تعداد بازدید : 4539141
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
امیر اسدالله علم، فرزند محمد ابراهیمخان شوکتالملک، در سال 1298 ش. در بیرجند متولد شد. از تحصیلات این خانزادة متموّل بیرجندی اطلاع صحیحی در دست نیست. احتمالاً تحصیلات او بیش از دیپلم کشاورزی ادامه نیافت؛ هر چند در بیوگرافیهای رسمی از او با عنوان "مهندس کشاورزی " یاد کردهاند. امیر اسدالله علم به توصیه پدرش، در سال 1318، پس از ازدواج علی قوام پسر ابراهیمخان قوامالملک شیرازی با اشرف پهلوی، در سن 20 سالگی با ملک تاج، دومین دختر قوام، ازدواج نمود و بدینسان ارتباطات عمیق "اشرافیت اطلاعاتی " ایران با پیوندهای خویشاوندی تحکیم یافت. از این ازدواج پسری متولد نشد که بر مسند پدر جای گیرد و علم تنها دارای 2 دختر شد. امیر اسدالله علم، مرد قدرتمند دربار پهلوی، قریب به 5 ماه پس از مرگ رقیب دیرین خود، منوچهر اقبال، در 25 فروردین 1357 در سن 58 سالگی به بیماری سرطان درگذشت.
اسدالله علم مقتدرترین چهرة دربار پهلوی، بهویژه در سالهای 1340 ـ 1356، بود و ارتشبد حسین فردوست در خاطرات خود شمهای از جایگاه بلامنازع علم را در سیاست داخلی و خارجی سلطنت محمدرضا پهلوی بیان داشته است. پژوهش دربارة علم و دودمان او موضوع یک تکنگاری تاریخی گسترده است، که در شناخت ابهامات و گرهگاههای تاریخ معاصر ایران مفید خواهد بود. لذا، در اینجا صرفاً میکوشیم تا طرحی فشرده و مجمل بیان داریم.
*استعمار بریتانیا و دودمان علم
سرپرسی سایکس در سفرنامة خود درباره خاندان علم مینویسد:
[شروع نقل قول]این خانواده اگرچه نسبنامهای ندارند، ولی خود را از اعقاب عربهای خزاعی یا خزیمه میدانند که رئیس آنها، طاهر ذوالیمینین، وسائل جلوس مأمون را به مسند خلافت فراهم نموده است. پدران امیر ]علم خان حشمتالملک[ از بحرین به این حدود مهاجرت نموده و بهتدریج زمام امور قاین و نه بندان را به دست گرفته و دامنه نفوذ خود را تا جنوب ایران بسط دادهاند. اواخر قرن هفدهم تمام ناحیه قائنات در تصرف این خانواده بود و پس از انقراض سلسله صفویه نیمه استقلالی برای خود پیدا کردهاند... [پایان نقل قول]
صرفنظر از این انتساب دور و دراز به طاهر ذوالیمینین، که سایکس نیز آن را بهطور مشکوک و مشروط بیان داشته، مسلّم است که بنیانگذار این دودمان اشرافی، اسماعیلخان خزیمه، در اواخر صفویه و اوائل سلطنت نادرشاه افشار، از سال 1144 ق. / 1731 م. حکومت قاین و فراه را به دست داشته و سپس از سال 1146 ق. / 1733 م. به حکومت کهکیلویه و بهبهان رسیده است. معهذا، تاریخ واقعی این دودمان با بلوای امیرعلمخان (اوّل)، پسر اسماعیل خان خزیمه، آغاز میشود. او که نامش در تاریخ به عنوان چهرهای "خونخوار " ثبت شده، در دوران انقراض افشاریه به ترکتازی در خطه شمال شرقی و شرق ایران پرداخت و دعوی سلطنت نمود و در توطئه کور کردن شاهرخ افشار دست داشت و بسیاری از قدرتمندان منطقه را به قتل رسانید و یا مانند جعفرخان، رئیس ایل کردمیانلو، کور نمود. مهدی بامداد فرجام شوم او را چنین بیان میدارد:
[شروع نقل قول]... او را دستگیر و به مشهد نزد شاهرخ شاه آوردند و چون شاهرخ شاه مسبب اصلی کور کردن خود را امیرعلمخان میدانست، فوراً دستور داد که او را کور کردند و پس از اجرای این کار او را به نزد جعفرخان سابقالذکر روانه نمود و او را مختار نمود که هر قسم عملی و رفتاری که جایز و صلاح میداند نسبت به وی به جا آورد و انجام دهد. جعفرخان هم به سلیقه خود دستور داد که آنقدر چوب به او بزنند تا اینکه بمیرد و همینکار را کردند و در زیر چوب درگذشت. [پایان نقل قول]
صرفنظر از این پیشینه، که پایگاه سیاسی دودمان علم را در کنار صدها حکومت محلی دیگر در دوران فوقالذکر نشان میدهد، اقتدار واقعی آنان با جنگهای ایران و انگلیس بر سر هرات آغاز شد، که به این حکومت محلی جایگاهی ویژه در استراتژی منطقهای بریتانیا داد.
اختلاف ایران و انگلیس بر سر حاکمیت هرات در 2 مرحله شعلهور شد. مرحله نخست در زمان محمدشاه قاجار بود که جنگهای 1253ق. / 1837 م. ـ 1258 ق. / 1842 م. میان ایران و انگلیس را پدید ساخت. قشون ایران هرات را به تصرف درآورد و دولت بریتانیا، که سلطه ایران را بر هرات مغایر با اهداف استراتژیک خود میدانست، به بوشهر حمله برد و تهدید کرد که اگر ایران از هرات دست بر ندارد جنوب ایران را اشغال خواهد کرد. مرحله دوّم، در دوران ناصرالدینشاه قاجار بود که در پی تصرف هرات توسط ایران (1273 ق. / 1856 م. ـ 1274 ق. / 1857م.) مجدداً قشون انگلیس جنوب را به اشتغال خود درآورد. این ماجرا با معاهدة ننگینی که فرخ خان امینالدوله کاشی، فراماسون سرشناس، به عنوان نماینده دولت ایران و با وساطت میرزا ملکم خان ناظمالدوله با دولت بریتانیا در پاریس به امضاء رسانید، پایان یافت و ایران از کلیه حقوق خود در هرات چشم پوشید. در این دوران حکومت منطقه حسّاس قائنات با امیر اسدالله خان علم (حسامالدوله) بود.
در پی این حوادث، استعمار بریتانیا در راستای استراتژی منطقهای خود توجه خویش را به نواحی شرقی ایران، بهویژه خراسان و سیستان، معطوف داشت و هیئتهای متعدد به ریاست سرهنگ سی. ای. استیوارت و سرهنگ یون اسمیت به بررسی مستقیم منطقه پرداختند. گزارش استیوارت در سال 1289 ق. / 1872 م. به "وایت هال " تقدیم شد و مبنای تدوین استراتژی جدید بریتانیا در شرق ایران قرار گرفت. اساس این استراتژی، با توجه به آشفتگی حکومت مرکزی قاجار و نفوذ روسیه تزاری در آن، تبدیل حکومت محلی قاین به مرکز ثقل سیاست بریتانیا در منطقه و بهرهگیری از خاندان علم به عنوان پایگاهی قدرتمند بود. در نتیجه، دولت بریتانیا پیوندهای پنهانی با امیر علم خان سوم (حشمتالملک) برقرار ساخت و چنین مقرر داشت که با پول انگلیس یک ارتش محلی زیر فرمان حشمتالملک علم تأسیس شود و به عنوان "مشت آهنین " بریتانیا نظم منطقه را تأمین کند و در عین حال سدّی در برابر توسعهطلبی روسیه تزاری به حریم امپراتوری بریتانیا باشد. در پی این سیاست، خاندان علم سلطه بیرقیب خود را بر سراسر خطه شرقی ایران برقرار ساخت و با سرکوب یا تطمیع سران طوایف آن خطه (ایلات زعفرانلو، شادلو، جلالی، افشار و غیره) به یک دولت واقعی خودمختار بدل شد. این نقش خاندان علم، با القاء عمال انگلیس در دربار، توسط شاه قاجار به رسمیت شناخته شد و در سال 1291 ق. / 1874 م. ناصرالدینشاه رسماً امیر علمخان حشمتالملک را به منصب امیر تومانی (سرلشکری) قشون خودمختار خود رساند! بدینسان، خاندان علم نقش یگانه و منحصر به فردی در ایران به دستآورد.
فرد کرزن در سال 1892 م. نوشت:
[شروع نقل قول]امیر علم خان کنونی شاید نیرومندترین فرد دستگاه پادشاهی ایران باشد. او اینک بیش از 60 سال دارد و دارای شخصیتی بسیار قوی و به علاوه شهرت سرشاری از لحاظ هیبت و سختگیری است و خطه خود را از وجود دستههای دزد و غارتگر بهخصوص از افغانها و بلوچها، که بیترس و نگرانی از هرگونه تعقیب سرگرم راهزنی و غارت بودند، پاک کرده است و به قدری مقتدر است که حکومت مرکزی به آسانی جرئت دخالیت در کار او ندارد...
امیر از جانب شاه لقب و در قشون ایران درجه امیر تومانی (ماجر جنرال) دارد. استقرار دسته توپخانه در ارگ بیرجند علامت حاکمیت پادشاهی ایران است... امیر 700 تن سوار و 2 فوج پیاده دارد که به نوبت احضار میشوند که یکی برای خدمت در سیستان است و دیگری در بیرجند به حال استراحت و از هر دو قسمت قاین و سیستان سربازانی برای قشون دولتی ]؟![ فراهم میآورد... سیستان ولایتی تابع قاین است و نایبالحکومهای از جانب امیر در آنجا حکومت و در نصرتآباد سکونت دارد... [پایان نقل قول]
کرزن در همینجا به روشنی و بهطور مبسوط در تشریح استراتژی منطقهای بریتانیا، بهطور غیرمستقیم منشاء این نفوذ خاندان علم را بیان میدارد:
[شروع نقل قول]... دولت روس به فکر ترویج نفوذ خود در آن حدود افتاده است و با این ادّعا که قهرمان مسلمانان سنی مذهب است در برابر مذهب شیعه ایرانی به احساسات تعصّبآمیز مذهبی توجه دارد. دولت روس در سهمیههای نظامی این طوایف همدستان احتمالی که ارزش نظامی خواهند داشت تصور مینماید و با وضع تسلّطآمیزی که در جناح هرات و جلوتر بر هیرمند پیدا کنند، در صدد تهدید افغانستان و علاقمند نزدیک شدن بیشتر به سرحد بلوچی هندوستان میباشند. حکومت تزاری به سیستان که بین راه مشهد و دریا است نظر آزمندانه مخصوص دارد و نیک واقف است که تسلّط بر آنجا قدمی اساسی در راه تأمین برتری قطعی در ایالت ]صفحه 234[ خراسان خواهد بود... به عبارت دیگر در گرداگرد خراسان از شمال غربی تا جنوب شرقی نقاط فراوانی هست که صحنه فعالیت و نفوذ و تحریکات دائمی روس است... [پایان نقل قول]
امیر علم خان حشمتالملک در سال 1309 ق. / 1891م. از سوی ناصرالدینشاه شمشیر مرصع مکلل به الماس خلعت گرفت و مدت کوتاهی بعد درگذشت. پس از او پسر بزرگش محمداسماعیل خان (شوکت الملک اوّل) به حکومت قاین رسید و در سال 1322 ق. / 1904 م. با مرگ او حکومت قاین و ریاست این دودمان مقتدر را برادر کوچکش امیر ابراهیم خان علم (شوکت الملک دوّم) به دست گرفت.
*شوکتالملک؛ امیر قائن
ابراهیم علم (1259 ـ 1323 ش.) در یکی از حساسترین مقاطع تاریخ امپراتوری بریتانیا حکومت خودمختار خطه شرقی ایران را به دست گرفت و لذا عمیقترین و گستردهترین مناسبات را با استعمار انگلیس برقرار ساخت. به گفتة سردنیس رایت در زمان او بود که به سال 1909 م. کنسولگری انگلیس در بیرجند، جایگاه خاندان قدرتمند علم، "در این نقطه از ایران که مرکز رویارویی روس و انگلیس است " افتتاح شد و "انگلیسیها این سعادت را داشتند که از دوستی امیرابراهیم خان شوکتالملک علم... برخوردار باشند "!
حکومت شوکتالملک علم بر شرق ایران مصادف با دوران تاریخی است که شرح آن پیشتر بیان شد. جنگ جهانی اول (1914 ـ 1918 م.) و در اثنای آن انقلاب ضدتزاری روسیه (1917 م.) حساسیت جایگاه خاندان علم را در استراتژی ماوراء بحار بریتانیا مضاعف ساخت و ابراهیم علم، بهویژه پس از ورود نیروهای نظامی انگلیس به فرماندهی سرلشکر مالهسن (1918 م.) به خراسان، تنها پایگاه استوار بریتامنیا در ایران به شمار میرفت. بیهوده نیست که]صفحه 235[ سِر کلارمونت اسکرین، کارمند وزارت خارجه بریتانیا در شرق ایران، در خاطرات خود مینویسد: "تا زمانی که یک یا دو مرد نظیر شوکتالملک در ایران وجود دارند، نباید نسبت به این کشور ناامید شد. "! در کتاب فوق، که به خاطره شوکتالملک علم اهداء شده، علت این علاقه چنین آشکار میشود:
[شروع نقل قول]در بعضی مناطق مانند کردهای بجنورد و هزارههای سرخس و خواف بقایای نامحسوسی از تمایلات طرفدار انگلیس و ضدکمونیستی از دوران مأموریت ماله سن باقی مانده بود. کمی بیشتر به طرف جنوب ]خراسان که بنگریم[ نفوذ شوکتالملک محمد ابراهیم خان علم، رئیس خاندان علم قائنات، پادزهری در مقابل کمونیسم بود. اما افسوس، هنگامی که بیش از همیشه به وجود این نفوذ احتیاج بود، از میان رفت. [پایان نقل قول]
نمونهای از این "پادزهر ضدکمونیستی " شوکتالملک علم نقش زیرکانه او در سرکوب قیام کلنل محمدتقی خان پسیان است. باید توجه داشت که "خطر کمونیسم " حربهای در دست استعمار غرب برای سرکوب نیروهای ضداستعمار بوده است و با همین حربة "نفوذ بلشویسم " بود که نهضت جنگل به خون کشیده شد. به هر روی، اسکرین تأسف میخورد که چرا ابراهیم علم زنده نماند و در مقطع حسّاس سالهای 1320 ـ 1332 ش. "دوستان " بریتانیایی خود را تنها گذارد و بدون کسب اجازه از "وایتهال " به سفری بیبازگشت رفت!
دوران اقتدار مطلقه ابراهیم علم بر شرق ایران تا صعود رضاخان به قدرت تداوم داشت. در این سالها، قشون غیررسمی انگلیس در قاین، که تحت فرمان خانوادة علم به ظاهر تابع دولت مرکزی بود، تقویت شد و گامهایی در جهت تسلیح و مدرنیزه کردن آن برداشته شد:
[شروع نقل قول]قبل از کودتای 1299، قائنات و سیستان دارای قوایی بود که عبارت بودند از دو هنگ پیاده، یک هنگ سواره، یک هنگ جماز و دو باطری توپخانه. افسران این قوا عموماً از افراد محلی بودند و از اوضاع نظامی نیز به طریق مدرن و علمی چندان اطلاعی نداشتند. امیر [شوکتالملک علم] برای ارگانیزه کردن قشون قائنات سفری به تهران کرد و مشغول جمعآوری و انتخاب افسران برجسته و تحصیل کرده برای فرماندهی قوای قائنات شد... در واقع در دوران هرج و مرج قاجاریه... قوای قائنات که به سعی و تدبیر و هزینه شخصی ]؟![ امیر فراهم شده بود، تنها قوای منظم و دیسیپلینه ایران بود... [پایان نقل قول]
با چنین اوضاعی، روشن است که اگر شرایط بینالمللی اجازه میداد و استعمار بریتانیا از استقرار دیکتاتوری وابسته به خود در تهران، که در سیمای رضاخان میرپنج تحقیق یافت، نومید میشد، "امیر قاین " یا در رأس قوای خود تهران را به اشغال میآورد و یا خطه شرقی ایران را به همراه بخشی از افغانستان تحت فرمانروایی خود "مستقل " مینمود! به هر روی، تاریخ نقش دیگری بازی کرد و با ظهور رضاخان در صحنه سیاست مرکزی ایران، شوکتالملک علم به دستور دستهای پنهان پشت صحنه در اوائل سال 1300 ش. به تهران رفت و در ملاقات محرمانه با رضاخان اقتدار و نفوذ خود را در اختیار او گذارد.
در دوران دیکتاتوری 20 ساله رضاخان، ابراهیم علم از نزدیکترین محارم او و مورد اعتماد کامل او بود. پیوند "ویژه " علم با استعمار بریتانیا در چنان سطحی بود که وی نه تنها مانند بسیاری متنفذین محلی نابود یا مغضوب نشد، بلکه هماره در مشاغل حسّاس مورد احترام و تکریم پهلوی بود. او در سال 1317 در کابینه محمود جم، در سال 1318 در کابینه احمد متین دفتری، در سال 1319 در کابینه علی منصور و در سال 1320 در کابینه محمدعلی فروغی وزیر پست و تلگراف بود. او فرجام تلخ رضاخان را به چشم دید، هر چند در مورد پسر خلفش، اسدالله علم، چنین نشد و زنده نماند تا عبرت تاریخ را در چهره انقلاب شکوهمند اسلامی ببیند. 3 سال پس از سقوط رضاخان، ابراهیم علم در سن 64 سالگی درگذشت.
*اسدالله علم در صحنه سیاست
با مرگ ابراهیم علم، وارث خاننشین قاین تنها پسر او، امیراسدالله، بود، که آخرین فصل تاریخ پیوندهای شوم این دودمان را با استعمار بیگانه ورق زد و جایگاهی برتر از پیشینیان خود کسب کرد.
سالهای 1320 ـ 1323 در تعیین سرنوشت پسین علم جوان نقش قطعی داشت و در همین دوران بود که او در مکتب جاسوسی و توطئهگری آزمون خود را با موفقیت طی کرد و تجربهها اندوخت. در این سالها اسدالله علم در ارتباط فعال با سرویس اطلاعاتی بریتانیا نقش حساسی در عملیات جاسوسی، بهویژه در تهران و شرق و جنوب ایران، ایفاء نمود و در رأس ]صفحه 237[ شبکهای از عوامل اینتلیجنس سرویس قرار گرفت، که بخشی از آن وظیفه نفوذ به درون حزب توده را به عهده داشتند. شبکه گستردهای که زیر رهبری علم ایفای نقش نمود عدهای از روزنامهنگاران و دانشجویان و فعالین سیاسی جوان را دربرمیگرفت، که بعدها در کودتای 25 ـ 28 مرداد 1332 نقش جدّی ایفاء کردند و پس از کودتا با دریافت مشاغل حسّاس پاداش درخور گرفتند.
با مرگ پدر حضور علم جوان در شرق کشور ضرور احساس شده، بهویژه آنکه این دوران با حضور فعال عوامل شوروی در آذربایجان و کردستان همراه بود و اقدامات متقابل و چه بسا شورشهای مسلحانه محلی ضرورت مییافت. در نتیجه، علم 26 ساله در سال 1324 به فرمانداری کل بلوچستان منصوب شد.
اسدالله علم بسیار زود به وزارت رسید و نخستین بار در سن 29 سالگی در کابینه دوم ساعد (آبان 1327 ـ فروردین 1329) وزیر کشاورزی شد. او در کابینه علی منصور (فروردین ـ تیر 1329) نیز این سمت را حفظ کرد و پس از آن در دولت رزمآرا (تیر ـ اسفند 1329) وزیر کار شد. در همین زمان بود که هنگامی که به اتفاق رزمآرا وارد مسجدشاه میشد، نخستوزیر مقتدر و چهره آیندهدار استعمار غرب، مورد اصابت گلوله استاد خلیل طهماسبی قرار گرفت و معدوم شد. در سالهای 1329 ـ 1332، علم از نزدیکترین یاران محمدرضا پهلوی بود و در ماجرای 25 ـ 28 مرداد 1332 نقش فعالی ایفاء نمود. داستان عملیات مشترک شاپور ریپورتر و علم را قبلاً شرح دادهایم. سالها بعد، در آوریل 1965 مجله آمریکایی نیشن فاش ساخت که اسدالله علم، در کنار برخی بلندپایگان آمریکایی و انگلیسی و ایرانی، به تنهایی مبلغ یک میلیون دلار از محمدرضا پهلوی پاداش نقش خود را در توطئه کودتا دریافت داشته است!
*فرمانروای دربار پهلوی
همانگونه که ارتشبد فردوست بیان داشته، پس از کودتای 28 مرداد 1332 اسدالله علم به عنوان رابط شاه با مقامات عالیرتبه انگلیسی و آمریکایی سهم اساسی در برکناری سپهبد زاهدی از مسند نخستوزیری داشت و این علم بود که به همراه "دوستان " انگلیسی خود، مقامات آمریکایی را از نقش دیکتاتوری نظامی زاهدی نومید ساخت و توجه آنان را به سرمایهگذاری بیشتر بر جایگاه و نقش شاه معطوف کرد؛ هر چند سالها طول کشید تا آمریکا به طور کامل به محمدرضا پهلوی اعتماد کند و این اعتماد کامل و سه سویه تنها در دهه 1340 و در پی همپیوندی و همپشتی لندن ـ واشنگتن در سیاست خاورمیانهای شان رخ نمود.
نقش علم، که از رایزنی و هدایت هشیارانه شاپور ریپورتر برخوردار بود، به عنوان رابط شاه با عالیترین مقامات سیاستساز آمریکا و بریتانیا و عامل وحت بخش این مثلث سلطه بر ایران، تا دم مرگ او دوام داشت. پیوند خاندان علم با امپریالیسم جوان آمریکا به قدمت تاریخ رسوخ این قدرت بیگانه به شئون سیاسی ایران است؛ یعنی زمانی که میسیون آرتور میلسپو به سال 1922 م. وارد تهران شد و شوکتالملک علم زیرکانه سرگرد ملوین هال، افسر اطلاعاتی ارتش آمریکا، را برای خاموش ساختن شورش بلوچها به منطقه برد. در این ماجرا "امیر قائن " و سرگرد هال آمریکایی در نقش "ریشسفید " ظاهر شدند و میانه سران ناراضی بلوچ را با مقامات انگلیسی التیام بخشیدند.
اسدالله، بهعنوان وارث خلف پدر، این نقش "کدخدا منشی " را هماره در طول حیات خود ایفاء کرد و راز قدرت و نفوذ او در این بود. انگلیسی خواندن علم هر چند از یک زاویه صحیح است ولی اگر بدانمعنا تلقی شود که او مهره بیارادة وزارت خارجه با اینتلیجنس سرویس انگلستان بوده، به معنای آن است که گویا در سالهای 1340 ـ 1356 امپریالیسم آمریکا هیچ پایگاهی در دربار و سیاست ایران، به جز تعدادی نظامی و سیاستپیشه و "روشنفکر " بیتجربه وجوان و تهی مغز، در اختیار نداشته است؛ زیرا در همین سالهاست که علم در نقش "فرمانروای ایران " ظاهر شد. این ارزیابی همچنین به دلیل نشناختن ساز و کار پیوندهای محافل و باندهای سیاسی و مجامع اقتصادی ـ مالی دو امپریالیسم آمریکا و انگلیس است. در واقع، از دهه 1960 م. به بعد، چنان همپیوندی و درآمیزی در محافل حاکمه دو قدرت فوق رخ داد و چنان ادغام و اشتراک منافع میان سرمایههای دو کشور پدید شد، که دیگر سخن راندن از تنازع دیپلماسی "ملّی " آمریکا و انگلیس اشتباه است. اگر از این پس تنازع و رقابت دیده میشود، که به کرات چنین است، یا در میان جناحهای سیاسی دو قدرت است و یا در تضاد منافع و تعارض کمپانیها و مجتمعهای جهان وطنی دو کشور. علم زیرکتر از آن بود که "روح زمان " را نشناسد، افول ستارة "امپراتوری بریتانیای کبیر " و شکوفایی امپریالیسم جوان و ثروتمند آمریکا را نبیند و خود را با آن وفق ندهد.
او همانگونه که طی دوران صدارت خود (1341 ـ 1342) در نقش طراح و مجری طرح آمریکایی "انقلاب سفید " کندی و "دمکرات "های آمریکایی ظاهر شد، مدتی بعد دلارهای نفتی دربار پهلوی را به پای چهرة آیندهدرا "حزب جمهوریخواه " آمریکا ریخت و در انتخاب ]صفحه 239[ ریچارد نیکسون، دوست خود، به ریاست جمهوری ایفای نقش نمود. علم در دوران طولانی ریاست جمهوری نیکسون عالیترین پیوندهای شاه را با هیئت حاکمه آمریکا برقرار ساخت و این پیوندها در حدی است که نه پیش و نه پس از آن هرگز دیده نشد. علم همانگونه که با ادوارد هیث و "حزب محافظهکار " او در انگلیس در اوج روابط و صمیمیت بود، از مغازله با هارولد ویلسون و دولت "کارگر "ی او ابائی نداشت. تجربه قرنها زندگی اجداد او در محیط عشایری شرق ایران در خون او عجین شده و علم شیوة بندبازی در جنگل سیاست غرب را، که در عین "تجدد " سخت به آن "بدویت " شبیه است، میدانست. او قدرتهای اقتصادی و مالی غرب را به خوبی میشناخت و مشیر و مشاور محمدرضا پهلوی در مانورها و ریخت و پاشهای بذالانه در این میانه بود و البته سر او نیز بیکلاه نمیماند! بالاتر از همه، روانشناسی آدمی را به خوبی میشناخت و میدانست که راز بقاء و رمز موفقیت در آشفتهبازار سیاست دنیای غرب، که همه چیز تابعی از پول است، راضی نگهداشتن همگان به فرمان "زر " است. لذاست که برجستهترین متنفذین و سیاستمداران و اندیشمندان و نخبگان آمریکا و انگلیس را در لیست رشوهبگیران دربار پهلوی، و در واقع علم، مییابیم. و در نتیجه همین قدرت شیطانی است که دیپلمات معمّر و "بافرهنگی " چون سردنیس رایت را مجیزگوی چاپلوس و مرثیهخوان علم میبینیم و برخی روشنفکران برجسته غرب را، که با قلم خود "اندیشه " و "تعقل " میپراکنند، در مقابل درخشش "زر " بیتاب مییابیم. در نتیجة همین "نبوغ " است که علم طی سالهای 1336 ـ 1339 موفق شد با دسیسهچینی ماهرانه رقیب دیرین و توانای خود، منوچهر اقبال، را از پست صدارت سرنگون کند و سپس او را ذلیل و شکستخورده به پاریس "تبعید " نماید و آنگاه او را در رأس "شرکت ملی نفت " در مقامی مهار شده منکوب سازد و هر آن امثال مستوفیها، رئیس پتروشیمی، را به جانش اندازد و بالاخره او را "دقمرگ " کند.
به هر روی، علم از آغاز دهه 1340 بزرگترین بازیگر دربار پهلوی است. با شروع نخستوزیری علم، به دستور شاه، کمیسیون 3 نفرهای به ریاست علم و با شرکت حسین فردوست و منصور تشکیل شد که وظیفه تعیین نمایندگان مجلس را به عهده داشت. فعالیت این کمیسیون غیررسمی و پنهانی در طول نخستوزیری هویدا ادامه داشت و در واقع در تمام این دوران طولانی این علم بود که نمایندگان مجلس پهلوی را تعیین میکرد. این منصب رسمی علم نبود و تنها جلوهای از اقتدار او به شمار میرفت. در سال 1343، علم به طور رسمی در رأس دانشگاه "پهلوی " (شیراز) قرار گرفت تا جای پای رژیم پهلوی را پس از سرکوب سالهای 1341 ـ 1342 عشایر فارس تحکیم بخشد و در همین زمان بود که با طراحی او نمایش سفر ]صفحه 240[ شاه بلژیک و محمدرضا پهلوی به میان "عشایر " جنوب به اجرا درآمد و "امنیت " فارس به رخ رسانههای غرب کشیده شد. درسال 1344، علم به عنوان "وزیر دربار شاهنشاهی " در رأس دربار پهلوی قرار گرفت و تا زمان مرگ و حتی پس از مرگ در این جایگاه بیرقیب بود. ولی همگان میدانستند که علم، علم است و اقتدار و نفوذ او ربطی به پست و مقام ندارد. این اقتدار حتی در شیوهنامه نگاری اداری علم نیز محسوس بود و او هماره مقامات بلندپایه رژیم پهلوی را، برخلاف تواضع و ادب معمول نگارش، متقرعنانه و از بالا نهیب میداد. به نمونهای از این سبک عجیب نگارش، توجه کنیم:
[شروع نقل قول]22/1/2536
دکتر منوچهر اقبال نیابت ریاست بنیاد فرهنگی ملکه پهلوی
جناب آقای امیر اسدالله علم وزیر دربار شاهنشاهی
به استحضار عالی میرساند:
طبق اساسنامه... و به فرمان مطاع همایونی جنابعالی به عضویت هیئت امناء بنیاد فرهنگی ملکه پهلوی منصوب شدهاید...[پایان نقل قول]
طی این سالها، علم علاوه بر مناصب وزارت و صدارت که گفته شد، دهها پست و مقام داشت، که اگر ردیف شود سیاههای طویل خواهد شد. برای نمونه، به ذکر گوشهای از این سیاهه میپردازیم: سرپرست املاک و مستغلات پهلوی، آجودان مخصوص شاه، نماینده منتخب شاه در هیئت مدیره بنیاد پهلوی، دبیرکل حزب مردم، ریاست دانشگاه پهلوی، عضو شورایعالی تقسیم املاک سلطنتی، عضو هیئت مدیره بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ریاست هیئت امنای دانشگاه مشهد، عضو هیئت مدیره سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی، عضو هیئت امناء بنیاد فرهنگی ملکه پهلوی، مدیرعامل کمیته ملی پیکار جهانی با بیسوادی و...!
طی این دوران طولانی که کارنامه سیاسی علم را در برمیگیرد، او به تشکیل باندی گسترده و متنفذ از عوامل خود دست زد که در همه مقامات حساس دیوانسالاری ایران رسوخ داشتند. و علم نیز از پرداخت "پاداش " به آنان در ازای "خدمات "شان ابائی نداشت و این "پاداش " البته از جیب دولت بود! یک قلم بسیار کوچک از این "پاداش "ها اعطای اتومبیلهای سهمیه دولت به سرلشکر فرزانه، مصطفی الموتی (سردبیر سابق روزنامه داد)، دکتر مهدی ملکزاده و اسدالله سپهری است که در سند مورخ 3/5/1336 ساواک مضبوط است. در این شبکة علم، "روشنفکران " و نویسندگان و روزنامهنگاران جایگاهی خاص داشتند که در سالهای 1340 توسط جهانبانوئی، مدیر مجله فردوسی، فرهاد نیکوخواه و تعدادی دیگر به زیر چتر حمایت علم وارد میشدند.
*علم و فراماسونری
[شروع نقل قول]... در ساعت 30/18 مورخه 28/1/48 در دفتر تحقیق اسماعیل رائین ]،[ نویسنده کتابةای فراماسونری، آقایان دژکام مشاور وزارت دارایی، ابراهیم هاشمی کاندید حزب مردم ]حزب علم[ در انتخابات گذشته مجلس شورای ملی و عضو وزارت آموزش و پرورش، ریاحی خبرنگار اقتصادی روزنامه کیهان و دو نفر دیگر حضور داشتند. ابتدا رائین به مهندس شریف امامی و آقای هویدا حمله کرد و گفت ]:[ من در بازجویی که در سازمان امنیت از من کردند گفتم افراد پیر و نترس که تکلیفشان معلوم است ولی چرا افراد جوان مانند دکتر مفیدی استاد دانشگاه و مهندس ناصر بهبودی اخیراً عضو ]فراماسونری[ شدهاند ].[ و اضافه نمود ]:[ آقای هویدا از آن میترسد که من جلد چهارم را منتشر سازم که در آن صورتجلسه پلیس فدرال را دربارة کار قاچاق او چاپ کند. سپس اظهار داشت ]:[ اعلیحضرت جلد چهارم را ملاحظه فرمودهاند که مبادا این کتاب را چاپ کنم زیرا با چاپ آن آبروی رجال کاملاً خواهد ریخت. این کتاب با عکسهای مربوطه کاملاً آمادة چاپ بود ولی چاپ نشد و تحویل آقای علم گردید و [رائین] فقط مسودهای از آن دارد...
توضیح منبع: آقای رائین رابطه خوبی با آقای علم وزیر دربار شاهنشاهی دارد.
(سند ساواک ـ 31/1/1348) [پایان نقل قول]
یکی از ترفندهای عجیب، پرسروصدا و پیچیده علم، که فقط با شناخت این اعجوبة مکر و خدعه و دسیسه و نقش پنهان شاپورجی در پشت او قابل درک است، انتشار کتاب فراموشخانه و فراماسونری در ایران (3 جلد) اثر اسماعیل رائین است که تاکنون نیز مهمترین مأخذ منتشر شده در زمینة شناخت فراماسونری ایران میباشد.
این فرضیه که رائین با ترفند و زرنگی اجازه نشر کتاب را به دست آورد و رژیم را در مقابل کار انجام شده قرارداد، قطعاً مردود است. در کتاب رائین اسنادی، مانند بولتن درونی سفارت آمریکا در تهران، مندرج است که نه تنها دسترسی به آن برای همه کس، هر قدر زیرک و سختکوش، میسر نبوده، بلکه داشتن این اسناد، چه رسد به نشر آن، در آن زمانه میتوانست به بهای جان یک فرد عادی تمام شود. بهعلاوه، اسناد موجود نشان میدهد که مجلدات اوّل و دوّم فراموشخانه و فراماسونری در ایران در تاریخ 2/11/1347 با اجازه مهرداد پهلبد، وزیر فرهنگ و هنر که خود فراماسون بود، اجازه نشر یافت و پیش از انتشار مراتب به اطلاع جعفر شریف امامی، استاد اعظم فراماسونری، رسید. با انتشار 2 جلد فوق مخالفتی نشد ولی در تاریخ 24/11/1347، امیرعباس هویدا، نخستوزیر، طی نامهای به ساواک خواستار جلوگیری از انتشار جلد سوّم شد. معهذا، جلد سوّم بهطور غیررسمی و در تیراژ پایین توزیع گردید و ساواک ممانعت جدّی در راه پخش آن به عمل نیاورد. گویی دستهایی قویتر از فراماسونری در کار بود تا این توپ شلیک شود و ماسونها را مرعوب اقتدار و صلابت خود سازد! بهراستی نیز چنین بود.
چرا امیر اسدالله علم به این کار عجیب دست زد؟! در پاسخ به این سؤال چند دلیل میتوان ارائه داد:
1 ـ با توسعه فراماسونری در میان رجال و دولتمردان، این شبکه به کانون خدعه و دسیسه و توطئه بدل شده و در میان بسیاری از ماسونهای جاهطلب و سودجو و مقامپرست این باور پدید شده بود که این وابستگی آنان فراتر از هر قدرتی است. اسناد ساواک از اوجگیری باندبازیهای پنهان و دسیسهگری در میان دولتمردان پهلوی در آن زمان خبر میدهد و هرکس میکوشید تا با ایجاد رابطه با کانونهای قدرت در آمریکا و انگلیس خود را در هرم دیوانسالاری بالا بکشد. لذا، این خطر وجود داشت که برخی اعضای فراماسونری در اقدامات خود حد و مرز نشناسند و عمقگیری این پدیده قدرقدرتی مثلث شاپور جی ـ شاه ـ علم را تضعیف کند. لذا ضرورت داشت که بر این باور ماسونها ضربهای سنگین فرود آید و اقتدار شاه و وزیر دربار مقتدر او به نمایش گذارده شود.
2ـ براساس تئوری شاپورجی ـ علم، که توس محفلی از "روشنفکران " و روزنامهنگاران دارای پیشینة فکری چپ نیز حمایت میشد، رژیم پهلوی در مرحله جدید آن (پس از "انقلاب سفید ") یک رژیم نو و تجدید سازمان یافته بود. این "روشنفکران " در تبلیغات خود شاه را "منجی ایران " و "سرکوبگر فئودالیسم " و "ارتجاع سیاه "! معرفی میکردند، تاریخ سالهای 1320 ـ 1332 و حتی سالهای 1332 ـ 1342 را و دولتمردان آن دوره را به سُخره میگرفتند، دعاوی گزاف علیه "ریشهکن ساختن استعمار انگلیس " توسط شاه مطرح میساختند و در واقع خود در قبال نسل کهن رجال و دولتمردان داعیههای بلندپروازانه در سر ]صفحه 243[ میپرورانیدند. این "روشنفکران " و سیاستپیشهگان نوپا تنها راه ارتقاء خود را در هرم دیوانسالاری کشور و رسیدن به مقامات عالی در تضعیف "کاست " حکومتگر فعلی میدیدند و انتظار داشتند که شاه "اندیشمند " و "روشنبین " راه را برای چنین جابهجایی بهتدریج فراهم سازد. براساس چنین دیدگاهی، انتشار کتاب فراموشخانه و فراماسونری در ایران میتوانست یک چهرة "روشنفکرپسند " از رژیم محمدرضا پهلوی ارائه دهد، مفاسد گذشته و موجود را به گردن فراماسونها اندازد و بدینسان زمینه را برای آغاز یک جابهجایی "نخبگان " حاکم و تصفیه دیوانسالاری از نسل کهن دسیسهباز و متحجر فراهم سازد. طبیعی بود که این "بازسازی " با امیال شخصی علم منطبق بود و به حذف کلیه رقبای سنّتی او میانجامید و وی را در میان نسل نوین "نخبگان " و "روشنفکران " بیرقیب میساخت. طبیعی بود که دولتمردان آمریکایی نیز از صعود این تیپ نوین "نخبگان " و دولتمردان، که عموماً "یانکوفیل " و پیرو "شیوه زندگی آمریکایی " بودند، استقبال میکردند.
3 ـ همزمانی انتشار کتاب رائین با انتخابات ریاستجمهوری آمریکا جالب توجه است. در این زمان در میان دولتمردان پهلوی تحرک شدیدی پدید شده و برخی از آنان داعیه صدارت در سر میپروراندند و این تصور وجود داشت که با تغییر دولت در آمریکا بهطور قطع دولت هویدا نیز سقوط خواهد کرد و چهرهای متناسب با سردمداران جدید "کاخ سفید " در رأس کابینه قرار خواهد گرفت. انتشار کتاب رائین میتوانست این تحرکات را تحتالشعاع قرار دهد و به انی مدعیان صدارت قدرت مطلقه و فائقه شاه را نشان دهد.
4 ـ و بالاخره، باید افزود که اصولاً ترویج شهرت اقتدار مطلقه و قَدَرقُدرتی انگلیس در ایران،خود یکی از شگردهای روانی استعمار بریتانیا در ایران بود. تحلیل این بوده که با ترویج چنین روانشناسی و فرهنگ، سلطه استعمار غرب تسهیل خواهد شد و نسل جویای نام و نان به سادگی "راه " را از "چاه " خواهد یافت. و در ضمیر او حک خواهد شد که مطمئنترین مسیر "ترقی " در پیوند با استعمار امپریالیستی است و تجربه تاریخ نشان داده که هرکس سر در آخور قدرتی دیگر فرو برده (از آلمان فاشیست تا شوروی کمونیست) به جایی نرسیده است! این فرضیه به جدّ مطرح است که آیا این از انگیزههای انتشار کتاب رائین ترویج این باور ریشهدار نبوده است؟!
اسناد موجود نشان میدهد که نه تنها خود انگلیسیها در توسعه این شهرت بریتانیا و تبدیل آن به یک "باور نهادی شده " در فرهنگ ایرانی ذینفع بودهاند، بلکه اسدالله علم نیز از شهرت "انگلیسی بودن " خود ابائی نداشته، بلکه خشنود نیز بوده است. اسناد هم چنین نشان ]صفحه 244[ میدهد که وابستگان علم در پخش این شهرت او نقش داشتهاند. گویی علم که از روانشناسی سنّتی سیاست پیشهگان ایران شناخت دقیق و محیلانهای داشته، این شهرت را عامل مهمی در ارعاب رقباء و تحکیم سیطره خود میدانسته است. به سند زیر دربارة اظهارات عبدالرحمن فرامرزی و مضمون تبلیغی آن توجه شود:
[شروع نقل قول]عبدالرحمن فرامرزی، مدیر روزنامه کیهان، میگفت: مقامات انگلیسی فعلاً در ایران از آقای علم و تشکیلات ایشان [حزب مردم] حمایت میکنند و برای جلبنظر و همکاری بیشتر مردم مخصوصاً عدّهای از نزدیکان آقای علم را تقویت کرده و به مقامات حسّاس رسانیدهاند، تا افرادی که خواهان جاه و مقام هستند خود را به علم نزدیک سازند. فرامرزی گفت: سناتور شدن دکتر خانلری موضوع سادهآی نیست زیرا دکتر خانلری در خواب نیز حتی معاونت وزارتخانهای را برای خود امکانپذیر نمیدانست و این موضوع در روحیه استادان دانشگاه و جلب توجه آنان به سوی آقای علم بسیار مؤثر بوده است و همچنین منتصر، شهردار سابق، با وجود آن همه کثافتکاری و رسوایی چون از حمایت علم برخوردار بود نتوانستند علیه او اقدامی کنند و شغل حسّاس دیگری به او واگذار شده. و از طرفی ایجاد پست سرپرستی کل دانشجویان در اروپا برای تفضلی از جمله مسائلی است که باید مورد توجه قرار گیرد و تخمی است که جاسوسان خارجی آقای علم برای تقویت او پاشیدهاند. فرامرزی گفت: علم چه از طرف خانم خود، که اجدادش خدمات ذیقیمتی به انگلیسیها کرده و شرح حال این خانواده در کتاب سایکس نوشته شده و چه از طرف پدرش شخص مورد اعتمادی است و به طور قطع آینده کشور به دست علم خواهد بود و نامبرده بزرگترین عامل اجرای نقشه سیاسی انگلیسیها در ایران خواهد بود. (گزارش به ساواک ـ 8/4/1336) [پایان نقل قول]
به هر روی، سه جلد کتاب رائین منتشر شد ولی علم اجازه زیادهروی به رائین نداد و جلد چهارم اثر او هیچگاه انتشار نیافت. باید افزود که در 3 جلد منتشر شده نیز مهمترین فصول تاریخ فراماسونری ایران سانسور شد. از جمله این موارد حذف نام چهرههای مورد نظر علم از لیست فراماسونری و حذف کامل داستان "لژ پهلوی " و نقش محمدرضا شاه به عنوان بزرگ فراماسون ایران بود.
سند زیر جایگاه "لژ پهلوی " در تاریخ فراماسونری ایران و چگونگی فراماسون شدن محمدرضا پهلوی را نشان میدهد. در گزارش مورخ 10/6/1352 ساواک چنین آمده است:
[شروع نقل قول]روز 5/6/52 آقای [احمد] براتلو، که یکی از استادان قدیمی ماسونی میباشد، در هتل ونک طی مذاکرات دوستانهای اظهار داشت: زمانی که جلسات فراماسونی در منزل ملکه توران به وسیله ذبیحالله ملکپور تشکیل میشد، شرایط ورود بسیار مشکل بود و هر شخصی را امکان ورود به فراماسونری دست نمیداد. وی اضافه کرد: شبی که آقای پهلبد، وزیر فرهنگ و هنر، وارد جرگه ماسونی شد، وقتی من او را برهنه کردم و کسوت مخصوص به او پوشاندم در شگفتی خاصی فرو رفت. مرحوم حسنعلی منصور، نخستوزیر سابق، را آقای هویدا، وزیر دارایی آن موقع، پیشنهاد کرد و من شخصاً با عضویت حسنعلی منصور مخالفت کردم و آقای گلشائیان از این بابت بینهایت از من ناراحت شد. ولی من ایشان را متقاعد کردم که منصور شایستگی پذیرش [به] دستگاه ماسونی را ندارد. علی جواهر کلام، که در آن موقع از گردانندگان اصلی تشکیلات ماسونی بود، شخص اوّل مملکت را تا پشت درب لژ هدایت کرد، ولی به عرض رسانید که دربارة شخص اعلیحضرت استثنائاً تشریفات را انجام نمیدهیم، ولی پیشبند افتخار به شما میپوشانیم، زیرا ناچاراً لازم است تا حدی قسمتی از اصول رعایت گردد، در غیر اینصورت امکان ورود به لژ نیست. اما در حال حاضر، دکتر احمدعلی آبادی [دبیر "لژ بزرگ ایران "] روی سهلانگاری و بیدقتی بزرگترین لطمات را به جامعه فراماسونی در ایران وارد میسازد و در پذیرفتن اشخاص بیدقت و بیتوجه میباشد. وی افزود: چون علیآبادی مورد توجه آقای مهندس شریف امامی، استاد اعظم، میباشد هیچ کاری نمیتوان کرد.[پایان نقل قول]
اسناد موجود همچنین جایگاه محمدرضا پهلوی را، به عنوان رهبر عالی فراماسونری ایران که حتی انتصاب شریف امامی در رأس تشکیلات ماسونی به دستور او بوده. نشان میدهد:
[شروع نقل قول]... در شرفیابی که آقای دکتر سعید مالک به حضور شاهنشاه آریامهر حاصل نموده به منظور ریاست یکی از آقایان دکتر منوچهر اقبال، دکتر سیدحسن امامی ـ امام جمعه تهران، و مهندس شریف امامی، رئیس مجلس سنا، پیشنهاداً به شرفعرض رسانیده و به علت کهولت و عدم قوة شنوایی آقای دکتر سعید مالک، شاهنشاه آریامهر آقای مهندس شریف امامی را جهت سرپرستی لژ بزرگ ایران انتخاب فرمودهاند و گفته شده است پس از تشکیل لژ بزرگ ایران کماکان ارتباط این لژ با لژ گرنداوریان فرانسه برقرار خواهد بود.
آقای سعید مالک همه ماهه به حضور شاهنشاه آریامهر شرفیاب و کلیه اخبار مربوط به ماسونهای ایران را به شرفعرض میرساند و همچنین کلیه فعل و انفعالات و اسامی مسئولین لژها و پذیرش اعضای جدید را مستقیماً به شرفعرض همایونی میرساند.
متن سوگندنامه ماسونها به شرح زیر میباشد: "من به کتاب آسمانی سوگند یاد میکنم که به مقام سلطنت خیانت ننموده نسبت به وطن وفادار باشم و قوانین مملکتی را موبهمو اجرا کنم و هیچوقت دروغ نگویم و با شرف و صمیمی باشم و در مورد برادران وفادار بوده و باشم. " متن سوگندنامه توسط رئیس قرائت و اعضاء آن را تمرین و تکرار مینمایند. جلسات متشکله لژی که آقای هویدا، نخستوزیر، عضویت آن را دارا میباشد، در منزل مشارالیه و یا منزل آقای جواد منصور تشکیل میگردد. (سند ساواک ـ 18/7/1347) [پایان نقل قول]
و در سند دیگر ساواک، مورخ 17/7/1351، چنین میخوانیم:
[شروع نقل قول]...برای احداث ساختمان فراماسونری در اطراف شهریار تهران، مبلغ 9 میلیون تومان هزینه برآورد شده که از آن مبلغ، 4 میلیون تومان اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر اعطا و 2 میلیون تومان آقای امیرعباس هویدا، نخستوزیر، دادهاند و 500 هزار تومان نیز مرحوم جمشید یگانگی پرداخت نموده بودند. هنگامی که آقای شریف امامی موضوع را به عرض شاهنشاه میرساند، میفرمایند: همه اعضاء پولدارند و بایستی کمک کنند. لذا، کمیسیونی با شرکت آقایان علی مرندی و مصطفی تجدد و کاظم کورس و ]عباسقلی[ گلشائیان و چند نفر دیگر جهت جمعآوری بقیه پول تشکیل یافته است.[پایان نقل قول]
*سوگنامة علم!
امیر اسدالله علم، مرد قدرتمند دربار پهلوی و اعجوبة دسیسه در تاریخ معاصر ایران، در 25 فروردین 1357 درگذشت. رادیو بی.بی. سی (لندن) در بخش فارسی خود به سوگ علم نشست:
[شروع نقل قول]... روزنامه تایمز در شماره امروز [دوشنبه] خود به مناسبت درگذشت اسدالله علم، نخستوزیر اسبق و وزیر دربار سابق ایران، مطالبی چاپ کرده است. ما از سِردنیس رایت، سفیر سابق بریتانیا که از دوستان صمیمی وی بوده است، خواستیم تا نظر خود را درباره وی بگوید. سِردنیس رایت از طریق تلفن نظر شخصی خود را درباره اسدالله علم چنین بیان داشت:
من برای اولین بار در حدود 25 سال پیش اسدالله علم را ملاقات کردم و او نزدیکترین دوست ایرانی من شد. امروز من و همسرم هر دو در سوگ خانواده وی شریک هستیم. علم مانند پدرش شوکتالملک دوست واقعی انگلیس بود و این به خاطر خودخواهیهای شخصی نبود بلکه به دلیلی بود که او در آخرین نامهاش، که چند ماه پیش از بستر بیماری برایم نوشت، ذکر کرد و من آن را نقل میکنم: برای حفظ استقلال و تمامیت ارضیمان هیچ راه دیگری جز حفظ روابط محکم و دوستانه با متحدانمان نداریم ]![. در قسمتی از نامه دیگری که در سپتامبر گذشته، علم از محل استراحتگاهش در فرانسه فرستاد، نوشته بود: متأسفانه هیچکس باور نمیکند که ما با یکدیگر ملاقات میکنیم زیرا دوست هستیم و یکدیگر را دوست داریم و دیدار، صحبت کردن، راهپیمایی و اسبسواری با یکدیگر را دوست داریم]![ من این قسمت از نامه را نقل میکنم زیرا دوستی او با انگلستان گاه مورد انتقاد قرار گرفته است و سوءتفاهم به وجود آورده. من میدانم که او ما انگلیسیها را به خاطر آنچه که هستیم دوست میداشت و عقیده داشت که دوستی انگلیس برای ایران نافع است. در تمام سالهایی که من او را میشناختم وی هرگز برای یک کار شخصی از من تقاضایی نکرد. او به بزرگداشت و گرفتن نشان توجهی نداشت. در ماه نوامبر سال گذشته از طرف ملکه الیزابت به گرفتن نشان درجه عالی از انگلیس مفتخر گردید، و او که انتظار گرفتن چنین نشانی را نداشت بسیار خشنود شد و این زمانی بود که او دیگر شغل رسمی نداشت. از نقطهنظر انگلیس دادن این نشان بزرگداشت رسمی بود که از یک شخصیت ایرانی به عمل میآمد؛ شخصیتی که همیشه چه در روزهایی که مناسبات دو کشور حسنه بود و چه [به علت پارازیت نامفهوم بوده] به ارزش دوستی انگلستان برای ایران اعتقاد داشت و به طور مداوم آنچه را که در نیرو داشت انجام میداد تا راه مناسبات مزبور را هموار سازد. من مطمئن هستم که سفیر کبیر انگلستان در تهران نیز در تجلیل ایرانی وطنپرستی [؟!] که دوست صمیمی ما بود با من همصداست. فکر میکنم دلیل علاقه من به اسدالله علم معتمد بودن او، مردمداری و تواضع او بود. وفاداری او به شاه تا آن حد بود که سالهای سال وی فرصت کمی برای زندگی خود و خانوادهاش داشت. در هنگام فراغت کمتر از امور اداری سخن به میان میآورد. هنگامی که من به گذشته مینگرم، اسبسواریهای روز جمعه را با او، هنگامی که نخستوزیر و سپس هنگامی که وزیر دربار بود، در میان بهترین خاطرات سالهای مأموریتم میبینم. وی نیز از این لحظات لذت میبرد. ایران شخصی وطنپرست ]؟![ و انگلستان دوست صمیمی خود را از دست داده است. [پایان نقل قول]
سِردنیس رایت هم چنین در روزنامه تایمز به بهانه پاسخ به آگهی ترحیم مندرج در این روزنامه برای علم، چنین نوشت:
آگهی تسلیت شما در روز 17 آوریل درباره آقای اسدالله علم (او هرگز به نام "دکتر امیر علم " شناخته نشده و در آکسفورد و یا هیچ جای دیگر غیر از ایران هم درس نخوانده بود) این حقیقت مهم را ناگفته میگذارد ک او قدیمیترین و مورد اعتمادترین دوست شاه بود. هیچ ایرانی دیگری به اندازه او به شاه نزدیک نبود. سالهای متوالی چه ضمن خدمت و چه خارج از آن، اسدالله علم با نفوذترین چهره در پشت تاج و تخت ایران بود. هنگامی که در سال 1971 مقدمات ترتیب جشنهای 2500 ساله ایران در حال خراب شدن و بینتیجه ماندن بود، علم برای کمک فراخوانده شد. هر زمان که رویارویی سالانه با کنسرسیوم نفت با اشکال جدی مواجه میشد، شاه به علم دستور میداد که از طریق سفرای انگلستان و آمریکا میانجیگری کند. من موقعیتهای بسیار دیگری را به خاطر میآورم که در لحظات بحرانی روابط ایران و انگلیس، علم به من تلفن میکرد تا از من وقت ملاقات بخواهد و یا مرا برای سواری دعوت کند و ضمن آن نظرات شاه را دربارة موضوعات مختلف به اطلاع من و دولتم برساند (علم همیشه خودش تلفن میکرد نه سکرترش). من میدانستم که هر چه در جواب بگویم او وفادارانه به شاه گزارش خواهد کرد. من مانند سفرای قبل و بعد از خودم در سفارت بریتانیا، به خاطر نقشی که علم اغلب در دورانهای بحرانی برای هموار کردن راه بهبود روابط ایران و انگلستان بازی میکرد، از او عمیقاً سپاسگزار هستم. اعطای مدال افتخار به او توسط علیا حضرت ملکه در نوامبر گذشته برای ادای احترام نسبت به مردی بود که در روزهای خوب و بد به ارزش دوستی بریتانیا معتقد بود...
آقای علم در روزهای بحرانی ژوئن 1963 [خرداد 1342] نخستوزیر ایران بود؛ زمانی که شورشهای شدید در مخالفت با برنامههای اصلاحی شاه در تهران به راه افتاده بود. طرز برخورد محکم علم به این وضعیت، نه تنها برنامههای اصلاحی را نجات داد بلکه نقطه عطفی در تاریخ ایران به وجود آورد. وی بزرگ خاندان علم در بیرجند بود که از قرن هیجدهم تا زمان ]صفحه 248[ رضا شاه عملاً حکام مستقل سیستان در شرق ایران بودند... تا عاقبت تسلیم بیماری شد که باعث مرگش گردید. تنها شاه نبود که یک دوست واقعی و وفادار را از دست داد. [پایان نقل قول]
*پایان سخن
بدینسان آخین فصل تاریخ 250 ساله دودمان علم به پایان رسید و دیری نپایید که دست سرنوشت با توفان پرصلابت انقلاب اسلامی طومار سلطه استعمار را بر ایران درهم پیچید و به دورانی تلخ در حیات این ملت، که سرنوشت مردمی نجیب و سختکوش و پرشکیب بازیچه دسیسههای دودمانهای دستپروردة سلطهگران بیگانه بود، پایان داد.
این بحث را با مقایسه دو سند بیوگرافیک ساواک، که در دو مقطع تاریخی تنظیم شده، به پایان می بریم. سند اول، مورخ خرداد 1339، اسدالله علم را چنین توصیف میکند:
[شروع نقل قول]... اوقات بیکاری را به عیاشی میگذراند و به زن خیلی علاقمند است و غالب شبها مجالس عیش و نوش با زنها دارد. نقطه حساس و ضعف او زن است. ابداً حسن شهرت ندارد و مردم از طبقات مختلف به او خوشبین نیستند و حتی در بین مردم به جاسوسی انگلیسیها مشهور است. در فامیل خود نفوذ دارد. امتیازاتی ندارد. سواد و معلومات کافی ندارد و تمایل سیاسی شدید به انگلیسیها دارد و به این مورد در بین مردم مشهور است و اصولاً خانوادة او مشهور به نوکری انگلیسیها است.[پایان نقل قول]
سند دوّم، در اوج اقتدار علم، که نعمتالله نصیری ـ عامل او ـ بر رأس ساواک است، تنظیم شده و سراپا تمجید و ستایش از اوست! به گوشهای از آن توجه کنیم:
[شروع نقل قول]... سپس برای تحصیل به دانشکده کشاورزی تهران وارد شد و چون به امور کشاورزی بهخصوص اقتصاد روستایی علاقه فراوان داشت در همین دانشکده به اخذ درجه مهندسی نائل شد و سپس مطالعات خود را در همین زمینه در اروپا و آمریکا تعقیب نمود ]؟![... اسدالله علم که از خدمتگزاران و دوستان صمیمی اعلیحضرت شاهنشاه است... به علت احترام فراوانی که مردم آن استان نسبت به خانواده علم داشته و دارند... خدمات او مورد توجه و عنایت خاص شاهنشاه قرار گرفت... و از آن به بعد به علت لیاقت و کفایتی که از خود نشان داد و توانایی خاصی که در رفع و حل مشکلات سیاسی و اجتماعی ابراز نمود.. چنانکه مطالعات اساسی برای بهبود وضع کشاورزان و ایجاد یک رابطه عادلانه میان کشاورز و مالک در کشاورزی در زمان وزارت ایشان مورد توجه و اقدام قرار گرفت و در زمان وزارت کار طرحهای اساسی جهت خانههای مسکونی برای کارگران و تقویت اساسی طرحهای اصلاحی قانون کار با هدایت ایشان تهیه و تنظیم گردید... آقای اسدالله علم به ورزش و مطالعه علاقه فراوان دارند [؟!] و طی مسافرتهای متعدد که به کشورهای اروپایی و آمریکا نمودهاند دارای مطالعات مفید و ارزندهای در مسائل سیاسی و اجتماعی میباشند. آقای علم در ایران به عنوان یک سیاستمدار صادق و جوان معرفی شده و به علت حسن خلق و ادب و نزاکت و دوراندیشی مورد احترام دستجات مختلف سیاسی میباشند. [؟!]