ اصلی انشعاب ایجاد کند. در عین حال تکنیک مؤثری برای معالجه بیماری انوریسم ایجاد کرد (این در موقعی است که دیواره رگ ضعیف و متسع میشود و در خطر ترکیدن قرار دارد). در هر دو نوع عمل، دو بیکی برای وصله کردن رگها از «داکرون» استفاده میکرد. در واقع استفاده ماهرانه از داکرون را او ابتدا باب کرد.
دوبیکی یک پیشگام برجسته بود. او در اواسط دهه 60 یکی از مهمترین «دولتمردان جهان پزشکی» شده بود که نه تنها عملیات جراحی تماشایی انجام میداد، بلکه پول هنگفتی نیز به جیب میریخت و در سیاستهای پزشکی صاحبنظر بود. عکس او را روی مجله تایم چاپ کرده بودند. مرتب در برابر کمیتههای مختلف کنگره شهادت میداد و دوستش لیندون جانسون او را رئیس کمیسیون بیماریهای قلب و سرطان وابسته به دفتر ریاست جمهوری کرده بود. او یک سخنران درجه یک عمومی شده بود و قادر بود پیچیدهترین و محرمانهترین جزئیات کارهای جراحی را با زبانی ساده و شیرین و گویش آهسته لوئیزیانایی برای عامه مردم توضیح دهد.
دوبیکی در نظر عامه، در نظر سیاستمداران، در نظر بیماران و در نظر مشاهیر، و حتی در نظر اغلب روزنامهها یک موجود کامل بود. مردی با لطف و ظرافت بیپایان که تمام وجودش را وقف کار سخت و طاقتفرسای خود کرده بود؛ یک جنتکمن نابغه، یک قدیس زنده.
بدیهی است بعضی از کسانی که برای او یا با او کار میکردند نظرشان با آنچه گفته شد قدری متفاوت بود. ولی در این خصوص اتفاقنظر وجود نداشت. یکی از همکارانش در مرکز پزشکی گفت: «او مردی است مقتدر و من مایل نیستم علناً از او انتقاد کنم.» تصویر دیگری که بعضی از همکارانش ارائه میدادند موجودی بیآرام و متکبر بود که دائماً گرایش به انجام کرهای چشمگیر و سپاسگزاری عمومی داشت؛ مردی مستبد که همیشه نسبت به نیازهای همکارانش حساس نبود.
دوبیکی با شدت هرچه تمامتر کار میکرد و کم میخوابید. میگفتند او فقط به دو ساعت خواب در شب احتیاج دارد یا اینکه در طول روز چرت کوتاهی میزد و شب اصلاً نمیخوابد. انتظار داشت دیگران نیز همین زندگی طاقتفرسا را داشته باشند، هرچند که افتخار آن نصیب خود او میشد. دانشجویان پزشکی دانشکده بایلور میگفتند یکی از دستیاران دوبیکی از وی اجازه خواست که در هنگام زایمان همسرش حضور داشته باشد. دوبیکی گفت: «بسیار خوب، دو ساعت مرخصی کافی است، مگرنه؟» او یک افسانه زنده بود.
در مارس 1980 دوبیکی هفتاد و یکساله بود و یک همسر جوان و یک کودک نوزاد متعلق به خودش داشت. او مردی خوشقیافه بود که عینک شاخی کلفت به چشم میزد و هنگام راه رفتن کمی قوز میکرد. قدری به یک لاکپشت سرزنده شباهت داشت با لبخندی دلنشین و رفتاری خودمانی. انرژی او فوقالعاده بود و موهایش که زمانی به خاکستری میزد، اکنون یکدست سیاه بود. مقالهای در مجله ماهانه تکزاس با قلم نیکلمان شرح میداد که چگونه یکبار دوبیکی با چکمههای سفید کابویی پاشنهبلند، در حالیکه گشاد گشاد راه میرفت وارد اتاق عمل شده بود. تمام پزشکان مرکز پزشکی مکلف بودند روپوشهای سبز ضدعفونی شده مقرر در بیمارستان را بپوشند. ولی دو بیکی روپوش سرمهای مخصوص خودش را میپوشید که حروف نخست نامش روی جیب پیشسینهاش دوخته شده بود.
در طول پرواز به سوی جنوب، پزشکان دور میزی نشستند و به بحث پیرامون وضع مزاجی شاه پرداختند. اکنون که مدتها از آن زمان گذشته به نظر هستر چنین میرسد که یک چیز که واقعاً مورد بحث قرار نگرفت این بود که آیا دوبیکی رسماً مسئولیت عمل جراحی را به عهده دارد یا اینکه مشاور فنی پاناماییها است. ظاهراً خود دوبیکی شکی نداشت که او مسئول عمل خواهد بود و معتقد بود پزشکان پانامایی این مطلب را درک کردهاند.
دوبیکی میگوید: «قبلاً به انها گفته بودم که اگر قرار است من عمل کنم، تیم جراحی خودم را همراه خواهم آورد و بنابراین لازم است مطمئن باشم که با این موضوع موافقاند. آنها نه تنها موافق بودند، بلکه پیامی از یکی از دکترها دریافت داشتم که مایلند مهمانی کوچکی به افتخارم بدهند.» چنین دعوتی در واقع بعمل آمده بود ولی بعداً پزشکان پانامایی انکار کردند که هیچ توافقی در مورد اینکه دوبیکی تصدی عمل جراحی را برعهده داشته باشد وجود نداشته تا چه رسد به اینکه تیم خودش را همراه بیاورد.
بن کین بعدها اعتراف کرد که حتی خود او از کثرت نفرات تیم دوبیکی شگفتزده شده بوده و گمان کرده که خود او موجب این سؤتفاهم بوده است. میگوید: «ضمن بحث با پاناماییها من نگفتمن «دوبیکی و تیم جراحی او»، فقط گفتم «دوبیکی». شاید به همین جهت بود که آنها از مشاهده این عده شگفتزده و ناراحت شدند.» و نیز کین میگوید: «من تصور کردم دوبیکی از لحاظ نزاکت از دکتر گاسپار گارسیا دوپاردس جراح ارشد بیمارستان پایتییا دعوت خواهد کرد که خودش را ضدعفونی کند و هنگام عمل جراحی حضور داشته باشد.»
- یعنی دستهایش را با دقت بشوید و دستکش به دست کند. اما پاناماییها نظری بکلی متفاوت داشتند. بیمارستان متعلق به آنان بود و معتقد بودند حق آنها است که از دوبیکی بخواهند خودش را ضدعفونی کند نه اینکه کار برعکس باشد.
هنگامی که هواپیما غروب روز جمعه وارد پاناما شد، پزشکان پانامایی در وضعی آشفته بسر میبردند. درز کردن اخبار در ایالات متحد آنها را بشدت عصبانی کرده بود. آنها علناً اجازه داده بودند که دکتر دوبیکی به پاناما بیاید تا به عنوان «ناظر و مشاور جراحی» در عمل شاه حضور داشته باشد ولی اکنون او با هواپیمای اختصاصی همراه با یک دستیار، یک متصدی بیهوشی و یک پرستار اتاق عمل - صرفنظر از سایر دکترها - وارد کشورشان میشد.
معمولاً کشورهای خارجی از دوبیکی اگرنه به عنوان رئیس کشور دستکم به عنوان یکی از ارشدترین «دولتمردان جهان پزشکی» استقبال میکنند. اما آن شب در پاناما هیچکس به پیشواز او نیامده بود. ژنرال توریخوس به چارلی گارسیا تلفن زده و پیشنهاد کرده بود که به پیشواز دوبیکی برود. ولی گارسیا نپذیرفته بود. بعدها گارسیا گفت: «احساس کردم کنف و منزجر شدهام. لذا به توریخوس گفتم: گور پدرشان، بروند در کانال پاناما غرق شوند.»
بعدها دکتر کین ورودشان را بطور ناشناس به فرودگاه پاناماسیتی «ننگآور» و «ناراحتکننده»و «ویرانگر» نامید. میگوید: «من به دوبیکی اطمینان داده بودم که مثل همه جای دنیا مورد استقبال قرار خواهد گرفت.» به جای آن، بمحض اینکه جراح بزرگ قدم به زمین نهاد مورد اهانت قرار گرفت. گروه پزشکان آمریکایی ناچار شدند خودشان راه هتل هالیدی این را بیابند. این موضوع نیز دستکم دکترهای مرد را ناراحت کرد. اما واقعه بدتر هنوز در انتظارشان بود.
بیمارستان پایتییا در نزدیکی هتل هالیدی این در مدرنترین بخش پاناماسیتی قرار دارد. دکتر فلاندرن از کونتادورا به هالیدی این نقل مکان کرده بود. پس از آنکه پزشکان آمریکایی در هتل مستقر شدند، مردها - بدون دکتر هستر - از خیابان عبور کردند تا از شاه عیادت کنند. اما در نهایت خشم مشاهده کردند که اجازه ورود به آنها نمیدهند.
هیچکس به آنان نگفته بود که تدابیر امنیتی در بیمارستان اکنون به حداعلای سختگیری رسیده است. بیمارستان پر از جوانان تیشرتپوشی بود که مسلسل دستی حمل میکردند. هرکس مجبور بود کارت شناسایی خود را به سینهاش بیاویزد (به تقاضای دکتر پیرنیا یک کارت شناسایی به نام «مدیکو دل ری» یعنی پزشک شاه به دکتر فلاندرن داده شد) قرار بود آمریکاییها کارتهای خود را در هالیدیاین تحویل بگیرند، اما این کار را نکرده بودند. وقتی نگهبانان پانامایی سرسختی نشان دادند، آمریکاییها خشمگین شدند. دکتر کین تعریف میکند: «فقط با توسل به تهدیدهای متقابل توانستم به اوضاع سروصورت بدهم.» نگهبانان میگفتند برای اجازه ورود باید به شخص توریخوس تلفن کنند. کین میگوید شنیدم که ژنرال در حال مستی بسر میبرد. شاید آمریکاییها این حادثه را دلیل دیگری از توطئه پاناماییها علیه شاه تلقی کردند. پاناماییها نیز آن را نمونه دیگری از تکبر آمریکاییها دانستند. گارسیا دوپاردس، میگوید: «آنها برای عیادت بیمار ما در بیمارستان ما رفته بودند تا بدون مشورت با ما درباره او تصمیم بگیرند.»
ویلیامز و دوبیکی در انتظار اجازه ورود به بخشی که شاه در آن بستری بود. در سایر بخشهای بیمارستان به گردش پرداختند. کین ادعا میکند که آنها توانستند قدم به واحد جراحی و بخش انتقال خون واتاق تزریقات وریدی بگذارند. میگوید این امر مسخره بودن تدابیر امنیتی را نشان میدهد، چون یک نفر براحتی میتوانست در موادی که میبایست به شاه تزریق شود چیزی داخل کند.
در همین حال آدان ریوس سرطانشناس پانامایی دنبال خانم جین هستر میگشت که خود او برای شرکت در عمل جراحی دعوت کرده بود. جین هنوز در هتل بود و از بینزاکتی همکارانش که به او نگفته بودند به عیادت شاه می روند دلخور بود. او معتقد بود این امر بیعلاقگی آنان را به شرکت او در عمل نشان میدهد، زیرا پاناماییها او را انتخاب کرده بودند، و در این خصوص حق با او بود.
سرانجام پس از مذاکرات و معطلی زیاد به تیم دو بیکی و نیز به دکتر کین اجازه داده شد به اتاق شاه در طبقه فوقانی بروند. همگی بر بالین بیمار جمع شدند. ژرژ فلاندرن نیز حضور داشت. فرح و دکتر ریوس نیز بودند. بعدها فرح به خاطر آورد که از مشاهده قیافه ریوس یکه خورده بوده است. میگوید: «بیچاره ریوس! او تنها پزشک پانامایی در این گردهمآیی بود. قیافهاش درهم و وحشتناک بنظر میرسید. حس کردم دارد چیزی اتفاق میافتد. فکر میکنم اختلاف بین اصول اخلاقی و سیاسی بروز کرده بود. او نمیدانست چه بگوید. فقط نشسته بود و رنگش از عصبانیت سفید شده بود و کلمهای سخن نمیگفت.»
دوبیکی شاه را معاینه کرد. پس از معاینه، هنگامی که دیگران درصدد ترک اتاق بودند شاه از فلاندرن خواست که بماند و گفت: «دکتر فلاندرن شما مثل سویس بین متخاصمان بیطرف هستید. آیا میتوان به این ترتیبات اعتماد کرد؟ فکر میکنید باید بگذارم در اینجا عمل شوم؟»
فلاندرن عقیده داشت انتخاب دوبیکی به عنوان جراح کار درستی نبوده است، اما اکنون او را بسیار جالب مییافت، «مردی ظریف و باریکبین، با هوش زیاد و فضایل پزشکی.»
ولی کشمکش میان پاناماییها و آمریکاییها وحشتناک بود. به شاه پاسخ داد: «یقیناً نه، با توجه به آنچه روی داد، من هیچ اعتمادی ندارم.»
شاه با حالتی تسیلمآمیز گفت: «من هم با شما موافقم.» چند ساعت بعد، در همان غروب جمعه، کین و دوبیکی تصمیم گرفتند تاریخ عمل جراحی را از صبح یکشنبه به بعدازظهر شنبه جلو بیندازند. این تصمیم دکتر هستر را نگران ساخت و گفت: «نمیدانم تا آن وقت خواهم توانست خون حاضر کنم.» چند داوطلب در بیمارستان گورگاس خون خود را اهدا کرده بودند ولی هنوز شستشو و آماده نشده بود. همچنین یک پمپ کسری ماشین «آی بی ام» هنوز نرسیده بود. قرار بود. همان شب پیتر گرکو مهندس «آی بی ام» با این قطعه وارد شود.
دکتر هستر گفت: «تا فردا صبح نمیتوانم بگویم که آیا خواهم توانست خون را برای بعدازظهر حاضر کنم یا نه.» همگی موافقت کردند که ساعت 9 صبح روز شنبه مجدداً با هم ملاقات کنند. هستر شبی طولانی در پیش داشت. بعدها گفت: «یکی از شبهایی بود که پیشینه حرفهایام در شرف نابودی بود.» او و آدان ریوس برای پیشواز مهندس «آی بی ام» با اتومبیل به فرودگاه رفتند. در فرودگاه او را پیدا نکردند و وقتی در حدود ساعت یازده به هتل برگشتند او را در آنجا یافتند که اخبار بدی داشت. او برای نصب پمپ جدیدی که همراه آورده بود به بیمارستان گورگاس رفته بود ولی یک پیچ کوچک کسری داشت و نمیشد آن را نصب کرد.
هستر میگوید: «آشفتگی مرا نمیتوانید باور کنید.» بلافاصله به شرکت «آی بی ام» در آمریکا تلفن کرد و یکی از اعضای آن را از رختخواب بیرون کشید. آن شخص گفت یک پمپ جدید با پست خواهد فرستاد. هستر گفت: «به هیچوجه، شما باید چند عدد پمپ را در بغل یک نفر بگذارید و با اولین هواپیما به اینجا بفرستید.»
در نیمه شب هستر و گرکو به گورگاس بازگشتند. هستر در طراحی اولیه این دستگاه با شرکت «ای بی ام» همکاری کرده بود و اکنون میکوشید ترتیبی بدهد که حتی بدون قطعه یدکی کار کند. آنها سرتاسر شب را به کار اشتغال داشتند. مسئله این بود که پمپ معیوب مانع از این میشد که خون بطور یکنواخت با ماده ضد انعقاد خون - پادبند - مخلوط شود.
صبح روز شنبه، جین هستر خسته و درمانده بود. ضمن صرف صبحانه به دکتر کین اظهار داشت که دستگاه هنوز تعمیر نشده است. میگوید: «او به من خیره شد و با خشم فراوان گفت: میدانستم این کار از شما ساخته نیست.»
هستر دلخور شد. وانگهی مگر به او نگفته بودند که خون باید برای صبح یکشنبه حاضر باشد نه عصر شنبه؟ لذا پاسخ داد: «به شما که گفتم این کار را برای صبح یکشنبه خواهم کرد و حالا هم میگویم که صبح یکشنبه همه چیز آماده خواهد شد.» میگوید قصد داشت آن روز صبح یکبار دیگر دستگاه را آزمایش کند و افزود: «تا ظهر به شما خبر خواهم داد که آیا پلاکتها برای عمل جراحی بعدازظهر حاضر خواهند بود یا نه.»
پیتر گرکو مهندس «آی بی ام» به فرودگاه رفت تا سوار هواپیمایی به مقصد میامی شود و پمپ جدیدی همراه بیاورد. هستر نزد دستگاهها در بیمارستان گورگاس برگشت.
کین و دوبیکی و هیبارد ویلیامز پس از صرف صبحانه به عزم پایتییا از وسط خیابان عبور کردند تا در نشستی در کتابخانه بیمارستان با همتایان پانامایی خود شرکت کنند. موقعیتی ناخوشایند بود.
کین هنوز مایل بود همانطور که در توافق لکلند وعده داده شود بود، شاه در گورگاس عمل شود. ولی سرهنگ میمز آلتمن رئیس آمریکایی گورگاس بیمیل بود. او پاناما را میشناخت و احساسات ناسیونالیستی مردم آن را درک میکرد. میترسید مسائل امنیتی عظیمی پیش بیاید و حتی همان دانشجویانی که به ورود شاه اعتراض کرده بودند، اکنون در دست گرفتن کار را از سوی پزشکان بانکی امپریالیست توهین دیگری تلقی کنند و دست به شورش بزنند. این بار دولت طرفدار آنان خواهد بود نه برضدشان.
پزشکان پانامایی در آن صبح روز شنبه بر این باور بودند که کین مجدداً با مقامات آمریکایی در گورگاس تماس گرفته و میکوشید شاه را به آنجا منتقل سازد. به هر حسابی پزشکان پانامایی بشدت ناراحت بودند. زیرا دکتر دوبیکی با تیم کامل و تجهیزات و وسایل خود به پاناما آمده بود. گارسیا دوپاردس میگوید: «ما احساس میکردیم که آنها به بیمارستان ما آمدهاند و میخواهند ما را در نظر مردم گروهی ابله جلوه بدهند.»
گارسیا دو پاردس ریاست جلسه را برعهده داشت. رفتار او معمولاً مؤدبانه و غیرقابل ایراد است. اما بعدها تعریف کرد که از سالها پیش دچار چنین خشمی نشده بود. در سالهای دهه 50 که زیر دست دکتر کین در دانشگاه کورنل تحصیل میکرد، بیاندازه برای او احترام قائل بود. اکنون احساس میکرد دکتر کین نسبت به او و پاناما رفتاری زشت و ناپسند دارد. میگوید طی هفته برای پرهیز از روزنامهنگاران و اطمینان از تدابیر امنیتی و آرام ساختن سایر دکترهای پایتییا که از دخالت آمریکاییان بدشت عصبانی بودند، چند کیلو وزن کم کرده است. و نیز بدگمانیهای گوناگون و متقابل وجود داشت. توریخوس به پزشکانش تأکید کرده بود که به هیچ قیمتی شاه نباید در پاناما بمیرد. با وجود این اشخاص زیادی خواهان مرگ او بودند. گفته میشد ایرانیان از طریق اشخاص واسطه مالبغ هنگفتی رشوه به هر دکتری که کار شاه را تمام کند پیشنهاد کردهاند. گفته میشد جوخههای ضربتی به دنبال او هستند. حتی شایعاتی در پاناما رواج داشت که سازمان سیا بمنظور خاتمه دادن به بحران گروگانگیری در صدد قتل او میباشد. با این همه هنوز دیویدرالکفلر و هنری کسینجر میخواستند او را به آمریکا برگردانند. چارلی گارسیا معتقد بود که این همه بحث و گفتوگو درباره توافق لکلند استتاری برای تضمین پیروزی جمهوریخواهان در انتخابات 1980 بیش نیست - بعدها چارلی گارسیا گفت: «هیچکس برای گروگانها ذرهای ارزش قائل نبود.»
از جانب شاه نیز سوظن وجود داشت بعضی از اطرافیان او از بروز «سانحهای» در روی تخت عمل واقعاً میترسیدند. شق؟؟ دیگر این بود که وقتی در حال بیهوشی بسر میبرود، او را به فرودگاه ببرند و در صندوقی بگذارند و به تهران بفرستند.
هنگامی که گارسیا دوپاردس جلسه را در کتابخانه افتتاح کرد، کوشید خودش را آرامتر نشان بدهد، لذا در آن سوی اتاق دور از آمریکاییها نشست. بعدها به خاطر آورد: «بیاندازه عصبانی بودم. فوقالعاده خشمگین بودم.» او بیانات خود را با این کلمات به کین آغاز کرد که وی اجازه طبابت در پاناما ندارد و به هیچ عنوانی نمیتواند در عمل جراحی شرکت داشته باشد و افزود کلیه پزشکان پانامایی حاضر در جلسه از درج اخباری در روزنامهها که حاکی از عدم صلاحیت آنان میباشد و باعث شده که دچار کابوس امنیتی شوند بشدت خمشگیناند. به همین دلیل از دکتر دوبیکی نیز فقط به عنوان «ناظر و مشاور جراحی» دعوت شده است.
آنگاه گارسیا دوپاردس رو بسوی دوبیکی کرد - که او را بیگناهتر از کین میدانست - و گفت: «ما از شما دعوت کردیم که به اینجا بیایید و با ما همکاری کنید و هنوز هم سر حرفمان ایستادهایم. شما خوش آمدید.» اما سپس جملهای بر زبان آورد که آمریکاییها را خشمگین ساخت. او به یکی از مشهورترین جراحان جهان گفت: «لابد اطلاع دارید که نظام پزشکی (جراحان) آمریکا از پزشکان دورهگرد خوشش نمیآید.»
جراحان دورهگرد اشخاصی تازه به دوران رسیدهاند. آنان مانند قصابها رفتار میکنند. از شهرهای بزرگ به شهرهای کوچک و روستاها سرازیر میشوند و هرکسی را که پزشکان محلی در صف قرار دادهاند، عمل میکنند و سپس دستمزدشان را به جیب میریزند و به شهر بعدی میروند. آنها کاری به مراقبتهای پش از عمل و بعد از عمل ندارند. هر اشتباهی مرتکب شوند روی دست پزشکان محلی میماند. دکتر دوبیکی خودش را از جمله چنین اشخاصی نمیدانست. این یک توهین بزرگ بود ولی دوبیکی با آرامش و ادب پاسخ داد: «خوب، شما میدانید که من برای کمک به اینجا آمدهام.»
هنگامی که چارلی گارسیا جراح عمومی وارد جلسه شد، ناگهان محیط تغییر یافت. او یقین حاصل کرده بود که کین - که از او نفرت داشت - هنوز میکوشد شاه را به گورگاس منتقل کند. خونها به جوش آمد. کین و آرمائو اظهار نمودند که دولت ایالات متحد تعهداتی کرده و هیچیک از این تعهدات نباید و نمیتواند تغییر یابد. این سخنان بر خشم پاناماییها افزود: گارسیا دوپاردس خطاب به امریکاییها گفت: یادتان باشد که شما در افغانستان نیستند.» تشبیه عجیبی بود ولی منظورش این بود که پاناما یک کشور اشغال شده نیست که مهاجمان بتوانند هر کاری دلشان خواست بکنند. جلسه بر هم خورد.
ساعاتی بعد، در همان صبح شنبه پاناماییها تقاضا کردند با دکتر دو بیکی تنها ملاقات کنند. سعی کردند از در آشتی در آیند و گفتند هیچ دعوایی با شخص او ندارند. بلکه بر عکس بای او احترام زیادی قائل اند و خوشحال خواهند شد اگر عضویت تیم جراحی را بپذیرد. دعوا فقط با دکتر کین بوده است.
طبق روایت پاناماییها دو بیکی پاسخ داد که او از ابتدا نفهمیده که نقش او چه خواهد بود. او اطلاع نداشته که پاناماییها خودشان یک تیم پزشکی جمع کرده اند اظهار داشت که معمولا عادت دارد خودش تصدی کامل عملیات را عهددار شود. اگر چنین چیزی ممکن نیست، او فورا خودش را کنار می کشد. به عقیده پاناما ییها دکتر کین او را گمراه کرده بود. بعدها دو بیکی گفت اگر کین این موضوع را روشن نکرده بود که او مسئولیت کامل عمل شاه را بر عهده خواهد داشت هرگز پایش را به پاناما نمی گذاشت. می گوید: دکتر کین به من گفت که پزشکان پانامایی که مراقبت شاه بر عهده دارند به او گفته اند که از من و تیم جراحی من در کشورشان استقبال خواهند کرد. بدیهی است که دو بیگی هیج اطلاعی از اینکه ورودش با یک تیم جراحی بزرگ پانامایی را ناراحت خواهد ساخت نداشت.
در همین حال جین هستر هنوز بر فراز تپه آنکون هیل در کورگاس برای تعمیر دستگاه معیوب آی بی ام تلاش می کرد تا برای شاه پلاکت تولید کند. در نیروز شنبه او موفق شد. البته بهترین پلاکتهایی نبود که به حال جدا کرده بود ولی به اندازه کافی خوب بودند. او از گورگاس به کین تلفن زد و گفت عمل جراحی می تواند بعد از ظهر آن روز انجام بگیرد. در برابر بهت و حیرت او کین پاسخ داد که مسائل جدیدی پیش آمده و احتمالا جراحی امروز انجام نخواهد گرفتو هستر گمان کرد که منظور این است که عمل طبق برنامه قبلی روز یکشنبه انجام خواهد شد. لذا به کارش ادامه داد. او نمی دانست که همکارانش به جایی رسیده اند که تصمیم دارند عمل اصولا در پاناما انجام نگیرد.
وقتی خبر بحران به امبر ماس رسید، سفید امریکا در جلسه افتتاحیه یک بازار مکاره آمریکایی شرکت کرده بود. در وسط سخنرانی درباره دوستی خلل ناپذیر پاناما و ایالت متحده یکی از دستیارانش نطق او را قطع کرد و گفت فولا به سفارت تلفن کند. ماس جواب داد: بگذارد نطقم را تمام کنم و جام شامپانی را بنوشم. وقتی به سفارت تلفن کرد، به او گفتند هر چه زودتر بیایید، یک دردسر واقعی در قضیه شاه بروز کرده است.
وقتی ماس شنید چه اتفاقی روی داده است، فورا به این نتیجه رسید که مثل همیشه پزشکان بزرگ مانند ستارگان سینما و خوانندگان او پرر قهر کردهاند با خودش گفت: خداوند ا، رقاصه های باله از نظر خود خواهی در قیاس با این پزشکان عالیقدر هیچ اند. این همه خود خواهی باور کردنی نیست!»
تمام بعد از ظهر شنبه را امبر ماس مشغول رفت و آمد بین آپارتمان و بیکی در هتل هالیدی این و خانه گاسپار گارسیا دو پاردس در همان نزدیکی بود. او رئیس بیمارستان را خسته و درمانده یافت. همسرش اصرار کرده بود یک قرص والیوم بخرود - کاری که هرگز نکرده بود و سپس خوابیده بود.
با این حال ماس او را بیدار کرد و با مارسل سالامین مشاور توریخوش در ایوان نشستند و در صدد یافتن راه حلی بر آمدند. گارسیا دو پاردس گفت هنوز می توالن دو بیکی را در عمل جراحی شرکت داد. ولی تیم جراحی او نباید یکدست آمریکایی باشد. باید پانامایی ها هم در آن شرکت داشته باشند تا تلاش مشترک پزشکان دو کشور قلمداد شود.
آنگاه سفیر به ملاقات دو بیکی شتافت که به نظرش شاید بیگناه ترین فرد در این مناقشه بود. ماس معتقد شده بود که کین با اظهار این مطلب که دو بیکی کاملا مسئول خواهد بود، او را گمراه ساخته است. می گوید حقیقت این بود که کین می خواست چنین واقعه روی دهد.
ماس فشرده ای از تاریخ مناسبات ایالات متحد و پاناما، تنشها و جدال بر سر قرار دادهای کانال، ترس ها و دشمنیهای پنهانی را برای دولتمرد جهان پزشکی شرح داد بنظر می رسید که دو بیکی تمام این مسائل را بخوبی درک کرده است.
آن روز غروب، ماس، گارسیا، دو پاردس و دو بیکی را با هم روبرو کرد. جراح پانامایی از اینکه پزشک امریکایی را جراح دور گرد نامیده بود پوزش طلبید و گفت آن روز صبح خیلی ناراحت بوده است. به گفته مارس سفیر امریکا، دو بیکی نیز به نوبه خود سخنانی به این مضمون ایراد کرد: شما اشخاص بسیار برجسته ای هستید و من قصد ندارم بیایم و کارتان را از دستتان بگیرم. من فقط نظر مشورتی می دهم. او یک نسخه از کتابش تحت عنوان قلب زنده را برای گارسیا دو پاردس امضا کرد.
پاردس اظهار داشت خودش را در برابر یک استاد بزرگ می یابد، و افزود: اگر شما در این عمل شرکت می کردید، هیچ یک از ما جرات نمی کرد روی حرفتان حرفی بزند. بعدها دو بیکی گفت: پاناماییها تاکید کردند که دشمنی آنان با شخص من نبود، و از وضعی که پیش آمده بود معذرت خواستند.
امبلر مارس می گوید سراسر این ملاقات عشق و بوسه بود گویی به یکدیگر گل پرتاب می کردند. طبق اظهار گارسیا دو پاردس دو بیکی موافقت کرد که بر پایه مساوی به تیم جراحی پاناما بپیوندد. آنگاه پیشنهاد کرد که با توجه به کلیه مسائل و نظر به اینکه شاه در حال حاضر از عفوت دستگاه تنس رنج می برد، بهتر است عمل جراحی دو هفته به تعویق افتد. گارسیا دو پاردس تصدی کرد. آندو موافقت کردند که تمام پزشکان درگیر، صبح یکشنبه با هم ملاقات کنند.
جین هستر هیچ اطلاعی از این ماجراها نداشت. او هنوز در گورگاس برای تولید اجزاء ترکیب کننده خون کار می کرد. آن شب پیتر گرکو مهندس آی بی ام خسته و درمانده اما با پمپهای درست از میامی باز گشت برای نخستین بار دستگاه بخوبی کار کرد. هستر مقداری خون از گرکو گرفت و در صدد بود مقداری هم از خودش خون بگیرد.
اما در حوالی نیمه شب سرانجام اطلاع یافت که عمل جراحی روز یکشنبه لغو شده است. او در نهایت خشم به هالیدی این بازگشت.
فردای آن روز، یعنی یکشنبه، دکتر کین صرف صبحانه از او پرسید آیا می توان دستگاهها را به کشور دیگری انتقال داد؟ هستر پاسخ داد آری ولی باید آنها را دوباره بسته بندی کرد و در صندوق گذاشت و این کار چند روز وقت می گیرد. نپرسید منظور کین کدام کشور و برای چه کاری است. گرکو اشاره کرد که باید در مورد ولتاژ و جریان برق محل مطمئن باشد.
پس از صرف صبحانه پزشکان آمریکایی و پانامایی در یک نشست دوستانه شرکت کردند و به اتفاق آراء موافقت نمودند که عمل جراحی در 30 مارس که مصادف با یکشنبه پایان ایام روزه داری مسیحیان است انجام گیرد. این انتخاب را پاناماییها کردند چون در این روز آموزشگاها تعطیل است و بسیاری از دانشجویان از شهر خارج می شوند. دو بیکی و گارسیا دو پاردس درباره انتشار یک اطلاعیه مطبوعاتی توافق کردند که به مردم اطلاع دهد که پزشکان شاه باتفاق آراء موافقت کرده اند که عمل جراحی به تعویق افتد. از حضار تقاضا شد در این خصوص چیز دیگری به روزنامه نگاران نگویند. قبل از آنکه دو بیکی پاناما را ترک گوید، یکبار دیگر با صمیمیت زیاد با گارسیا دو پاردس دیدار کرد. گارسیا دو پاردس گفت: وعده دیدار تا دو هفته دیگر.
اما این تعویق یک نیرنگ امریکایی بود. دو بیکی نیز مانند فلاندرن احساس کرد که با توجه به به آنچه روی داده بود شاه بیش از این نمی تواند در پاناما مراقبت مطلوب را دریافت کند. هیچ یک از پزشکان امریکایی مایل نبود شاه را رها کند، همه آنان می خواستند او را از پاناما خارج سازند. صرفنظر از بحران پزشکی چند روز اخیر، در مورد توریخوس و شبح استرداد بدگمانی وجود داشت. بواسطه ترسی از بازداشت و استرداد شاه داشتند، احساس کردند باید هر نقشهای در مورد انتقال او را محرمانه نگاه دارند.
شاه در طول تعطیلات آخر هفته ای که این طوفان پزشکی در اطرافش بر پا شده بود، در بیمارستان بستری بود. برای شاه خوشایند نبود که پزشکان به او بگویند که سرطان دارد رو به وخامت می رود و بی درنگ باید یک عمل جراحی بزرگ روی او انجام بگیرد؛ علی رغم ترس اطرافیانش از اینکه مبادا در حین بیهوشی به قتل برسد یا ربوده شود مجبور است با عمل جراحی موافقت کند؛ در حالیکه دکتر ها بر سر هم فریاد می کشند دو روز در بیمارستان بسر ببرد؛ و آخر سر به او بگویند عجالتا عمل منتفی شده است.
روز یکشنبه مایکل دوبیکی به اتاق شاه رفت و به او گفت یا باید خودش را کنار بکشد یا اینکه عمل را در محلی غیر از پاناما انجام دهد. به او گفتم تصمیم گرفته ام اگر ناچار شوم عمل را در پاناما انجام دهم به او گفتم تصمیم گرفته ام اگر ناچار شوم عمل را در پاناما انجام دهم، باید مسئولین کامل همه چیز به من واگذار شودف ولی ترجیح می دهم در پاناما و این بیمارستان بخصوص نباشد.
کین و آرمائو به شاه گفتند که مایل اند او پاناما را ترک گوید و پیشنهاد کردند فعلا به خانه گابریل لوئیس در کونتادورا باز گردد.
جین هستر نیز آن روز صبح به دیدن شاه رفت. او کیسه ای از پلاکتهای زرد را که قصد داشت مورد استفاده قرار دهد برای نشان دادن به شاه همراه آورده بود. شاه خیلی نگران می نمود و گفت: دکتر هستر، تصور نمی کنید با این شمار گویچههای سفید، خطرناک باشد که دو هفته منتظر بمانیم؟
هستر واقعا نمی دانست چه پاسخی بدهد. به عنوان پزشک ممکن بود واقعا این کار خطرناک باشد. ممکن بود شاه دچار یک حمله دیگر ذات الریه بشود. اما ضمنا از اینکه روز پیش، یعنی شنبه نیز مورد عمل قرار بگیرد، نگران بود. چون شاه از عفونت رنج می برد و خود او نیز از اجزاء ترکیب کننده خون مطمئن نبود. آیا تاکنون می توانست بگوید: اعلیحضرتا، من کنترلی به آنچه بر شما روی می دهد ندارم، مرا تنها به این منظور به اینجا آورده اند که وقتی عمل جراحی را انجام می دهند. به آنها کمک کنم، منظورم این است که من بخشی از تیم تصمیم گیرنده نیستم. میپرسید آیا می توانستم اینها را بگویم؟ نه، نمی توانستم. لذا به جای همه اینها پاسخ دادم. ما باز خواهیم گشت و همه چیز رو براه خواهد شد. شاه لبخندی زد.
شاه در آخرین نسخه خاطراتش همه اینها را یک نمایش پر احساسات و کم ارزش نامیده است. او نمی توانست درک کند که چگونه پانامایی ها اجازه داده اند غرور ملی قلابی آنها سلامت مزاج یک بیمار را پایمال کند. می نویسد من طرز رفتار آنان را احمقانه یافتم. زندگی من در خطر بود و در نظر نداشتم آن را به خاطر تزلزلهای شخصی پانماییها از دست بدهم.
جین هستر هنوز اطلاعی از نقشه انتقال شاه به خارج از پاناما برای عمل جراحی نداشت. کین می گوید: البته ما او را در جریان نگذاشتیم چون اگر هستر اطلاع می یافت، آنرا به ریوس می گفت و او به گارسیا می گفت و گارسیا به توریخوس می گفت. هستر همراه دو بیکی به هوستون بازگشت با این انتظار که دو هفته دیگر به پاناما مراجعت خواهد کرد. وقتی بعدا مطلع شد که دو بیکی و کین چین قصدی ندارند، وحشت زده شد و نقطه نظری را بیان کرد که با عقیده سایر پزشکان پانامایی احترام زیاد قائل بود و تجهیزات پایتییها را بیش از حد مناسب می دانست. اما عقیده داشت که مراقبت شاه را نه یک نفر بلکه کمیسیونی به عهده دارد، آنهم نه یک کمیسیون بلکه چندین کمیسیون موقت که دکترها می آیند و می روند و به خود خواهی های خودشان و ملتشان بیشتر اهمیت می دهند تا به مراقبت شاه.
او بقدری از این وضع ناراحت شد که بعدا نامه ای برای توریخوس نوشت و از تمامی این نمایش بد فرجام پوزش طلبید. در نامه اش گفت: باعث تاسف است که آشفتگی سیاسی که دکتر کین ایجاد کرد و رفتار غیر حرفه ای او موجب گردید که روال عادی درمان پزشکی و جراحی یک بیمار مبتلا به سرطان و خیم بر هم بخورد.
هستر می گوید در این خصوص با همیلتون جردن نیز گفت و گو کرده است.
تا دست کم یک نفر در دستگاه دولتی ما آگاه باشد که پژشکان دیگری هم درگیر این قضیه بودند که نظراتشان با دکتر کین ور دو بیکی تفاوت داشت. این واقعیت که یک جراح قلب و عروق و یک استاد افتخاری بیماریهای گرمسیری معالجه یک بیمار سرطانی را در دست گرفته بودند، در جامعه پزشکی کشور ما بی سابقه است. پرسشهایی درباره تخصص این دو پزشک در احاطه به سرطان شناسی مطرح شده است.
بعدها دکتر هستر ضمن مصاحبه ای با نگارنده این کتاب توضیح داد که مقصودش این نبوده که مهارت بی جون و چرای دکتر دوبیکی را زیر سوال ببرد. او به احاطه سرطان شناسی اشاره کرده بوده است. او معتقد بود اگر دکتر کین یا دکتر دوبیکی خودشان مبتلا به سرطان شوند، اصرار خواهند ورزید که یک سرطان شناس مسئولیت را برعهده بگیرد.
وقتی از دکتر کین درباره انتقادات دکتر هستر سوال کردیم، پاسخ داد که چنین حمله ای را قابل جواب نمی داند ولی دکتر دوبیکی توضیحات هستر را بکلی. نادرست غیر واقعی گمراه کنند، مغرضانه بی ربط نامید و گفت اگر او به خودش زحمت می داد و به پیشینه پزشکی من مراجعه می کرد، در می یافت که من مقالات زیادی درباره معاجله بیماری های بدخیم منتشر کرده ام. اظهارات چرب و نرم او بیانگر بی اطلاعی عمیق از خصوصیات و انتشارات من در زمینه تخصصی ام می باشد