آموزش خط‌شناسی

مدتی پس از ورود به ساواک متوجه شدم که یکی از مسائل کوچکی که اداره کل سوم همیشه با آن دست به گریبان است، مسئله خط‌شناسی است. نامه‌هایی به دست می‌آمد که فردی با تغییر خط اصلی خود نوشته بود و تشخیص این‌که این خط متعلق به اوست غیرممکن بود. ناصر مقدم (مدیرکل سوم) از من کمک خواست. دریافتم که در ساواک خط‌شناس وجود ندارد و مطلع شدم که شهربانی دارای چنین پرسنلی است. تماس گرفتم و معلوم شد که شهربانی فقط یک نفر را دارد که گویا متخصص خط‌شناسی است. با او تماس گرفته شد. از او پرسیدند که آیا شما خط‌شناس هستید؟ پاسخ داد: "بلی! " سؤال شد: "از کجا یاد گرفته‌اید؟ " گفت: "مرا در این پست گمارده‌اند و به طور تجربی براساس فکر خود خط ‌شناسی می‌کنم! " البته ادعای ایشان زیاد هم بود. با رئیس مربوطه تماس گرفته شد و پرسیده شد که آیا ادعای این خط‌ شناس صحیح است؟ پاسخ داد: "خیر، همیشه اشتباه کرده و باعث گرفتاری و دردسر شده. ولی چون یک محل بلاتصدی خط‌ شناسی وجود داشت، در این محل گمارده شد! " از شهربانی مأیوس شدم و به سراغ دادگستری رفتم. گفته می‌شد که دادگستری نیز "خط‌شناس " دارد. تحقیق و معلوم شد که وضع او نیز کاملاً مشابه وضع "خط ‌شناس " شهربانی است! برایم مسجل شد که در ایران خط‌ شناس وجود ندارد.
در آن زمان به دستور محمدرضا، سرتیپ علوی‌کیا رئیس نمایندگی ساواک در آلمان غربی بود و با پول بادآورده دوره بختیار کیف می‌کرد. با او تماس گرفتم و دستور دادم تحقیق کند که در کدام کشور اروپایی دانشکده "خط ‌شناسی " وجود دارد. پس از تحقیق پاسخ داد که در شهر لوزان (سوئیس) یک دانشکده خط ‌شناسی وجود دارد که تا دوره دکترا مدرک می‌دهد! تعجب کردم و گفتم: برنامه آن را از دانشکده اخذ و ارسال دارید! پس از دریافت مدارک معلوم شد که منظور خط‌ شناسی باستانی است! از علوی‌کیا ناامید شدم و از رئیس MI-6 سفارت درخواست کمک کردم. پس از چند ماه معطلی گفت: در سازمان‌های ما چنین تخصصی وجود ندارد! باور نکردم و به سراغ رئیس "سیا "ی سفارت (تصور می‌کنم یاتسویچ بود) رفتم. ایشان نیز پس از مدتی معطلی پاسخ داد که چنین تخصصی نداریم. بعدها مدرک مستند پیدا کردم که هم MI-6 و هم "سیا " در عالی‌ترین سطوح تعدادی متخصصین خط‌شناسی دارند. از هر دو گله کردم و بی‌نتیجه بود. به هر حال، در این‌جا نیز به سراغ اسرائیل رفتم.
برخورد من با نیمرودی همیشه از موضع بالا بود. رسم او این بود که اول می‌گفت نداریم و یا داریم و به علت کار زیاد اعزام آن‌ها میسر نیست و یا اگر هیئت از ایران عازم شود به علت مشغله زیاد استاد، استاد نمی‌تواند به آن‌ها برسد! در چنین مواردی عکس‌العمل من همیشه یکسان بود. بلافاصله دستور می‌دادم که دیگر هیچ اداره کلی حق تبادل اطلاعات با این سرهنگ 2 را ندارد و اگر قرار ملاقات خواست معذرت بخواهید (با نصیری هماهنگ می‌کردم). پس از این برخورد، در اولین جلسه نیمرودی اعلام می‌داشت که بهترین متخصص اعزام خواهد شد. من هم متقابلاً دستور می‌دادم که تبادل اطلاعات از سر گرفته شود و به عوامل ساواک دستور ابلاغ می‌شد. به هر حال، نیمرودی یکی از بهترین خط‌ شناسان در رده بین‌المللی را به تهران اعزام داشت که شاید در جهان کم‌نظیر بود. او علاوه بر تسلط کامل بر تخصص خود، 30 سال نیز تجربه کار داشت. قبل از ورود، با مدیرکل اداره پنجم (چون مسئله فنی بود طبعاً به اداره کل پنجم مربوط می‌شد) هماهنگ کردم تا 7 نفر لیسانسیه فوق‌العاده با استعداد و علاقمند به این تخصص را در ساواک پیدا کند. پیدا شد. با آن‌ها ملاقات کردم تا میزان علاقه‌شان را بسنجم (1 زن و 6 مرد بودند). در سطح عالی انتخاب شده بودند. به آن‌ها اعلام کردم که از این پس شغل شما این است تا زمانی‌که به علت پیری و فرسودگی از کار افتاده شوید و تغییر تخصص امکان‌پذیر نیست. آن زمان هر 7 نفر کم‌تر از 30 سال داشتند. پذیرفتند. نخستین روزی که استاد از اسرائیل به تهران وارد شد، او را پذیرفتم و شاگردان را به او معرفی کردم. کلاس و وسایل مورد نیاز از قبل آماده شده بود و او هر چه که در ایران وجود نداشت از اسرائیل وارد می‌کرد و قیمت آن پرداخت می‌شد. استاد اعلام داشت که دوره 9 ماه به طول می‌کشد. گفتم: بی‌اشکال است و اگر برای رفع تنهایی می‌خواهید فردی نزد شما باشد بگویید. گفت: "زنم باشد بد نیست ". همسرش را نیز آوردیم و حداکثر تسهیلات زندگی برای زن و شوهر فراهم شد. او نیز طبق رویه ترتیب تقدم شاگردان خود را از نظر قوه فراگیری به من گزارش می‌داد. در تشکیلات اداره کل پنجم یک بخش تشکیل دادم و با استعدادترین شاگرد کلاس را رئیس بخش کردم و 6 نفر دیگر نیز پرسنل بخش شدند. آن‌ها تا انقلاب در همین تخصص ماندند و برای ادارات کل عملیاتی فوق‌العاده ذینفع شدند. به شهربانی و دادگستری هم اجازه دادم که از این 7 متخصص در سطح وسیع استفاده کنند، که برایشان اعجاب‌آور بود.
در این 9 ماه دوره کلاس خط‌ شناسی، چند جلسه با استاد فوق ملاقات کردم و سؤالات زیادی از او نمودم. دو سؤال که از همه مهم‌تر است را بازگو می‌کنم. از او پرسیدم: آیا فردی که متخصص خط‌ شناسی با حروف عربی است، می‌تواند در حروف لاتین هم تخصصی پیدا کند؟ پاسخ داد: "آری! فردی که متخصص خط‌ شناسی شد در همه حروف جهان تخصص می‌یابد، ولو این‌که حتی نداند آن حروف مربوط به کدام زبان است. زیرا اساس شناخت فرم نوشتن است و نه شناخت حروف. " مطلب دیگر این بود: آیا از روی خط می‌توان به روان‌شناسی و خصوصیات شخصیتی فرد پی برد؟ پاسخ داد: "آری! حداقل تا 80 درصد خصوصیات فرد از روی خط قابل شناخت است و با فراگرفتن علم روان‌شناسی می‌توان به این نتایج رسید، زیرا خصوصیات شخصیتی در خط انسان بازتاب‌هایی می‌یابد که فرد نمی‌تواند از آن رهایی یابد. " و مثال‌هایی از تفاوت خط زن و مرد (جنسیت)، تفاوت خط فرد عصبی و آرام، نحوه نگارش شخصیت‌های معروف تاریخ و تغییر خط آن‌ها در مقاطع مختلف سرنوشت‌شان و بازتاب قدرت یا ذلت درنگارششان ارائه داد. و بالاخره از او پرسیدم: چگونه است که برای چنین تخصص مهمی هیچ مرکز آموزشی وجود ندارد؟ پاسخ داد که چنین نیست و 2 مرکز غیررسمی در فرانسه و انگلیس وجود دارد و گواهینامه نیز می‌دهند. لذا، بعداً 2 نفر از 7 متخصص ساواک را به فرانسه اعزام داشتم تا تخصص خود را کامل نمایند. دوره آن 2 ساله بود، ولی رئیس مرکز زمانی که فهمید این‌ها نزد آن استاد دوره 9 ماهه طی کرده‌اند، هر دو را جزء شاگردان سال دوم قرار داد و پس از یک سال دوره را با موفقیت به پایان رسانیده و به اخذ گواهینامه نائل گردیدند.

*آموزش بازجویی

بازجویی از ارکان کار ساواک بود و زمانی‌که به ساواک رفتم، در این رشته نیز کار بسیار بدوی بود. از زمان آیروم و مختاری و حتی قبل از آن بازجویی به معنای علمی کلمه وجود نداشت و هرچه از متهم استخراج می‌شد به ضرب شلاق و چوب و کتک بود. در دوران فرمانداری نظامی و دوران اولیه ساواک نیز هر چه انجام شد به همین روش بود و سرهنگ زیبایی و امجدی و امثالهم بازجوهای طراز اول ساواک محسوب می‌شدند! این شیوه مطبوع طبع من نبود، زیرا: اولاً، چه بسا منجر به کشف حقیقت نمی‌شد و متهم زیر فشار برای نجات خود اطلاعات دروغ می‌داد، که در موارد فراوان چنین می‌شد. ثانیاً، امکان کاربرد آن در مورد همه کس میسر نبود. مثلاً اگر قرار بود از یک شخصیت طراز اول مملکتی، براساس یک ظن قوی، بازجویی شود، نمی‌شد او را به تخته فلک بست (نمونه بازجویی سرتیپ تاج‌بخش از سپهبد کمال را قبلاً گفته‌ام). ثالثاً، هر چند مقامات قضایی عموماً از نظریه ساواک تبعیت می‌کردند ولی به هر حال اعتراف مبتنی بر شکنجه سندیت نداشت و در مواردی مکن بود سبب مواجهه مقامات قضایی با ساواک شود. توضیح دادم که یک‌بار سیاوش بهزادی (دادستان کل ارتش) به همین دلیل با تاج‌بخش درگیر شد و پرونده‌سازی او را مردود شمرد و متهمین شکنجه شده را آزاد کرد. لذا تصمیم گرفتم که بازجویی علمی را وارد ساواک کنم.
در مرحله اول در برابر مسئولین مربوطه این پرسش را قرار دادم: آیا بازجویی علم است یا نه؟! پاسخ مرا نه ساواک توانست بدهد و نه اداره دوم ارتش. برای چاره کار مجدداً به سراغ MI-6 و "سیا " رفتم. آن‌ها به همان نحو سابق معذرت خواستند و در نتیجه به نیمرودی مراجعه کردم. پذیرفت و بهترین متخصص بازجویی از اسرائیل اعزام شد، که گفته می‌شد در سطح جهانی کم‌نظیر است. قبلاً 30 نفر از با استعدادترین افراد در این رشته انتخاب شده بودند. کلاس و وسایل کار آماده شده بود. تسهیلات زندگی استاد نیز فراهم گردیده بود. دوره باید 4 ماهه، با ساعات کار بیش‌تر در روز، به پایان می‌رسید. پس از ورود، استاد را پذیرفتم. کلاس معرفی شد و آموزش، صبح و بعدازظهر، شروع شد. استاد یک کتاب بازجویی به زبان فرانسه با خود آورده بود. از استاد خواستم که هر 2 ـ 3 روز یک‌بار برای یک ساعت در دفتر من حاضر شود. من کتاب را از فرانسه به فارسی ترجمه می‌کردم و هر موقع می‌آمد، اشکالات خود را از او می‌پرسیدم. این کتاب به طور کامل ترجمه شد و در اختیار بازجویان قرار گرفت و تعدادی نیز در کتابخانه اداره کل آموزش بود. طبق گزارات ارشد کلاس، نحوه تدریس در سطح بسیار بالا بود و کلیه گفته‌های استاد به فرانسه، توسط مترجم ساواک ترجمه می‌شد و شاگردان نُت‌برداری می‌کردند. چندین تمریه عملی نیز در کلاس انجام شد، تا شاگردان با سبک و روش بازجویی آشنا شوند. پس از خاتمه دوره، عنوان این افراد را "بازجوی متخصص " گذاردم. بنا به راهنمایی استاد اسرائیلی مقرر شد که بازجویان متخصص تا حداکثر رتبه ساواک، که رتبه 9 بود،امکان ارتقاء داشته باشند و از کلیه مزایای رتبه مربوطه استفاده کنند تا اصرار در تعویض شغل ننمایند و چنین نیز شد. پس از پایان دوره مقرر شد که از این پس فقط بازجویان متخصص بازجویی‌ها را انجام دهند و فرد دیگری حق بازجویی نداشت. بازجویان بعدی را نیز 2 نفر از بازجویان همین دوره، که بهترین شاگردان کلاس بودند، آموزش می‌‌دادند. طبق گزارش سرتیپ کنگرلو، مدیرکل چهارم که حفاظت زندان‌های ساواک هم با او بود، تا مدتی از شیوه‌های ضرب وشتم گذشته اثری نبود. او تنها دو مورد شکنجه را به من گزارش داد که من و مقدم هر دو نزد نصیری رفته و استعفای خود را دادیم. او یک مورد را انکار کرد و در مورد دیگر گفت که استوار زندان بدون دستور چنین کاری کرده و او را مجازات نمود. ما نیز استعفای خود را پس گرفتیم.
این یک دوره کوتاه در تاریخ ساواک بود که می‌‌خواستیم بازجویی علمی را وارد کنیم. قبل از ورود من و اوایل ورود من در ساواک شکنجه به‌شدت رواج داشت و مسئول مستقیم آن مصطفی امجدی و تیمور بختیار بود و محمدرضا نیز مخالفتی نداشت، زیرا به سود سلطنت او بود. پس از خروج من و مقدم از ساواک، نصیری به‌شدت به شکنجه روی آورد، تا حدی که نام ساواک در سرآغاز لیست سیاه مجامع بین‌المللی حقوق بشر قرار گرفت و باز هم محمدرضا مخالفتی نداشت. چرا نصیری به جای بازجویی علمی، شکنجه را مجدداً مورد استفاده قرار داد و دوره‌ای بدنام‌تر از دوره تیمور بختیار و سرهنگ زیبایی به‌وجود آورد؟ به نظر من علت سه چیز بود: اول این‌که از فرد بی‌سوادی مانند نصیری جز این انتظار نمی‌رفت. دوم این‌که، افراد جاه‌طلبی از نوع ثابتی به دنبال موفقیت‌های سریع بودند و در شرایطی که می‌توانستند با یک گروهبان و یک کابل متهم را به آن‌چه کرده و نکرده معترف کنند و تشویق بگیرند وقت خود را با فکر کردن و صرف انرژی تلف نمی‌کردند. به گفتة استاد اسرائیلی در F.B.I نیز به علت ضعف یا جاه‌طلبی بازجویان، که معمولاً در مراحل اولیه بازجویی از افراد پلیس معمولی هستند، موارد شکنجه فراوان است. سوم و مهم‌تر از همه این‌که، اصولاً و ظاهراً بازجویی علمی در سطح سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی جهان حد و مرزی دارد و هرجا که به علت حساسیت وضع سیاسی، استیصال پیش آید، برای سرعت عمل و یا برای ایجاد رعب و وحشت به شکنجه متوسل می‌شوند. در شرایط عادی، هدف بازجویی تخلیه اطلاعاتی است و طبعاً هر چه علمی‌تر و کامل‌تر بهتر! ولی در شرایط حساس امنیتی و سیاسی هدف اطلاعات صرف نیست، خرد کردن متهم و ایجاد "پانیک " در جامعه نیز موردنظر است. بعدها متوجه شدم که در اسرائیل نیز در بسیاری موارد جنبه سیاسی و امنیتی بازجویی معمول است و نه بازجویی اطلاعاتی و علمی. سال‌های 1350 ـ 1357 برای محمدرضا چنین دوره‌ای بود و لذا با انتقال من و مقدم به مشاغل اطلاعاتی صرف، که با روحیات و تخصصمان مطابقت داشت، دست نصیری را در مسائل امنیتی باز گذارد. تجربه "بازجویی علمی " در ساواک تجربه ناکامی بود.
استاد اسرائیلی در ساعاتی که به اتاق من می‌آمد، درباره زندگی خود نیز سخن گفت. او می‌گفت که بیش از 30 سال است که بازجوست. در آغاز یک بازجوی جوان F.B.I و تبعه آمریکا بوده و سپس به اسرائیل رفته و طی این 30 سال به‌جز بازجویی شغل دیگری نداشته است. از وضع مالی خود راضی بود و می‌گفت که در اسرائیل به تخصص اهمیت جدی می‌دهند و چنان عمل می‌کنند که فرد هیچ‌گاه به فکر تعویض شغل نباشد و هم‌اکنون حقوق و مزایای او بیش‌تر از رئیس سازمان امنیت اسرائیلی است. او می‌گفت که سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی آمریکا وی را به عنوان یک بازجوی مسلط می‌شناسند و برای برخی موارد مشکل از او دعوت به عمل می‌آورند. در خاتمه دوره از او تشکر کردم و به خاطر زحماتش کادویی به او دادم.

*اداره کل نهم (تحقیق)

همان‌طور که گفتم، محمدرضا در مواردی اموری را برای تحقیق به "دفتر ویژه اطلاعات " ارجاع می‌داد. لذا من براساس آموزشی که در انگلیس دیده بودم چند افسر را به تحقیق تخصیص دادم و شعبه پنج دفتر ویژه تشکیل شد. اما نزد خود فکر کردم که مسلماً تحقیق باید یک تخصص باشد، که ما نداریم، و هر تخصص هم اصولی دارد. در ساواک نیز موارد زیادی برای تحقیق پیدا می‌شد، که هر اداره کل یا هر ساواک برحسب سلیقه خود انجام می‌داد. روزی از نیمرودی پرسیدم که "آیا در کشور شما تحقیق یک تخصص محسوب می‌شود یا خیر؟ " پاسخ داد: "نه تنها تخصص است، بلکه در سازمان امنیت اسرائیل یک اداره کل (Department) به نام اداره کل تحقیق وجود دارد. " گفتم: "مدیر کل یا معاون او را دعوت کنید! " خود مدیرکل آمد. من همراه با تعدادی از مدیران کل یا معاونین آن‌ها و اعضاء "کمیسیون عالی ساواک " در جلسه شرکت کردیم. سرهنگ ضرابی نیز به عنوان عضو "کمیسیون عالی " در این جلسه بود. این مدیرکل اسرائیلی، جوان و سخت علاقمند به حرفه خود بود. چارت‌های متعدد و بسیار گویا با خود آورده بود. به فرانسه سخن می‌گفت و خودم برای سایرین ترجمه می‌کردم و همگی موظف به نوشتن مطالب بودند. او بدواً درباره علت احتیاج سازمان امنیت اسرائیل به این اداره کل سخن گفت و سپس از روی چارت سازمان آن، وظایف هر یک از سازمان‌های تابعه و نحوه اجرای وظایف را توضیح داد. بعداً چارت‌ها را نیز از او گرفتم. او بروشور کاملی با خود آورده بود که در آن نحوه یک تحقیق، از شروع تا خاتمه، و تهیه گزارش برای مقام بالا را با جزئیات کامل شرح داده بود. این بروشور را نیز بعداً از او گرفتم. آموزش استاد اسرائیلی در 3 جلسه خاتمه یافت و با تشکر و کادو او را مرخص کردم.
پس از این آموزش، که همه را تحت تأثیر قرار داده بود، بلافاصله به "کمیسیون عالی " دستور دادم که چون تا اداره کل هشتم در ساواک موجود است، اداره کل تحقیق با عنوان اداره کل نهم تشکیل خواهد شد و مدیرکل آن را پیشنهاد کنید. کمیسیون عالی سرهنگ ضرابی (سرتیپ شد) را پیشنهاد نمود و مورد تصویب من قرار گرفت. سپس خواستم که براساس چارت‌ها و مدارک مأخوذه و سخنان استاد اسرائیلی و در همکای با اداره کل آموزش یک کتاب تحقیق بنویسند. کتاب نوشته شد و ماده به ماده آن را مطالعه و تصویب کردم. سپس گفتم که در "کمیسیون عالی " برحسب این وظایف سازمان اداره کل نهم تعیین و ارائه شود. سازمان را پیشنهاد دادند و با تغییراتی توسط من و موافقت "کمیسیون عالی " تصویب شد. یکی از وظایف "اداره کل تحقیق " طبق آموزش استاد اسرائیلی، تحقیق درباره افراد بود، که در چارت منظور شد. به این ترتیب اداره کل نهم ساواک به ریاست سرتیپ ضرابی به‌وجود آمد. بر این اساس دوره تخصصی به نام "دوره تحقیق " پایه‌گذاری شد و پرسنل اداره کل نهم و افسران "دفتر ویژه اطلاعات " و بیش‌تر پرسنل ساواک این دوره را طی کردند، تا هر کدام اگر مسئول تحقیق شدند به بهترین وجه از عهده برآیند. در ساواک‌های استان نیز برحسب جمعیت استان یک یا دو مأمور تحقیق شروع به کار نمودند. اداره کل نهم در سازمان‌های مختلف و طبقات جامعه دارای عواملی بود که "همکار " و نه مأمور، خوانده می‌شد و کار آن‌ها کمک به تحقیقات ساواک بود.

*حفاظت ساواک

حفاظت ساواک به عهده اداره کل چهارم به ریاست سرتیپ کنگرلو بود. اداره کل چهارم براساس وظایف سه گانه حفاظتی به 3 اداره: 1 ـ حفاظت پرسنل، 2 ـ حفاظت اماکن، 3 ـ حفاظت اسناد، تقسیم‌بندی می‌شد و اداره چهارمی نیز داشت که اداره پاسداران بود. رئیس حافظت پاسداران ساواک‌های استان نیز تحت امر مدیرکل چهارم بودند.
وظایف سه‌گانه اداره کل چهارم به شرح زیر بود:
1 ـ حفاظت پرسنل: به هیچ‌وجه منظور این نبود که اداره کل چهارم پرسنل ساواک را در زمینه حمله مخالفین به طور فیزیکی محافظت کند. بلکه منظور از "حفاظت پرسنل " در درجه اول شناخت سوابق افراد قبل از استخدام در ساواک و تحقیق پیرامون آن‌ها طبق فرم مصوبه کارگزینی بود و گزینش افراد به نحوی که امکان نفوذ عوامل سرویس‌های دشمن و یا مخالفین رژیم در ساواک وجود نداشته باشد. در درجه دوم اداره حفاظت پرسنل باید اولاً موارد مشکوک در روابط پرسنل ساواک را کنترل می‌نمود، ثانیاً پرسنل ساواک را توجیه کامل می‌کرد. منظوراز توجیه، آموزش کامل پرسنل بود. مثلاً فرض کنیم یکی از مأمورین سرویس‌های هدف و یا سازمان‌های پنهانی مخالف می‌خواست از ساواک مطلع شود و یا یک پرسنل ساواک را جلب کند. او با کارمند ساواک طرح دوستی می‌ریخت و به‌تدریج هرچه می‌خواست از او می‌گرفت و در چنین موردی کارمند ساواک به "مأمور ندانسته " آن سرویس اطلاعاتی یا سازمان پنهانی تبدیل می‌شد.
2 ـ حفاظت اماکن: حفاظت اماکن بر دو نوع بود: الف: حفاظت فیزیکی، ب: حفاظت انسانی. منظور از حفاظت فیزیکی عبارت بود از فرم ساختمان به نحوی که ورودی ساختمان را به حداقل رساند: ورودی‌های محکم آهنی، قفل‌های محکم و قابل اطمینان، زنگ اعلام خطر، سیم‌کشی برق و زنگ اعلام خطر روی دیوارهای محوطه‌ها، تلویزیون مداربسته و امثالهم. منظور از حفاظت انسانی حفاظت اماکن به وسیله پاسداران ساواک بود.
3 ـ حفاظت اسناد: اسناد براساس اهمیت به اسناد طبقه‌بندی شده و عادی تقسیم می‌شد و هر یک نحوه نگه‌داری خاص داشت. هر چند حفاظت اسناد در اصل با پرسنل اداره کل یا ساواک مربوطه بود، ولی مراقبت در اجرای صحیح وظایف حفاظتی با اداره کل چهارم بود.
4 ـ اداره پاسداران: ساواک برای حفاظت کلیه ساختمان‌های ستاد مرکزی و ساواک تهران و ساواک‌های تابعه آن و نیز ساواک‌های استان و شهرستان و نمایندگی‌های خارج احتیاج به تعداد کافی پاسدار داشت. این پاسداران از میان افرادی انتخاب می‌شدند که خدمت وظیفه را انجام داده و از نظر قدرت جسمانی مناسب برای این نوع کار بودند. پاسداران ساواک در 4 شیفت عمل می‌کردند: شیفت اول 24 ساعت در خدمت و برای هر پست 3 نفر (تعویض هر 8 ساعت یک‌بار)، شیفت دوم آمادگی بود ولی برای وظایف غیرقابل پیش‌بینی در ساواک می‌ماندند و استراحت می‌کردند، شیفت سوم انواع آموزش‌های سرکلاس و عملی و شیفت چهارم استراحت کامل در منزل بود. پس اگر برای مثال هر شیفت ستاد مرکزی و ساواک تهران به 100 پاسدار نیاز داشت، برای چهار شیفت به 400 نفر نیاز بود. پاسداران ساواک همگی می‌بایست رانندگی بدانند و تا حد ضرور با برخی عملیات فنی آشنا باشند.
در بدو ورود من مدیرکل چهارم گفت که از سال‌ها قبل سرتیپ علوی‌کیا یک واحد 100 نفری چترباز تشکیل داده و در جنگل‌های شمال نیز محلی برای آموزش آن‌ها تهیه شده که در آن‌جا تمرین می‌کنند (مسلماً به دستور آمریکایی‌ها و برای عملیات ویژه چریکی بوده است). چند ماه پس از ورودم به ساواک، دستور دادم که مسئله واحد چتربازان در "کمیسیون عالی ساواک " مطرح شود. مدیرکل چهارم نیز عضو کمیسیون بود. همگی رأی دادند که ساواک به واحد چترباز نیاز ندارد. دستور انحلال آن را دادم و جزء پاسداران شدند. مقرر شد که اگر افراد فوق می‌خواهند فوق‌العاده چتربازی را دریافت کنند، باید ماهی یک‌بار به واحد چتربازی ارتش (با فرمانده آن قرار گذاشتم) بروند و تمرینات لازم را انجام دهند. این کار تا مدتی ادامه داشت و به‌تدریج از مراجعه کنندگان به ارتش کاسته شد و زمانی‌که ساواک را ترک کردم دیگر کسی مراجعه نمی‌کرد. به‌تدریج این افراد به علت بالا رفتن سن تحلیل رفتند و جای‌گزین هم نشدند. وسایل موجود در پایگاه چتربازی شمال هم جمع‌آوری شد.
اداره کل چهارم در ساواک‌های استان و شهرستان نیز به تناسب وسعت ساواک مربوطه تعدادی پاسدار داشت. حفاظت زندان‌های ساواک نیز با پاسداران اداره کل چهارم بود. حفاظت پایگاه‌های رادار آمریکا در شمال نیز با اداره کل چهارم بود، ولی پرسنلی که در درون پایگاه‌ها کار می‌کردند آمریکایی بودند. همان‌طور که قبلاً گفته‌ام هر محل استقرار رادار دارای محوطه وسیعی بود که طبق نظر رئیس آمریکایی پایگاه، اداره کل چهارم حداکثر حفاظت فیزیکی و انسانی آن را تأمین می‌کرد. تعداد پاسداران ساواک به خاطرم نیست، ولی رقمی حدود 800 نفر باید باشد. آن‌ها دقیقاً مانند ارتش سازمان یافته بودند و به واحدهایی مانند دسته و گروهان و گردان تقسیم می‌شدند، ولی از این عناوین استفاده نمی‌شد. کلیه فرماندهان واحدهای حفاظت افسر بودند و کمک افسران، درجه‌دار بودند بر این واحدها انضباط شدید حکمفرما بود.
در ساواک دوره آموزش حفاظت نیز وجود داشت، که شاید حدود 2 ماه بود ودر آن حفاظت پرسنل، اماکن و اسناد تدریس می‌شد و به همراه تمرینات عملی بود.
علی‌رغم این تمهیدات، از نظر حفاظتی ساواک وضع مطلوبی نداشت و علت آن در علنی بودن ساواک بود. همان‌طور که بارها گفته‌ام ساواک تلفیقی بود از "سیا " و F.B.I که در سال 1335 توسط مستشاران آمریکایی ایجاد شد. در آمریکا "سیا " تا حدی علنی است و F.B.I خیلی بیش‌تر علنی عمل می‌کند، برخلاف سیستم انگلیسی که کلیه سازمان‌های آن مانند MI-6 (اطلاعات و عملیات خارج از کشور) و MI-5 (اطلاعات و عملیات داخل کشور) و غیره همگی کاملاً مخفی عمل می‌کنند و حتی خود انگلیسی‌ها نام آن‌ها را نشینده‌اند، مگر به علت شغل در یکی از این سازمان‌ها. مردم انگلیس نه نام این سازمان‌ها را می‌دانند، نه پرسنل آن را می‌شناسند و نه محل کار آن‌ها را؛ و طبعاً از سازمانی که نمی‌شناسند نمی‌توانند راضی یا ناراضی باشند! در آمریکا، برعکس، ساختمان‌های اصلی "سیا " و F.B.I و حتی N.S.A، که مخفی‌تر عمل می‌کند، شناخته شده است و فعالیت‌های آن کاملاً معروف است. F.B.I که در درون کشور عمل می‌کند، در هر ایالت ساختمانی دارد با تابلو و هر فرد می‌تواند مراجعه کند و با رئیس و کارمندان آن ملاقات کند و اطلاعات خود را بدهد. معمولاً رئیس و کارمندان خویش برخورد و خوش‌مشرب هستند، تا برخوردشان با مراجعه کننده مطلوب باشد و آن‌ها از همین راه علنی به بسیاری از اطلاعات سرّی دست می‌یابند. آمریکایی‌ها همین سیستم را در ایران پیاده کردند و ساواک در این‌جا تبدیل شد به مرکز هر نوع سوءاستفاده، نه در کلیه موارد ولی در بسیاری موارد. در زمان تیمور بختیار و نصیری ساواک بدترین آزمایش را دارد و در یک کشور دیکتاتوری با چنین رؤسایی ساواک علنی غوغا می‌کرد که کرد. ساختمان‌های ساواک در تهران و استان‌ها اکثراً شناخته شده بود. پرسنل ساواک هر یک برحسب مقام خود به وسیله تعداد کافی اشخاص شناخته شده بودند و هر چه مقام‌شان بالاتر بود بیش‌تر شناخته شده بودند. مأمورین، که اصلاً کارمند استخدامی ساواک نبودند و فقط طبق اصول برای فعالیت در هدف‌های مورد نظر شناسایی، بررسی و نام مأمور استخدام می‌شدند و سپس آموزش دیده و توجیه می‌شدند. این‌ها هم که باید مخفی بمانند، برای تظاهر به قدرت اکثراً خود را به نزدیکان معرفی می‌کردند! من پس از دو دوره که در انگلستان دیدم متوجه اشکال اساسی حفاظتی ساواک شدم، ولی دیگر دیر شده بود و حداقل 6 سال از تشکیل ساواک به سبک آمریکایی می‌گذشت. به‌علاوه، محمدرضا و مقامات عالی ساواک و همه پرسنل از سبک آمریکایی خوششان می‌آمد و دست‌بردار هم نبودند، زیرا با سبک علنی مردم اعمال خشونت و قدرت را بهتر احساس می‌کردند. انگلیسی‌ها هم اصراری در تغییر این وضع نداشتند، زیرا محمدرضا از روز اول برای تأسیس ساواک به آمریکا مراجعه کرده بود و نه به انگلیس. به همین جهت آموزش‌های انگلیسی‌ها به ما کاملاً سطحی بود و رسماً می‌فهماندند که برای این سازمان علنی همین آموزش هم زیاد است، حال آن‌که در مورد "دفتر ویژه اطلاعات " شاید دو برابر انتظار و احتیاج به من آموزش دادند. این به‌خوبی طرز تفکر انگلیسی‌ها نسبت به ساواک را نشان می‌داد، که هیچ‌گاه نه مرا کوچک‌ترین توجیهی نمودند و نه پرسنل را و کم‌ترین وسایل فنی را هم به ما نفروختند ولی این مانع نمی‌شد که آن‌ها از اطلاعات ساواک استفاده نکنند، که می‌کردند.
اداره کل چهارم در سطح سازمان‌های دولتی نیز اصول حفاظت را برای مأمورین مربوطه آموزش می‌داد و در هر سازمان حفاظت ایجاد شد، که گاهی از پرسنل ساواک به عنوان رئیس یا پرسنل حفاظت سازمان‌های کشوری استفاده می‌شد، مثلاً سرتیپ حریری، رئیس سابق ساواک فارس، مدت طولانی از طرف ساواک مأمور در شهرداری تهران بود.

*سازمان ضدجاسوسی ساواک

سازمان ضدجاسوسی ساواک، اداره کل هشتم نام داشت که از آغاز تأسیس ساواک توسط آمریکایی‌ها ایجاد شد و براساس چارت خود آن‌ها با دقت سازمان یافت. اداره کل هشتم از اهداف اصلی غرب در ساواک بود و در طول موجودیت ساواک رئیس MI-6 سفارت انگلستان و رئیس "سیا "ی سفارت آمریکا به طور منظم با آن ارتباط داشتند و اطلاعات مفید را دریافت می‌کردند. در زمان من مدیر کل هشتم ساواک، سرتیپ هاشمی بود که در کار خود تسلطی نداشت ولی معاون او، قاجار، فرد مسلطی بود که رئیس ضداطلاعات ارتش شد و در درجه سرلشکری خود را بازنشسته کرد و به آمریکا رفت. اداره کل هشتم ساواک در مرکز مستقیماً عمل می‌کرد و در درون برخی ساواک‌ها که اهداف ضدجاسوسی وجود داشت یک سازمان ضدجاسوسی ایجاد کرده بود. ساواک‌هایی که دارای سازمان ضدجاسوسی بود، تا حدی که به خاطرم مانده، عبارت بود از: خراسان (برای روس‌ها و افغان‌ها)، گرگان و گنبد (برای روس‌ها و ترکمن‌ها)، انزلی و بوشهر (برای روس‌ها)، جلفا (برای روس‌ها)، رضائیه (برای آسوری‌ها)، آبادان و اهواز و خرمشهر (برای حاکم‌نشین‌های خلیج و عراق و کنسولگری‌های کشورهای مختلف)، بوشهر و بندرعباس (برای حاکم‌نشین‌های خلیج)، سیستان و بلوچستان (برای مراقبت روی بلوچ‌ها و افغان‌ها)، اصفهان (برای ارامنه، پس از احداث ذوب‌آهن فوق‌العاده تقویت شد)و..
فعالیت‌های اداره کل هشتم به شرح زیر بود:
شناسایی پرسنل اطلاعاتی و مأمورین سفارتخانه‌های هدف: به گزارش اداره کل هشتم دو سازمان اطلاعاتی شوروی (K.G.B که مسئول اطلاعات غیرنظامی است و G.R.U که سازمان اطلاعات نظامی شوروی است) در سفارت بیش‌ترین پرسنل اطلاعاتی را داشتند و تعداد پرسنل فعال در سازمان به حدود 50 نفر می‌رسید و از ورزیده‌ترین عناصر بودند.
کنترل ورود و خروج اعضاء سفارتخانه‌های هدف در ایران و تلاش برای این‌که مشخص شود که آیا مدت خدمتش خاتمه یافته و یا تعویض شده و یا برای مرخصی و گزارش خارج شده است.
تعیین محل‌هایی برای دیده‌بانی درون سفارتخانه‌های هدف از طریق اجاره کردن محلی در جوار سفارتخانه: در مورد سفارت شوروی همیشه گرفتاری پیش می‌آمد، چون بلافاصله آپارتمان فوق را تشخیص می‌دادند و مزاحم می‌شدند.
کنترل ورودی و خروج اعضاء سفارتخانه‌های هدف و مراجعه کنندگان؛ این کار به وسیلة ایجاد دکه‌هایی در مقابل در ورودی سفارتخانه و نصب تلفن و وسایل عکاسی تا حدودی انجام می‌شد و در مواردی نیز از درون وانت‌های کاملاً بسته، از طریق یک شکاف باریک، در ورودی سفارت کنترل می‌شد. روس‌ها هر دو روش را می‌دانستندو لذا فقط مراجعات عادی را از در اصلی سفارت انجام می‌دادند.
تعقیب و مراقبت اعضاء مورد نظر سفارت یا مراجعه کننده: در اکثر موارد این افراد کادر اطلاعاتی سفارت بودند که برای ملاقات با مأمور می‌رفتند. در مورد اکثر سفارتخانه‌ها عملیات تعقیب و مراقبت آسان بود ولی در مورد روس‌ها همیشه با مشکل برخورد می‌شد و عملیات ضدتعقیب انجام می‌دادند و یا زمانی‌که احساس می‌کردند مورد تعقیب هستند، بدون ملاقات مراجعت می‌کردند. به هر حال در برخی موارد ملاقات‌هایی کشف و مورد استفاده قرار می‌گرفت.
تماس با افراد ملاقات شده و شناسایی و اجرای عملیات ویژه روی آن‌ها: که معمولاً مأمور دوجانبه می‌شدند و اداره کل هشتم آن‌ها را رها می‌کرد که هم استفاده بدهند و هم استفاده برسانند. این روش به سود هر دو طرف بود.
شناسایی افراد ایرانی شاغل در سفارتخانه‌های هدف و استفاده از آن‌ها: اداره کل هشتم ترجیح می‌داد از پرسنل ایرانی که سابقه کار در سفارتخانه هدف داشتند و به‌طور طبیعی جا افتاده بودند، استفاده کند. در این مورد، کارمندان ایرانی سفارت شوروی و انجمن‌های جنبی‌ آن، مانند "انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی " و غیره با اداره کل هشتم رابطه داشتند. روس‌ها نیز می‌دانستند و حفظ آن‌ها به عنوان مأمور دوجانبه را برای خود مفید تشخیص می‌دادند. در مورد سفارتخانه‌های اروپای شرقی نیز چنین بود. یک مورد جالب به یادم مانده که می‌نویسم:
سفارت عراق یک نظافت‌کار ایران یداشت که پس از خروج کارمندان سفارت نظافت می‌کرد و کاملاً مورد اعتماد سفارت بود و چون کم‌سواد بود هیچ‌گاه به او مشکوک نمی‌شدند. او به استخدام اداره کل هشتم در آمد و طبق توجیه یکایک پرونده‌ها را تحویل می‌داد. در ساعت مقرر پرونده‌ها در اتومبیلی در نزدیکی سفارت تحویل گرفته می‌شد و همان شب پس از تصویربرداری پس داده می‌شد و او با دقت سرجایش می‌گذاشت. پس از مدتی نوبت به صندوق آهنی با قفل رمز رسید. مستخدم فوق توجیه شد و کشوی میز کارمند مربوطه را جست‌وجو کرد و کلیه شماره‌هایی که یافت به کارمند ساواک، که همیشه در همان نزدیکی مستقر بود، داد. یکی از شماره‌ها به نحوی بود که تصور می‌رفت رمز همان باشد. به او یاد داده شد که چگونه این شماره را به دستگاه بدهد. او در سفارت امتحان کرد و تصادفاً درست بود و توانست یکایک مدارک درون صندق را بیاورد و سپس با دقت سرجایش بگذارد. مورد دیگر در سفارت کویت بود، که دربان ایرانی سفارت مأمور اداره کل هشتم شد. در مورد این قبیل کشورها کار ساده‌ای بود، ولی در مورد سفارت‌های مسلط، مانند سفارت شوروی، هیچ‌گاه کارمندان ایرانی به اماکن حساس سفارت دسترسی نداشتند تا چه رسد به اسناد.
ارتباط با کارمندان اطلاعاتی سفارتخانه‌های دوست: در مورد سفارتخانه‌های آمریکا و انگلیس و اسرائیل این ارتباط در سطح بالا بود و اداره کل هشتم اطلاعات مفید خود را در اختیار آن‌ها قرار می‌داد و در مورد "سیا " و MI-6 طبق رهنمودهای آن‌ها عمل می‌کرد. در مورد سفارتخانه‌های کشورهای عربی دوست و حاکم‌نشین‌های خلیج، چون رؤسای نمایندگی‌های ساواک همیشه در ارتباط با مقام امنیتی آن کشورها بودند، در ایران نیز معمول بود که اداره کل هشتم با نماینده اطلاعاتی سفارتخانه‌های این کشورها مرتبط باشد، ولی اطلاعات مفیدی داده نمی‌شد و اداره کل هشتم بیش‌تر تلاش می‌کرد که اطلاعات بگیرد. به‌علاوه دست‌برد به این سفارتخانه‌ها نیز معمول بود و کلیه اطلاعات مفید در اختیار نیمرودی قرار می‌گرفت.
یافتن افراد ایرانی که با یکی از اعضاء سفارتخانه‌های هدف دوستی دارند و استفاده از وجود آن‌ها به عنوان مأمور دوجانبه: روس‌ها با وجودی که می‌دانستند یا احساس می‌کردند که طرف مأمور ساواک است، رغبت زیاد به ملاقات‌ها نشان می‌دادند و حداکثر استفاده را می‌کردند. آن‌ها اکثراً با رفقای ایرانی خود آماده بحث در همه زمینه‌ها بودند، اطلاعاتی می‌گرفتند و برای حفظ رابطه تعمداً اطلاعاتی می‌دادند. این رویه از قدیم در روابط سفارتخانه‌های انگلیس و روسیه مرسوم بود. هژیز از این دست مأمورین انگلیسی‌ها بود، که از اول منشی سفارت روسیه بود. ساعد مراغه‌ای هم تصور می‌کنم از همین مأمورین دوجانبه بود. سپهبد امان‌الله جهانبانی، که این اواخر رئیس انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی بود،‌ نیز احتمالاً همین نقش را داشت. اداره کل هشتم همین رویه را پیش گرفت و عده‌ای مأمور داشت که با برخی اعضاء سفارت شوروی گاه با توجیه مسائل علمی و فرهنگی، دوستی داشتند. بهترین آن‌ها سعیدی (شوهر نیره سعیدی) بود. سعیدی در آغاز کارمند راه‌آهن بود و به خاطر خدماتش نماینده مجلس شد. مسلماً شوروی‌ها می‌دانستند که او مأمور ساواک است، ولی استفاده خود را می‌کردند و هفته‌ای یک‌بار برای ملاقات با او به منزلش می‌آمدند و خیلی برای او احترام قائل بودند. سال‌ها این تماس مفید ادامه داشت.
فعالیت دیگر اداره کل هشتم مراقبت از اقلیت‌های مذهبی و کنترل تماس‌های آن‌ها به‌خصوص با سفارت شوروی بود،‌ که ارامنه زیاد مراجعه می‌کردند (البته نه به خود سفارت بلکه به ساختمانی واقع در جلوی سفارت). هدف ارامنه دریافت ویزای مسافرت به ارمنستان بود. ارامنه متوسط و فقیر، که در میان آن‌ها تمایل به ارمنستان شوروی وجود داشت و در آن‌جا خویشاوند داشتند، طبعاً از اهداف K.G.B و G.R.U بودند و متقابلاً از اهداف اصلی اداره کل هشتم محسوب می‌شدند.
در این‌جا باید درباره دو عنوان "ضداطلاعات " و "ضدجاسوسی " توضیح بدهم:
در ارتش تلاش در حفظ اسرار نظامی است و جنبه تدافعی دارد. برای مثال، یک لشکر در کل، از ساختمان گرفته تا پرسنل و اسناد، هدف حریف است و باید کل آن را حفظ نمود و بهترین راه، دفاع اطلاعاتی و اجازه ندادن به حریف برای تهاجم اطلاعاتی است. لذا به فعالیت ارتش در حفظ اسرار نظامی از دستبرد دشمن عنوان "ضداطلاعات " داده می‌شود. ولی جامعه سازمان معینی برای حفظ ندارد و لذا محدوده کار اداره کل هشتم تمام کشور بود منهای ارتش و نیروهای انتظامی. طبعاً همه مردم را نمی‌شد تحت مراقبت قرار داد و لذا باید به دنبال کشف جاسوس بود و برای مقابله با جاسوس عمل ضدجاسوسی انجام داد. لذا عنوان "ضدجاسوسی " به سازمان‌هایی نظیر اداره کل هشتم اطلاق می‌شود.
آموزش اداره کل هشتم مقداری توسط انگلیسی‌ها و بیش‌تر توسط مستشاران آمریکایی صورت گرفت. یک‌بار هم استاد مربوطه از اسرائیل دعوت شد و چند بار نیز تعدادی پرسنل به آمریکا اعزام گردید. ولی کامل‌ترین آموزش همان بود که توسط هیئت آمریکایی، به کمک سرتیپ تاج‌بخش، داده شد و مجموعه این آموزش‌ها اداره کل هشتم را به سطح خوبی رسانید. از نظر آموزش میان ضداطلاعات ارتش و اداره کل هشتم مبادله دائم وجود داشت، چون آموزش ضداطلاعات و ضدجاسوسی یکی است و تفاوت تنها در عناوین است. هرگاه ضداطلاعات ارتش کلاس تشکیل می‌داد، از اداره کل هشتم تعدادی معرفی می‌شدند، پرسنل ضداطلاعات شهربانی و ژاندارمری دوره‌های خود را در ضداطلاعات ارتش طی می‌کردند و گواهینامه دریافت می‌داشتند.

*سازمان اطلاعات خارجی ساواک

در دورانی که در ساواک بودم، سازمان اطلاعات خارجی ساواک یک رئیس داشت که سرلشکر علی معتضد بود. او در زمانی تا 3 معاون داشت که به‌تدریج حذف شدند. دو اداره کل دوم و هفتم تحت امر رئیس اطلاعات خارجی بود. این سازمانی بود که مستشاران آمریکایی طبق الگوی "سیا " به سازمان اطلاعات خارجی ساواک دادند و بعداً در گفت‌وگو با عضو بلندپایه سازمان امنیت اسرائیل متوجه شدم که با سازمان اطلاعات اسرائیل نیز تطابق دارد. با این تفاوت که در انگلستان و آمریکا، سازمان اطلاعات (خارجی) مستقل است و جدا از سازمان امنیت عمل می‌کند و در اسرائیل سازمان اطلاعات هر چند جدا از سازمان امنیت است، ولی مستقل نیست و تابع ستاد ارتش می‌باشد زیرا اسرائیلی‌ها خود را در شرایط جنگ می‌دانند و طبعاً هدف اصلی آن‌ها اطلاعات نظامی است. در شوروی سیستم به کلی متفاوت است: سازمان اطلاعات (خارجی) و سازمان امنیت (داخلی) در یک سازمان واحد (K.G.B) مجتمع است، در حالی‌که اطلاعات و ضداطلاعات نظامی در سازمان دیگر (G.R.U). در ساواک، آمریکایی‌ها سازمان اطلاعات (خارجی) را به صورت دو اداره کل (دوم و هفتم) در کنار سازمان امنیت (داخلی) جای دادند، با این منظور که ایران به کسب اطلاعات خارجی گسترده نیاز ندارد و برای ایجاد هماهنگی میان این دو اداره کل در رأس آن یک رئیس اطلاعات خارجی قرار دادند، که عنوان رسمی او معاونت اطلاعات خارجی ریاست ساواک بود.
اداره کل دوم: اداره کل دوم ساواک، اداره کل کسب اطلاعات خارجی بود، که پس از کسب اطلاعات آن را برای بررسی به اداره کل هفتم ارسال می‌داشت. مدیرکل آن منصور قدر بود که در سال 1346 به عنوان سفیر به اردن رفت و معاوت او سرتیپ فرازیان مدیرکل شد. فرازیان بر کار خود تسلطی نداشت ولی فرد آرامی بود و لذا توانست اداره کل دوم را به نحو منظمی اداره کند. قبلاً توضیح دادم که آموزش اداره کل دوم توسط استادان اسرائیلی، به‌خصوص رئیس پایگاه برون‌مرزی اسرائیل در خوزستان، صورت گرفت و آن‌ها نقش اساسی در ارتقاء کیفیت این اداره کل داشتند.
اداره کل دوم از دو طریق کسب اطلاعات می‌کرد: اول، از طریق پایگاه‌های برون‌مرزی. لذا در کلیه ساواک‌های مرزی شعبه برون مرزی وجود داشت و علی‌رغم ضعف آن‌ها، به هر حال توانسته بود شبکه‌هایی در مرزهای عراق و افغانستان ایجاد کند و اطلاعاتی کسب نماید. در واقع امکانات برون‌‌مرزی ایران (در رابطه با کشورهای عرب) عمدتاً توسط پایگاه‌های برون‌مرزی اسرائیل جذب شد و آن‌ها بعداً هدایت کلیه این شبکه عظیم را به تل‌آویو منتقل کردند و چیزی نصیب ساواک نشد. دومین طریق کسب اطلاعات اداره کل دوم روش ایجاد پایگاه در کشور هدف بود و در واقع بیش‌تر اطلاعات از این طریق کسب می‌شد، بدان‌معنا که اداره کل دوم از طریق وزارت خارجه افرادی را با سمت دبیر سفارت به سفارتخانه‌های ایران در منطقه اعزام می‌داشت. این افراد آموزش دیده با شرکت در دعوت‌های سفارتخانه‌ها و شرکت در مراسم و پیدا کردن دوستان همتای خود در سایر سفارت‌خانه‌های منطقه و مسافرت به شهرهای مختلف و مشاهده وضع مردم و مطالعه روزنامه‌ها و ارسال یک نسخه به مرکز و غیره از طرق علنی می‌توانستند تقریباً 90% نیازهای اطلاعاتی اداره کل دوم را تأمین کنند. اگر گفته استاد اینتلیجنس سرویس را بپذیریم که "سیا " 95% اطلاعات خود را از منابع علنی کسب می‌کند و تنها 5% اطلاعات آن اطلاعات طبقه‌بندی شده کشورهای هدف است، در مورد اداره کل دوم طبعاً حتی نمی‌توانست یک درصد اطلاعات خود را از طریق اطلاعات طبقه‌بندی شده تأمین کند. لذا می‌توان گفت که بیش از 99% اطلاعات اداره کل دوم اطلاعات علنی بود که از طریق کارمندان ساواک مستقر در کشورهای هدف کسب می‌شد. معهذا، زمانی که اطلاعات فوق از طریق بولتن اداره کل هفتم به "دفتر ویژه اطلاعات " منعکس می‌شد و با اطلاعات ارسالی اداره دوم ارتش درباره کشورهای هدف تلفیق می‌شد، تصویر نسبتاً جامعی از کشورهای منطقه به دست می‌آمد.
اداره کل دوم نیز طبعاً مانند سایر ادارات کل ساواک از طریق انتخاب پرسنل مناسب و تعیین افراد موجه برای مشاغل حساس و متناسب با استعداد و آموزش آن‌ها می‌توانست به وظایف خود عمل کند. آموزش برون‌مرزی یک دوره کوتاه تخصصی بود که رهبران عملیات برون‌مرزی الزاماً باید طی می‌کردند. بخش‌های اداره کل دوم هر کدام یک یا دو کشور خاص را دربرمی‌گرفت و طبعاً رئیس بخش و پرسنل پس از سال‌ها سروکار داشتن با کشورهای مربوطه در امور آن‌ها تسلط کافی می‌یافتند.
اداره کل هفتم: اداره کل هفتم ساواک مسئول بررسی اطلاعات (خارجی) ارسالی از اداره کل دوم بود و ریاست آن با سرتیپ کاوه بود که بر کار خود تسلط کامل داشت. از آن‌جا که وظایف اداره کل هفتم ارتباط مستقیم با وظایف اداره کل دوم داشت، لذا سازمان آن نیز منطبق با سازمان اداره کل دوم بود. برای مثال، اگر در اداره کل دوم بخش یک مسئول جمع‌آوری اطلاعات از عراق بود، در اداره کل هفتم نیز بخش یک مسئول بررسی اطلاعات جمع‌آوری شده از عراق بود. تنها در اداره کل دوم اداره برون‌مرزی بود که طبعاً اداره کل هفتم فاقد آن بود.
اداره کل هفتم با بررسی اطلاعات واصله از اداره کل دوم و نیز بررسی کتب و مجلات و روزنامه‌های مربوط به کشورهای هدف و نیز اخبار رادیویی روزانه واصله از وزارت اطلاعات سابق، به خوبی می‌توانست ماهیانه یک بولتن راجع به هر کشور هدف تنظیم کند و وضع کشور مربوطه در آن ماه را ترسیم نماید. این بولتن‌ها و گزارشات روزانه به شعبه مربوطه در "دفتر ویژه اطلاعات " ارسال می‌شد و با بولتن و گزارشات اداره دوم درباره کشورهای هدف تطبیق داده می‌شد. تفاوت بولتن اداره دوم با گزارش اداره کل هفتم در این بود که بولتن ارتش صرفاً در رابطه با مسائل نظامی بود و بولتن ساواک مربوط به مسائل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و غیره. از مجموعه گزارشات این دو ارگان جمع‌بندی نهایی در "دفتر ویژه اطلاعات " به عمل می‌آمد. به‌علاوه بین اداره کل هفتم ساواک و اداره دوم ارتش نیز بولتن‌ها مبادله می‌شد تا شناخت هر دو ارگان از کشورهای هدف همه‌جانبه شود.
کشورهای هدف در اداره کل هفتم ساواک و اداره دوم ارتش از نظر اهمیت دارای درجه‌بندی بود: کشورهای همسایه در درجه اول، کشورهای منطقه در درجه دوم و سایر کشورهای هدف در درجه سوم اهمیت قرار داشت. وزارت خارجه نیز موظف بود کلیه اطلاعاتی را که از سفارتخانه‌ها دریافت می‌داشت و برای درج در بولتن مفید تشخیص می‌داد، به اداره کل هفتم ساواک و اداره دوم ارتش منعکس کند.
امروزه در جهان ثابت شده که سرویس‌های اطلاعاتی برای شناخت وضع یک کشور و یا یک حادثه سیاسی هیچ نیازی به اطلاعات طبقه‌بندی شده ندارند، زیرا اطلاعات علنی و نیمه علنی به حدی زیاد است و وسایل ارتباط جمعی به حدی کامل و مؤثر شده‌اند که تقریباً همه خطوط لازم برای تحلیل و ارزیابی را به‌دست می‌دهند. در حالی‌که برعکس اتکاء صرف بر اطلعات طبقه‌بندی شده نه تنها غیرممکن است بلکه به هیچ‌وجه نمی‌تواند جای‌گزی اطلاعات و تحلیل‌های وسایل ارتباط جمعی شود. بنابراین، اهمیت اداره کل هفتم ساواک در مقایسه با اداره کل دوم روشن است. تصور من این بود که اگر پرسنل اداره کل هفتم در کار خود مجرب و جا افتاده شوند، به‌خوبی خواهند توانست خود را تغذیه کنند و در مسائل کشورهای هدف صاحب‌نظر شوند و لذا در انتخاب و تکمیل پرسنل، عدم تغییر شغل و ارتقاء در سلسله مراتب همان تخصص اصرار داشتم. مدیرکل هفتم، سرتیپ کاوه، نیز چه از نظر تحصیلات عالیه نظامی و چه از نظر مدیریت و چه از نظر معلومات عالی از مسئولین برجسته ساواک بود.

*سازمان امنیت داخلی ساواک

در ساواک، امنیت داخلی کشور به عهده اداره کل سوم بود. اداره کل سوم مهم‌ترین اداره کل عملیاتی ساواک بود و گسترده‌ترین تشکیلات را داشت و زیرنظر رئیس ساواک اداره می‌شد. وظیفه اصلی اداره کل سوم اطلاعات و عملیات ضدبراندازی بود که این وظیفه به اضافه وظیفه ضدجاسوسی در آمریکا وظایف F.B.I و در انگلستان وظایف MI-5 را تشکیل می‌دهد. باید اضافه کنم که به علت اهمیت این اداره کل، در مواردی عملیات خارج از کشور را نیز به عهده می‌گرفت، که معروف‌ترین نمونه آن عملیات ترور تیمور بختیار بود.
مدیران اداره کل سوم ساواک به ترتیب عبارت بودند از: سرتیپ مصطفی امجدی ]تا نیمه دوم خرداد 1342[، سرهنگ ناصرمقدم که به‌تدریج تا سپهبدی رسید ]فروردین 1350[ و بالاخره پرویز ثابتی.
در میان ادارات اداره کل سوم، اداره یکم از اهمیت ویژه برخوردار بود، که در زمان من در آن پرسنلی مانند پرویز ثابتی (رئیس اداره یکم شد)، عطارپور، پرویز فرنژاد چهره‌های جوان و شاخص بودند. وظیفه اداره یکم، که مهم‌ترین بخش وظایف اداره کل سوم را تشکیل می‌داد، عبارت بود از کشف سازمان‌ها و شبکه‌های براندازی در سطح کشور و یا براندازی منطقه‌ای و محلی (خودمختاری یا تجزیه). طبعاً هرگونه حرکتی سیاسی مخالف با محمدرضا در این عنوان جای می‌گرفت و درجات مختلفی داشت: از فعالیت‌های ساده سیاسی گرفته تا تشکیل گروه با مرام و رویه ضد سلطنت تا قیام مسلحانه و ترور. اداره یکم نیز برحسب موضوعات کار خود و مسائل تخصصی جانبی به بخش‌ها و دوایر و شعب تقسیم می‌شد.
به دلیل اهمیت وظایف اداره کل سوم، از بدو ورود کلیه احتیاجات آن را از نظر پرسنل و آموزش و وسایل و بودجه سری و غیره به وفور تأمین می‌کردم. طبعاً انتظار محمدرضا این بود که وظایف امنیت داخلی در بهترین سطح انجام شود، ولی این سطح تا زمانی‌که در ساواک بودم تحقق نیافت و خود مقدم (مدیرکل سوم) به علت مشکل بودن نوع فعالیت موفقیت خود را متوسط توصیف می‌کرد. برای ارتقاء این اداره کل به سطح مورد نظر محمدرضا از انگلستان و آمریکا درخواست استاد ضدبراندازی کردم. صلاح‌شان نبود که بفرستند و می‌خواستند که ساواک وابسته و متکی به اسرائیل باشد. از نیمرودی خواسته شد و برجسته‌ترین متخصص ضدبراندازی اسرائیل را به تهران اعزام داشت. او همان فردی است که کراراً درباره‌اش نوشته‌ام و به معاونت سازمان امنیت اسرائیل رسید و این اطلاع را نیمرودی نیز تأیید کرد. دوره آموزش او 3 ماه بود و در این 3 ماه استعداد فوق‌العاده او برای رسیدن به عالی‌ترین مقامات اطلاعاتی و امنیتی برایم کاملاً مشهود بود. در کلاس او حدود 30 نفر آموزش داده شدند. وی کتابی نیز همراه داشت که ترجمه شد و در اختیار پرسنل ذی‌نفع و اداره کل آموزش قرار گرفت. در مدتی که وی در تهران بود کتاب فوق را با دقت خواندم و اشکالات خود را پرسیدم. او همچنین درباره سازمان سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی اسرائیل توضیحاتی برایم داد که قبلاً نوشته‌ام. یکی از مسائل مهمی که استاد اسرائیلی مطرح ساخت و در آموزش "دفتر ویژه " در انگلستان نیز شنیده بودم، مسئله سنجش نارضایی در جامعه بود و این اصل اساسی براندازی و ضدبراندازی که تا زمانی‌که رضایت عمومی در جامعه حکمفرماست هر عمل ضدبراندازی شبکه‌های پنهانی محکوم به شکست است و تنها در شرایط نارضایتی عمومی و عمیق است که عملیات براندازی با موفقیت توأم می‌شود و عملیات ضدبراندازی ـ هر قدر پیشرفته ـ باناکامی. گویا لنین، که استاد امنیتی او را بزرگ‌ترین استاد براندازی قرن بیستم می‌دانست، نیز در این‌باره مطالبی گفته است. در سرفصل کتابی که استاد اسرائیلی به همراه داشت نیز با حروف درشت چنین جمله‌ای نوشته شده بود که اگر سازمان ضدبراندازی یک کشور بخواهد فعالیت شبکه‌های پنهانی را ناکام گذارد، در درجه اول باید به ایجاد رضایت در جامعه اهمیت دهد! به هر حال، حتی در کشورهایی که دارای پیشرفته‌ترین و مجهزترین سرویس‌های امنیتی هستند، مانند انگلیس و آمریکا و شوروی، تجربه نشان داده که شناسایی و خنثی کردن شبکه‌های براندازی پنهانی حد و مرزی دارد و رسیدن به حد عالی امکان‌پذیر نیست. لذا، براساس این تصور و به توصیه استاد اسرائیلی، اداره دوم اداره کل سوم تأسیس شد. اداره دوم اداره کل سوم، در واقع سازمان اجتماعی و ضدنارضایتی ساواک بود. این اداره می‌بایست میزان رضایت و عدم رضایت را در جامعه کنترل کند، علل نارضایتی را بررسی و کشف نماید و راه‌حل‌های پیشنهادی خود را به اطلاع مقامات مسئول برساند. اطلاعات لازم از ساواک‌ها می‌رسید و گزارشات نوبه‌ای تهیه و به "دفتر ویژه اطلاعات " (که تسلیم محمدرضا می‌شد) و به سایر مقامات مسئول تحویل می‌شد. اداره دوم براساس طبقات مختلف اجتماع به بخش‌های مختلف تقسیم می‌شد. بعدها که در دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی نارضایتی‌ها و اعتصابات اوج گرفت، ضرورت یافت که اداره مستقلی با نام "اداره دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی داخلی و دانشجویان خارج از کشور " ایجاد شود، زیرا مسئله دانشجویی به مهم‌ترین مسئله کشور تبدیل شده بود. در اداره کل سوم بخش‌های دیگری نیز وجود داشت، مانند بخش اقلیت‌های مذهبی، که این تشکیلات در سال‌هایی که در ساواک نبودم (از 20 فروردین 1350 به بعد) گسترده شد.
ممکن است توضیح بالا درباره وظایف اداره دوم برای خواننده مضحک به نظر رسد، چون روزهای انقلاب مشاهده شده و عمق نارضایتی اقشار مختلف اجتماع از محمدرضا و رژیم او ثابت گردیده است. به نظر من، نفس تأسیس اداره دوم یک عمل کاملاً صحیح بود و اگر این اداره در کشف نارضایتی‌ها ناکام ماند به عوامل عدیده بستگی داشت که به اساس رژیم دیکتاتوری محمدرضا و عمق سلطه بیگانگان بر کشور و فساد دستگاه حاکمه باز می‌گشت. نتیجه چنین نظامی این بود که اداره کل سوم در گزارش‌های خود اساس را بر تعریف و تمجید می‌گذارد و به رضایت‌ها بیش از حد و به نارضایتی‌ها کم‌تر از حد بهاء می‌داد. ولی‌ آن‌چه که به شخص من مربوط می‌شد: تا حد ممکن نارضایتی‌هایی را که می‌دیدم منعکس می‌کردم و حتی از ارسال مستقیم نامه سراپا فحاشی موسی‌صدر علیه محمدرضا ابا نداشتم (در این باره توضیح خواهم داد).
از سال 1350 که به بازرسی رفتم پرسنل این سازمان را از 150 کارمند عاطل و پیر و فرسوده به حدود 1500 کارمند فعال رساندم و به کمک قریب به 250 مأمور تحقیق تا آستانه انقلاب حدود 4000 پرونده سوءاستفاده بیش از 10 میلیون تومان تحویل محمدرضا دادم. همه را به دادگستری ارجاع داد و هم از بایگانی راکد سردرآورد و معهذا من از پیگیری کوتاهی نکردم. ولی هیچ‌کدام به جایی نرسید. من حتی از تهیه پرونده دزدی مجید اعلم ـ دوست صمیمی محمدرضا ـ و ارسال آن به دادگستری پروا نداشتم. مقامات مملکتی روحیه مرا می‌شناختند و همه بدون استثناء از من حساب می‌بردند. بنابراین کسی نمی‌تواند ادعا کند که محمدرضا از فساد رژیمش و نارضایتی‌های مردم اطلاع نداشت و طفل بی‌گناهی بود و همه کاسه و کوزه‌ها را بر سر من خرد کند. من ذره‌ای در انجام وظایف خود قصور نکردم و این شخص محمدرضا بود که چنین می‌خواست. تصور می‌کنم شرحی که از زندگی محمدرضا و اطرافیان او داده‌ام تا کنون همه چیز را روشن کرده باشد.
پس از این حاشیه به متن باز می‌گردم: همان‌طور که گفتم اداره کل سوم با داشتن مهم‌ترین وظیفه که امنیت داخلی بود، وسیع‌ترین سازمان اطلاعاتی و عملیاتی ساواک محسوب می‌شد و لذا در ساواک‌ها عناصر کافی را در اختیار داشت و در خارج از کشور نیز نمایندگی‌ها موظف بودند خواسته‌های اداره کل سوم را برآورده نمایند. مجموعه این امکانات و اختیارات به اداره کل سوم جایگاه خاصی در مجموعه ساواک می‌بخشید و به مدیرکل آن اقتدار و اهمیت زیاد می‌داد. طبیعی است که چنین سازمانی که فرد جاه‌طلبی چون ثابتی در رأس آن قرار گیرد و توسط عنصری از نوع نصیری هدایت شود و مسئول رژیم (محمدرضا) نیز از آن "امنیت مطلق " را انتظار داشته باشد، بی‌آن‌که به عوامل نارضایتی جامعه پاسخی دهد، به چه فجایعی دست می‌زند.
همان‌طور که گفتم، به دلیل تقسیم کاری که توسط محمدرضا صورت گرفته بود، من به عنوان قائم‌مقام ساواک در امور عملیاتی ساواک دخالتی نداشتم، همان‌طور که نصیری نیز در حیطه مسئولیت من مطلقاً مداخله‌ای نداشت. به‌علاوه قسمت اعظم اقدامات اداره کل سوم از اوایل سال 1350 شروع می‌شود که من با فعال شدن "شورای هماهنگی " و "دفتر ویژه اطلاعات " و نیز مسئولیت جدید ریاست بازرسی از ساواک خارج شدم و در واقع نقش من در بازسازی و راه‌اندازی ساواک پایان یافته تلقی شد و از آن پس نقش جدیدی متناسب با تخصص و تجربه خود ایفا می‌کردم. معهذا، براساس صحبت‌های ثابتی، در دیدارهایی که با من در "دفتر ویژه اطلاعات " داشت، و براساس بولتن‌ها و گزارشات ارسالی از اداره کل سوم به دفتر، به دو مسئله جدید که قبلاً اشاره نکرده‌ام، می‌پردازم:
یکی از مواردی که در سال‌های 1350 به بعد اداره کل سوم مورد تأکید قرار می‌داد، گروه‌های کوهنوردی جوانان بود که در روزهای تعطیل در ارتفاعات تهران در اکیپ‌های مختلف دیده می‌شد. ساواک مدعی بود که این گروه‌ها در واقع توسط افراد آموزش دیده در خارج تشکیل می‌شوند و در ارتفاعات اوین و درکه به تمرینات چریکی می‌پردازند. در یک مورد نیز مسئله حساس شد و آن زمانی بود که یک سرگرد به گارد محمدرضا مراجعه کرد و مدعی شد زمانی‌که برای شکار به کوه‌های لشکرک رفته در آن‌جا صدای تیراندازی شنیده است. به ادعای این سرگرد، او نزدیک می‌شود و عده‌ای را در حال تمرین بالا رفتن از کوه و تیراندازی می‌بیند. رئیس گروه با خونسردی به سرگرد تعارف می‌کند و کمی با هم صحبت می‌کنند. او می‌گوید که ما تعداد بیش‌تری هستیم و گاهی به این مناطق آمده و بچه‌ها را تعلیم می‌دهیم. فرمانده گارد اظهارات سرگرد را به محمدرضا گزارش داد و او به رئیس ستاد ارتش (ازهاری) ارجاع داد. ازهاری پاسخ داد که این سرگرد دروغ گفته و لابد منظوری دارد. نظریه ازهاری به محمدرضا گفته شد و او دستور داد که رئیس گارد همراه آن سرگرد با هلیکوپتر تمام منطقه را با دقت کاوش کنند. جست‌وجو انجام شد و چیزی مشاهده نگردید. رئیس گارد به سرگرد می‌گوید این بار که چیزی مشاهده نشد، ولی دفعات دیگر اگر چیزی دیدی سریع‌تر اطلاع بده! دیگر از آن سرگرد خبری نشد و مسئله خاتمه یافت و صدق یا کذب (یا اغراق) گزارش سرگرد نیز مشخص نشد.
مسئله دیگر، کنترلی بود که محمدرضا از طریق ساواک و شخص نصیری بر روی مقامات مهم مملکتی اعمال می‌کرد. در مورد اعضاء خانواده سلطنتی و مقامات دربار، این کنترل از طریق مستخدمین و کارمندان جزء کاخ‌ها و راننده‌ها بود. در مورد افسران دارای مشاغل حساس نیز به طور غیرمحسوس گماشته یا راننده از مأمورین ضداطلاعات ارتش معرفی می‌شد و یا گماشته و راننده موجود به ضداطلاعات ارتش مرتبط می‌گردید. در این مورد ساواک به دستور محمدرضا از طریق دوستان نزدیک یا حتی خانواده افسر مورد نظر وارد عمل می‌شد. در مورد شخص من، از زمانی‌که رئیس "دفتر ویژه اطلاعات " شدم، راننده‌ام مأمور ضد اطلاعات ارتش بود و به من گفته نشد. و تنها بعدها ثابتی محرمانه اطلاع داد که بی‌اشکال و طبیعی دانستم. بعدها، پس از سال 1350 ثابتی در ملاقات‌های خود با من اطلاع داد که نصیری از طریق منشی خود و منشی سرلشکر معتضد (قائم مقام ساواک) با طلا (همسرم) در ارتباط است و اطلاعات لازم را از او کسب می‌کند. مسئله حقیقت داشت ولی شاید برای دلخوشی خودم، تصور کردم که طلا به طور عادی به صورت "مأمور ندانسته " عمل می‌کند. در اثر سال‌ها زندگی اطلاعاتی همه این مسائل را طبیعی تلقی می‌کردم. در مورد مقامات غیرنظامی، در محل زندگی آن‌ها ساواک از طریق مستخدم یا مستخدمه یا دوست و بیش‌تر از طریق دوستان همسر مقام مورد نظر کسب اطلاعات می‌کرد و از همسران مقامات به عنوان "مأمور ندانسته " استفاده می‌شد. در نخست‌وزیری تعدادی از مقامات، تعدادی از مستخدمین و کلیه مأمورین حفاظت، مأمور ساواک بودند و افسران شهربانی مأمور حفاظت نخست‌وزیری نیز در ارتباط با ساواک بودند. در محل سکنای مقامات عالی نخست‌وزیری نیز از مستخدم و مأمورین حفاظت استفاده می‌شد. در وزارتخانه‌ها و سازمان‌های مستقل، از دفتر حفاظت وزارتخانه‌ که مأمورین ساواک بودند استفاده می‌شد، که آن‌ها نیز به نوبه خود نزد مقامات حساس وزارتخانه و سازمان تعدادی مأمور داشتند. از "همکاران " اداره کل نهم (تحقیق) که در سازمان‌های دولتی بودند، نیز استفاده وسیع می‌شد. به طور کلی این وظایف را ادارات کل سوم، هشتم و نهم ساواک مشترکاً و هر یک در حد امکانات خود انجام می‌دادند، ولی اطلاعات در اداره کل سوم جمع‌آوری می‌شد. در ارتش و شهربانی و ژاندارمری نیز این‌گونه اطلاعات در ضداطلاعات مربوطه جمع‌آوری می‌شد.

*چهره‌های ساواک

قبلاً به مناسبت‌های مختلف مهره‌های مهم و برجسته سرویس‌های اطلاعاتی انگلیس، آمریکا، اسرائیل، بهائیت، فراماسونری و مافیای بین‌المللی را در ایران معرفی کرده‌ام و درباره چهره‌های مهم اطلاعاتی و ضداطلاعاتی مانند سرتیپ ماهوتیان و سرتیپ تاج‌بخش و دکتر مهیمن توضیح داده‌ام. در این‌جا به معرفی چند چهره مهم و معروف ساواک می‌پردازم، که هر یک در حوزه فعالیت خود بسیار مؤثر بودند و گاه، مانند ثابتی، به شهرت بسیار رسیدند.

*سرلشکر منصور قدر و لبنان

شاید منصور قدر در ایران شهرتی نداشت، ولی بدون تردید نزد سرویس اطلاعاتی شوروی در منطقه و سرویس‌های کشورهای عربی و گروه‌های سیاسی لبنان معروفیت داشت.
زمانی‌که به ساواک رفتم، قدر درجه سرهنگی داشت و مدیرکل دوم ساواک (اطلاعات خارجی) بود. از همان موقع میان او و مدیرکل هشتم ]سرتیپ هاشمی[، جنجال به پا می‌شد. قدر فرد باهوش، پرکار و سریع‌الانتقالی بود و در امر نفوذ فرد لایق و فعالی به‌شمار می‌رفت و از مدیرکل هشتم موفق‌تر بود. او بدون اطلاع هاشمی در سفارتخانه‌ها ـ به‌خصوص کشورهای عربی ـ نفوذ می‌کرد و چون سفارتخانه‌ها در حوزه کار مدیرکل هشتم بود، هاشمی به من شکایت می‌کرد و همیشه میان این دو اداره کل دعوا به وجود می‌آمد. هر چند از زرنگی قدر خوشم می‌آمد، ولی چاره‌ای نداشتم و او را منع می‌کردم. نمی‌توانستم دخالت در وظایف اداره کل دیگر را اجازه دهم و صحیح هم نبود. این زرنگی‌های قدر مورد توجه محمدرضا قرار گرفت و برای این‌که استفاده بهتری از او شود، او را به سفارت در اردن فرستاد. قدر در اردن سرتیپ شد و به‌قدری کار او موفق بود که به جای 4 سال 6 سال ماند و سپس محمدرضا او را به عنوان سفیر به لبنان فرستاد. در آن زمان بیروت اهمیت جدی از نظر اطلاعاتی در منطقه پیدا کرده بود و محمدرضا نیز می‌خواست در سیاست منطقه فعال و مؤثر باشد. به‌علاوه، لبنان یک مرکز فعال مخالفین محمدرضا شده بود و به خاطر ماجرای تیمور بختیار یکی دو سال روابط دو کشور قطع بود و قدر در چنین شرایطی به لبنان می‌رفت. او تا نزدیکی انقلاب در بیروت مانده و در آن‌جا به درجه سرلشکری رسید.
سرلشکر قدر هر دو هفته یک‌بار به تهران می‌آمد. او کاری به وزارت خارجه نداشت. مستقیماً گزارش خود را به محمدرضا می‌داد و دستورات لازم را اخذ می‌کرد و سپس برای ادای احترام به دیدن من می‌آمد. هدفش از ملاقات با من بیش‌تر جلب محبت و لطف محمدرضا بود، ولی من سؤالاتی از اوضاع لبنان می‌کردم و او پاسخ می‌داد. لبنان همیشه بحث‌انگیز بود و این کشور کوچک با این همه ماجراهای مختلف سبب می‌شد که همیشه چیزی برای پرسیدن از قدر داشته باشم. قدر در صحبت‌هایش آن‌چنان اوضاع لبنان را درهم و برهم نشان می‌داد که تعجب می‌کردم. می‌پرسیدم که چگونه ممکن است در یک کشور کوچک این همه دستجات سیاسی مختلف با سیاست‌های متغیر وجود داشته باشد؟ می‌گفت که در لبنان مردم به 2 گروه اصلی تقسیم می‌شوند: مسیحی‌ها که اکثراً تحصیل کرده و دارای مشاغل مهم و زندگی مرفه و خانه‌های مجلل هستند و مسلمانان که اکثراً دارای مشاغل پایین بوده و در لانه‌هایی زندگی می‌کنند که به خانه شباهت ندارد. این 2 گروه اختلافات سیاسی با هم دارند و ریشه حوادث لبنان در وجود اختلاف میان این 2 گروه است. مسیحیان یا مسلمانان در یک نقطه مجتمع نیستند، که رابطه و در نتیجه درگیری پیش نیاید. در منطقه‌ای که اکثریت با مسلمانان است، نقاطی وجود دارد که اکثریت با مسیحیان است و یا در مناطقی که اکثریت با مسیحیان است نقاط مسلمان‌نشین وجود دارد. بدین‌جهت نمی‌توان لبنان را به دو منطقه تفکیک شده تقسیم کرد و این یک اشکال اساسی است. اگر چنین نبود مسلماً تاکنون لبنان به دو لبنان مسیحی‌نشین و مسلمان‌نشین تجزیه شده بود. به‌علاوه، مسیحیان و مسلمانان نیز در درون خود متحد نیستند. مسیحیان به 3 دسته عمده و تعدادی دستجات کوچک و مسلمانان نیز بخشی شیعه و بخشی سنی هستند و به 4 ـ 5 دسته عمده و تعدادی دستجات کوچک‌تر تقسیم شده‌اند، که هر دسته، چه مسیحی و چه مسلمان، دارای هدف و روش سیاسی خود است و نام و رئیس خود را دارد. قدر با دقت نام دستجات سیاسی و اسامی رؤسای آن‌ها و مرام‌شان را می‌گفت که به خاطر ندارم. او مفصلاً درباره نقش اسرائیل و سوریه و سرویس‌های جاسوسی جهان در لبنان صحبت می‌کرد.
سرلشکر قدر می‌گفت که وضع سفارت ایران همیشه در خطر است و لذا 6 نفر از پاسداران ساواک را به بیروت برده تا از محل سفارت و خود او محافظت کنند. در آن زمان به علت شلوغی بیروت، اکثر سفارتخانه‌ها بسته بود ولی سفارت ایران باز بود. قدر می‌گفت که سفرای انگلیس و آمریکا کراراً از او خواسته‌اند که سفارت ایران در بیروت باز بماند و به همکاری نزدیک خود با آنان ادامه دهد. به گفته قدر، فعال‌ترین سفارت در رابطه با سفارت‌های انگلیس و آمریکا، سفارت ایران بود. مسئله مهمی که قدر با من مطرح می‌کرد و به خاطرم مانده درباره موسی‌صدر است.
من موسی‌صدر را از قبل می‌شناختم، البته هیچ‌گاه او را ندیدم، احتمالاً سال 1343 بود که یک روز پاکتی را روی میز من گذاشتند. آدرس پاکت دفتر و نام گیرنده من بودم، ولی تمبر نداشت. قبل از ورود به ساختمان، 2 اتاق کوچک مقابل هم قرار داشت که در یکی از آن‌ها یکی از استوارهای دفتر می‌نشست و اتاق مقابل اتاق انتظار بود. آن استوار موظف بود هر فردی غیر از پرسنل دفتر مراجعه می‌نمود، او را در اتاق انتظار بنشاند و به افسر مسئول تلفن کند و طبق دستور او عمل نماید. ولی وی پاکت‌ها را می‌پذیرفت و شخص مراجعه کننده می‌رفت. نامه‌ها به دست افسر شعبه 1 دفتر می‌رسید و پس از رد کردن از مقابل دستگاه مخصوص، که حاوی مواد منفجره نباشد، برای من می‌فرستاد. بنابراین، به‌سادگی می‌شد هر نوع نامه‌ای را به دفتر داد و تحویل دهنده هم شناسایی نشود. به هر حال، پاکت را باز کردم. چند برگ بود که با خط زیبا نوشته شده بود. خطاب به محمدرضا بود و آن‌چه فحش و ناسزا بود به او داده و خطاهای او را برشمرده بود. در انتهای نامه امضاء "موسی صدر اصفهانی " بود و گویا در نجف نوشته شده بود. نامه را جزء کارهای دفتر گذاردم و برای محمدرضا فرستادم. در حاشیه نامه نوشت: "نامه را در دفتر نگه‌داری کنید. اگر روزی به ایران آمد سند محکمی در دادگاه علیه اوست. " سرلشکر قدر درباره موسی‌صدر توضیح داد و معلوم شد که وی در لبنان شخصیت مهمی شده. او گفت: "موسی‌صدر می‌تواند مفیدترین فرد برای من باشد،‌ ولی شاه اجازه ملاقات با او را نمی‌دهد. من به شاه گفته‌ام که وی نفوذ زیاد در بین مسلمانان به‌خصوص شیعیان لبنان دارد و اگر او بپذیرد اجازه دهید ملاقات کنم. ولی شاه مخالفت ضمنی نمود. " مدتی بعد، قدر گفت که بدون اجازه محمدرضا از موسی‌صدر تقاضای ملاقات کرده و او پذیرفته است. مسلماً این عمل قدر به دستور سرویس‌های انگلیس و آمریکا بوده و لذا وقتی به محمدرضا گفت، پاسخی نداد، یعنی مخالف نیست. به هر حال به گفته قدر، او با موسی‌صدر ملاقات می‌کند و به او می‌گوید: "تقاضایی ندارم جز این‌که به عنوان یک ایرانی می‌خواهم هر اطلاعی دارم در اختیارتان بگذارم، این اطلاعات فقط آن‌چه سفارت ایران جمع می‌کند نیست بلکه سفارت‌های انگلیس و آمریکا هم اطلاعاتی در اختیارم می‌گذارند. " موسی‌صدر می‌پرسد: "حال چه اطلاعاتی دارید؟ " و قدر هرچه می‌داند به صدر می‌گوید و اطلاعات مفصلی در اختیارش می‌گذارد. سرلشکر قدر می‌گفت: "احساس کردم بدش نمی‌آید که این‌ها را بداند، گفتم: اگر اجازه دهید با کسب وقت قبلی گاهی شما را ببینم. " جواب داد: "بی‌اشکال است و اگر واقع می‌گویید هر وقت ملاقات بخواهید خواهم داد. همین‌طور هم شد. هیچ اطلاعی هم از او نمی‌خواستم و واقعاً با او صدیق بودم و فقط اطلاعات می‌دادم. " این ماجرا نشان می‌دهد که قدر از نظر اطلاعاتی چه اعجوبه‌ای بود.
ملاقات‌های من با سرلشکر قدر تا اوایل سال 1357 ادامه داشت و بعداً او را ندیدم. یا به تهران نیامد و یا با من ملاقات نکرد. احتمالاً باید از همان بیروت به آمریکا یا انگلیس رفته باشد و با یکی از سرویس‌های انگلیس یا آمریکا و یا شاید اسرائیل همکاری می‌کند.

*خوانساری؛ مسئول دانشجویان در اروپا

برخلاف قدر، خوانساری معروفیت داشت و این اواخر نام او در میان دانشجویان ایرانی در اروپا سر زبان‌ها افتاده و به عنوان نماینده ساواک در اروپا شناخته شده بود.
پرویز خوانساری مانند دکتر مهیمن از افرادی بود که در سا‌ل‌های 1320 با انگلیسی‌ها رابطه داشت، و از جوانی به مشاغل عالی (معاون وزیر کار در کابینه رزم‌آرا) رسید و در پیری از نخبگان ساواک شد. او فردی استثنایی از نظر هوش و زرنگی بود و تمام استعداد خود را در راه بندوبست به منظور پولسازی به کار گرفت و لذا جزء اطرافیان اشرف بود.
من اولین بار خوانساری را در منزل اشرف دیدم. شاید حدود 20 سال قبل از انقلاب بود. وقتی وارد شدم اشرف با خوانساری تنها بود و به او گفت: "ایشان را می‌شناسی؟ " خوانساری که مرا ندیده بود گفت: "به‌جا نمی‌آورم! " همین‌که اشرف نام مرا برد، بلند شد و احترام به‌جای آورد و مرا بغل کرد. اشرف که خیلی رُک بود در حضور خوانساری به من گفت: "خوانساری نوکر انگلیسی‌هاست! " البته من گفته اشرف را شوخی تلقی کردم، ولی بعدها برایم مسجل شد که او روابط نزدیکی با انگلیسی‌ها دارد و معلوم شد که خوانساری صرفاَ برای گرفتن پست‌های بهتر و پولسازتر با اشرف دوست شده و متقابلاً خواسته‌های او را انجام می‌دهد.
بعدها، که قائم‌مقام ساواک بودم، روزی نصیری مرا به اتاقش خواست. دیدم که خوانساری هم آن‌جاست. نصیری گفت: "اگر تصویب نمایید او را سرپرست کل دانشجویان در سطح اروپا نماییم و چون تعیین مشاغل با شماست، تأیید شما لازم است! " گفتم: به ایشان ارادت دارم و در هوش و ذکاوت و کاردانی و مثبت بودن ایشان تردید نیست و بهترین انتخاب است! نصیری و خوانساری هر دو خیلی تشکر کردند و بدین‌ترتیب پرویز خوانساری از طرف ساواک مسئول امور دانشجویان در اروپا شد.
زمانی که اردشیر زاهدی در کابینه هویدا وزیر خارجه شد، به کمک اشرف، خوانساری جانشین او شد و در واقع وزارت خارجه را او اداره می‌کرد نه زاهدی. همه کارمندان وزارت خارجه به این امر وقوف کامل داشتند. پس از این‌که زاهدی کنار رفت، خوانساری از طرف وزارت خارجه با عنوان سفیر به ژنو مأمور شد که کلیه سفارتخانه‌ها در اروپای شرقی و غربی را بازرسی نموده و گزارش دهد. در آن زمان 4 نفر با عنوان سفیر در ژنو مستقر بودند و سفیر واقعی در برن سوئیس بود. خوانساری به طور منظم تمام سفارتخانه‌ها اعم از اروپای غربی و شرقی را بازرسی می‌کرد و هر ماه یک هفته به تهران می‌آمد. او اول با محمدرضا ملاقات می‌کرد و گزارش را برای او قرائت می‌نمود و با دستورات محمدرضا به وزیرخارجه تحویل می‌داد و دنبال رفع نواقص هم بود. با آن هوش و زرنگی که داشت این وظیفه را به‌خوبی انجام می‌داد و تمام سفرای ایران در اروپا از او واقعاً حساب می‌بردند. لابد یک نسخه از گزارشات را هم به انگلیسی‌ها می‌داد.
این دوران بهترین دوران کار خوانساری بود. هم از طرف ساواک سرپرست کل دانشجویان در سطح اروپا و هم بازرس وزارت خارجه د رکلیه سفارتخانه‌های اروپا، غربی و شرقی، بود و عنوان سفیر مستقر در ژنو داشت. این یک مأموریت بسیار پول‌ساز بود. هم از ساواک پول هنگفت بی‌حسابی، به‌خصوص تحت عنوان کمک به دانشجویان بی‌بضاعت (در واقع اجیر کردن منابع) می‌گرفت و هم از وزارت خارجه وجوهی دریافت می‌داشت. در ژنو یک ساختمان مجلل برای محل کارش و یکی هم برای محل زندگی‌اش اجاره کرده بود و در تهران هم ساواک یک آپارتمان به طور دائمی (در هتل هیلتون) برای او اجاره کرده بود که این یک هفته در ماه که به تهران می‌آید بدون مسکن نماند! او هم هر وقت به تهران می‌آمد از همین آپارتمان استفاده می‌کرد. یک‌بار برای تعطیلات نوروزی با طلا یک هفته به ژنو رفتم. خوانساری و نماینده ساواک در فرودگاه به استقبالم آمدند. خوانساری هر روز و هر شب مرا به نقاط مختلف اطراف ژنو، خواه در خاک سوئیس یا فرانسه، دعوت می‌کرد. گاهی معذرت می‌خواستم ولی اکثراً قبول می‌کردم. ما را به بهترین رستوران‌ها می‌برد و هیچ‌وقت نگذاشت که یک‌بار هم او میهمان من باشد. حداکثر محبت را می‌کرد و لابد برای حفظ مشاغل مهمش بود که مخل او نشوم.
در زمان وزارت خارجه [عباسعلی] خلعت‌بری، مدتی خوانساری مجدداً جانشین وزارت خارجه شد و در زمان تعیین نصیری به عنوان سفیر در پاکستان در این پست بود و باز هم همان قدرت و نفوذ زمان زاهدی را در وزارت خارجه داشت. اصولاً وزارت خارجه همیشه همین وضع را داشت و مرکز دزدی و بندوبست و مشاغل پول‌ساز بود. از میان وزرای خارجه تنها محسن رئیس را می‌شناسم که تا حدودی شایستگی این شغل را داشت و دو دوره هم سفیر در انگلیس شد. زمانی که به دستور محمدرضا، نصیری سفیر در پاکستان شد، برای خداحافظی با او به وزارت خارجه رفتم. نصیری در اتاق خوانساری بود و مثلاً پرونده‌ها را بررسی می‌کرد و خوانساری هم هنوز جانشین وزیر بود. به خوانساری سفارش پسرم (شاهرخ) را کردم که کارمند وزارت خارجه شده بود. گفت: "ترتیب کار را داده‌ام که پس از یک آزمایش وارد کار سیاسی شود. تا مخلص این‌جا هستم کار پسرتان سکه است! " نمی‌دانم در چه تاریخی "مخلص " در این پست نبود، لابد در زمان شریف امامی، که کار پسرم دیگر "سکه " نشد و بعداً مجبور به استعفاء گردید. این هم سرگذشت یک مأمور انگلیسی دیگر،‌ یعنی پرویز خوانساری!

*ثابتی؛ "مقام امنیتی "

چهره دیگری از ساواک که نیاز به معرفی بیش‌تر دارد پرویز ثابتی است، فردی که از سال 1350 به عنوان "مقام امنیتی " معروف‌ترین چهره ساواک شد.
تفاوت ثابتی با خوانساری در این است که از بدو جوانی در ساواک بود و در این سازمان ترقی کرد و به عنوان "مقام امنیتی " به شهرت و معروفیت دست یافت.
زمانی که قائم‌مقام ساواک شدم، ثابتی یک جوان کم‌تر از 30 سال بود و شغل او ریاست بخش مربوط به احزاب پنهانی بود. او را ندیدم تا زمانی که مقدم را به جای مصطفی امجدی مدیرکل سوم کردم. ناصر مقدم مأموریت داشت که آثار سوء دوران امجدی را در اداره کل سوم رفع کند و به این سازمان نظم و تحرک ببخشد. قرار بر این بود که او بدون توجه به بندوبست‌ها و سفارش‌ها جوانان با استعداد را تشویق کند و بالا بکشد و به آن‌ها میدان جولان بدهد تا اداره کل سوم آن چیزی شود که باید باشد. روزی مقدم گفت: "تعدادی پرسنل در اداره کل سوم شناسایی کرده‌ام که بسیار لایق هستند. اگر هر چند وقت یک‌بار یکی از آن‌ها را احضار کنید ولو برای صحبت‌های متفرقه، موجبات تشویق آن‌ها فراهم می‌آید، زیرا خیلی علاقه دارند شما را ببینند! " اسامی را به خاطر دارم. اول ثابتی را گفت، سپس عطارپور و بعد فرنژاد. به مقدم گفتم: هر موقع خواستند مرا ببینند مختارند. به منشی من اطلاع دهند و بلافاصله فرد متقاضی احضار خواهد شد! این چند نفر بین خود نوبت گذارده بودند به طوری که حدوداً هر دو هفته یک‌بار یکی از آن‌ها را می‌دیدم. پس از چند جلسه برداشت من از ثابتی این بود که بسیار مقام‌پرست و متظاهر است. دارای هوش خوب ـ و نه بیش‌تر ـ است ولی قوه بیان خیلی خوب دارد. در مجموع کارمند خوبی به شمار می‌رفت، ولی به علت آن قدرت بیان و تظاهر خود را بیش از آن چیزی که بود نشان می‌داد. این رفتار قطعاً در من اثری نداشت ولی در دیگران مانند مقدم و نصیری مسلماً بی‌اثر نبود. دروغ و راست را مخلوط می‌کرد تا میزان فعالیت وموفقیت خود را 2 ـ 3 برابر واقع جلوه دهد. آرام و مسلط بر اعصاب خود بود. ساختمان فکری‌اش طوری بود که همیشه به او خوش می‌گذشت. از خود انتقاد نمی‌کرد و راضی و خیلی راضی از خود بود. حال آن‌که عطارپور و جوان در کار خود جدی‌تر و علاقمندتر بودند و متظاهر هم نبودند. بدون تظاهر، مشخص بود که قدرت فکری آن دو بیش از ثابتی است و ضمناً می‌توانند کاملاً مورد اعتماد واقع شوند، حال آن‌که ثابتی به هیچ‌وجه نمی‌توانست اعتماد مرا جلب کند و به نظر من او برای کار اطلاعاتی ساخته نشده بود و بیش‌تر به درد کار سیاسی می‌خورد. هیچ‌وقت میل نداشتم مرئوس مستقیمی مانند ثابتی داشته باشم، ولی عطارپور را با طیب‌خاطر می‌پذیرفتم. فرنژاد را خوب به خاطر نمی‌آورم.
به هر حال، پس از مدتی مقدم با تأیید شورای عالی ساواک و تصویب من به این افراد ترقی داد و ثابتی رئیس اداره یکم اداره کل سوم شد. من که جاه‌طلبی ثابتی را می‌دیدم، خواستم که او را در کار سیاسی مشغول کنم و لذا از هویدا خواستم که یک پست وزارت به ثابتی بدهد. او مطابق طبع هویدا هم بود. زمانی که مسئله را به ثابتی گفتم از خوشحالی باور نمی‌کرد. هویدا ثابتی را خواست و وزارت را به او پیشنهاد کرد و او اجازه فکر کردن درباره نوع وزارتخانه خواست. در همین احوال منوچهر آزمون (کارمند ساواک) معاون نخست‌وزیر و رئیس سازمان اوقاف شد. این مسئله به ثابتی برخورد و از وزارت منصرف گردید. او بعداً به من گفت: "وقتی آزمون که در ساواک چندین رده از من پایین‌تر بود، معاون نخست‌وزیر شود، دیگر وزارت چه افتخاری دارد؟! " من گفتم: پس صبر کن تا نخست‌وزیر شوی! این حرف در او اثر کرد و باورش شد و تا زمان انقلاب این مسئله در ذهنش بود.
ثابتی با این خصوصیات توانست قاپ نصیری را بدزدد و همه کاره ساواک شود و از فروردین 1350 به جای مقدم مدیرکل سوم گردد. او در مسئله حزب توده و تیمور بختیار گُل کرد. نصیری مورد بختیار را به ثابتی واگذار کرده بود و او تعدادی افسر بازنشسته و فراری توده‌ای و غیرتوده‌ای را اطراف بختیار جمع کرد و کلک او را کند. سپس طرح اجرای یک سری مصاحبه‌های تلویزیونی با عنوان "مقام امنیتی " را داد و نصیری و محمدرضا برای خودنمایی پذیرفتند، که در واقع نمایش خود ثابتی بود. در این نمایش‌های تلویزیونی او بسیار خوب و محکم صحبت می‌کرد و همه را تحت تأثیر قرار داد؛ به دلیل بیان عالی و عدم تردید در سخنانش. دعوت‌ها از اودر خانه رجال شروع شد و ثابتی در چندین میهمانی از من خواهش کرد که شرکت کنم که شرکت نمودم. در این میهمانی‌ها خانم‌های زیبا چندین هزارتومان هزینه آرایش خود می‌کردند تا مورد پسند "مقام امنیتی " واقع شوند و دور او را می‌گرفتند و خود را معرفی می‌کردند و کارت و آدرس می‌دادند. من چند بار به چند خانم که میل داشتم صحبت کنم نزدیک شدم و هر چه گفتم "من فردوست هستم " بی‌فایده بود! همه "مقام امنیتی " را می‌خواستند و فردوست و امثال فردوست برایشان مهم نبود! این عنوان "مقام امنیتی " تا انقلاب روی ثابتی ماند و همه‌جا به پذیرایی از او افتخار می‌کردند.
ثابتی به عنوان مدیرکل سوم ساواک هر 15 روز یکبار در جلسات شورای هماهنگی رده 2 در "دفتر ویژه اطلاعات " شرکت می‌کرد و به علت همین خصائل فرد شماره یک شورا شده بود. هر چه می‌خواست قالب می‌کرد و همه اعضاء شورا تحت تأثیر او بودند. شاید دوسوم مدت جلسه را او به تنهایی صحبت می‌کرد و چون اتاق جلسه پهلوی اتاق کار من بود صدایش را به خوبی می‌شنیدم. پس از خاتمه جلسه می‌ماند و اجازه ملاقات با من را می‌خواست که ملاقات می‌کردم. در آن زمان از ساواک به بازرسی منتقل شده بودم و لذا ثابتی اخباری از وضع ساواک، به طور غیررسمی، به من می‌داد. از جمله می‌گفت که نصیری از طریق راننده من رفت و آمدهایم را زیر کنترل دارد. این سیستم محمدرضا بود و برایم طبیعی بود. در این ملاقات‌ها او طبق معمول راست و دروغ را مخلوط می‌کرد و من چیزی از فعالیت‌هایش نفهمیدم. می‌خواست وانمود کند که کارهای زیادی انجام می‌دهد و اکثراً از شبکه‌های موهوم صحبت می‌کرد و مدعی می‌شد که رد اصلی شبکه پیدا شده و به‌زودی دستگیر خواهند شد و این شبکه‌ها هیچ‌وقت کشف نمی‌شد! موارد به حدی مخلوط بود و من هم به حدی غیرجدی نسبت به حرف‌های او که حتی یک مورد را هم به خاطر ندارم.
در زمان انقلاب، به‌خصوص در زمان نخست‌وزیری ازهاری و بختیار، ثابتی بدون اطلاع قبلی حداقل هفته‌ای دوبار به دفتر می‌آمد و بیش‌تر اخبار تظاهرات را می‌داد که قبلاً به اطلاع دفتر رسیده بود. احساس کردم که از این ملاقات‌های بیش از حد و بدون موضوع منظوری دارد. ثابتی بیش از حد از مأموریت و ریاست من در تمام پست‌هایم تعریف می‌کرد و مدعی بود که پس از رفتن من ساواک بی‌نظم و انضباط شد و از نظر فساد و سوءاستفاده به سطح زمان تیمور بختیار سقوط کرد. می‌گفت که همه در ساواک و ارتش و غیره شما را دوست دارند و قبول دارند. احساس کردم که ثابتی تصور می‌کند که چون وضع قاراش‌میش شده، چه بهتر که من بختیار را کنار بزنم و خود حکومت کنم تا ثابتی نخست‌وزیر شود! صریحاً نگفت ولی منظورش روشن بود. قرار گذاشته بودم که شب‌ها به ثابتی تلفن کنم و آخرین اطلاعات را تا آن لحظه از او بگیرم. چنین می‌کردم، تا حدود 10 روز قبل از انقلاب ثابتی برای خداحافظی به دیدنم آمد و گفت که می‌خواهد به آمریکا برود و همتای آمریکایی او در سفارت برایش مسجل کرده که در "سیا " شغلی به او واگذار خواهد شد. از این جهت راضی به نظر می‌رسید. قرار شد پس از رفتن او با همان شماره با عطارپور تماس بگیرم و آخرین وضعیت را بپرسم. بعد از رفتن او شب‌ها از کلوپ "ایران جوان " به عطارپور تلفن می‌کردم تا بالاخره 4 ـ 5 روز قبل از انقلاب عطارپور نیز اطلاع داد که فردا به خارج خواهد رفت. او گفت که به اسرائیل می‌رود و سازمان امنیت اسرائیل از او برای کار دعوت کرده است. عطارپور بعد از خداحافظی تلفنی، فرد دیگری را معرفی کرد که با همان شماره شب‌ها تلفن کنم. یکی دوبار دیگر از کلوپ "ایران جوان " تلفن کردم تا بالاخره به علت پیروزی انقلاب در 22 بهمن این رابطه نیز قطع شد.


دسته ها : انقلاب اسلامی
جمعه 1387/12/9 18:23
X