تعداد بازدید : 4538702
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
پیامدها و درسهای پس از کودتای 28 مرداد و شکست نهضت ملی - انتقادات و ستایشها نسبت به مصدق
مردم: سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن
شاه: من نیز پیام شما ملت ایران را شنیدم
امام خمینی: من دولت تعیین میکنم، من تو دهن این دولت میزنم. من دولت تعیین میکنم، من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین میکنم
*گوینده: روز 28 مرداد اگرچه با سرنگونی دولت دکتر مصدق به پایان رسید،اما پیامدهای دور و درازی داشت و چنانکه مهندس بازرگان میگوید مقدمات آن هم مسبوق به سوابق طولانی بود.
*بازرگان: "قضیه 28 مرداد یک پدیده خلقالساعه که در 28 مرداد رخ بدهد نبود، از همان زمان ملی شدن نفت شروع شد، و جریانهای مختلفی در خارج مملکت و در داخل مملکت بود که نقاط برجستهاش همان 9 11فند بود و 25 مرداد و بعد هم 28 مرداد و قبل از اینها هم سیتیر هم در این وسط و از یک طرف انگلیسیها، جناح خارج را با همکاری آمریکاییها درست میکردند و در داخل، استفاده از حزب توده نفتی و محیط نامطلوبی که فراهم آورده بود و کارشکنیهایی که میکرد و انحرافهایی که به وجود میآورد و جراتی که به درباریها و هیئت حاکمه میداد، این باعث شد که آن جریانها پیش بیاید و رفته رفته، از یک طرف یک کفهی ترازو به طرف مخالفین سنگین میشد و از این طرف هم به کارشکنیها و زمینهسازیهای حزب توده و نقشهها و همکاریهای ایادی درباره و ارتش بالا میرفت به این ترتیب آخرین مرحله مقاومت، 25 مرداد بود که بعد چون قضیه تدارکات ریشهدار بود در 28 مرداد به آن ترتیب کار خاتمه یافت. "
*گوینده: خاتمهی کار مصدق آغازی بود برای جستجوی علل این واقعه و ستایش و انتقاد از کارنامهی او فریدون کشاورز عدم توجه به تشکیلات حزبی را جزو اشتباهات مصدق میداند.
*کشاورز: دکتر مصدق البته کار بسیار مهمی کرد ولی اشتباه هم کرد، یکی از اشتباهات دکتر مصدق این بود که او حزب تشکیل نداد در ابتدای سال 1941 که یک مختصر آزادی در ایران برقرار شد حق این بود که مصدق به عنوان یک رجل ملی سیاسی حزب تشکیل بدهد. من یقین دارم که عده زیادی از کسانی که به حزب توده رفتند مطمئنا وارد جریان مصدق و حزب مصدق میشدند. از جمله خود من، یقینا اگر حزب تشکیل میداد دکتر مصدق میرفتم تو حزب او برای اینکه من دکتر مصدق را از زمان رضا شاه میشناختم، متاسفانه حزب تشکیل نداد و دور خودش افراد صالح و وطن پرست و تحصیلکرده را جمع نکرد. یکی دیگر از اشتباهاتش این بود که پشت قرآن قسم خورد و امضا کرد که من با سلطنت مخالفت ندارم و این باعث شد که سلطنت هر کاری با او کرد، او مجبور شد که صدایش در نیاید. "*(1)
*گوینده: گرچه اسما سازمانی به نام جبههی ملی پشت سر مصدق بود ولی به گفتهی دکتر کریم سنجابی این جبهه، انسجامی نداشت.
*سنجابی: "سازمان جبههی ملی در دورهی مرحوم مصدق یا عدهای افراد غیر متجانس بود، یا احزاب پراکنده، جبههی ملی وسیله کافی پیدا نکرد، متاسفانه نتوانست یک نهضت بزرگ را پشت سر خودش ایجاد بکند. "
*گوینده: از سوی دیگر به نظر آیتا... خمینی اشتباه دکتر مصدق این بود که کار شاه را یکسره نکرد.
*امام خمینی: "آنکه تاسف دارد این است که اگر در آن وقت که متفقین آمدند و رضا شاه رفت، یک صدا بلند شده بود که ما پسرش را نمیخواهیم، یک نفر که مثلا از رجال، یک نفر از علم، یک جمعی از مردم که نمیخواهیم این سلسله را اینها چه کردند با ما، پدرش چه کرد که این پسرش چه، این یکی از غفلتهایی بود در تاریخ ایران که مسیر تاریخ را اگر این غفلت نشده بود گردانده بود.
قوامالسلطنه میتوانست این کار را بکند لاکن با عفلتها، با ضعف نفسها نکرد. از او بالاتر دکتر مصدق بود، قدرت، دست دکتر مصدق آمد، لکن اشتباهات هم داشت. برای مملکت میخواست خدمت بکند لکن اشتباهات هم داشت. یکی از اشتباهات این بود که وقتی که قدرت دستش آمد این را [شاه را] خفهاش نکرد [تا] تمام کند قضیه را .این کاری برای او نداشت، هیچ کاری و او شاه ضعیف بود و زیر چنگال او بو ، لکن غفلت کرد، مجلس را ایشان منحل کرد و یکی یکی وکلا را وارد کرد که استفعا بدهند، وقتی استعفا دادند یک طریق قانونی برای شاه پیدا شد تا اینکه بعد از اینکه بعد از مجلس نیست تعیین نخست وزیر با شاه است این اشتباهی بود که از دکتر مصدق واقع شد و دنبال او این مرد را دوباره بر گرداندند به ایران. به قول بعضی که محمد رضا شاه رفت، رضا شاه آمد یعنی یک نفر قلدر آمد. " *(2)
*گوینده: اما مهندس بازرگان می گوید که با توجه به شرایط آن زمان مصدق درست عمل کرد.
*بازرگان: اگر خودمان را در در این ظرف زمان و مکان بگذاریم و جریان ها را عمیقا نگاه بکنیم، نه نمی شود گفت اشتباه داشت، یا اگر هم داشت، اشتباهی بود که هر بشری و هر آدمی انجام می دهد. و البته اگر ما بگوییم که می بایستی درآنجا به طور کلی از هر جهت و برای ابد پیروز شده باشیم، نه، شکست خوردیم،اما اگر بدونیم که در طبیعت، و دنیا، یک چیزی به طور ایده آل صورت نمی گیرد، و باید کار بشود و تجربه اندونزی بشود و ادامه داشته باشد، شکست کامل نبود، بلکه از جهات عدیده ای پیروزی بود و تجربیاتی برای آینده به دست آورد که در واقع همین انقلاب موسوم به اسلامی ایران، در واقع دنباله و میوهی آن تجربیات و آن حرکات آن دفعه بود.
*گوینده: در هر حال واقعیت آن بود که شاه بر مخالفان پیروز شده بود و 28 مرداد را منشاء مشروعیت قوی برای خود می دانست.
*شاه: خیلی هم خلاصه بهتون بگویم قیام 28 مرداد به من اجازه چه چیزهای را داد. یکی همان طور که می دانید صنعت نفت ایران به دست ایرانی و با سدتور ایرانی به مرحله ای رسیده که فکر می کنم زبانزد خاص و عام در خارجه که هیچی در داخله ایران هم پی بردهاند، آثار استعماری هم که در مملکت ما موجود بود یکیش همین موضوع نفت بود که این دستگاه رساند به جایی که پیشنهاد فروش با پنجاه در صدد تخفیف نفت کرد که نتیجهاش مالا از قرار داد کش گلشائیان از لحاظ مالی بدتر بود بعد چون خرید نفت از جاهای دیگر برای کمپانی راحت بود این است که مجبور شدم در چاههای نفت ایران را ببیندیم و برای دادن مواجب کارکنان شرکت نفت ایران سیصد میلیون تومان اون روز بدون پشتوانهی اسکناس چاپ کنیم. این آثار استعماری را ما به بهترین وجهی که حتی دشمن اذعان داره حل کردیم.
*گوینده: شاه و دوستانش بر اریکه قدرت سوار شدند و مصدق و یارانش به گفتهی دکتر سیف پور فاطمی پراکنده و مقهور.
*سیف پور فاطمی: بعد از کودتا دکتر مصدق و عدهای از یارانش را توقیف کردند و مدتی در توقیف بود بعد از او را محاکمه کردند و به سه سال حبس محکوم شد و بعد از حبس به دهاتش که احمد آباد که در نزدیکی تهران بود در آنجا تحت نظر بود در نامه ای که به من نوشته بود، نوشته است در این ده، 45 نفر نظامی از صبح تا شام مامور من هستند و من به غیر از اینکه داخل منزل قدم بزنم حتی در باغ ده نمی توانم ظاهر بشوم و این نظامیها از صبح تا به شام منتظر هستند که ببینند من چطور حرکت می کنم و فکر اینکه من ممکن است فرار بکنم مراقبت شدید از من می کنند، دکتر مصدق در همان ده احمد آباد تا آخر عمر تحت نظر بود.
*گویند: مصدق شکست خورده بود، اما پیام روزهای پیروزی مصدق در یاد هوادارانش ماند.
*دکتر مصدق: ایرانی ثابت کرد که مبارزاتش عمیق تر و ریشه دارتر از آن است که به سادگی بتوان آنرا دستخوش طوفان و اختلاف و تشتت قرار داد. این مبارزه با روح و جان ملت پیوند دارد و مردم ایران به خوبی درک کرده اند که این جهاد عظیم ملی بر سر هست و نیست و مرگ و بقای یک مملکت شروع شده و با وحدت و اتفاق و فداکاری به یک مرحلهای از پیروزی رسیده است، آنها که غیر از این فکر می کنند و در جهت مبارزه نمی اندیشند چقدر شایسته و به جا است که بگذارند تا این ورطه هولناک بگذریم.
*گوینده: مصدق خود از این ورطه نگذشت اما به گفته دکتر شاپور بختیار عصر مصدق در ذهن ایرانیان ثبت شد.
*بختیار: یک چیزهایی است که در ضمیر ناخودآگاه ملتی هست به طور دست جمعی و مردم بعد از مصدق یک مدت کوتاهی که گذشت متوجه شدند چه از دست دادند و به کجا دارند میروند. ملت ایران یواش یواش مفهوم ناسیونالیسم و ملی گرایی را به طور مدرن به طور جدید درک کردند و فهمید چه آدمهایی واقعا مخلصانه خدمت می کنند و چه مردمی برای بهبود وضع شخص خودشان و اطرافیانشون قدم بر می دارند. اضافه کنید به این که مردم کوچه و بازار آرام، آرام به یک واقعیتی دست یافتند که سابقا به این دست نیافته بودند و آن این بود که مردم ایران در اداره مملکتشان دخالت ندارند. حالا نه اینکه وکیل مجلس می شوند، شما نمی توانستید یک دهدار تعیین کنید قبل از اینکه این دهدار را ساواک OK رویش گذاشته باشد. خوب آقا این دهدار را ببرش تا خود[ مردم] ده تان انتخاب کنند! یک حاج محمد جعفر می شود یا میرزایی عبد الباقر می شود، هر کدام شدند ، شدند. دائما صحبت می شد که سپردن کار مردم به مردم، درست به عکسش عمل می کردند! عدم سپردن کار مردم به مردم، مردم حق فضولی ندارند. "
*گوینده: و به گفته حاج محمد شانه چی از بازاریان هوادار مصدق، سیاسیون ملی علیرغم آنچه پیش آمده بود از فعالیت باز نایستادند.
*حاج محمد شانه چی: بعد از 28 مرداد که مردم حکومت دکتر مصدق را دیده بودند و بعد از خیانت هایی که یک عده و منجمله حزب توده خیانت کردند و ضربه آن چنانی به مردم خور، از همین جا به فکر جبران این خسارتی که به این خورده افتاده اند که نهضت مقاومت ملی درست شد دو، سه سال هم طول کشید ولی خوب ساواک کم کم قدرت پیدا کرد و جلوگیری می کرد و نتوانستند کاری وی زیر پرده کار می کردند.
گوینده: و یکی از موسسین همین نهضت مقاومت ملی مهندس مهدی بازرگان بود.
*بازرگان: درست نهضت مقاومت ملی که بلافاصله بعد از کودتای 28 مرداد 32 تشکیل شد تقریبا کلیه شخصیتها و گروهها و افکاری که در واقع همان سیاست ملی شدن نفت و سیاست مرحوم دکتر مصدق را تعقیب می کردند و کودتای 28 مرداد را دخالت بیگانگان و خارجیها - حالا انگلستان، آمریکا یا هر چه هست یا در بار - می دانستند، آنها این نهضت مقاومت ملی را تشکیل دادند که به دنیا نشان بدهند و به داخله نشان بدهند که اون کودتا به هیچ وجه جنبه ملی و ایرانی نداشته و کما کان ملت ایران همان سیاست ملی کردن نفت را و مبارزه با استیلای خارجی را ادامه می دهد بعد از مدتی، چند سالی، خوب، فرمانداری نظامی و اینها مخالفت کردند موانعی پیش آمد و افرادی را هم از جمله خود بنده به زندان انداختند مخصوصا بعد از زندان وزرای مرحوم مصدق و خود ایشان، از نهضت مقاومت هم کسانی را زندان انداختند.
گویند: تعقیب مخالفان پس از 28 مرداد در فرمانداری نظامی به سرپرستی تیمور بختیار که بعدا اولین رئیس سازمان امنیت شد شکل منظمی به خود گرفت.
و اعمال خشونت علیه مخالفان شدت یافت اما به گفته ارتشبد جم علت این خشونت فقط سیاسی نبود تصفیه حساب شخصی هم بود.
*جم: البته این عکس العملی بود در مقابل زیاده روی هایی که مردم در آن موقع کردند من خاطرم هست که مردم حتی دیگه به امور خانوادگی حتی به زن و فرزند و ناموس اعلیحضرت هم ابقا نکردند. اگر شما خاطر تون هست توی آن روزنامه ها و «کریم پور شیرازی» و «مرد امروز» *(4)و روزنامه ها چه چیز هایی می نوشتند و نمیدانم هر روز تو روزنامهها عکس ملکه را می انداختند ثریا بی وفا، نمی دانم از این حرفها می نوشتند تمام این زیاده رویها نتیجهاش چیه؟ عکس العملی می شود که یکی کسی آن موقع زورش نمی رسید عکس العمل بکند مجبور است تحمل بکند، بعد وقتی قدرت به دستش آمد می گوید خوب، حالا دیگه پدرتان را در می آورم طبیعی اش اینه دیگه؟
*گوینده: یکی از این مخالفان دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه مصدق بود که به گفته برادرش دکتر سیف پور فاطمی شخصا مورد غضب شاه بود.
*سیف پور فاطمی: "شاه به هیچ یک از اطرافیان دکتر مصدق و مخالفینش به اندازه دکتر فاطمی عداوت نداشت و این عداوت از زمان روزنامه نگاری دکتر حسین فاطمی بعد از سوم شهریور شروع شده بود، بعد از آنکه حکومت مصدق را کودتا بر انداخت، دکتر حسین فاطمی چندی مخفی بود و بعد از آنکه دستگبر شد، مریض بود در داخل اداره شهربانی یک عده ای از طرف اشرف و شاه مامور کشتن او شدند و در داخل شهربانی شعبان بی مخ او را با چاقو مجروح کرد به طوری که مجبور شدند او را به بیمارستانی بردند. مدتی در بیمارستانی بود و بعد از آنکه او را محاکمه کردند محاکمه اش هم کاملا سری بود محکوم به اعدام شد و با حال تب روی بر انکارد او را اعدام کردند.
دو، سه موضوع هست راجع به اعدام حسین : اولا می گویند که نظامی ها او را اعدام نکردند - و یکی از اشخاصی که در زندان بود دکتر شایگان - می گفت: دکتر حسین فاطمی را [تیمور] بختیار و نصیری همان طور که روی برانکارد بود با سه تیر از بین بردند، دوم اینکه البته این را (بعدها هم گفتند) آزموده که در آن موقع بازرسی بود به او می گوید که تو همیشه می گفتی من از مرگ ترس ندارم می گوید بله، آقای آزموده! مرگ حق است من از مرگ ترس ندارم در دنیا در جور مرگ است یکی مرک است که انسان برای کشورش بمیرد و این مرگ الان استقبال می کنم و یک مرگی هست که ارباب تو، برو به اربابت بگو که با بدبختی و سختی در غربت جان خواهد داد و این ملت از او انتقام خواهد کشید. "
*گوینده: در این میان با فاش شدن سازمان نظامی حزب توده، دستگیری و آزار مخالفان گسترش یافت و به گفته مهندس بازرگان لبته تیز این حملات از همه بیشتر متوجه این افسران بودند که خسرو روزبه سرشناس ترین آنان بود.
*بازرگان: ابتدا لبته تیز حمله و آزار روی حزب توده بود و روی آنها بیشتر فشار می آوردند آن وقت از ملیون هم اول مصدقی ها و همچنین گاهی وقتها علماء ولی به اصطلاح مذهبی ها این طرفی ها را هم می گرفتند خوب مرحوم نواب صفوی، او هم به زندان افتاد و اونها را هم آزار دادند شدیدا هم آزار داد اما خوب چون آنها دست به قتل و کشتار برده بودند نسبت به آنها هم خیلی شد.
بود، آن وقت دوره حکومت نظامی که نهضت مقاومت تشکیل شد آنجا در واقع اول دفعه بود که با ملیون طرف شدند ما در نهضت مقاومت روزنامه راه مصدق و مکتب مصدق را راه انداختند بودیم و تظاهراتی می شد یک تظاهرات خیلی مفصلی روزی که نیکسون که آن موقع معاون رئیس جمهور آمریکا بود آمده بود، در بازار مردم بازار و اینها آنجا چهارپایه گذاشتند نطق کردند و به انگلیسی حتی صحبت شد و اینها علیه آنها و علیه عمل کودتا و علیه شماه و اینها حرفهایی زدند و بعد هم اون قضیه 16 آذر دانشگاه بنار بر این فرمانداری نظامی که بعد هم شد ساواک و اینها متوجه مبارزین ملی و مذهبی هم شدند و سعی هم کردند که بساطشان را جمع بکنند و از بین ببرند، عده زیادی را هم گرفتند، خصوصا بعد از آن نامه ای که علیه قرار داد کنسرسیوم یک 60، 70 نفری امضاء کرده بودند که مرحرم آیت الله فیروز آبادی بود، 12 نفر از اساتید دانشگاه بودند عده ای از گروه بازار بودند، دانشجویان و از اشخاص مختلف از شناخته شده های آن زمان که نسبت به آنها شروع شد به سخت گیری و عک العملهایی نشان داد دستگاه، کارمندهای دولت را بر کنار کردند بازاری هاشون را تحت فشار گذاشتند حساب بانکیشون را بستند مغازه هاشون را تاراج کردند یا اذیت کردند از اینجور کارها و اساتید دانشگاه را هم خواستند اخراج بکنند به رئیس دانشگاه آقای دکتر سیاسی گفتند که اینها را اخراج کن او مقاومت کرد گفت: من چنین کاری نمی کنم مگر اینکه اینها محاکم بشوند و محاکمه اداری و فلان، بالاخره به وسیله کفیل وزارت فرهنگ، ماها را این 12 نفر را باز نشسته کردند و از این قبیل کارها، بعد هم چون آن وقت دیدند که ادامه دارد به زندان انداختند و در زندان، ولی من حیث المجموع رفتارشون با ملیون با نهضت مقاومت و بعد هم جبهه ی ملی در مقایسه با توده های ها خیلی ملایمتر بود.
*گوینده: شاه با تکیه بر ارتش و سازمان جدید التاسیس اطلاعات و امنیت کشور، دوران اقتدار خود را آغاز کرد و پس از مصدق چندین دولت روی کار آمد اما آمد اما به گفته دکتر سیف پور فاطمی دیگر تا سالها نخست وزیری نبود که در برابر او قد علم کنند.*(5)
*سیف پورفاطمی: بعد از اینکه حکومت دکتر مصدق را کودتا ساقط کرد زاهدی سر کار آمد. زاهدی از 28 مرداد 32 تا 28 اسفند 33 بر سر کار بود. مهمترین کار زاهدی بر سر قرار داد تازه نفت با شرکتیهای کنسرسیوم بود که بعد از اینکه آن کار را انجام داد، شاه که نسبت به زاهدی همیشه بدبین بود و فکر می کرد که او ممکن است یک روزی کودتا بکند او را از کار بر کنار کرد.*(6) و حسین علاء که مردی شریف و درستکاری ولی همیشه چشم بر حکم و گوش بر فرمان بود نخست وزیر شد. در حکومت علا، قدرت ساواک کاملا زیاد شد بعد از آن ایران به پیمان بعداد پیوست. حکومت علا زیاد طول نکشید و شاه، منوچهر اقبال را مامور دولت کرد. در دوره او حکومت مطلقه و دیکتاتوری شاه به تمام معنا تامین شد و شخص شاه علاوه بر ساواک و آرتش وزارت خارجه و اداره شرکت نفت و سازمان برنامه را تحت نظر شخص خودش قرار داد و در این دوره دوره مجلس را هم از دو سال به چهار سال تمدید کردند ولی باز فشار اقتصاد و انتخاب کندی به ریاست جمهوری آمریکا را مجبور کرد که اقبال را برادر و به جای او شریف امامی را که فکر می کرد به روشنفکران و روحانیون نزدیک است به نخست وزیری منصوب کرد. شریف امامی خواست که یک سیاست بی طرفانه بازی بکند و از نفوذ آمریکاییها که در آن موقع فوق العاده زیاد بود بکاهد.*(7) ولی وضع اقتصادی ایران باز رو به بدی گذارد و انتخابات دوره بیستم هم در همین موقع بر قرار بود ولی چون فوق العاده در این انتخابات دزدی شد و فشار به مردم آوردند شاه مجبور شد که آن مجلس دوره بیستم را منحل کند و شریف امامی هم استعفاء داد و در نتیجه دکتر امینی را که در آن موقع معروف بود که مورد توجه آمریکایی هاست.* (8) و با کندی روابط صمیمانه دارد به نخست وزیری انتخاب کرد.
**روی کار آمدن کندی و تحمیل فضای باز سیاسی در ایران در سال 38 - نخست وزیری امینی با اصرار آمریکا و رقابت امینی با شاه تا سقوط امینی و بدست گرفتن اصلاحات توسط شاه. - تشکیل جبهه ملی دوم و نهضت آزادی و روابط جبهه ملی با امینی
مردم: سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن
شاه: من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران رو شنیدم.
امام: من دولت تعیین می کنم من تو دهن این دولت می زنم من دولت تعیین می کنم من به پشتوانه این ملت دولت تعیین می کنم.
*گوینده: در اواخر دهه 1330 شاه زمام امور را در دست داشت و دولتها مطیع او بودند اما هنوز برنامه مشخصی برای اداره کشور نداشت. و مخالفان هم به گفته دکتر کریم سنجابی به فکر تشکل و انسجام خود افتاده بودند.
*سنجابی: از سال 37 و 38 هم نارضایتی مردم ظهور کرد و هم از طرفی خود دولت درماندگی پیدا کرد. خود شاه حرفهایی می زد که دوام و ثباتی نداشت. از یک طرف دفاع از مشروطیت و از احزاب متعدد می کرد. بعد یک مرتبه به فکراین افتاد که دو حزب درست کند، او آمد دو تا حزب مصنوعی ساخت این احزاب هم بالاخره روابط با همدیگه پیدا کردند. مردم هم میدیدند که حزب اقلیت همان اکثریت است و اکثریت همان اقلیت، فرقی نمیکند فقط [اسم] عوض کردند. خواه آقای اقبال باشد رئیس حزب خواه آقای علم باشد رئیس حزب، کارها معطل مانده بود این بود که نغمهها و زمزمه اصلاحاتی پیش آمد (در زمان حکومت اقبال بود) که انتخابات را آزاد بکنند*(9) و انجمنهای ایالتی و ولایتی و بلدی تشکیل بدهند و حق رای به زنها بدهند و اصلاحات ارضی بکنند و این قانون اصلاحات ارضی که گذراندند در زمان اقبال که در واقع مسخره قانون اصلاحات ارضی بود و افتضاحش به طوری درآمد که خودشان سرشو بستند. بعد هم راجع به انتخاباتی که پیش آمد دکتر اقبال طوری که معروف است، شنیدید، به عصمت مادرش قسم خورد که انتخابات آزاد است. (به همان عصمت مادرت که انتخابات کاملا مصنوعی بود) این بود که درصدد تغییر اینها برآمدند. ما از جبهه ملی با همدیگر که مینشینیم از این کیفیات، از این درماندگی و افتادگیها و این تغییر و تحولاتی که هست دریافتیم که موقع این است که ظاهر بشیم و دوباره فعالیت بکنیم. این بود که جبهه ملی دوم را تشکیل دادیم. جبهه ملی دوم، تشکیل دادیم؛ که رفقا را گرد آوردیم، دور همدیگر و شروع کردیم به اقدامات برای آزادی انتخابات: همه رفقا بودند صالح و کاظمی و صدیقی و بنده و بختیار و بازرگان و همه اینها بودند و فعالیت کردند. شاه هم در مقابل به این فکر افتاد که اقداماتی بکنه، از اون طرف هم در امریکا تحولاتی پیدا شده بود، آقای کندی سرکار آمده بود؛ کندی هم که با سوابقی که با آقای امینی پیدا کرده بود ایشان به نظرش یگانه مرد سوار فارس کامل برای این میدان است پشتیبانی از امینی کردند که امینی را بیارند بر سر کار.
*گوینده: نه تنها مخالفان که خود شاه هم گفته بود دکتر امینی را با اصرار امریکا به نخستوزیری منصوب کرد اما دکتر امینی میگوید که رئیس سازه امنیت سپهبد تیمور بختیار هوای نخستوزیری در سر داشت و شاه از ترس سپهد بختیار به نخستوزیری او تن داد.
*امینی: حالا میگن که البته کندی گفته بنده صددرصد این رو تکذیب میکنم، برای اینکه محال ممتنعه یک کشور خارجی بگه آقا فلان آدم میخواند نخستوزیر کنند. خوب، اصلا یک کسی نبود و بالاخره خوب، یا عده هم گفته بودند که بله چون بختیار که اینجا آمده بود سپهبد بختیار کارشو اینجا درست کرده بود که اون بیاد نخستوزیر بشه، من خیال میکنم از ترس بختیار، و خوب دکتر امینی بهتر از بختیار اگر شدنی باشد، ولی محال ممتنعه اولا ایشون واقعا یه جور توی کتابش نوشته که ژاکلین کندی عاشق من بوده حالا کی؟ بعد از مردن کندی! کندی اومد در واشنگتن چون سناتور بود، یک شب منو دعوت کرد با خانم راجع به دکترین آیزنهاور از من پرسید- شام میخوردیم-، من به ژاکلین، زنش گفتم که امیدوارم یک روز شوهر شما رئیس جمهور بشه، گفت خدا نکنه برای اینکه زندگیمون به هم میخوره. این تمام ملاقات من بود. حالا ایشون این همه صریح است خانواده کندی کجا، اصلا تمام اینها با هم... آخه چطور ممکن است، بهشون [به شاه] گفتم یک کاغذ خصوصی نوشتم که آقا اینها که به شما توصیه میکنند، اینها دوستان شما نیستند، خوب شما آبروی خودتون رو میبرید پهلوی مردم مملکت که [میگوئید] کندی به من گفت از تو اطاعت کردم. این واقعا بهش صدمه زد. حالا بر فرض [کندی] گفته باشه، خوب شما نمیتونی حرفی بزنی، شاه مملکت!
*گوینده: نوسانات روابط شاه با دولتهای جمهوریخواه و دمکرات پیوسته توجه مخالفان وی را بر میانگیخت اما اردشیر زاهدی سفیر وقت ایران در امریکا میگوید که برای شاه، دمکرات و جمهوریخواه فرقی نمیکرد.
*زاهدی: اول رئیس جمهوری که با ایران کار میکرد و از ایران، از پادشاه ایران بینهایت گرم پذیرایی کرد، اون ترمن بود که رئیس جمهور امریکا بود. و او سخت دمکرات بود. بنابراین به نظر من اینقدرها پایه صحیحی نداره این صحبت. ایران در او وقت یک مدتی با زمان دمکراتها بود یک مدتی در زمان ریپابلیکنها در زمان کندی (اتفاقا من در اون وقت در اونجا بودم.) کندی متاسفانه قبل از اینکه با پادشاه آشنایی پیدا بکنه آنچه که باید و شاید راجع به ایران اطلاعات نداشت. و اولین باری که کندی و خانواده کندی با اعلیحضرت آشنایی پیدا کردند این در 1954 بود که من در اون وقت در رکاب اعلیحضرت به امریکا رفتیم در زمان آیزنهاور بود و در منزل «رایتس من» در فلوریدا اولین باری بود که کندیها اصلا حضور اعلیحضرت معرفی شدند و آشنایی پیدا کردند. در اینجا میبینم که کندی اول چه نظریاتی داشت بعد نظریاتش چطور عوض شد به همین دلیل پادشاه ایران رو دعوت کرد که به آمریکا تشریف بیاورند و وقتی که در اونجا اومدند در مهمانی سفارت شرکت کرد و بعد هم یک روابط نزدیکتری بین این دو کشور. البته بعد میبینیم که یک نوسان بالا و پائینی بوده یک وقت یک جریاناتی بوده که تفاهم داشتیم یک وقتی جریاناتی بوده که تفاهم نداشتیم.
*گوینده: با این حال حتی تاخیر رئیس جمهور نوگزیده امریکا در پاسخ به تلگرام تبریک شاه در میان دولت و مخالفان بیم و امیدهایی پدید میآورد.
*زاهدی: جواب تلگراف اعلیحضرت مربوط به زمان کندی و اون هم در اون وقت وقتی که رئیس جمهور از نوامبر به ریاست جمهور میرسه تا هشتم ژانویه که باید رئیس جمهوری را بدست بگیره در این مدت این شخصی که رئیس جمهور شده هنوز زمام امور را بدست نگرفته تلگرافی که اون وقت در زمان مرحوم علا به امریکا فرستاده شد برای کندی و در اون وقت کندی در خارج از واشنگتن و در فلوریدا بود تا این تلگراف به کاخ سفید و همینطور رونوشتش به وزارت خارجه فرستاده بشه و اینها از طریق خودشون به اونجا بفرستند و در اون وقت رئیس جمهوری سرگرم درست کردن کابینه خودش و تعیین کردن افراد است، روی این اصل که تاخیر شده بود یک عده در ایران فکر کردند که این مربوط به جریانیست بین اعلیحضرت، در صورتی که تا او وقت از کندیها نسبت به اعلیحضرت احترام زیادی داشتند و اصولا در عین حال یک حس تقریبا کمپلکسی هم بود.
*گوینده: مجلس منحل شده بود و مخالفان از دولت انتقاد میکردند که چرا انتخابات را برگزار نمیکند دکتر امینی هم برای خود دلایلی داشت.
امینی: شاه نمیتوانست دخالت در انتخابات نکته و این امر رو من قبلا میدونستم که اگر انتخابات را بنده شروع بکنم شاه از اون وضع متوحش میشه و سعی خواهد کرد که شاید بنده رو از بین ببره و در هر صورت دخالت دستگاه نظامی، غیرنظامی، اونهائی که بالاخره مربوط به شاه بودهاند اینها ممکن نبود بگذارند که انتخابات به طرز صحیحی انجام بشه. چنانچه مصدقالسلطنه با تمام آن قدرتی که داشت به طرز صحیح انجام بشه. چنانچه مصدقالسلطنه با تمام آن قدرتی که داشت و وحشتی که شاه داشت نتوانستند انتخابات را انجام بدهند.
*گوینده: در هر حال در جو سیاسی تازه مخالفان دوباره فعال شدند از جمله مهندس بازرگان که نهضت آزادی را تاسیس کرده بود.
*بازرگان: جبهه ملی همینطور که ما او موقع میگفتیم حالت یک کنسرسیومی داشت که از گروههای مختلف و شخصیتهای مختلف که در همه شون صفت مشترک طرفداری از آزادی مردم و استقلال مملکت بود و قانون اساسی [را] میخواستند اجرا بشه، قانون اساسی اصل، البته از اونها تشکیل شده بود. احزاب مختلف بودند و شخصیتهای مختلف هم بودند. اما به صفت افراد به اصطلاح یک گروه مذهبی ملی یا مسلمان کسی نبود. این بود که ما در داخل همون جبهه، یک چنین گروهی رو هم تشکیل دادیم نه اینکه معارض با اونها باشه بلکه برای اینکه همه جور فشرها و افکار و افراد در جبهه ملی متبلور و معرفی شده باشند ما اینو تشکیل دادیم و بعد هم کماکان بعد از تشکیل نهضت آزادی در جبهه ملی بودیم و خودمون هم اون رو ادامه میدادیم.
*گوینده: این بار جبهه ملی با بهرهگیری از تجربیات تلخ شکست مصدق به گفته دکتر کریم سنجابی به فکر تشکیلات منظمی افتاد.
*سنجابی: در دوره دوم که ما جبهه ملی را تشکیل دادیم، در واقع به فکر این افتادیم که جبهه ملی با ایدئولوژی روشن یعنی ایدئولوژی سیاست خارجیش، سیاست داخلیش، سیاست کشاورزیش، سیاست اقتصادیش، سیاست اجتماعی، خانوادگی و همه سیاستهاش روشن بشه و علاوه بر این یک تشکیلات منضبط محکم ضابطهدار داشته باشه، درست است که جبهه ملی احزاب متعددی توش بودند ولی در جبهه ملی هزارها هزار نفر افراد زیادتر از اونهائی که عضویت اعضا رو داشتند به طور فردی در جبهه ملی شرکت کردند و بنابراین جبهه ملی آمد تشکیلاتی غیر حزبی و صنفی در حاشیه احزاب و خارج از احزاب تشکیل داد. صنف بازاریها یک تشکیلات داشت، صنف دانشجویان یک تشکیلات داشتند، کارگرها یک تشکیلاتی داشتند، همه اینها تشکیلاتی داشتند که همه فرد فرد افرادشان عضو جبهه ملی بود و بنابراین جبهه ملی برای این تشکیلاتش که هم در مرکز داشت و هم در ایالات داشت به فکر این افتاد که یک کنگرهای تشکیل بدهد و این کنگره تشکیل شد. ما صد حوزه در دانشجویان دانشگاه، حوزه داشتیم، صد حوزه بازاری داشتیم حوزه اصناف و پیشهوران ما بیشتر از اینها بود، جمعیت چندین هزار نفر عضویت جبهه ملی را داشتند اینها 180 نفر نماینده معین کردند که دو کمیسیون تشکیل داد. یک کمیسیون اساسنامه و یک کمیسیون منشور جبهه ملی. این منشور تهیه شد منشوری که تمام مسائل اقتصادی و سیاسی و اجتماعی ایران درش پیشبینی شده. اینکه میگویند جبهه ملی ایدئولوژی نداشته است غیر واقع است. در این جبهه ملی دوم ایدئولوژی کاملا روشن شد همه اینها نوشته شد.*(10) علاوه بر اون اساسنامه که جبهه ملی چگونه تشکیلاتی داشته باشه، شورا چطور باشه پیشبینی شورای پنجاه نفری کرد و بنابراین شورای جبهه ملی هم به اینجور تشکیل شد.
*گوینده: گذشته از اینها آنچنان که حاج محمد شانهچی میگوید در آغاز کار دولت دکتر امینی، جبهه ملی میخواست از اختلاف شاه و دکتر امینی به نفع خود استفاده کند.
*شانهچی: «زمانی که امینی آمده بود، در جلالیه یک میتینگی دادیم که اون زمان در حدود هشتاد، نودهزار نفر جمعیت آمد،* (11) بسیار مفصل بود. قرار بر این شد که به امینی حمله نشود، جوری صحبت بشود که شاه در مقابل امینی قرار بگیره، و حالا ما با امینی موافق نبودیم ولی گفتم به امینی حمله کردن نتیجهاش اینه که فردا بزنند همه رو بگیرند ببندند، ما نتوانیم کاری بکنیم، به امینی چه دلیلی داره ما فعلا حمله کنیم. ما خواستههامون را عنوان میکنیم که آقا این خواستهها رو، ما میخواهیم و این خواستهها باید به اصطلاح عملی بشه. و خوب آقای دکتر صدیقی صحبت کردند ظاهرا آقای اللهیار صالح بود یا یکی امیر علایی بود یادم نیست که صحبت کردند آقای فروهر هم صحبت کرد بنا شد آخری آقای بختیار آمد [برای] صحبت، بختیار، اولش که آمد حمله کرد به امینی. آنوقت فردا نتیجهاش این شد که همه رو گرفتند، همه رو گرفتند بردند زندان و مدتها زندان بودند و در حقیقت آقای امینی در مقابل جبهه ملی قرار گرفت و به نفع شاه شد اینجا.»*(12)
*گوینده: دکتر امینی هم میگوید که در آغاز او میخواست با جبهه ملی همکاری داشته باشد.
*امینی: «بنده وقتی که آمدم نخستوزیر شدم سعی کردم که از افراد جبهه ملی بخواهم که بالاخره همکاری کنند یا اگر عضو دولت هم نمیشوند بالاخره اشخاصی باشند که بتوانند کمک کنند که این دولت بالاخره کارشو انجام بده چون برنامهای که بنده داشتم اگر واقعا همه همکاری میکردند مثل اصلاحات ارضی و این ترتیبات، قطعا به نحو خیلی بهتری انجام میشد و بالاخره به نفع مملکت و همه بود. ولی متاسفانه خودخواهی که اساس واقعا روحیه ایرانیست ممکن نیست هر کس میگه من بهتر هستم، رقابت که متاسفانه خوب البته رقابت به عقیده من مشروعه، ولی نه به او اندازه که انسان فقط خودشو ببینه و لا غیر که من از دیگران بهترم. اینکه اگر ایرانی نبود حتی من از آقای صدر و دیگران را خواستم که آقا شما بالاخره بیائید این حزبهاتون رو باز بکنید و کارتونو انجام بدهید. گفتند که نه باید مصدقالسلطنه اجازه بدهند و اینها، گفتم آقا، مصدقالسطلنه خوب ایشون رفتند کنار عجالتا، شما اگر واقعا دکانتون فقط مال مصدقالسلطنه است که شما حرف مفتاید. اما اگر واقعا خودتون یه جمعیتی دارید و یک بالاخره حزبی دارید، خوب بیائید فعالیت بکنید من هم کاملا موافق هستم و مانع هیچ کس هم نخواهم شد سانسور و فشار و این ترتیبات در کار نخواهد بود. متاسفانه خودخواهی نگذاشت.*(13)
*گوینده: اما دکتر سنجابی میگوید که دکتر امینی به جای همکاری در راه برقراری دمکراسی با جبهه ملی در افتاد.
*سنجابی: «دکتر علی امینی عوض اینکه واقعا به فکر پیشبرد دمکراسی در این مملکت بیفتد منتهی فکر که در سرش ابدا اصلا نبود، فکر دمکراسی بود، و ما که در اول نظر خوبی با دکتر امینی داشتیم، با آقای دکتر امینی در افتادیم بهش میگفتیم اگر شما واقعا نظر اصلاحات دارید، حالا که بر سر کار آمدید و مجلس را بستید چرا انتخابات نمیکنید. دکتر امینی هم انتخابات نمیکرد و تنها کاری که کرد برای حفظ و بقای خودش با اعلیحضرت ساخت علیه ما، این بود که ماها را گرفت و انداخت زندان. هفت ماه تمام از دوره ایشان، ما تمام در زندان بودیم.»
*گوینده: دکتر امینی با اینکه با جبهه ملی در افتاد سرانجام با شاه هم نتوانست کنار بیاید.
*امینی: [شاه] گوش میکرد استعداد قبول هم داشت منتهی اشخاص میآمدند و میگفتند آقا از دکتر امینی بترسید، چون این با جوونها مربوطه... این اگر جوونها رو جلب بکنه که مشغوله، دیگه با جرثقیل نمیشه بلندش کرد. این بدبخت واقعا یه مقداری ترسش از این حرفها واقع میشد. مثلا ما در سفر به اروپا برگشتم اومدم تهران سفیر امریکا، سفیر انگلیس به من گفتند آقا شاه در یک حالت فوقالعاده ناراحتیه و عصبانی و اینها، گفتم که چرا حالا؟گفتند خوب آخه نمیشد که شما در اروپا و این ترتیبات ایشونو ناراحت کرده و رفتم فردا پهلوش و صحبت از این طرف و اون طرف، گفتم اعلیحضرت اگر تصور میفرمائید که بنده دست ملکه انگلستان رو بوسیدم، یا نمیدونم، آقای دوگل ملاقات کردم، یا نمیدونم، آدنول... (گفت نه،) این اشتباه محضه از شما من سوال میکنم که اگر یک نخستوزیری بره در خارج، آبرو پیدا کنه، یعنی نخستوزیر ایرانی که شاهش محمدرضا شاهشه، حالا اگر احیانا رفت اونجا افتضاح بار آورد، باز هم خواهند گفت این نخستوزیر مملکتی که همچین، پس بنابراین این خوبست، مال شماست، بدش برای من، خوبش برای شما، خواهش میکنم دیگه از این حرفها نباشه، گفت بله حالا هم دارند میگند که من میرم اونجا چقلی شما رو به کندی بکنم، گفتم حالا مختارید خوب... این کار هم کرد، کار ندارم که: «دکتر امینی به زور من این کارها رو میکنه، خود من میکنم، چه بهتر.»
*گوینده: و چنانکه دکتر کریم سنجابی میگوید شاه بالاخره در این کشمکش بر حریفان سیاسی خود فائق آمد.
*سنجابی: «بالاخره امینی ساقط شد و آقای علم آمد سرکار و بعد از آنکه علم آمد سرکار، اعلیحضرت هم به فکر این افتادند که خودشون میداندار اصلاحات بشند. یعنی بعد از اینکه امینی را انداختند، خودشون به فکر این افتادند که میداندار اصلاحات بشند و انقلابش اصلا شاه و انقلاب از بالا و انقلاب ملی و اینها را پیش آوردند و باب اصلاحات و با رفراندومی که کردند و آنوقت جبهه ملی در مقابل شاه میگفت اصلاحات بله ولی استبداد خیر. شعار جبهه ملی هم این بود که اعلیحضرت هم ما را دوباره به زندان انداختند و 8 ماه دیگر در زندان بودیم تا سال 1342 در زندان بودیم و قدرت برای اعلیحضرت یکسره»
گوینده: و به گفته مهندس بازرگان شاه هم مخالفان را به زندان انداخت تا با برنامههایش به مخالفت برنخیزند.
بازرگان: «بعد که صحبت به اصطلاح انقلاب شاه و مردم و رفراندم پیش آمد، به دستور شاه کلیه افراد جبهه ملی و نهضت آزادی و حتی افرادی از روحانیون و بازار رو به زندان انداختند برای اینکه اینها نباشد تا در رفراندوم مخالفت بکنند با اون پیشنهاد به اصطلاح انقلاب شاه و مردم.»
گوینده: در زمستان 1341 شاه که خود را در صحنه سیاسی مقتدر و بلامنازع تصور میکرد، اصولی را که بعدا انقلاب سفید نام گرفت شخصا اعلام کرد.
شاه: اصولی که من به عنوان پادشاه مملکت و رئیس قوای سه گانه به آراء عمومی میگذارم به شرح زیر است.
1- الغاء رژیم ارباب و رعیتی با تصویب اصلاحات ارضی ایران...*(14)
*** موقعیت آیتالله بروجردی- مناسبات روحانیت و شاه،- نهضت انجمنهای ایالتی و ولایتی در سال 41 و چگونگی وارد شدن آیتالله خمینی
مردم: سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن.
شاه: من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.
امام: من دولت تعیین میکنم من تو دهن این دولت میزنم من دولت تعیین میکنم من به پشتوانه این ملت دولت تعیین میکنم.
*گوینده: در تابستان 1341 شاه دوست دیرینه خود اسدالله علم را به نخستوزیری گمارد که دولتش، هم مورد اعتماد و هم مطیع بود. گرچه حرکت سیاسیون مخالف مهار شده بود، اما در میان روحانیون نیروهای تازهای در شرف تکوین بود که با دولت سرآشتی نداشت. آنگونه که ابوالحسن بنیصدر میگوید روابط روحانیت و دربار پیوسته نوساناتی داشته.
*بنیصدر: «علیالاصل روحانیت با خانواده پهلوی خوب نبود. در دوره مصدقی، روحانیت به طور عمومی از دولت مصدق حمایت میکرد. چون از خانواده پهلوی که علیالاصل بدش میآمد، از تودهای ها هم که خوب با دین و خدا و همه اینها دشمن میدونستند، به طریق اولی بد میدونستند.اینها قشری از روحانیت، یک قسمتی از روحانیت، با دربار پهلوی بود،از ابتدا مثل خصوصا بهبهانی و گروهی از روحانیون که در مرکز با او کار میکردند، اینها مخالف مصدق بودند و موافق دربار. و بعد که آقای کاشانی هم با مصدق در افتاد و به تدریج به اصطلاح روحانیت فاصله گرفت از حکومت دکتر مصدق.»
گوینده: و در این زمان به گفته اردشیر زاهدی شاه در حفظ روابط حسنه با روحانیون میکوشید و با آنها مشورت میکرد.
*زاهدی: موقعی بود که در زندان حکومت نظامی مصدق بودم و از اونجا که خارج شدم، مستقیما رفتم به دیدن آیتالله کاشانی ، چون اونوقت من خیلی ارادت و احترام داشتم به آیتالله کاشانی و در ان زمان من هم به آیتالله کاشانی و هم به آیتالله بهبهانی و آیتالله العظمی بروجردی خیلی ارادت داشتم وبعد هم در جریاناتی بود که چه موقع مصدق و 9 اسفند ،چه بعد که اعلیحضرت میخواستند یک زن خارجی بگیرند که پیغام آیتالله العظمی بروجردی رو و همینطور مرحوم امام جمعه وهمینطور آیتالله بهبهانی و نظریات آقای آیتالله کاشانی رو به اعلیحضرت گفتم و بالاخره اونوقت از این فکر منصرف شدند.
*گوینده: در جریان بیست و هشتم مرداد در میان روحانیون گروهی علنا از ملیون حمایت میکردند و گروهی از دربار، اما اکثر روحانیون از درگیری مستقیم در سیاست پرهیز داشتند که در صدر آنها مرجع اصلی آیتالله بروجردی بود. اما ابولحسن بنیصدر میگوید: نظر آیتالله بروجردی بخصوص در ماجرای 28 مرداد هم برای شاه و هم مخالفانش اهمیت بسیار داشت.
*بنی صدر: شاه او تلگراف کرد از رم، شاه سابق- او جواب نداد الا بعد از آمدن شاه به تهران، ولی به هر حال در واقع دو فاکتور وبعد هم درعمل او را پذیرفت. ولی در روزهای آخر حیاتش، او (بروجردی) با او شاه سابق به شدت سر شاخ شده بود.
*گوینده: هنگامی که در سال 1340 آیتالله بروجردی درگذشت، شاه که خود را مقتدر و بینیاز از روحانیت میدید، دیگر سدی از جانب روحانیون در برابر خود نداشت. به ویژه که به گفته ابوالحسن بنیصدر علمای طراز اول شیعه بیشتر در نجف بودند.
*بنیصدر: بعد از مرحوم بروجردی شاخصتر از کسانی که در قم بودند، در نجف وجود داشتند، شاهرودی بود در نجف، حکیم بود در نجف و حتی میلانی بود در مشهدی که جلوتر بود از اینهایی که در قم بودند. در قم هم سرشناسشون مرحوم شریعتمداری بود آنوقت و به اصطلاح مصدقی ها هم خیلی برای او تبلیغ میکردند. اونوقت، چون شریعتمداری در دوره مصدق، مصدقی بود بنابر این قم به اصطلاح خالی بود. الا اینکه تلگرافی که از شاه سابق به حکیم [شد] و این سبب شد که قم دوباره جان گرفت چون اون آدم جوری بود که به هر کس تلگراف میکرد. اون را از نظر مرجعیت ساقط میکرد. پس اون حکیم گرچه از نظر مرجعیت از همه اینها جلوتر بود اما در ایران قوت نگرفت کارش. پس قم به اصطلاح امکان پیدا کرد که رشد کند وتولیت به من نقل کرد، گفت که روز اول من رفتم پیش آقای خمینی گفتم بیا به میدان، گفت. من حالا تکلیف ندارم، حالا این آقایانی که هستند اگر از عهده برآمدند که خوب هستند من به همان تدریس قانعم. اگر نه اونوقت.
*گوینده: آیتالله خمینی تا این زمان رساله عملیه ننوشته بود اما در تدریس و تربیت شاگرد بسیار کوشیده بود. او را در خارج از حوزه چندان نمیشناختند ولی شاگردانش به او بسیار اعتقاد داشتند یکی از شاگردانش آیتالله حسینعلی منتظری است.
*آیتالله منتظری: ایشون امتیازی که دارند از سایر مراجع تقلیدی که همین طور که در مسائل فقهی که محل تقلید مردم است، مشترکند، در مسایل فلسفی که محل تقلید مردم است، مشترکند، در مسائل فلسفی و مسایل عرفانی که جنبه عرفانی که جنبه معنوی دارد، ایشون در اون هم اجتهاد دارند، و سی سال پیش ایشون درس اخلاق، درس عرفان میگفت، اونجا همه طبقات شرکت میکردند. امتیازی است برای آیتالله خمینی که در این بعد امور معنوی هم ایشون مجتهد هستند وکارشناس این مسائل هستند.
*گوینده: توجه به فلسفه و عرفان، آیتالله خمینی را در حوزه قم قبلا به انزوا کشانیده بود. اما به گفته شاگردانی همچون حجتالاسلام رفسنجانی، توجه به عرفان او را از مسائل زندگی باز نداشت.
*رفسنجانی: در حدود سال 25 به بعد شرایطی پیش آمد در حوزه قم که ایشون خانهنشین شدند سالها که بسیاری از ادله اختفای بعد فلسفی ایشون همین حالت بود. ایشون در اون دوره با اخلاق سرو کار زیادی پیدا کردند. نقطهای که برای ما جالبه این است که اون مجموعه یعنی فقه، فلسفه، عرفان و اخلاق در یک زمینه و ظرفیت مستعدی ریخته شد یک معجونی در آورد که این معجون امام بود. و حالا کسی که جهان رو با استدلال شناخته و در سیر و سلوک به خدا پیوسته که عوارض منفی غرور علم رو از خودش ریخته، غرق در دریای هستی شده، به خدا وصل شد، ولی خلق رو هم از فراموش نکرده.
*گوینده: همین توجه به خلق و مسائل روز بود که کم کم آوازه آیتالله خمینی را به گوش سیاسیونی همچون دکتر کریم سنجابی رسانده بود.
*سنجابی: ما موقعی که در جبهه ملی فعالیت میکردیم بعد از فوت بروجردی صحبتهایی از خمینی میشنیدیم که البته تحلیلی ازنهضت ملی ایران و از مصدق نبود، ولی مخالفت اون هم نبود، مخالفت استبداد بود. مخالفت دولت وابسته به بیگانه بود، مخالفت بیقانون بود، مخالفت تعدی بود، هر چند در این صحبتها واعلامیهها، تاییدی، تجلیلی از ما و از مبارزات مصدق نبود. اما مبارزهاش در دنبال اون و در همون خط بود و چیزهایی را میخواست که ما میخواستیم.
*گوینده: جبهه ملی و روحانیت، متحد هم نبودن، اما از طریق هواداران جبهه در بازار با آنها در ارتباط بودند و به گفته حاج محمد شانهچی یکی از بازاریان- در تحکیم موقعیت مراجع مورد نظر خود میکوشیدند.
*شانهچی:بعد از فوت مرحوم بروجردی بود که آقای دکتر سنجابی به من ماموریت دادند که من برم قم برای تعیین اعلم، که کی اعلم باشد و از کی تقلید کنند و بیشتر نظر آقای دکتر سنجابی و جبهه ملی به آقای شریعتمداری بود ولی من خودم، چون من یک مسلمان بودم میگفتم من باید ببینم کی اعلم و اعدله. خدمت آقای شریعتمداری که من سابقهای هم داشتم و ایشون منو خوب میشناخت منهم ایشونو خوب میشناختم. خدمت ایشون که رسیدیم به سلیقهام نیامد که ایشون بتونه مرجع خوبی باشه. رفتیم پیش آقای مرعشی و پیش آقای گلپایگانی اونها را هم نپسندیدم، گفتیم کسی دیگهای هم هست که درمظان به اصطلاح مرجعیت باشه؟ گفتند یک حاج آقا روحالهی هست این بود که ما رفتیم منزل حاجآقا روحالله ،منتظر موندیم تا آمدند بعد که آمدند. خوب طبق رویهای که داشتند سرشونو پایین انداختند و به کسی نگاه نکردند و جواب سلامی دادند و رفتند توی اندرون. بعد چند دقیقهای فاصله شد و آمدند و نشستند و مراجعینی که اونجا بودند رفتند حرفهایشان را گفتند و آمدند ما بودیم که رفتیم آنجا. ما رفتیم پیش آقای خمینی گفتیم آقا ما از طرف جبهه ملی آمدیم برای تعیین مرجع و آمدیم خدمت شما گفتند خیلی خوب. ولی خیلی با ما سرد گرفتند، خیلی سرد ، وحتی رسالهای هم که از ایشون من خواستم ما گفتیم آقا رساله تونو بدین گفتند رسالهای ندارم ،رساله برید از کتابفروشیها بخرید. حتی یک رساله هم ندادند. در صورتی که سایر مراجع که میرفتیم رساله میدادند. من با خودم گفتم که حالا اگر علمش را که ما نمیتوانیم بفهمیم که چه مقداری اینها علم دارند،چون باید باهاش معاشرت کنیم ببینیم چقدر علم دارند، ولی از نظر تقوا این سید از دیگران باتقواتر است. عینا این مساله را آمدم به آقای دکتر سنجابی گفتم، گفتم آقا بین اینها من این آقا را تشخیص دادم که تقوایش از دیگران بیشتر است و اگر برای تقلید باشد، بنظر،آنکه تقوایش بیشتر است باید از او تقلید کرد و او را باید معرفیاش کرد به مردم.
*گوینده: دولت امینی که روی کار آمد، در غیاب مجلس، طرح اصلاحات ارضی را به تصویب رسانید. دکتر امینی که در جلب نظر روحانیون میکوشید در لحظات آخر عمر آیتالله کاشانی به عیادت وی رفت. روحانیون به قم رفت و از آن جمله از آیتالله خمینی در خانهاش دیدن کرد.
*امینی: در موقعی که نخست وزیر بودم وقتی رفتم به قم، مدرس بود، نشسته بود، سری تکان داد به این ترتیب و گفتند آقا تب داره، خوب همون قیافهش بود. برای اصلاحات ارضی من رفته بود به قم. برای اینکه رفته بودند آخوندها رو دیده بودند، که کلکی تو این کار است. برای اینکه (در این زمینهها) یک کلمه صحبت نکرد، ابدا هیچ واقعا صحبت نکرد واقعا چیزی به من میگفت دیدم آدم روشنفکریه، به من گفت آقای نخستوزیر این موضوع طلاق، مبتذل شده، اونم در یک نمیدونم،دفتر رسمی طلاق میدهند این شاهد میخواهد، دلیل میخواهد، فلان میخواهد، گفتم چشم اصلاح میکنیم و بلند شدم از اون اتاقش تا دم در یک باغچهای بود گفتم آقا شما بفرمائید، تب دارید به همین ترتیبات و "سزاوار " با من بود گفت: تا دم در نیامد. گفتم خواهش میکنم که تفسیر نکنید و خیلی هم درش اثر کرد، برای اینکه رفت بالا، که نخستوزیر منزل خمینی رفته.
*گوینده: دکتر امینی که استعفا داد، دولت علم لایحه انجمنهای ایالتی ولایتی راتصویب کرد. در این لایحه به زنان حق رای داده شد. قید اسلام از شرایط انتخاب کننده و انتخاب شونده برداشته شد و برای سوگند منتخبین، به جای قرآن، کتاب آسمانی ذکر شد، این لایحه خشم روحانیت را برانگیخت و به گفته ابوالحسن بنیصدر حملات آیتالله خمینی به دولت علم شدیدتر از دیگران بود.
*بنی صدر: اولین اطلاعی که مردم از وجود ایشون پیدا کردند، نامهها و تلگرافاتی بود که به مناسبت انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی به اصطلاح عنوان شده بود و این تلگرافهای او خیلی داغتر و کوبندهتر در جامعه، یعنی جامعه عصبانی اون روز مطلوبتر مینمود.
*گوینده:بر اثر حملات روحانیون و تظاهرات و اعتراضات، سرانجام دولت علم این لایحه را لغو کرده*(15) اما شاه که به گفته داریوش همایون مصمم بود تا به نظام خود جان تازهای بدمد، حاضر به عقبنشینی نبود.
*همایون: نظام سیاسی ایران بعد از نزدیک به ده سال که از 28 مرداد گذشته بود دچار رکود و عقب نشینی و خطر از دست دادن کلی اعتبار خودش شده بود. باید در اون زمان یک حرکت تازهای شروع میشد و یک جان تازهای به رژیم پادشاهی داده میشد. علاوه بر اینکه محمدرضا شاه خودش رو جانشین رضا شاه میدانست و میخواست که اقداماتی رو که پدرش کرده دنبال کنه و شاید هم ته دلش نمیخواست که از پدرش عقب بمانه. به هر حال یک ضرورت تاریخی بود در اون لحظه این اصلاحات و شاه در آغاز شاید با کمی تردید ولی به سرعت و به زودی با عزم خیلی استواری به این اصلاحات اقدام کرد و همونطور که پیشبینی میکرد اصلاحات ارضی، دادن حق رای به زنان و پایهگذاری سپاه دانش و بعدا سپاههای دیگر سرزندگی و تحرک تازهای به تمام نظام سیاسی ایران داد و دلیل عمدهای بود برای پایداری رژیم در برابر مخاطراتی که از همه طرف تهدید میکرد.
*گوینده: برای شاه یکی از این مخاطرات روحانیونی مثل آیتالله منتظری بودند که بر نقش سیاسی اسلام بیشتر تاکید میکردند.
* منتظری: ما اسلام را دینی میدونیم که در تمام شئون بشر، وظیفه برای انسان معین می:نه همینطوری که جنبههای معنوی و ایدئولوژی انسان را اسلام در نظر میگیرد، همین طور امور اقتصادی امور سیاسی، برای اینکه بشر در زندگی احتیاج داره به مسائل اقتصادی به مسائل سیاسی به مسائل خانواده بنابر این چون اسلام را دین کاملی ما میدونیم انسان را از اون وقتی که به دنیا میآید یا قبلش اصلا از انعقاد نطفه در نظر میگیرد تا اون وقتی که از دنیا برود واگر یک کسی بگه من در این جور مسائل سیاسی دخالت نمیکنم معنیش این است که بعضی از مسایل اسلام رو می گذارم کنار اون وقت این شخص میشود "نومن ببعض ونکفر ببعض " این غلطه. و شاید مثلا فرض بگیرید که در مساله مسیح مثلا اینجوری بوده که بگوند کار داور را به داور بسپار کار قیصر را به قیصر. این از نظر اسلام غلط است.
*گوینده : اما شاه این بار بیآنکه وقعی به اعتراضات مخالفان بگذارد به گفته داریوش همایون اصلاحات خود را به مرحله اجرا گذاشت.
*همایون: شاه بیت این اصلاحات تواین برنامه اصلاحیه انقلاب سفید، اصلاحات ارضی بود این دکتر ارسنجانی وزیر کشاورزی بود از حکومت دکتر امینی واین کار رو از همون زمان شروع کرد و به عنوان یک برنامه آزمایشی اول این را در مراغه در زمستان 40 اجرا کردند برای مالکان زمین یک حدی قایل شدند بقیه رو بین کشاورزان تقسیم کردند و بعدا در یک مرحله دومی برنامه اصلاحات ارضی تکمیل شد و در عرض چند سالی که گذشت شاید دو تا سه میلیون روستایی در این راه صاحب زمین شده بودند. و مالکیت عمده اراضی از بین رفته بود در ایران البته بعدا دوباره شروع شد به صورتهای دیگری، ولی اون ربطی به برنامه اصلاحات ارضی نداشت و برنامه بسیار بزرگ و تاریخی بود.
*گوینده: اصل دیگری که از نظر طرفداران اصلاحات شاه اهمیت بیشتر داشت دادن حق رای به زنان بود که اشرف پهلوی خواهر شاه آن را مهمترین تحول تاریخی برای زنان میداند.
*اشرف: مهمترین موفقیت زنان ایرانی بدست آوردن حق رای دادن و انتخاب شدن بود که به وسیله شاهنشاه رسما اعلام شد. اما این موفقیت به خودی خود هدف محسوب نمی شود و من همیشه توجه زنان ایرانی را به این موضوع جلب کردم که موفقیت فردی ایشان در این نیست که حتما وکیل یا سناتور یا وزیر یا مدیر کل بشند این مقامات در دسترس ایشان هست ولیکن زنها باید مثل مردها مدارج لازم را طی کنند. و شایستگی خودشان را در کارها نشان بدهند.
*گوینده: اصلاحات ارضی ودادن حق رای به زنان منتقدانی هم دارد احسان نراقی یکی از آنها است.
*نراقی: شک نیست که مهم بود اصلاحات ارضی مهم بود. اینکه مثلا کسانی بودند صاحب پنجاه و سی و چهل پارچه ده بوده و خوب زارعین حق داشتند یک چیزی بود که از پیش مدتها همه اصلاح طلبان طالبش بودند. مهم بود ولی اگر بعد از اون اولا این اصلاحات ارضی به طرزی اداره میشد که کمک کنه به بالا رفتن بازده کشاورزی و متمرکز کردن بیشتر کشاورزان در منطقه روستایی وبعد هم اگر طبقه مالک از بین رفت مالک بزرگ جای او را یک طبقه جدیدی به نام بخش خصوصی جدید که از امتیازات زیاد برخوردار بوده نگیره.
یعنی اختلافات طبقاتی رو گفتم برای شاه که شما با تحولات بعدی از بین نبردید از یک جهتی بیشتر هم کردید. بنابر این لطف اصلاحات ارضی از نظر اجتماعی و سیاسی با سالهای بعد تقریبا سپری شد. دوم هم مساله رای زنان بود که خیلی روی این مساله شما تکیه داشتند، خوب در مملکتی که همه مردم میگفتند که انتخابات اساسی نداره؛ آزاد نیست حالا ده تا پونزده تا هم خانه بیایند توی مجلس، مجلسی که مردم در انتخاباتش اثر نداشتند و قبلا دولت و ساواک و دستگاههای انتظامی وغیره تعیین میکردند لیست کاندیداها رو چه اهمیتی داشت که زنان رای بدهند ،ده تا هم خانم خالا باشند نباشند.
*گوینده : اما داریوش همایون میگویند حتی نفس قانونی کردن حق رای زنان فارغ از شیوه اجرای آن گام مثبتی بود.
*همایون: در هر جامعهآی، اول باید چهارچوبهای حقوقی درست بشه و خود چهارچوب حقوقی اگر اصلاح بشه یک پیشرفتی است در یک جامعه، و تسریع می کنه حرکت جامعه رو. اون محتوایی که توی اون چهارچوب خواهد امد هم زودتر و آسانتر خواهد آمد و هم اون شکلی که قبلا این چهارچوب حقوقی بهش داده خواهد گرفت. گرچه قدم مثبتی بود. خانمها توانستند با استفاده از این قانون، به مقامات مهم کشوری برسند در طول تاریخ ایران ما شاهد ورود زنان به عرصه سیاسی و اداری اجتماعی تا این حد نبودیم. وضع زنان همیشه در تاریخ ایران به هر حال تحت الشعاع مردها بود. این اولین باری بود که زنان ایران در یک حد مساوی بامردان قرار گرفتن از نظر حقوقی. حالا میفرمایند که آزادی نبود ولی خوب اقلا به طوری مساوی نبود. چون قبلا زنان در جامعهای که آزادی نبود هم دچار یک تبعیضاتی بودند.
گوینده : جدا از حسن و عیب این اصلاحات شاه مخالفان بسیار داشت که منتظر فرصت بودند و خود را آماده نیز می کردند.*(16)
ادامه دارد
*پی نوشت ها:
*(1)-در اینجا آقای کشاورز مقداری کم لطفی میکند. برخوردی که حکومت مشروط دکتر مصدق با اشاره انجام داد گرچه در ظاهر توام با احترام بود اما بسیار خرد کننده بود. مصدق خواهران و برادران شاه را به جرم اشاعه و ارتکاب فساد و توطئه از ایران تبعید کرد. وقتی اشرف پهلوی میخواستب ه دیدار شاه برود باید ابتدا به دیدن مصدق رفته و از او کسب اجازه میکرد که شرح این تحقیر را میتوان در کتاب چهرههایی در آینه که خاطرات سیاسی اشرف پهلوی است مطالعه کرد. مصدق مجلس سنا را (که نیمی از نمایندگانش توسط شاه انتخاب میشد) منحل کرد و فرماندهی کل قوا را از شاه گرفت و ....
*(2)- در مورد قوام السطنه جز این انتظاری نمی رفت چه به قول معروف چاقو دسته خودش را نمی برد. قوام وابسته به همان هیئت حاکمه ای بود که شاه در راس آن بود و بنابراین او قصد از بین بردن شاه را نداشت. در مورد مصدق نیز باید توجه شود که دولت او دولت مشروط بود و با انقلاب بر سر کار نیامده بود و از او هم بیش از این انتظار نمیرفت. ضمنا باید توجه کرد که مصدق به پیشنهاد جمال امامی رهبر فراکسیون اکثریت مجلس و طرفدار انگلیسی نخست وزیر شد و تصور آنها این بود که یک نخست وزیر در داخل یک شبکه مسلط و وابسته به انگلیسی کاری نمی تواند انجام دهد. مجالس شورا و سنا، درباره ارتش، پلیس و ... همه در دست انگلیسی بود و مصدق حتی تا آخرین روزهای دولتش قدرت واقعی نداشت و صرفا با تدبیر و سیاست بود که توانست دو سال و چهار ماه حکومت کند.
*(3)-این عبارت گوینده در برنامه قبلی رادیوی تولیدکننده چنین آمده است: نه تنها دکتر بختیار، دیگرانی هم مانند حاج محمد شانه چی از بازاریان، ریشه انقلاب را در سقوط دکتر مصدق می بینید.
*(4)-امروز دو تا از نشریات آن زمان است که یکی شورش متعلق به کریم پور شیرازی و دیگر مرد امروز متعلق به محمد مسعود بود.
امیر مختار کریم پور شیرازی روزنامه نگار شجاع سالهای 29 تا 32 است که هفته نامه او هر صبح دوشنبه منتشر می شد و او راهی را می رفت که پیش از او محمد مسعود مدیر روزنامه مرد امروز پی ریخته بود. قلم او بی پروا و رسوا کننده بود و خودش می دانست که با این کار دست به نوعی انتحار می زند و همیشه می گفت که به سرنوشت محمد مسعود دچار می شود. روزنامه او در 4 صفحه و قیمت 2 ریال بنام شورش منتشر می شد که شورش نام مستعار خود او هم بود. شورش با رنگ قرمز چاپ می شد که می آورد پیکار کنید بگذارید بجای لکه مذلت، دامن کفن شما آغشته به خون باشد، پیکار کنید که مرگ شرافتمندانه از زندگی ننگین ستوده تر است.
در گوشه ای دیگر از بالای صفحه اول روزنامه خود این جمله از بیانیه حقوق بشر را می نوشت وقتی که حکومت حقوق ملت را نقض می کندف شورش و انقلاب برای ملت و برای هر دسته از ملت مقدس ترین و ناگزیرترین وظایف است.
نخستین شماره شورش در 23 بهمن سال 29 انتشار یافت و کریم پور شیرازی از همان ابتدا با نوشتن سر مقاله ای تحت عنوان من ملت ایران را به شورش و انقلاب خونین دعوت می کنم جهت مبارزه و ایده آل خود را روشن ساخت. سال 29 که می خواستند ندای ملی شدن صنعت نفت را خفه کنند و رزم آرا به قدرت رسید تا با تمهیدات زیرکانهای جلوئ لایحه ملی شدن صنعت نفت و اقدامات مصدق را بگیرد کریم پول با قلم دیگر با کمال صراحت و مردانگی، آشکار و علنی فریاد می زنم ای مردم اگر طالب سعادت و خوشی ایران و ایرانیان هستید، چاره منحصر به فرد فقط یک شورش و انقلاب خونین است. در صورتی که مرگ سرخ بترسید با روی سیاه در برابر کاخ های سفید سر به بفلک کشیده از گرسنگی و بدبختی خواهید مرد. باید بین مرگ شرافتمندانه و زندگی ننگین یکی از انتخاب کنید. من که مرگ شرافتمندانه را هزار بار به زندگی ننگین ترجیح می دهم و حاضر نیستم در بستر مذلت و پستی جان خود را حراست کنم. اگر شما هم از مردی و مردانگی و غیر نشان دارید بسم الله بفرمائید این گوی و این میدان و گرنه بمانید و به نام زندگی اینقدر در این منجلاب مانند کرم بلولید تا با پستی و حقارت از گرسنگی جانتان بالا بیاید.
سر مقاله های شورش که توسط خود کریم پور شیراز نوشته می شد در آن زمان توجه زیادی را جلب می کرد و مطالب روزنامه های دیگر را تحت تاثیر قرار می داد و اصولا شهرت کریم پور هم بخاطر نوشتن همین مقاله های تند بود.
شورش بخطار انتشار مقاله ای در افشاگری علیه اشرف پهلوی و درباره توقیف شد چون اشرف علیه مصدق توطئه می کردم کریم پور هم اقدام به افشاگری علیه او کرد قسمتی از مقاله چنین است:... مردم می گویند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرات و حیثیت یک مملکت کهنسال بازی کند. مردم می گویند این پولهایی را که اشرف بنام سازمان شاهنشاهی از مردم کور و کجل و تراخم و بی سواد این مملکت فقیر و بدبخت می گیرد به چه مصرفی می رساند؟
مردم می گویند چرا خواهر شاه در امور قضائیه و مقننه و اجرائیه این مملکت دخالت نامشروع می کند؟ چرا اشرف خواهر شاه، دادستان تهران را احضار کرده و نسبت به توقیف ملک افضلی جنایتکار و آدمکش اعتراض نمود و دستور تعویض باز پرس میدهد؟ مردم اعتراض دارند که چرا اشرف خواهر شاه، احمد شفیق عرب را به ایران آورده تا اینکه بی رحمانه اداره هواپیمائی کشور، جوانان نخبه خلبان ما را طعمه مرگ کند؟ مردم می گویند اصولا یک نفر عرب در کشور ما چه می خواهد؟ چرا باید یک نفر عرب مفتخور نالایق بنام همسری خواهر شاه، درباره سلطنتی یک مملکت تاریخ بزرگ را ملعبه عیاشی و خوشگذرانی خود قرار دهد؟ نمی دانم شاه متوجه نیست که مردم درباره ازدواج شرم آور فاطمه و هیلر چه می گویند... اگر با طرد اشرف و فاطمه و احمد شفیق عرب و هیلر آمریکائی، افکار عمومی را تسکین ندهند، عاصیان جان به لب آمده و کارد به استخوان رسیده قربانیان جنایت اشرف و احمد شفیق و خجلت زدگان اعمال فاطمه و هیلر ناچار خواهند شد برای حفظ استقلال و آبروی ایران، برای حفظ قانون اساسی با کلنگ و داس و تبر و تیشه و چکش، با چوب و چماق و سنگ و آجر به دربار حمله ور شده و کاری بکنند که ملت قهرمان و بزرگ فرانسه با دربار بی اعتنا به افکاری عمومی لویی شانزدهم کردند. حال خود دانید با آتش و قهر نفرت مردم... با این مقاله شورش توقیف شد اما کریم پور از پای ننشست و با استفاده ازامتیاز روزنامه ای دیگر شورش را همچنان منتشر کرد و با چاپ عین یک نامه تهدید آمیز فاش کرد که چگونه او را تهدید به مرگ کرده و نوشته اند تو را هم مانند محمد مسعود می کشیم کریم پور هم در پاسخ مفصلی که بر این نامه نوشت، آمادگی خود را برای مرگ اعلام کرد. بعد از قیام سی ام تیر حملات کریم پور به دربار و در دفاع از نهضت ملی شدید؟ شد و حتی پیشنهاد مصادره اموال خاندان سلطنتی را داد. کریم پور از مخالفان درباره حامیان جدی مصدق و از مخالفان سر سخت کاشانی بود و تصاویر توهین آمیز از آیت الله کاشانی که بر عمامه او پرچم انگلیسی نقش شده بود و ... در روزنامه خود چاپ می کرد و به این وسیله بر آتش اختلافات داخلی نهضت دامن می زد.
سرانجام پس از کودتای 28 مرداد 1332 کریم پور شیرازی مخفی شد اما در مهر ماه دستگیر و در 29 بهمن دادستان برای او تقاضای اعدام کرد. می گویند پیش از اتمام دادگاه در غروب سه شنبه 23 اسفند 32 پس از مدتی توهین و تحقیر او در حضور اشرف در زندان نفت بر سرش ریخته و او را آتش زدند. روزنامه های 24 اسفند اعلام کردند که کریم پور دیشب قصد فرار از زندان را داشت و خود را آتش زد.
مدیر روزنامه مرد امروز محمد مسعود بود. او از روزنامه نگاران مخالف درباره و چهره نسبتا مشهور سیاسی و مستقل بود. در یکی از شماره های روزنامه او مقاله ای علیه حجاب نوشته شد که نوع تمایلات وی را در آن زمان مشخص می کند. محمد مسعود، شب 22 بهمن 1326 ش 1947 م توسط حماس لنکرانی برادر شیخ حسین لنکرانی به دستور حزب توده تور شد. در مواقع ترور او 5 نفر حضور داشتند که یکی دیگر از آنها خسرو حزب توده ترور شد.ترور محمد مسعود داشت، حزب توده گناه قتل وی را به گردن درباره انداخت تا نفرت ها را متوجه دربار کند. روزنامه مردم ارگان حزب توده در اعتراض به توقیف برادران لنکرانی می گفت: که دولت با این اقدامات می خواهد صحت شایعاتی را که نقشه عمل مقامات حاکم را بر ضد آزادی فاش نمود ثابت کند. حزب توده شایع می کرد که توقیف برادران لنکرانی برای لوث کردن قتل محمد مسعود است و دستگیری آنها بخاطر این است که علیه سیاستهای جنوب (سیاستهای انگلیس) مبارهز می کنند. عده ای هم می گفتند قتل مسعود بخاطر درج مقاله ای بود که راجع به دستگاه مخفی فرستنده اداره بازرگانی شوروی و محل آن نوشته بود.
سرانجام ماجرای قتل محمد مسعود فاش شد و فریدون کشاورزی نیز در سال 1357 در کتابی تحت عنوان «من متهم می کنم کمیته مرکزی حزب توده ایران را» جزئیات حادیثه را فاش کرد و نور الدین کیانوری رهبر حزب توده نیز پس از دستگیری توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی، در مصاحبه های تلویزیونی در سال 1362 به این مسئله اعتراف کرد.
*(5)- لازم به ذکر است که از کودتای 28 مرداد 32 تا پس از 15 خرداد (بجز یک دوره کوتاه 39 تا 40 )استبداد جمعی و توسط رژیم زیر سلطه، بر کشور حاکم بود. پس از آن تاریخ شاه هم مانند پدرش در نقش یک دیکاتور فردی ظاهر شد و البته باز هم مانند زمان پدرش به این معنی نبود که به تنهایی حکمرانی می کند بلکه در واقع یک شبکه وابسته به حکومت می کرد اما قرار بودب شاه نقش یک دیکتاتور قدرتمند را ایفا کند. البته اشرف پهلوی در کتاب خاطراتش می نویسد که برادرش «پس از سرنگون کردن مصدق به این نتیجه می رسد که باید یک رهبری بلامنازع داشته باشد و از همان زمان بود که دیگر دولت، دولت شاه و پارلمان پارلمان شاه بود اما بروز واقعی این اقتدار به ظاهر شخصی از شالهای 43 -42 به بعد است.
*(6)-چنین تحلیلیهایی صحیح به نظر نمی آید. شاه بویژه در آن سالها (چنانکه گری سیک در جایی دیگر در همین کتاب گفته است) اختیاری از خود نداشت و علت برکناری زاهدی بیشتر بخاطر بدنامی وی در کودتای 28 مرداد علیه حکومت ملی مصدق و نیز عقد قرار داد کنسرسیوم بود و پس از انجام این ماموریت ها می بایست فرد ناشناخته ای جایش را بگیرد.
*(7)- شریف امامی استاد اعظم فراماسونرهای ایران بود و هدفش حفظ منافع انگلستان در قبال تهاجم جدید آمریکا در زمان کندی برای سلطه بر این بود منظور آقای سیف پور فاطمی از سیاست بی طرفانه شاید همین باشد!
*(8)- دکتر امینی بر خلاف معروفیتش به آمریکائی بودن از فراماسونرها و عمال انگلیسی در مقابل page آمریکائی بود نقش برتر دولت فخیمه انگلیسی در آن بخوبی دیده می شد ایرانی عاقد قرار داد امینتی و طرف کنسرسیوم هوادر پیش آمریکای بود انگلستان بدلیل سابقه طولانی نفوذ و سلطه اش در ایران علاقه وب ر مهره های سرشناس انگلیسی، مهره هایی را تربیت می کرد که نقش آمریکائی یا روسی را ایفا کرده و بتوانند اعتماد رقبا را جلب کنند. امینی، هوشنگ انصاری، و ... و بسیاری دیگر از این قبیل مهره ها هستند. مصطفی الموتی اولین دبیر کل حزب توده هم چنین وضعی را داشت.
*(9)- بحث انتخابات آزاد در سال 41-40 بخاطر فشارهای آمریکا مطرح شد. این فشار شبیه فشار حقوق بشر در زمان کارتر و پس از آن بود. اهداف آمریکا از این فشارها قابل توجه است.
در جریان جنگ جهانی دوم قدرتهای استعماری بویژه انگلیس که 52 مستعمره از 60 مستعمره جهان را داشت به سختی آسیب دیدند و سرزمین انگلستان بوسیله دشمن شخم زده شده بود، چون دولت انگلیس در حال جنگ و ضعیف شده بود، ملتها فرصت یافته و آزادیخواهان قیام کردند و مستعمرات یکی پس از دیگری اعلام استقلال کردند و مارکسیسم بعنوان یک ایدئولوژی علمی و دشمن امپریالیزم صنعتی تبدیل به سلاح ایدئولوژیک مبارزین شد. ویرانیهای ناشی از جنگ و فقر و فساد حاصل از آن که همگی برخاسته از رقابتهای امپریالیستی بود زمینه بسیار مساعدی شد برای رشد سریع کمونیسم به نحوی که کمونیسم نیمی از اروپا را بلعید و یکی پس از دیگری دولتهای کمونیستی بوجود آمدند، آلمان گل سرسبد اروپا به آلمانی غربی و شرقی تقسیم شد، کره به دو کشور کمونیستی (کره شمالی) و طرفدار غرب (کره جنوبی) تقسیم گردید و نهضتهای آزادیبخش امریکای لاتین جذب کمونیسم شدند و در کوبا که حیاط خلوت امریکاییها محسوب میشد یک کشور کمونیستی بوجود آمد. دهه 40-30 دهه انقلابات بود، انقلاب ویتنام،کوبا، الجزاییر، مصر، آمریکای لاتین و ... و وحشت گسترش کمونیسم حتی در داخل امریکا و انگلیس نیز نگرانیهایی را بوجود آورده بود. امریکاییها که پس از جنگ جهانی دوم کوشیدند به سرعت خلاء حضور انگلیس را پر کرده و جانشین آن شوند ( و چون اقتصاد امریکا که از صحنه جنگ خیلی دور بود نه تنها آسیب ندیده بود بلکه شکوفا شده و به ممالک اروپایی و نیز جهان سوم وامهایی برای بازسازی میداد و همه جهان را به خود نیازمند و مدیون ساخته بود) برای جلوگیری از رشد سریع کمونیسم ناچار شدند فشارهایی را به کشورهای وابسته و عقبمانده برای رفرم و اصلاحات سیاسی و اقتصادی وارد آورند تا با از بین بردن فئودالیسم و گشایش فضای سیاسی از طریق انتخابات آزاد و فراهم ساختن زمینههای توسعه صنعتی، زمینههای انقلاب را از بین ببرند اما در ضمن این اهداف،هدف دیگر امریکا در ایران این بود که در رژیم زیر سلطه انگلیس در ایران تزلزل ایجاد کرده و زمینه تقویت حضور خود را فراهم کند. حمایت از امینی هم به دلیل تصور غلط آنها از ماهیت امینی بود که البته بعدها تصحیح شد و به همین دلیل کمک لازم را به وی نکردند و امینی ناچار به استعفا شد و شاه هم در سفر طولانی خود به امریکا توانسته بود نظر آمریکائیها را برای بعد؟؟ گرفتن اجرای منویات آنها جلب کند.
*(10)-چیزی که سنجابی به آن اشاره میکند در واقع مواضع جبهه ملی در مورد مسائل مختلف است نه ایدئولوژی و آرمانهای جبهه ملی که اصولا هیچ جبههای نمیتواند ایدئولوژی داشته باشد.
*(11)- جمعیت بالغ بر این و در حدود 200 هزار نفر بوده است.
*(12)-فردای آنروز کسی را دستگیر نکردند. میتینگ در روز 28 اردیبهشت برپا شد و درگیری در تیرماه 1340 شروع شد. گرچه تحلیلهای جبهه ملی در این مورد پایهای نداشت ولی یک جنبه صحیح داشت و آنهم بهرهبردرای از تضاد امریکا و انگلیس بود که شانهچی و شاید برخی از رهبران جبهه ملی آن را تضاد شاه و امینی تصور کرده بودند.
*(13)-امینی چنان سخن میگوید که گویی خودش تصمیمگیرنده و مختار بوده است.
در ابتدی نخستوزیری امینی آزادی سیاسی به مدت سه ماه و به میزان قابل توجهی داده شد که امریکا تصور کند که حکومت دلخواهش روی کار آمده و آزادی موردنظرش هم داده شده است، فلذا از امینی حمایت کند. آزادیها سبب بیداری مردم و خیزش آنها شد تظاهرات 200 و یا حتی 100 هزارنفری میدان جلالیه (پارک لاله امروز)، در شهر حدود یک میلیونی آنروز بسیار مهم بود. اگر سیام تیر ماه 40 اجازه اجتماع داده میشد جمعیت به مراتب بیشتر میشد. اینها زنگ خطری برای رژیم بود و می دید که «آش نخورده و دهان سوخته» شده. آزادی داده و پایههای خود را متزلزل کرده (رژیم زیر سلطه میبایست علیالقاعده استبداد را حاکم کند تا ماهیت و فسادش برملا نشود) کمک موثری هم از آمریکا دریافت نکرده است (اقتصاد ورشکسته آن دوره در نتیجه قطع کمکها و وامهای امریکا، بشدت نیازمند دلار بود). بهمین دلیل به تدریج فتیله آزادی و بازی نقش آمریکائی توسط امینی به ناچار خاتمه یافت. البته علت دیگر خاتمه بازی هوشیاری نسبی آمریکا نسبت به ترفندهای رژیم انگلیسی بود.
*(14)-آنچه که در این جا باید ذکر شود و گردآورنده این مجموعه حتی در یک مورد به آن اشاره نکرده است، اوجگیری تضاد منافع انگلیس و آمریکا در ایران در دوره ذکر شده است.
پس از کودتای انگلیسی - آمریکائی 28 مرداد، انگلیس کماکان نقش اول خود را در ایران حفظ کرد، ولی ناچار شد امریکا را بعنوان شریک درجه دوم وارد کند: امریکا گرچه در 40درصد نفت ایران شریک شد، وی از اینکه هنوز بیش از 50درصد نفت ایران توسط انگلیس کنترل میشود (شرکتهای «بی پی» و «شل») و اختیار کنسرسیوم دست آنهاست و هم چنین هیات حاکمه ایران کماکان وابسته به انگلیس است ناخشنود بود و در فرصتهای مختلف نظیر حمایت از کودتای قرهنی این نارضایتی را نشان میداد.وامها و کمکهای بلاعوض آمریکا در فاصله سالهای 32 الی 39 نیز (که میزان آن حدود یک میلیارد دلار بود) اثر دلخواه آمریکا را ببار نیاورد. لذا از سال 39 و حتی در اواخر دوره ایزنهاور سیاست آن دولت نسبت به ایران تغییر کرد، همه وامها و کمکها یک شبه متوقف، و سپس فشار برای «آزادی»، «اصلاحات» و «مبارزه با فساد» آغاز شد. تا با این فشارها و انجام اصلاحات ارضی، رژیم زیر سطله انگلیس و پایگاه طبقاتی آن (اربابها) از بین بروند یا تضعیف شوند و بلکه در این آب گلآلود ماهی بزرگی هم نصیب آمریکا شود. دستور آزادی انتخابات، مبارزه با فساد، اصلاحات ارضی (در ابتدای کار)، روی کار آمدن دولتهای شریف امامی و امینی، همگی عکسالعملهای انگلیس و رژیم دستنشاندهاش در مقابل فشارهای آمریکا بود تا بلکه آن دولت را بار دیگر با خود همراه و حمایتش را کسب کند. وقتی تلاشها نتیجه دلخواه نداد، شاه در نقش همه کاره حکومت ظاهر و دولت شناخته شده و انگلیسی علم را روی کار آورد و انگلیس تلاش کرد رژیم ایران را روی پای خود ایستانده و جای خالی آمریکا را تا حدودی با شوروی پر کند زیرا با در دست داشتن بیشترین سهم از نفت و منافع ایران ایجاد تصور مستقل بودن رژیم شاه یا عدم وابستگی مطابق به انگلیس، به سود تداوم سلطه انگلیس در ایران بود. از آن پس شاهد انعقاد قراردادهای عظیم اقتصادی با شوروی و خرید سلاح از آن کشور هستیم که نفس این معاملات موجب کاهش خطر شوروی برای رژیم ایران نیز میگردید.
*(15)- قیام دو ماهه علیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی با پیروزی مردم خاتمه یافت و روز هفتم آذر 41 دولت این لایحه را لغو کرد اما دوباره دی وبهمن سال 1341 شاهد قیام مردم و روحانیون علیه انقلاب سفید شاه و اصلاحات ارضی بود. شاه میخواست در روز ششم بهمن ماه مواد ششگانه انقلاب سفید شاه واصلاحات ارضی را به رفراندوم عمومی بگذارد که آیتآلله خمینی به همراه عدهای از روحانیون شرکت در این رفراندوم را حرام اعلام کردند و هر چه روز برگزاری رفراندوم نزدیکتر می شد قیام شدت بیشتری مییافت. شاه در روز 4 بهمن 1341 به قم سفر کرد. هدف او از زیارت حضرت معصومه و تظاهرهای مذهبی و دیدار با علما پاتک زدن (ضد حمله) به روحانیت مخالف حکومت بود و با اقدام میخواست نشان دهد که روحانیون حامی او هستند فقط چند نفر با او مخالفند. شاه میخواست با این حرکت در میان صفوف روحانیت ایجاد اختلاف و شکاف بنماید روز قبل از 4بهمن واحدهای نظامی و لشگر گارد که از تهران به قم اعزام شده بودند در خیابانها مستقر شدند و ساواکیها هم شدیدا مراقب اوضاع بودند. آیتالله خمینی استقبال از شاه را حرام کرد و علما و روحانیون دیگر نیز که بیم آن داشتند سکوتشان حمایت از شاه تلقی شود که میشد، از این اقدام حمایت کردند و فضایی بوجود آمد که برخلاف همیشه هیچکس به استقبال شاه نرفت، حتی تولیت که نماینده قم در مجلس بود و شهربه صورت تعطیل درآمد. شاه از این موضوع بسیار خشمگین شد و طی یک سخنرانی در دفاع از انقلاب سفید، در قسمتی از آن گفت: همیشه یک عده نفهم و قشری که مغز آنها تکان نخورده سنگ درراه ما میانداختند. زیرا مغز آنها تکان نخورده و قابل تکان خوردن نبوده، ارتجاع سیا اصلا نمیفهمد. و از هزار سال پیش تاکنون فکرش تکان نخورده او فکر میکند که زندگی عبارت از این است که چیزی یا مالی به ظلم و بیکاری یا به بطالت یا از این قبیل بدست آورد و غذایی بخورد و سر به بالین بگذارد.. ولی مفتخوری دیگر از بین رفته است .. همینها بودند که چند روز پیش در تهران جمعیت کوچک و مضحکی از یک مشت بازاری احمق و ریشو در بازار راه انداختند که سر و صدا بکنند.. اینها صد برابر خائنتر از حزب توده هستند و... روزنامههای عصر تهران. 4 بهمن 1341. شاه در این سخنرانی مفصل که سراسر فحش و حاکی از عصبانیت بود هتاکیهای دیگر نیز نسبت به روحانیون نمود و سپس سریعا از قم خارج شده و در روز قبل یعنی سوم بهمن ماه که عدهای از ماموران دولتی با لباس مبدل و طرفداران شاه به خیابانهای قم ریخته و در مخالفت با تحریم رفراندوم توسط علما در روز دوم بهمن به مدرسه فیضیه حمله کرده و عدهای راکشته یا مجروح ساخته بودند. در روز 6 بهمن رفراندوم برگزار شد که آیتالله خمینی طی پیامی تهدیدکرد و وظیفه خود را در مقابل این تجاوز علنی به احکام اسلام انجام داد و مراجع تقلید نیز رفراندوم راخلاف شرع اعلام کردند. آیتالله خمینی عید نوروز سال 42 را عزای عمومی اعلام کرد و در تاریخ 13 خرداد 42 طی سخنانی مبسوطی در مدرسه فیضیه به اظهارات شاه در سفرش به قم پاسخ داد وگفت آیا روحانیون که در حنجرههای کوچک زندگی می کنند، و حاج شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزه قم وقتی فوت میکنند فرزندان او در آن شب شام ندارند بخورند، آیا اینها مفت خورند یا رژیم شاه که به بانکهای دنیا را با پول خودشان پر کردهاند و آن کاخهای عظیم را برای خود ساختهاند؟ اگر روحانیون مرتجعین سیاه و حیوان نجس هستند چرا مردم دست آنها را میبوسند و .. ( در مورد سخنان امام خمینی ن. ک. صحیفه نور جلد اول چاپ اول . ص 5457 سخنان مورخ 13/3/42 و در مورد فتوای تحریم رفراندوم 6 بهمن 41 واعتراضات بعد نیز نگاه کنید به همان کتاب).
*(16)- در موردانقلاب سفید و اصلاحات رژیم شاه توضیحاتی زیر ضروری است:
همانطور که قبلا ذکر شد، آمریکا که از نتایج کودتای 28مرداد رضایت کافی نداشت، مترصد تهاجم جدیدی به منافع انگلیس در ایران و کسب موقعیت برتر بود. از سال 39 با قطع کمکها و وامهای خود که رژیم شاه به شدت نیازمند آنها بود "آزادی " "اصلاحات "و "مبارزه با فساد "را از رژیم انگلیسی ایران طلب کرد. البته این شعارها در آمریکای لاتین به عنوان یک اقدام ضد انگیزه ای برای جلوگیری از انقلابهای ضد آمریکایی در همان زمانها مطرح شد، ولی در ایران آن زمان اولا زمینه انقلابی وجود نداشت و ثانیا قدرت سلطهگر انگلستان بود که با علم و اشرافی که به اوضاع ایران داشت، اقداماتی از این دست را ضروری نمیدید انگیزه آمریکا از طرح شعارهای فوق در ایران عمدتا سست کردن سلطه انگلیس وایجاد زمینه جانشینی امپریالیست پیرو مکار، ولی ضعیف شده بود. شعار آزادی برای امکان رشد اپوزیسیونی نظیر جبهه ملی که امکان داشت بعدها به دامن خودش بیفتد شعار اصلاحات عمدتا در جهت نابودی پایگاه طبقاتی تصوری رژیم انگلیس یعنی اربابان صاحب زمین، بود و شعار مبارزه با فساد برای خارج کردن بسیاری از مهرههای قدیمی انگلیسی از هیات حاکمه مطرح میشد.
انگلستان که پس ا زجنگ دوم نسبت به آمریکا ضعیف شده بود سیاست جدیدی در قبال آمریکا اتخاذ کرده بود و سعی میکرد اولا در همه جا حضور خود را پنهان کرده وحتی نابودی خود را تبلیغ کند، ثانیا در مقابل فشار آمریکا به طورعلنی و رسمی ایستادگی نکنند(چون توان آن را نداشت) و سعی در دادن امتیاز به آمریکا و شریک کردن آن دولت با خود میکرد تا بتواند عمده منافع را برای خود حفظ کند. شرکت دادن آمریکا در نفت کشورهای عربی که زیر سلطه انگلیس بودند کودتای 28 مرداد و .. نمونههایی از این سیاست بود. تنها در مورد کانال سوئز بود که انگلیس ناچار به رویارویی مستقیم و تقریبا علنی با آمریکا شد. انگلستان بعد از جنگ تلاش میکرد که مناطق تحت سلطه خود را با کمک آمریکا حفظ کند. چرا که خود توان این کار را نداشت.
در مورد ایران نیز انگلستان تصمیم گرفت که با مانورهای آزادی، اصلاحات، مبارزه با فساد ،آمریکا را راضی و یا حداقل ارام کرده است و ازحمایتههای مادی و معنوی آن دولت مجددا برخوردار شود. آزادیهای داده شده و درعین حال تلاش گردید نظیر دوران نهضت ملی به آمریکا ثابت شود که از این آزادیها کمونیستهای یا ارتجاع سیاه ،هیچکدام نمیتوانند در مورد استفاده آمریکا قرار گیرند). استفاده خواهند کرد مخالفین شاه واستعمار هم در کمین فرصتها بودند پس از قیام 15 خرداد انگلستان موفق شد به خوبی این مطلب را به آمریکا ثابت کرده و فشار آزادی خواهی آمریکا را کم کند. مبارزه با فساد را با مانور برکناری دولتهای شناخته شده انگلیس و حتی دستگیری مهرههای سرشناس انگلیس نظیر رشیدیان، تیموربختیار، فردو، سپهبد علوی مقدم، سرلشکر ضرغام، ابولحسن ابتهاج، و .. جایگزینی مهرههای جوانتر یا به ظاهر آمریکایی نظیر امینی، و بعدها حسنعلی منصور (پسر منصور الملک انگلیسی) اردشیر زاهدی (پسر سرلشکر زاهدی انگلیسی) به انجام رساند. در مورد اصلاحات نیز گرچه با فشار امریکا اقداماتی در دوران امینی آغاز شد ولی انگلستان به سرعت به این تصمیم رسید که با هدفهای تبلیغی و ضد انگیزهای آن را به طور واقعی (نه تنها برای جلب رضایت آمریکا) ادامه دهد و خود ریشه نظام ارباب - رعیتی را از ایران برکند، بدون اینکه رژیم انگلیسی دچار تزلزل و مشکلی شود. ملاحظه میشود که سردمداران اصلاحات ارضی، امینی علم، شاه هستند که همگی از بزرگترین زمینداران ایران بودند چرا که برخلاف تصور آمریکا و بسیاری دیگر ، رژیم زیر سلطه هیچ پایگاه طبقاتی در داخل کشور نداشت و لذا به راحتی میتوانست طبقه بزرگ زمیندار را از بین ببرد و آنها را تبدیل به بورژوازی دلال و سرمایهداری تجاری کند.
علی رغم تمامی مانورها، انگلیس نتوانست رضایت آمریکا را جلب کند و در مواردی با نزدیک کردن کنترل شده رژیم زیر سلطهاش به شوروی سعی کرد تا حدودی خلاء امریکا رادر زمینههای اقتصادی و حتی در مواردی نظامی جبران کند.