تعداد بازدید : 4539700
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
عوامل تاثیرگذار در تحولات سیاسی و اجتماعی هر ملتی به جهت شناختهشدن، در معرض افراط و تفریط شناختی و تحلیلی قرار دارند. زیرا همین آشنایی میتواند موجبات تقلیلگرایی در تحلیل تحولات را با تکیه و تاکید بر یک عامل، از یک طرف، و غفلت از لزوم شناخت عمیق و پیوسته آنها را، از طرف دیگر، فراهم سازد. علمای دین به لحاظ حضور بیبدیل در عرصههای سیاسی و اجتماعی در معرض آسیبهای پیشگفته قرار دارند. از این رو، لازم است برای تعمیق بهرهمندی از این گروه مرجع، شناخت و تاثیر آنها به صورت صحیح و مستمر مورد توجه قرار گیرد. مقاله پیشرو با چنین پیشفرضی به بحث در این زمینه اختصاص یافته است.
در تاریخ سیاسی اسلام، مذهب و روحانیت تشیع همواره، به واسطه عدالتخواهی و ظلمستیزی، رهبری بسیاری از حرکتها و جنبشهای انقلابی را بر عهده داشته است. از سویی پیروزی انقلاب اسلامی ایران، آن هم با رهبری زعیمی روحانی، موجب شد جایگاه روحانیت شیعی، به عنوان کانونیترین و اصلیترین نیروی سیاسی موثر در این نهضت، بیش از پیش مورد توجه صاحبنظران داخلی و خارجی قرار گیرد.[1]
هرچند مبارزات آزادیخواهانه، استقلالطلبانه، و استعمار و استبدادستیز روحانیت، سابقهای به درازای یک قرن و نیم داشته است، انقلاب اسلامی را میتوان نخستین حرکتی دانست که براساس آرمان و اهداف مطمح نظر روحانیت و با رهبری مرجعی شیعی در ایران اسلامی به نتیجه رسید. از این رو هرگونه شناختی درباره این انقلاب و پیامدهای آن بدون بررسی دقیق و همهجانبه نهاد روحانیت و تحولات آن، ناقص و نارساست و به نظر میرسد که یکی از منظرهای خوب نگرش به این موضوع و نقطه شروع اینگونه پژوهشها، توجه به دیدگاههای رهبر انقلاب اسلامی، یعنی امام راحل(ره)، باشد.
بخشی از بیانات و آثار مبسوط امامخمینی(ره) در مورد روحانیت است. از نظر ایشان، بیتردید روحانیت اصیل و متعهد در طی قرنهای متمادی، وظیفه حفظ اسلام و دفاع از مبانی مقدس آن را بر عهده داشته است و این علمای نستوه، با جانفشانیها و تحمل انواع فشارها و با مجاهدت و تعلیم و تعلمهای شبانهروزی، اسلام ناب را از دستبرد مهاجمان حفظ کرده و به نسلهای بعدی انتقال دادهاند. قیام و حرکت امام هم متکی به چنین بازوی قدرتمندی بود، و به همین دلیل بسیاری از نوشتارها و آثار کلامی ایشان، مملو از تجلیل و شرح خدمات و مجاهدات روحانیت اصیل است.[2] با این حال در دوران نهضت، روحانیان سوئی نیز بودند که از عوامل ایجاد نابسامانی در حوزهها به حساب میآمدند و با نافهمی، تحجر، دنیازدگی و... شاید بزرگترین سد را در مقابل این موج توفنده ایجاد کردند.
امام حوزههای علمیه و روحانیت را عامل حیات اسلام میدانست و به همین دلیل در ابتدای نهضت، حرکت اصلاحی و روشنگری خود را از آنجا آغاز نمود. بنابراین با توجه به این عنایت ویژه، این سوال مهم مطرح است که تعامل ایشان با حوزهها و روحانیت چگونه بود و چه دیدگاههایی نسبت به این نهاد مهم داشته است؟ در این نوشتار، با نگاهی تفصیلی به وضعیت حوزهها و روحانیت در مقطع قبل و بعد از انقلاب اسلامی، سعی شده است تا حد ممکن به این پرسشها پاسخ داده شود تا بدینوسیله نیز جایگاه کانونی این نهاد موثر در انقلاب اسلامی بهتر تبیین گردد.
امام و حوزههای علمیه تا قبل از انقلاب
روحانیت و حوزههای علمیه در گذشته و حال بیشترین سهم را در حفظ و ترویج اسلام داشتهاند؛ با اینکه این نهاد، خصوصاً در دهههای پیشین، با آفات بسیاری مواجه بوده و همواره فکر اصلاح حوزهها دلمشغولی بسیاری از زعمای شیعی را موجب شده است.
امام در اینباره اظهار میکند: «ما هرگز نمیگوییم که این طبقه یکسره خوب و مترقیاند و برای اصلاح آنها نباید قدم برداشت؛ اینها هم مثل سایر طبقات خوب و بد دارند و بدهای آنها از همه بدها فساد و ضررشان بیشتر است، چنانکه خوبهای آنها از تمام طبقات، نفعشان هم برای مردم و هم برای کشور و استقلال آن بیشتر و بالاتر است.»[3]
گفتنی است ریشههای این آفات عموما به نفوذ اجانب و استعمار در حوزهها، فشار حکومتهای جائر و ضعفها و کاستیهای حوزهها و روحانیت بازمیگردد. از آنجا که همواره روحانیت در مقابل استعمار و حکومتهای جور قد علم میکرده است، اجانب و دولتهای پیشین سعی کردهاند با تهدید و تطمیع و بهکارگیری افراد مرموز در حوزهها، آنها را از داخل مضمحل کنند و با القائاتی از جمله «جدایی دین از سیاست»، روحانیت را به کنج خانهها و مساجد فرستند و منزوی نمایند. در این میان جمعی دنیاطلب و وابسته نیز با کسوت به ظاهر روحانی و مقدس، با تاویل شخصی از بعضی روایات و با تمسک به تقیّه عافیتطلبانه، مبارزه سیاسی با جائران را مذمّت نمودند، حتی به روحانیان اصیل انواع تهمتها و فشارها را وارد آوردند.
بحث درباره علل رکود و انفعال سیاسی حوزههای علمیه فرصتی وسیع میطلبد؛ به همین دلیل، در اینجا به اختصار به بعضی از آنها اشاره شده است:
الفــ توجه کافی نکردن فقها به موضوع حکومت اسلامی در زمان غیبت و یأس از احتمال برقراری آن: با وجود آنکه آیات و روایات بیشماری درباره مسائل سیاسی ــ اجتماعی وجود دارد، اکثر کتابهای فقهی شیعی فاقد بحث مستقلی درباره موضوع حکومت در زمان غیبت و پایههای علمی و فقهی آن است؛ در مقابل، در مورد صدها فرع فقهی با مضمون عبادات، معاملات و ... بحث شده است. یکی از دلایل این امر، یأس فقها از برقراری حکومت اسلامی بوده است. مسلما این یأس از دیرباز تا پیروزی انقلاب اسلامی به بسیاری از علما سرایت کرده بود، بدین ترتیب آنها یا از مبارزه قهرآمیز برای تاسیس حکومت خودداری میورزیدند یا اساسا امیدی به موفقیت آن نداشتند.
بــ وجود رسوبات اندیشه دیرین اخباریگری در بین بعضی روحانیان، و جموداندیشی آنان: این تفکر، که در سدههای گذشته بر حوزه اندیشه اسلامی سیطره داشت، تحجراندیشی روحانیت را موجب میشد، لذا رابطه مقلد با مرجع تقلید به رابطه محدث و مستمع تغییر مییافت و زمینه هرگونه استنباط جدید و مطابق احتیاجات روز منتفی میگشت، در نتیجه افراد متاثر از چنین اندیشهای از ورود به صحنه سیاست، اجتماع و موضعگیری در مقابل حکومتهای جائر طفره میرفتند.
جــ محدود نمودن رشتههای تحصیلی علوم دینی و تحجیم بیاندازه فقه و پویا نبودن و تکامل نیافتن آن: تعبیر شهید مطهری در سال 1340.ش در اینباره چنین است: «رشتههای تحصیلی علوم دینیه اخیرا بسیار به محدودیت گراییده و همه رشتهها در فقاهت هضم شده و خود رشته فقه هم در مجرایی افتاده که از صد سال پیش به این طرف از تکامل باز ایستاده است.»[4]
همچنین در چند دهه پیش هم، اگر مباحث حکومت اسلامی میخواست مطرح شود، قالب طرح آن فقه بود، در حالی که این مباحث ترجیحا باید در حوزه مباحث کلامی مانند امامت و رهبری طرح میگشت؛ چرا که بدون استفاده از علم کلام و ادله عقلی، برداشتهایی که انحصاراً فقهی بود نمیتوانست افقهای بلند حکومت اسلامی و ابعاد آن را مشخص نماید.
دــ عینیت یافتن شعار «نظم حوزهها در بینظمی است»: این شعار عملا بر حوزهها حکمفرما بود و خواهناخواه تبعات منفی آن نیز دامنگیر حوزهها میگشت. علامه محمدتقی جعفری در این باره اظهار کرده است: «در زمان مرحوم آیتالله آقا سیدابوالحسن اصفهانی در نجف، مرحوم آیتالله آقا سیدعلی، مد نظرش این بود که در حوزه، از نظر تحصیل علم و دریافت حقوق تجدیدنظری بشود، ولی از این پیشنهاد استقبالی نشد و اکثریت معتقد بودند که اگر حوزهها نظم و نظام پیدا کند، بارور نخواهد بود و آن حالت خلوص و انقطاع الی الله کم میشود و مرجع وقت معتقد بود که نظم ما در بینظمی ماست. به گمان من نگرانی آنها از این جهت بود، چون وقتی که نظم در حوزه پیش میآمد، هدفهای مجازی طرح میشود و علم و اخلاص و تقوا و اخلاق تحتالشعاع رسیدن به آن هدف قرار میگیرد؛ از طرف دیگر دخالتهای ضرربار در مجموعههای منظم آسانتر است.»[5]
آیتالله العظمی بروجردی از جمله کسانی است که سعی کرد در دوران زعامت خویش تاحدی به این بینظمی خاتمه دهد و به تعبیر شهید مطهری «این اقدام معظمله در محیطی انجام میگرفت که شعار قافلهسالاران این بود که نظم در بینظمی، و نقشه در بینقشگی و برنامه در بیبرنامگی است و رمز بقای روحانیت را حساب و کتاب و برنامه نداشتن میدانستند.»[6]
البته امام راحل اساسا به این شعار اعتقادی نداشت و همواره طلاب و روحانیت را به نظم توصیه میکرد و تجهیز طلاب به این صفت را باعث مقابله بهتر با مفاسد میدانست: «چنانکه شما منظم باشید، مهذب باشید، همه جهات شما تحت نظم و ترتیب باشد، دیگران به شما طمع نمیکنند؛ یعنی راهحلی ندارند، شما خودتان را مهذب و مجهز کنید برای آتیه؛ خود را مهیا کنید برای جلوگیری از مفاسدی که میخواهد پیش بیاید.»[7]
امام در وصیتنامه سیاسی ــ الهی خویش، ضمن اشاره به نقشههای شومی که علیه حوزهها ریخته شده است، عقیده دارد که «شاید تز "نظم در بینظمی است "، از القائات شوم همین نقشهریزان و توطئهگران باشد.»[8] همچنین ایشان قیام برای نظم دادن به حوزهها را ضروری میدانست تا این مراکز از آسیب مصون بماند.[9]
هـ ــ انزوای روحانیت به سبب ناکامیهای سیاسی در قضیه مشروطه و ملیشدن صنعت نفت: مشروطه به رهبری بخشی از علمای مذهبی به پا گردید، ولی اختلاف و تشتت آرای علما در اینباره و شکست و انحراف این نهضت و بر سر دار رفتن شیخفضلالله نوری و ترور مرموز مرحوم طباطبایی باعث انفعال مردم صالح و انزوای حوزههای علمیه گردید، تا جایی که ــ بنا به نقلی، علامه نائینی کتابهای ارزشمند خود را جمعآوری کرد و به دجله ریخت. شکست نهضت ملی شدن نفت نیز بار دیگر به فعالیت روحانیت و مردم ضربهای سنگین وارد ساخت.
وــ فشار، سرکوب و خفقان سلسله پهلوی نسبت به روحانیت و تبلیغات شدید ضد روحانی این حکومت: چنین اقداماتی باعث رویآوری روزافزون بعضی از روحانیان به تقیه و در نتیجه انزوای روحانیت و انفصال مردم میگشت. دوران سرکوب رضاخانی دوران تلخی برای روحانیت متعهد و امام بوده است، به تعبیر سیداحمد خمینی: «ایشان با تلخی از آن دوران یاد میکردند و متذکر میشدند که دوران بسیار سختی بر ما گذشت، حتی نقل میکردند من و چند نفر دیگر برای اینکه مورد هجوم حمله رضاخان قلدر قرار نگیریم، روزها قبل از طلوع آفتاب به محلی بیرون از شهر قم میرفتیم و وقتی هوا تاریک میشد، دوباره به خانه برمیگشتیم، تا بتوانیم به درس و مباحثه برسیم و در عین حال دست از لباسمان نکشیم.»[10]
ایشان در مورد تبلیغات ضد روحانیت رضاخان اظهار کرده است: «تبلیغات جوری کرده بود که مردم آخوند را سوار اتومبیل نمیکردند، خدا میداند، مرحوم آشیخ عباس تهرانی(ره) گفت که من میخواستم اراک سوار اتومبیل بشوم؛ شوفر گفت: ما دو طایفه را سوار نمیکنیم، یکی آخوند را و یکی فاحشه را! وضع آخوند این جور شده بود آن روز؛ یعنی این جور کرده بودند، جدا کردند اینها را از ملت، رضاخان هم هرکاری خواست کرد.»[11]
زــ بدنامی سیاست و حکومت: جنایاتی که حکومتهای مستبد طی سالیان متمادی به اسم سیاست انجام میدادند، موجب شد که اصولاً سیاست و حکومت در بین حوزهها بدنام گردد و افراد صالح از آن پرهیز نمایند.
حــ مداخله روحانینماها: مداخله روحانیان دنیاطلب و درباری در سیاست و کتمان جنایات حکومتهای مختلف توسط آنها و زنندگی این امر، عامل دیگری در بدبینی مردم و علمای صالح حوزهها نسبت به رویدادهای سیاسی و مداخله در امر حکومت به شمار میرود.
طــ فقدان هماهنگی کامل بین علما و مراجع و تفرق آرای ایشان در نحوه مبارزه با استبداد داخلی: روحانیان در مبارزه با اجانب و بیگانگان معمولا دارای وحدتنظر بودند، اما درباره چگونگی مبارزه با حکومتهای ظالم داخلی، نوعاً وحدتنظر نداشتند. از سوی دیگر استعمار، حکومتها، و گاهی بیوت علما از عوامل دامنزننده به چنددستگی و اختلافهای پارهای از علما بودند؛ همچنانکه در مشروطه چنین اختلافهایی علنا طرح، و به میان مردم کشیده شد.
یــ اولویتبخشی و بسندگیِ روحانیت به شعار حفظ و نگهداری حوزه در برابر بیثباتی و تشنج، به جای مبارزه فراگیر با حکومت پهلوی: نکته مهمی که در اینجا باید یادآور شد این است که یکی از دلایل اساسی تاکید علما بر این شعارها و رغبت نداشتن به مبارزه قهرآمیز ــ بهویژه تا اوایل دهه 1340 ــ غفلت و همراهی نکردن مردم بود. البته این علما نیز به اندازه امام در بسیج مردم و ایجاد ارتباط با آنها صاحب هنر لازم نبودند، و به همین خاطر پس از اعمال بعضی حرکتهای قهرآمیز علیه سلسله پهلوی و همراهی کافی نکردن مردم، وظیفه خود را پایانیافته دانستند و عمدتا به صورت نهادی درونگرا و منزوی به حیات عابدانه خود ادامه دادند.
بدینترتیب جامعه مذهبی در سراسر دوره اختناق رضاخانی و دهههای سرنوشتساز 1320 و 1330 از مسئولیت رهبری جامعه یا حتی تلاش برای کسب قدرت یا مشارکت برکنار ماند و به دور از تاثیر محیط، واقعیتها و زورآزماییهای سیاسی، در دنیای محدودی به حیاتش ادامه داد.
کــ عوامزدگی حوزههای علمیه: شهید مطهری، یکی از کسانی است که در مورد آفتشناسی حوزههای علمیه و ضرورت اجرای اصلاحات در آن مطالبی نگاشته است. با توجه به اینکه مطالب ایشان در این باره حاوی حقایق تاریخی بسیار است و ما را با قلمرو حرکت امام و نظریهپردازی ایشان بیشتر آشنا میکند، بعضی از این نظریات ایشان در اینجا ذکر شده است.
استاد شهید، در یکی از مقالات خود در سال 1340.ش، پس از ذکر امتیازات مهم حوزههای علمیه، بر آفت عوامزدگی این محیط تاکید فراوان کرده است. از دید ایشان، گرچه ارتزاق مالی حوزهها ــ توسط سهم امام ــ از مردم، باعث استقلال روحانیت از دولتها میگردد، این وابستگی مالی ممکن است به عوامزدگی حوزهها منجر شود. این متفکر بزرگ اسلامی پس از پیروزی انقلاب هم، در دو اثر دیگر خویش، مجددا به بحث آفتزدگی حوزهها و لزوم اصلاح آن، توجه نموده و بر دیدگاههای پیشین خود به منظور پیشبرد نهضت امام(ره)، تاکید کرده است.[12] وی بقا و دوام روحانیت و اسلام ــ مورد تهدید ــ را منوط به اصلاحات عمیق و ضروری توسط زعمای دینی میداند.
در تشریح عوامل رکود و انفعال سیاسی حوزهها به همین مقدار کفایت میشود، ولی باید خاطرنشان کرد که این رکود فقط مختص حوزههای علمیه ایران نبود، بلکه در حوزههای نجف ــ بهویژه در ایام تبعید امام(ره) ــ شدت بیشتری داشت. مهرههای استعمار در این حوزه و ایادی رژیمهای ایران، عراق و ... توانستند امام(ره) را در عراق به انزوا کشند و مقاصد عالیه ایشان در ایجاد نهضت در عراق و نجات حوزه نجف را ناکام گذارند،[13] البته در این میان تاثیر روحانیان استعمارزده و متحجر بیشتر بود و بیشترین لطمه از این دسته وارد شد؛ همچنانکه در همان ایام، امام(ره) از اوضاع نجف ابراز تاسف نمود: «من نمیدانم با این جو نجف چه کنم؟ هر قدمی برمیدارم با مخالفت و کارشکنی عدهای از آخوندهای نجف مواجه میشوم؛ اگر در برابر حکام بعث برخورد تند و قاطع بکنم، فورا در نجف سروصدا راه خواهند انداخت که میخواهد حوزه نجف را بر هم بزند! اگر در برابر بعثیها سکوت کنم، میگویند با آنان ساخت و پاخت کرده است! اگر با زبان نصیحت و اندرز با بعثیها برخورد کنم، میگویند چطور شده است که با رژیم شاه آنگونه برخورد میکند و با رژیم عراق رفتاری ملایمتآمیز دارد. حتی اگر کاری بکنم که نفع شخصی آقایان نجف را دربرداشته باشد نیز دست از مخالفت و کارشکنی علیه من برنمیدارند.»[14]
درباره این مساله امام در اوایل سال 1357 طی یک سخنرانی در نجف فرموده است: «خدا میداند که من برای حوزهها متاسفم، من برای حوزه نجف متاسفم... من قمی هستم، اما برای نجف متاسفم، ما علاقه داریم به همه اینها؛ ما علاقه داریم به یک همچو حوزه هزار و چند ساله؛ نگذارید این حوزه از بین برود؛ نگذارید این حوزه منسّی بشود.»[15]
امامخمینی در غربت و تنهایی نجف و کارشکنیهای یاد شده، بدون هراس از نیشها، ریشخندها و نامردیها، طرح «حکومت اسلامی» را با تفصیل و تصریح ارائه نمود و باعث شد بعضی از روحانیان دردآشنا جرئت پیدا کنند؛ زیرا «جمع قلیلی هم بودند که به این مسائل آشنا بودند، ولی جرئت اظهار این معانی برای آنها نبود که یکی از آثار و فواید بودنِ امام در نجف، جرئت پیدا کردن برخی از افراد در وارد شدن به مسائل اساسی اسلام بود.»[16]
مراجع و حرکت سیاسی امام
اگر بخواهیم در نیمقرن گذشته، رفتار سیاسی مراجع شیعی را مدنظر قرار دهیم، این واقعیت به وضوح مشخص میگردد که اکثر مراجع و علما، براساس تکلیف شرعی و در راه دفاع از اصول اسلام، استقلال ایران و مصالح امت اسلامی، با شیوههای مختلف با رژیمهای غاصب و جائر مقابله کردهاند.
همواره چنین بوده است که عالمان عالیمقام شیعی، اگر با مردمی ناآگاه و فریبخورده مواجه بودند، برای مقابله با بیدادگری رژیمهای مستبد، ناگزیر راه پند و اندرز و تاکتیک رخنه و ارتباط را در پیش میگرفتند و بدینگونه تا جای ممکن از ستمپیشگی آنها به اسلام و حقوق مردم ممانعت میکردند و اگر ملتی آگاه و وفادار به همراه داشتند، به مبارزه منفی و حتی قیام قهرآمیز دست میزدند؛ بدینسان حوزههای علمیه و علمای اعلام همیشه حافظ استقلال و تمامیت ممالک اسلامی بودهاند.
باید گفت که تعیین شیوه و سطح مبارزه مراجع با حکام خودکامه، مبتنی بر دلایل و توجیهات شرعی بوده است و هر یک بنا به رای و اجتهاد خود عمل میکردند، این مساله باعث میگشت که به طور معمول، مراجع در مقابله با مداخله بیگانگان دارای وحدت نظر، و در مبارزه با استبداد داخلی و نوع شیوه مقابله با آنان، فاقد این حالت باشند.
البته در زمان امام، فرهنگ سیاسی حوزههای علمی و دینی تا حد زیادی رشد کیفی کرده بود، به شکلی که قبول حاکمیت رژیم شاه و حمایت از آن توسط روحانیان بزرگ، شیوه معمول حوزهها و روحانیت نبود و جز تعدادی اندک، این شیوه و فرهنگ را قبول نداشتند؛ اما در هر حال، فرهنگ مبارزه و مقابله قهرآمیز یا نظامی با حاکمیت شاهنشاهی و تاسیس حکومت اسلامی نیز مطرح نبود و تا حد زیادی مجامع روحانی روز از آن غفلت میکردند یا آن را انکار و نفی عملی مینمودند.
مرجعیت و روحانیت وظیفه خاص خود را تعلیم و آموزش اسلام، تربیت اسلامی و نظارت و کنترل جامعه در حد امر به معروف و نهی از منکر میدانست و میخواست مسلمانان و قشرهای دیگر، این وظیفه را به درستی انجام دهند و به قول شهید مطهری، بیش از این دیگر جلو نمیآمد، درحالیکه نهضت امام بر اثر تجربههای زیاد و طولانی به این نتیجه رسیده بود که تا تغییری بنیادین در تشکیلات اجتماعی بهوجود نیاید، و حکومت اسلامی ایجاد نشود، کوشش برای تامین سایر هدفها، نتیجهای اساسی در بر نخواهد داشت.
فشار و خفقان داخلی، ناآگاهی سیاسی و مذهبی تودهها، فقدان هنرمندی و توان کافی روحانیت در بسیج مردم و انزوای حوزههای علمیه از سیاست و عوامل متعدد دیگر، یأس زعمای مذهبی از موفقیت در درگیری قهرآمیز با حکومت را باعث شده بود، به همین دلیل در این مقطع، شعار حوزههای علمیه و بخش اعظمی از مراجع، حفظ و نگهداری دین و حوزه در برابر بیثباتی و تشنج بود. از دید آنها با مبارزه منفی بدون خشونت، بهتر میشد کیان اسلام را محافظت نمود؛ زیرا با مبارزه سیاسی قهرآمیز ممکن بود اساس اسلام و حوزهها بر باد رود.
در چنین جوی، امام خمینی، در قبل و بعد از مرجعیتشان و حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در مقابل سایر مراجع معظم دارای موضعی یک دست و منسجم بود که میتوان رئوس آن را چنین برشمرد:
1ــ رعایت احترام به مراجع و تکریم فوقالعاده آنها و توصیه مکرر این امر به دیگران در بیانات و مکتوبات؛ 2ــ خطدهی و آگاهیبخشی سیاسی و یادآوری تکالیف سیاسی ــ اجتماعی آنان و تشویق و به فعالیت واداشتن ایشان در جهت اهداف نهضت اسلامی؛ 3ــ کوشش در ایجاد وحدت کلمه مراجع و انسجام نظری و عملی آنها.
امام(ره) بسیار مراجع معظم را تکریم مینمود و بارها اذعان میکرد که من دست مراجع را میبوسم و در توصیه طلاب به تهذیب نفس، شدیدا جسارت به مراجع را نهی میکرد، همچنانکه در یکی از بیاناتش در نجف فرمود: «شما اکنون در سلک روحانیت وارد شدهاید، باید ریاضت بکشید، زحمت بکشید، باید مراعات کنید، نفس خود را محاکمه کنید، به چند عالم جسارت کردید؟ میدانید که اگر یک کلمه، فقط یک کلمه اهانت به یکی از مراجع بشود، چه معصیت بزرگی صورت گرفته است؟ آنها اولیای خدا هستند... .»[17]
امام در زمان خود از همه فقهای درجه یک اعلم بود و این مهم در زمینه فلسفه و عرفان نظری نیز کاملا صدق میکند. امام مسلط به مبانی فقه و فلسفه اسلامی در عالیترین شکل آن بود و بهترین فقها و فلاسفه از شاگردان آن حضرت محسوب میشدند. حضرت امام به لطف و هدایت الهی، در حد تمام و کمال از قدرت تحلیل و پیشبینی سیاسی برخوردار بود.[18] به دلیل این خصایص، بهویژه به خاطر درایتی حیرتانگیز و توکلی بیپایان به خدا و به صرف عمل به تکلیف شرعی، ایشان از سال 1341 به بعد، وضعیت را برای مبارزه قهرآمیز با رژیم، و حرکت در راه تحقق حکومت اسلامی مناسب دید و سعی نمود که در این مسیر، سایر مراجع را آگاه و با خود همراه نماید.
امام حتی در سالهای قبل از مرجعیت نیز جزء مشاوران مهم مرجع وقت ــ آیتالله العظمی بروجردی(ره) ــ بود و در ایام تبعید در نجف هم سعی نمود که ذهن مرحوم آیتالله العظمی حکیم را، نسبت به مشی صحیح سیاسی، روشن کند.
البته با توجه به مقتضیات زمانی آن وقت و مداخله بعضی از اطرافیان، رفتار سیاسی مرحوم بروجردی در حد انتظار امام نبود و به عنوان نمونه «در قضیه اعدام نواب صفوی و سایر اعضای فداییان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و مراجع دلخور شدند که چرا موضع تندی بر علیه دستگاه شاه نگرفتند و اینها را نجات ندادند و امام در این قضیه خیلی صدمه روحی خوردند.»[19]
مراجعی مانند آیات عظام بروجردی و حکیم چندان امیدی به همراهی و پشتیبانی مردم نداشتند؛ همچنان که از مرحوم بروجردی نقل کردهاند که میگفت: «من خودم از اول مرجعیت عامه گمان میکردم از من استنباط است و از مردم عمل، هرچه من فتوا بدهم، مردم عمل میکنند، ولی در جریان بعضی فتواها (که برخلاف ذوق و سلیقه عوام بود) دیدم مطلب این طور نیست.»[20]
مرحوم بروجردی رغبتی به مداخله در امور سیاسی نداشت و ناکامیهای مداخله علما در مشروطیت و سن زیاد ایشان از عواملی بود که مداخله ایشان را در سیاست تضعیف میکرد.
مراجع عظام با همراهی و تشویق امام به شکل فعال علیه شاه وارد صحنه شدند و دهها اعلامیه فردی و جمعی علیه او و حکومتش صادر نمودند، اما پس از فاجعه 15 خرداد و تبعید امام، این همراهی تا حد زیادی فروکش کرد و به همین حد از اقدام قهرآمیز، بسنده گردید، در حالی که امام با بینش و دورنگری ادامه مبارزه را تا سرنگونی رژیم خواستار بود.
در این وضعیت پارهای از مراجع، خواهان توقف مبارزه قهرآمیز امام علیه رژیم شاه شدند. ایشان در این باره اظهار کرده است: «بعضی از آقایان از قم به من نوشتند که آقا دیگر بس است؛ این شاه ماندنی است؛ دیگر بس است، خوب، اینها نمیدانستند قضیه را و معذور بودند و خیرخواه، معذور هم بودند.»[21]
امام، در اظهارات آن مقطع، تقیه و سکوت در مقابل رژیم شاه را گناه کبیره میدانست و شدیدا از سران و مراجع اسلام برای دفاع از اسلام، استمداد میطلبید: «والله گناهکار است کسی که داد نزند؛ والله مرتکب کبیره است کسی که فریاد نزند. ای سران اسلام، به داد اسلام برسید. ای علمای نجف، به داد اسلام برسید. ای علمای قم، به داد اسلام برسید؛ رفت اسلام.»[22]
«حضرات آقایان توجه دارند اصول اسلام در معرض خطر است، قرآن و مذهب در مخاطره است، با این احتمال تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب است (ولو بلغ ما بلغ).»[23]
گفتنی است فاجعه 15 خرداد نیز سبب گشت مرجعی مانند شریعتمداری، که فقط در برههای کوتاه به صحنه نهضت آمده بود، به طور کلی خطش را از مبارزه امام جدا نماید و به سوی رژیم پهلوی متمایل گردد.
با شروع دوران تبعید امام در نجف، ایشان، با عمل به وظیفه شرعی، از فراخوانی مراجع به قیام و مبارزه بازنمیایستاد و آنها را به اعتراض و برداشتن مُهر سکوت دعوت میکرد، زیرا از دید وی سکوت به معنای تایید اعمال خائنانه رژیم پهلوی بود. ایشان میفرمود: «من احساس تکلیف میکنم که در بعضی فرصتها راجع به گرفتاریهای مسلمین تذکراتی بدهم... علما و روحانیون ایران، که فعلا پنجاههزار نفر معمم در ایران دارد و آن همه مُلا و مرجع و حجتالاسلام و آیتالله دارد، اگر اینها اعتراض کنند و مُهر سکوت را، که امضا حساب میشود، بردارند و دستهجمعی اعتراض کنند، همه را از بین میبرند؟ اگر میخواستند از بین ببرند، بهتر بود که اول کار، مرا از بین میبردند، اما دیدیم که از بین نبردند، صلاحشان نمیدانند. ای کاش از بین میبردند ولی صلاحشان نیست... . در برابر این گرفتاریها و مصایبی که بر مسلمین وارد شده است، من چه کنم؟ به شما درس اخلاق بگویم در شرایطی که مسلمین و اسلام را دارند از بین میبرند؟ اساس اسلام و مسلمین را دارند از بین میبرند، بنشینم تهذیب نفس بگویم؟ مهذب نیستم که در فکر اسلام و امت اسلام نیستم، اگر مهذب بودیم، در فکر بودیم.»[24]
امام در کتاب «ولایت فقیه» هم تقیه و سکوت فقها را، وقتی که اصول و حیثیت اسلام در خطر است، جایز ندانسته است. [25] البته در دوران تبعید نجف، مراجعی مانند مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی نگذاشتند که فریاد بیداد علیه رژیم خاموش گردد و به تعبیر آیتالله خامنهای: «در دوران اختناق و در مقابله با حوادث سهمگین سالهای تبعید امامخمینی ــ قدس سره ــ مواردی پیش آمد که صدای این مرد بزرگ تنها صدای تهدیدکنندهای بود که از حوزه علمیه قم برخاست و به نهضت شور و توان بخشید.»[26]
با ازسرگیری نهضت در سال 1356، مراجع عمده، مجددا وارد صحنه شدند و با امام همراه شدند، گرچه باز در نحوه مبارزه اختلافنظرهایی وجود داشت. حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی در اینباره نقل کرده است: «ما این اختلاف نظر را در دوران مبارزه در ایران هم داشتیم، ما تا این اواخر، تا پیش از پیروزی، سر خیلی مسائل ساده بین علمایمان ــ با حسن نیت ــ اختلاف نظر بود. حتی در مبارزه با خانواده پهلوی، و بر این وضع پیروز شدیم.»[27]
امامخمینی، پس از پیروزی انقلاب تا زمان ارتحال، بنا به سیره پیشینیان با مراجع رفتار نمود. ایشان، چه در عمل و چه در بیان، مشارکت و منزوی نبودن مراجع را خواستار بودند؛ چنانکه در اواخر سال 1362 میفرماید: «از آن توطئهها و مفاسدی که از انزوای متدینین پیش آمد و سیلیای که اسلام و مسلمین خوردند، عبرت بگیریم و بدانیم و بفهمیم که نظام اسلام و اجرای احکام آسمانی آن و مصالح ملت و کشور اسلامی و حفظ آن از دستبرد اجانب، بستگی به دخالت اقشار ملت و بهویژه روحانیون محترم و مراجع معظم دارد و اگر خدای نخواسته بر اسلام یا کشور اسلامی از ناحیه عدم دخالت در سرنوشت جامعه، لطمه و صدمهای وارد شود، یک یک تمام ملت در پیشگاه خدای قهار و توانا مسئول خواهیم بود و نسلهای آینده ممکن است از کنارهگیریهای کنونی مورد هزارگونه تجاوز واقع شوند و ما را نبخشند.»[28]
امام حتی در وصیتنامهشان نیز بر این امر تاکید فراوان نموده است: «به جامعه روحانیت، خصوصا مراجع معظم، وصیت میکنم که خود را در مسائل جامعه، خصوصا مسائلی مثل انتخاب رئیسجمهور و وکلای مجلس، کنار نکشند و بیتفاوت نباشند.»[29]
در همین بیان، امام، ضمن یادآوری منزوی شدن علما در نهضت مشروطیت به دست سیاستبازان شرق و غرب، به مداخله نکردن آنها در امور کشور مسلمانان اشاره نموده است.
در دوران ده ساله رهبری امام، اعاظم مراجع در صحنههای مختلف انقلاب شرکت نمودند؛ البته تاکید اساسی آنها در این همراهیها، حفظ اصالت اسلامی نهضت بود و سعی مینمودند با تذکر و انتقادهای خود این اصالت را یادآور شوند. در این میان، مشارکت و نظردهی مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی بیشتر بود و حتی ایشان مصوبات مجلس و سایر امور تقنینی و اجرایی را با دقت زیر نظر داشت، و از ابراز نظرهای متعدد، کوتاهی نمیکرد؛ البته غربیها این اظهارنظرهای اسلامخواهانه را مترادف با مخالفت با نظام جمهوری اسلامی معرفی میکردند؛ همچنانکه خانم نیکی کدی در اینباره میگوید: «شهرت دارد که نه تنها آیتالله شریعتمداری، که در خلال سال 1979 (1358.ش) علیه سیاستهای دولت سخن میگفت، بلکه اکثر رهبران مُسن روحانی، که به نام آیتالله العظمی معروف میباشند، در زمینههای مختلف و به درجات گوناگون با افکار و سیاستهای [امام] خمینی مخالفاند، اما برای آنها مشکل است که در زمان حیات [امام] خمینی، این مخالفتها را به طور علنی ابراز کنند.»[30]
البته واقعیت چنین نبود؛ زیرا اگرچه عموم مراجع وقت اختلافنظرهایی داشتند و حتی بعضاً در حدود اختیارات ولی فقیه هم، اتفاقنظر فقهی با امام نداشتند، اکثر ایشان مؤید و کمکحال نظام نوپای جمهوری اسلامی بودند و امام هم، به مناسبتهای مختلف و ضمن احترام خاصی که برای مراجع قائل بود، سعی مینمود که نظر آنها را نیز جویا شود و تا حد ممکن تامین نماید. به علاوه، این اختلاف برداشتها، فقط منحصر به مراجع نبود، بلکه در مجلس، شورای نگهبان، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و امثال آنها نیز دیده میشد. آقای هاشمی رفسنجانی در این باره گفته است: «در مجلس، در شورای محترم نگهبان، در مراجعمان، اختلافنظر ممکن است وجود داشته باشد؛ اینها قابل حل است، همینطور که داریم حل میکنیم و جلو میرویم، البته زمان لازم دارد. این اختلاف برداشتها متکی به قرنهاست.»[31]
پیامهای مراجع عظام به مناسبت فوت امام به خوبی احترام والا و ایمان عظیم این علمای وارسته را به رهبر فقید انقلاب نشان میدهد[32] و بیانگر آن است که تعدد شیوه و سطوح نظری و عملی آنها در مسائل فقهی، سیاسی و اجتماعی، مبتنی بر اجتهاد متفاوت شرعی بوده و ترادفی با مخالفتهای مبتنی بر هوا و هوس نداشته است.
امام هم این مطلب را چنین اظهار نموده است: «کتابهای فقهای بزرگوار اسلام پُر است از اختلافنظرها و سلیقهها و برداشتها در زمینههای مختلف نظامی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و عبادی، تا آنجا که در مسائلی که ادعای اجماع شده است قول و یا اقوال مخالف وجود دارد و حتی در مسائل اجماعی هم ممکن است قول خلاف پیدا شود... حال آیا میتوان تصور نمود که چون فقها با یکدیگر اختلافنظر داشتهاند ــ نغوذبالله ــ خلاف حق، خلاف دین خدا عمل کردهاند؟ هرگز.»[33]
مقابله امام با تقدسمآبی و تحجر
از دید امام خطرناکترین دشمنان اسلام و نهضت اسلامی، مقدسمآبان و خشکمغزان هستند و به همین دلیل اولین اقدام در مبارزات طولانی امام شکستن جو تحجر و مبارزه با مقدسمآبی بود، «زیرا اگر سد متحجرین که به آمیختگی و امتزاج دین و سیاست اعتقادی نداشتند، شکسته نمیشد، امام هرگز نمیتوانستند قدم بعدی مبارزه را، که بسیار طولانی بود، با قوت و استحکام بردارند، لذا به خوبی تشخیص داده بودند که روشنگری صاحبان اندیشه، ابتدا باید از حوزه شروع شود و سپس توقع تحول را در بیرون حوزهها داشت.»[34]
امام در ابتدای مبارزات، در نشستی با علما و مراجع، این خطر را اینگونه یادآور گشت: «ما پیش از هر کاری لازم است تکلیف خود را با روحانینماها که امروز خطرناکترین دشمن برای اسلام و مسلمین محسوب میشوند و به دست آنها نقشههای شوم دشمنان دیرینه اسلام و دستنشاندگان استعمار، پیاده و اجرا میگردد، روشن سازیم و دست آنها را از حوزههای علمیه، مساجد و محافل اسلامی کوتاه بکنیم، تا بتوانیم دست تجاوزکار استعمار و مخالفین اسلام و قرآن کریم را قطع کرده، از استقلال و صیانت کشورهای اسلامی و ملت اسلام دفاع کنیم.»[35]
متحجران و مقدسمآبان اساساً به جدایی دین و روحانیت از سیاست معتقد بودند و به تبع آن، اعتقادی به مبارزه با نظام جائر حاکم نداشتند. انگیزه چنین تفکری مبتنی بر عواملی همچون جهالت، دنیاپرستی و راحتطلبی، وابستگی به استعمار یا دستگاه حاکمه داخلی، فقدان بینش صحیح سیاسی و فقهی، و تأویل نادرست از بعضی روایات بود.
آنها هرگونه تحرک مثبت را در حوزهها منکوب و بدنام مینمودند، مداخله علما را در سیاست، گناه و فسق میشمردند، و فراگیری زبان خارجی، فلسفه و حتی داشتن روزنامه را تخطئه میکردند. سوار شدن تاکسی را چیزی نوظهور میدانستند و درشکه را ترجیح میدادند تا اینکه آیتالله فقید بروجردی سد را شکست و دیگران هم جرات کردند سوار تاکسی شوند.[36]
«مقدسین متحجر در زمینه دروس عرفان و فلسفه تحمل بینش امام را نداشتند و شرایط را جوری مهیا ساختند که وقتی میخواستند کتاب "منظومه " ایشان را از جایی بلند کنند، از انبر استفاده میکردند و لمس کردن آن را نجس میدانستند.»[37] حتی منقول است که این افراد در به تعطیل کشاندن درس انسانساز اخلاق امام، در دهه 1340.ش، دست داشتهاند.
آیتالله موسوی اردبیلی درباره صاحبان این طرز تفکر گفته است: «اینها معمولا با هر حادثه جدیدی مخالفاند، با انقلاب مخالفت میکنند؛ یک روز میگفتند: گوجهفرنگی مال ارمنیهاست؛ یک روز با برق مخالفت میکردند؛ میگفتند: در این برق شیطان جریان دارد، برای اینکه خود به خود چراغ بدون نفت روشن نیست. یک روزی با این کفشهای گالش مخالفت میکردند و میگفتند: نعلین بهتر است. یک روز هم با لولهکشی مخالفت میکردند و میگفتند: احکام آب قلیل از بین میرود، اگر شما لولهکشی کردید، همیشه حکم کر و جاری پیدا میکند... .»[38]
«متحجرین بدون توجه به تغییر شرایط زمان و مکان، در مقابل حرکت توفنده امام علیه رژیم، همهاش بحث عفو و رأفت اسلامی را طرح میکردند. آنها جلوی باب اجتهاد را میگرفتند.»[39] و در این زمینه با سنت اخباریگرایانه، با روایات مواجه میشدند و ضمن انتخاب و تفسیر معدودی از آنها، سعی میکردند به طرز تفکر خود سندیت شرعی بخشند. این دسته، بسیاری از احکام سیاسی ــ اجتماعی اسلام را مختص زمان حضور امام عصر(عج) میدانستند.
باید اذعان نمود که به دلیل قدرت این نحوه تفکر و دشواری مقابله با آن و ضرورت حفظ آرامش کشور، صریحترین افشاگریهای امام از مقدسان نافهم و متحجران، در آخرین ماههای عمر ایشان به عمل آمد.
آیتالله موسوی اردبیلی درباره دلیل تاخیر این افشاگری، به دشواری این امر و قدرت اشخاص یادشده استناد نموده و معتقد است: «حضرت امام ــ رضوانالله تعالی علیه ــ در هیچ مسالهای مثل این مساله محتاط نبودند؛ در تمام مسائل از اول انقلاب، همه این حرفها مربوط به دوران آخری هستند. ایشان این معنا را نگه داشت در آن وقتش که دیگر لازم بود بگوید، برای کسی که میخواهد در مقابل این فکر بایستد؛ آخر این فکر طرفداری دارد؛ این طور نیست که بیطرفدار باشد و قدرت آن هم قدرت نظامی نیست؛ بمب و موشک نیست؛ قدرت قدسی است؛ تقواست؛ به عنوان متّقی، به عنوان مظلومنمایی، به عنوان حق میآید و در جلو میایستد، لذا بسیار مشکل است.»[40]
امامخمینی در سوم اسفند 1367، در پیامی تاریخی به مراجع روحانیان سراسر کشور، در تبیین استراتژی آینده انقلاب و حکومت اسلامی، دردمندانه چهره تحجر و تقدسمآبی را افشا نمود. همچنین ایشان در 25 دیماه همین سال، در پیام دیگری به منظور تدوین تاریخ انقلاب اسلامی، خطر متحجران و مقدسمآبها را به روشنی یادآور شد. جالب اینجاست که این افشاگریها دقیقا هنگامی انجام شد که به تازگی امام منشور 16 دیماه خود را در مورد تصریح مجدد و وافی به اختیارات وسیع ولایت فقیه، صادر نموده بود.
بخشی از افشاگریهای امام در مورد تحجر و تقدسمآبی، که هنوز به حیات خود ادامه میداد، چنین است: «در شروع مبارزات اسلامی، اگر میخواستی بگویی شاه خائن است، بلافاصله جواب میشنیدی که شاه شیعه است. عدهای مقدسنماهای واپسگرا همه چیز را حرام میدانستند و هیچ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند، خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است.»[41]
«... در سال 41، سال شروع انقلاب اسلامی و مبارزه، روحانیت اصیل چه خون دلها خوردند، متهم به جاسوسی و بیدینی شدند، ولی با توکل بر خدای بزرگ، کمر همت بستند و از تهمت و ناسزا نهراسیدند و خود را به توفان بلا زدند و در جنگ نابرابر ایمان و کفر، علم و خرافه، روشنفکری و تحجرگرایی، سرافراز ولی غرقه به خون یاران و رفیقان خویش پیروز شدند.»[42]
دو نکته اساسی در مورد مقدسمآبان و متحجران و رابطه آنها با نهضت اسلامی امام شایان ذکر است: اول آنکه به قول امام پرونده تفکر این گروه همچنان باز است و دوم اینکه این افراد، حتی در زمان حیات امام، هیچگاه از تخطئه و تهمت نسبت به ایشان دست نکشیدند و این تهاجمات، در زمانی که ایشان به منظور پاسخگویی به معضلات و مسائل جدید، به شیوه اجتهاد لازم عمل میکردند، بیشتر بوده است.
جایگاه روحانیت در حکومت و ارتباط آن با دولت
در مبحث موضع امام در مورد روحانیت، یکی از سوالهای شایع همواره این بوده است که اساسا روحانیان چه جایگاهی در دولت اسلامی دارند؟ آیا آنها جزء دولت هستند و باید نهادی دولتی باشند و میتوانند مشاغل کلیدی را در دست گیرند یا قضیه عکس این برداشت است؟
این سوالها، بهویژه در قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، بیشتر مطرح بود و غربیها با طرح چنین پرسشهایی قصد داشتند از میزان مداخله روحانیان در سیاست آگاه گردند.
اینان مداخله روحانیان را در مشاغل کلیدی و دولتی مترادف با افزایش اصولگرایی انقلاب میدانستند و به همین دلیل سوالهای بسیاری در حول این محور از امام مطرح مینمودند. با توجه به اهمیت این پرسش و پاسخها، در این مبحث، پارهای از آنها نقل شده است:
1ــ سوال روزنامه انگلیسی اکونومیست (18/10/57): نقش روحانیت و رهبران مذهبی را در آینده چگونه میبینید؟
جواب: روحانیان در حکومت آینده مسئولیت ارشاد و هدایت دولت را برعهده دارند.[43]
2ــ سوال خبرنگاری رویتر (4/8/57 ــ پاریس)... آیا علما خود حکومت خواهند کرد؟
جواب: علما خود حکومت نخواهند کرد، آنان ناظر و هادی مجریان امور میباشند، این حکومت در همه مراتب خود متکی به آرای مردم و تحت نظارت و ارزیابی و انتقاد عمومی خواهد بود.[44]
3ــ سوال رادیو تلویزیون فرانسه (23/6/57 ــ نجف): دریافت شما از حکومت اسلامی چیست؟ آیا منظور این است که رهبران مذهبی حکومت را خود اداره کنند؟ مراحل این حکومت کدام است؟
جواب: خیر، منظور این است که رهبران مذهبی خود حکومت را اداره نمیکنند، لکن مردم را برای تامین خواستههای اسلام رهبری میکنند، چون اکثریت قاطع مردم مسلمان هستند، حکومت اسلامی از پشتیبانی آنان برخوردار میشود و متکی به مردم میگردد.[45]
از پاسخهای امام برمیآید که ایشان معتقد بود که روحانیت مسئولیت ارشاد و هدایت دولت را بر عهده خواهد داشت، اما شواهد نشان میدهد که پس از گذشت مقطعی از پیروزی انقلاب، روحانیان به پذیرش مسئولیتهای کلیدی در امور حکومت اقدام نمودهاند.
حال این سوال مطرح میشود که آیا بین سیره نظری امام و واقعیتهای موجود، تعارض وجود دارد؟ جواب این پرسش منفی است و در توضیح پاسخ باید گفت که امامخمینی همواره بر استقلال روحانیت و در نیامیختن آن با دولت پای میفشردهاند. نظر شهید مطهری مؤید این ادعا و پاسخگوی اشکال ایراد شده است. ایشان پس از پیروزی انقلاب درباره امام اظهار کرد: «ایشان معتقدند که روحانیت باید مستقل و به صورت مردمی، مانند همیشه باقی بماند و آمیخته با دولت نشود. ایشان با این که روحانیت به طور کلی وابسته به دولت شود، آنچنانکه روحانیت اهل تسنن هست، به شدت مخالفاند، ولو در دوره حکومت اسلامی، و نیز با این که روحانیین بیایند جزء دولت شوند و پستهای دولتی را رسماً اشغال بکنند، مخالفاند. این کارهایی که بالفعل کمیتهها دارند که در راس کمیتهها غالبا روحانیین قرار گرفتهاند یک امر اضطراری و اجباری است؛ البته این به معنی تحریم نیست به معنی پیشنهاد است. ممکن است یک وقتی ضرورت ایجاب بکند که فرد [روحانی] معین، چون کس دیگری نیست، یک پست دولتی را اشغال کند، و دیگر نمیگوییم چون بر روحانیین تحریم شده نباید چنین بشود؛ مثلا پُست آموزش پرورش را در نظر میگیریم.»[46]
امام(ره) ترجیح میداد که وظیفه روحانیت در مراقبت و نظارت فعال خلاصه شود و در مورد رئیسجمهور و نخستوزیر شدن آنها میفرمود که «صلاحشان هم نیست که اینها بشوند»؛[47] همچنانکه روحانیت را نه منسوب به دولت و نه خارج از آن میدانستند. ایشان در دیماه 1358 در اینباره اینگونه تصریح کرد: «اینکه شما سوال کردید که آیا روحانی میخواهد به دولت منضم بشود یا چی؟ نه نمیخواهد دولت باشد، اما خارج از دولت نیست، نه دولت است، نه خارج از دولت. دولت نیست؛ یعنی نمیخواهد برود در کاخ نخستوزیری بنشیند و کارهای نخستوزیر را بکند؛ غیر دولت نیست، برای اینکه نخستوزیر، اگر پایش را کنار بگذارد، این جلویش را میگیرد؛ میتواند بگیرد، بنابراین نقش دارد و نقش ندارد.»[48]
پس از تجربه تلخ روی کار آمدن دولت موقت و دوران حکومت بنیصدر و آسیبهایی که در این میان به انقلاب اسلامی وارد گردید، بنا به پیشنهاد و درخواست یاران امام و پذیرش عمومی و تایید مردم، امامخمینی به حسب اضطرار و به خاطر ضرورت و اولویت حفظ نظام، با ریاست روحانیان در مناصب کلیدی نظام، موافقت نمود، هرچند که ایشان تا آخر حیاتشان از ترجیح نظری خود در اینباره عدول نکرد.
با این توضیحات مشخص میگردد که موضع امام در مورد جایگاه روحانیت در حکومت اسلامی و چگونگی ارتباط آن با نهاد دولت روشن و ثابت بوده است و تعارض و دوگانگی در آن به چشم نمیخورد.
شایان ذکر است که اعتقاد امام به وظیفه «نظارت عالیه و فعال روحانیت»، و تمایل نداشتن به مداخله این نهاد عظیم و حساس در حکومت، به معنای تمایز و فاصلهگذاری بین دین و سیاست و به حاشیه راندن روحانیت و حذف آنها از خدمات کلیدی دولتی نبوده و نیست، بلکه اینگونه استنباط میشود که دیدگاه ایشان ناظر بر این بود که روحانیت اصلیترین دستگاه صیانت اسلام و ملجأ همه مردم است و به عنوان مثال اگر این قشر به باند و جناحهای سیاسی خاصی وارد شود، عمومیت خود را از دست میدهد و چه بسا اسلامی بودن آن نیز تا حدی دچار خدشه شود. از سویی روحانیت اصیل، شاخص اسلامی بودن هر نظام اسلامی است و بدیهی است اگر این دستگاه در حکومتها ــ یا شکلهای متغیر اِعمال حاکمیّت دولت اسلامی ــ محو نشود، بهتر خواهد توانست حافظ اسلام باشد و معیارهای آن را به حاکمان هر زمان، گوشزد نماید.
روحانیت با تراز و میزانهای اسلامی، حکومت را ملاحظه، تصحیح و راهبری میکند و هر حکومتی که مطابق این موازین باشد از استظهار و انتقاد سازنده این نهاد برخوردار میشود.
روشن است که روحانیت، با چنین جایگاهی، اگر خود در شکلی از حکومتهای فعلی محو شود، حکومت اسلامی راهبر و کنترلکننده اصلی خود را از دست خواهد داد و فقط ثناگویی به ثناگویان قبلی اضافه خواهد شد و دیر یا زود اسلامی بودن نظام تضعیف یا نابود خواهد گردید، هرچند چنین نظامی هم ممکن است به ظاهر حامل نام اسلامی باشد. لذا گزینش و توصیه امام(ره)، روحانیت مستقل دینی است نه روحانیت ایدئولوژیک، که به دنبال عقاید مجعول، مصنوع و موهوم دنیاجویان قدرتطلب و خرافهپرستان باشد.
این نگرش به خوبی بیانگر آن است که امامخمینی به وضوح سابقه طولانی همراهی فقه حکومتی ــ فقهالخلاف? ــ بسیاری از مذاهب غیرشیعی با حکومتهای جائر و عواقب منفی این امر را مدنظر داشت و بر این باور بود که این مذاهب خواسته یا ناخواسته، با توجیهات شرعی از اصول اسلامی، همانند عدالت و آزادی به نفع اقتدار حاکمان متغلب و امنیت جائرانه عقب نشسته، و به همین دلیل به وعاظالسلاطین تبدیل شدهاند.[49] یکی از راههای اساسی مقابله با این خطر، حفظ استقلال روحانیت است که میتواند از تکرار مجدد و احتمالی تبدیل امامت و خلافت به ملوکیت و سلطنت جلوگیری کند.
بنابراین به هیچ وجه ادای وظیفه کنترل و مراقبت فعال حکومت توسط روحانیان، به معنای نپذیرفتن وظیفه دولتی از سوی این قشر نیست و به تعبیر امام (ره): «مراجع و علمای بزرگ تا طبقه بازاری و کشاورز و کارگر و کارمند، همه و همه مسئول سرنوشت کشور و اسلام میباشند، چه در نسل حاضر و چه در نسلهای آتیه. و چه بسا که در بعض مقاطع عدم حضور و مسامحه، گناهی باشد که در راس گناهان کبیره است.»[50]
امام همه مسلمانان و از جمله روحانیت را به حفظ امانت الهی ــ حکومت اسلامی ــ توصیه میکرد و تقاضا مینمود که ایشان در راه ایجاد مقتضیات بقا و رفع موانع و مشکلات آن کوشش نمایند.[51] و همانطور که قبلا به اختصار بیان گردید، ایشان در وصیتنامه خویش، روحانیت و مراجع عظام را از کنار کشیدن و بیتفاوتی به امور سیاسی بر حذر کرده است و شکست مشروطه و تصاحب آن توسط سیاستبازان شرق و غرب، و صدمه به قانون اساسی و اسلام را به این دلیل میداند که «روحانیون، که اساس مشروطیت را با زحمات و رنجها بنیان گذاشتند، از صحنه خارج کردند و روحانیون نیز بازی سیاستبازان را خورده و دخالت در امور کشور و مسلمین را خارج از مقام خود انگاشتند و صحنه را به دست غربزدگان سپردند.»[52]
شیوه اجتهاد فقهی امام(ره)، و حوزه و روحانیت
یکی از آفات حوزهها، ضعف شیوههای اجتهادی و انفعال فقهی بخشی از علما و روحانیت در مواجهه با مسائل روز، که گریبانگیر جهان اسلام است، و ندادن پاسخهای مقتضی به آنها بوده است. این قضیه از دید امام ــ به عنوان فقیهی آگاه به زمان و مصلحی سیاسی و اجتماعی ــ دور نمانده و ایشان در سیره نظری و عملی خویش، شیوههای صحیح استنباط احکام و حجتهای دینی از ادله شریعت و ویژگیهای این تلاش اجتهادی را تحت عنوان «شیوه اجتهاد لازم» بیان نموده است. این سبک استنباط در حقیقت تتمّه و وجه تکمیلی شیوه اجتهادی قدیمی و رایجتر، که اجتهاد مصطلح نامیده میشود، میباشد. البته شیوههای استنباط متعددند، اما با توجه به اهمیت دو شیوه اخیر، در اینجا آن دو با ذکر نظریات اصلاحی امام بیان گشتهاند.
الفــ شیوه اجتهاد «مصطلح» یا «رایج»:
امام این شیوه را، که عموما فقهای متاخر و معاصر از آن استفاده کردهاند، به دلیل توجه کافی نکردن به عامل زمان و مکان ناکافی شمرده؛ اگرچه ایشان همواره از مجتهدان گذشته تقدیر کرده، و شیوه آنها را نیز ضروری شمرده است. دستمایههای علمی این شیوه به موارد زیر منحصر میباشد: آشنایی با علوم عربی به میزانی که بتوان از آن برای اجتهاد بهره گرفت؛ آشنایی با تفسیر قرآن؛ آشنایی و تسلط بر علم اصول و قواعد استنباط حکم؛ شناخت منطق و قواعد استدلال؛ آشنایی با علم رجال و درایه و بهره کافی از شناخت حدیث و کلمات معصومان.[53]
از سوی دیگر در زمینه شرایط فردی مجتهد، اموری را متذکر میشوند که عبارتاند از: عدالت، زهد، تقوا، ورع، حیا، بیاعتنایی به دنیا.[54] و در صورت تعدد افرادی که دارای این ویژگیها باشند، اعلمیت را هم به این شرایط افزودهاند.
از دید امام بسندگی به چنین دستمایههایی برای اجتهاد کافی نیست و چنین شیوه اجتهادی از پاسخگویی به نیازهای گوناگون حکومت اسلامی ناتوان است: «یک فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزهها هم باشد، ولی نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و نتواند افراد صالح و مفید را از افراد ناصالح تشخیص دهد و به طور کلی در زمینه اجتماعی و سیاسی فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیمگیری باشد، این فرد در مسائل اجتماعی و حکومتی مجتهد نیست و نمیتواند زمام جامعه را بهدست گیرد.»[55]
به همین خاطر ایشان معتقد است: «البته در عین اینکه از اجتهاد جواهری به صورتی محکم و استوار ترویج میشود، از محاسن روشهای جدید و علوم مورد احتیاج حوزههای اسلامی باید استفاده کرد.»[56]
از نقایص این نوع اجتهاد، بیتوجهی به تغییر موضوعات احکام تحتتاثیر زمان و مکان است؛ البته ایراد چنین اشکالی فقط مختص امام نبوده است و کسانی مثل شهید مطهری[57] و مرحوم طالقانی[58] از پیشگامان انتقاد از چنین شیوه اجتهادی از ابتدای دهه 1340.ش بودهاند.
البته این نکته را نباید از نظر دور کرد که شرایط خاص حکومتی، که در این زمان برای فقه و فقاهت بهوجود آمده، در زمانهای سابق مطرح نبوده است و این توجیه مقبولی است بر صحت روشی که در اجتهاد مصطلح مرسوم بوده است، زیرا «بهجز در احوال شخصیه و نیز در آنچه مربوط به فرد مسلمان است، فقه اسلامی و از جمله فقه شیعی، در طول قرنها، مورد بهرهبرداری قرار نمیگرفته است، پس از تشکیل حکومت اسلامی، فقه شیعه یکسره در معرض عمل جامعه ایرانی است... .»[59]
اما این دلیل، عذری برای ادامه کاربرد ایستای شیوه اجتهاد مصطلح نمیباشد و نمیتوان گفت که هرگونه اصلاحخواهی و گسترش آن جایز نیست. این واقعیتی است که «هنوز توان عظیم فقه، در گرهگشایی معضلات زندگی و حل نقاط کور در مناسبات اسلامی فرد و جامعه به کار گرفته نشده، و بعضا شناخته نشده است. پدیدههای روز به روز زندگی در مقام استفهام و استفتا از فقه اسلامی، طبعا باید به پاسخی قانعکننده و حکمی قابل استدلال برسد.»[60]
این در حالی است که از دید امام، اجتهاد مصطلح، با بسندگی به قیل و قالهای مدرسهای و طرح نظریههای اجرانشدنی و بیان کلیات، نتوانسته است در شرایط و پیچیدگیهای خاص زمانی و مکانی کارآمد باشد و لذا به حل معضلات داخلی و خارجی موفق نگشته و چنین ناکارآمدی، در عصر تحقق نظام اسلامی در ایران، عیانتر گردیده است. در تایید این ناکارآمدی، امام اظهار کرده است: «حکومت، فلسفه عملی برخورد با شرک و کفر و معضلات داخلی و خارجی را تعیین میکند و این بحثهای طلبگی مدارس، که در چارچوب تئوریهاست، نهتنها قابل حل نیست، که ما را به بنبستهایی میکشاند که منجر به نقض ظاهری قانون اساسی میگردد. باید سعی خودتان را بنمایید که خدای ناکرده اسلام در پیچوخمهای اقتصادی، نظامی، اجتماعی و سیاسی متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد.»[61]
بــ شیوه اجتهادی امام:
مهمترین ویژگی این شیوه، لحاظ نمودن عامل زمان و مکان در اجتهاد میباشد و به همین خاطر در بعضی از سخنان امام(ره) از آن تحت عنوان «نقش زمان و مکان در اجتهاد» یاد شده است. چنین شیوهای در حل مسائل فقهی و حکومتی بسیار بالنده و راهگشاست، زیرا در این روش، هم در مرحله نظری و عملی، تفریع و تطبیق انجام میشود و هم بعد از سنجیدن ابعاد قضایا و بررسی ویژگیهای موضوعات در بستر زمان، اجتهاد براساس منابع شناخت انجام میگردد. «بدین جهت این شیوه، هم در مسائلی که مربوط به زندگی فردی است و هم در مسائلی که مربوط به حکومت است، مطلوب خواهد بود، زیرا در آن، شرایط زمان و مکان و احوال، که در تغییر موضوعات احکام الهی نقش دارند، رعایت میشود و مطابق آنها اجتهاد براساس منابع اصلی استنباط متحول میشود و در نتیجه هیچ رویدادی نیست که با این شیوه بیپاسخ بماند. به علاوه موجب غنا و سرشاری و گسترش فقه اسلامی از نظر فروع و مصادیق میشود و حکومت اسلامی را مبسوطالید در همه زمینههای اجتماعی و حکومتی، نگه میدارد.»[62]
امام به شدت این شیوه اجتهادی را برای رفع معضلات به فقها و روحانیت پیشنهاد مینمود و خصوصا در ماههای آخر حیات، بر این مساله بیشتر پای میفشرد. ایشان در یکی از همین بیانات، ضمن طرح موضوعات مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که مورد مباحث فقهی قرار نگرفته، اذعان کرده است: «... همه اینها گوشهای از هزاران مساله مورد ابتلای مردم و حکومت است که فقهای بزرگ در مورد آنها بحث کردهاند و نظراتشان با یکدیگر مختلف است و اگر بعضی از مسائل در زمانهای گذشته مطرح نبوده است و یا موضوع نداشته است، فقها باید برای آن فکری بنمایند.»[63]
از دیدگاه امام، مهمترین مسائل یادشده، ترسیم و تعیین حاکمیت ولایت فقیه در حکومت و جامعه است[64] و فقها و اندیشمندان وظیفه دارند ابعاد مختلف آن را، از حیث نظری و عملی و با توجه به مقتضیات جدید، تبیین و موشکافی نمایند، و سایر متفرعات آن را با مشورت و تبادل نظر بهدست بیاورند.[65]
شایان ذکر است که نظریه ولایت مطلقه فقیه امام نیز اساسا محصول شیوه اجتهاد «لازم» ایشان و ملازم با آن است. از این منظر، اسلام چون دین جامع و خاتم است؛ لذا فقیه جامعالشرایط باید، علاوه بر اجتهاد به شیوه «لازم»، مبسوطالید، و اختیارات گستردهای داشته باشد؛ یعنی باید اساس حکومتی را بنا گذارد که تمامی شئون فردی و اجتماعی جوامع بشری را دربر گیرد و معضلات انسانها را کارسازی و پاسخگویی نماید. در این صورت است که اسلام، اجتهاد و فقاهت، جنبه عملی مییابد و تمامی زوایای زندگی فرد و جامعه را شامل میشود. بنابراین، جامعیت و خاتمیت اسلام با اجتهاد به شیوه لازم، و دارا بودن اختیارات وسیع حکومتی ولی فقیه معنا پیدا میکند و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند.
امام معتقد بود که اسلام جامع است و اگر خدشه یا نقض آن به ذهن کسی خطور کند، به دلیل تحریفات چند صد ساله استعمار، و سستی و وضع نابسامان حوزهها و روحانیت بوده است. روحانیت و علما نباید با انزوا و گوشهنشینی در کنج حجرهها فقط مشغول مباحثه و مسالهگویی باشند و از مسائل زمان و مکان که جامعه اسلامی با آن روبهروست بیخبر باشند. آنها باید با شجاعت و صلابت، ماهیت و حقیقت احکام اسلامی را به شکل صحیح برداشت کنند و آن را برای بیداری و انگیزش مردم تبلیغ نمایند.[66]
روحانیت باید فکر خود را پرورش دهد و فقط به روایت حدیث در بیان احکام بسنده نکند،[67] بلکه با مداخله عقل، احکام واقعی را از غیرواقعی و روایات مبتنی بر تقیه را از غیر آن تشخیص دهد. به همین دلیل، تامل در موقعیتهای صدور روایات، و معرفت به احکام، و شناخت احادیث بر طبق موازین عقلی و شرعی لازم است. لذا روایت و حدیث هم به تنهایی برای صلاحیت ولی فقیه کفایت نمیکند، بلکه او باید از خصوصیات فوق برای شناخت احادیث برخوردار باشد.[68]
بنابراین فقیهی که منزوی است و در امور مسلمانان مداخله نمیکند و اهتمام نمیورزد، نمیتواند حافظ و ناشر احکام اسلام باشد و او «حصنالاسلام» نیست.[69]
این نظریات در سیره امام دارای سابقه قبلی است. از نظر امام، اساسا ماهیت و حقیقت اسلام، با استنباط به شیوه لازم کشف میشود و از نظر عقل و نقل نیز باید ولایت مطلقه فقیه را بدین شکل از منابع اسلامی استنباط کرد و بر همین منوال یکی از شرایط مهم ولی فقیه، آگاهی و زمانشناسی و خبرگی او در اجتهاد به شیوه «لازم» است و معرفت کامل فقیه به کلیه قوانین و احکام اسلامی از چنین فقاهت صحیحی حاصل میشود.[70]
نتیجه:
روحانیت و حوزههای علمیه، در گذشته و حال، عظیمترین سهم را در حفظ و ترویج اسلام و پس از آن، پیروزی انقلاب سترگ اسلامی ایران داشتهاند به همین دلیل، بخش عمدهای از بیانات و آثار مبسوط امامخمینی مملو از تجلیل و شرح خدمات و مجاهدت روحانیت اصیل است. اما این نیز انکارناپذیر است که این نهاد، خصوصا در دهههای پیشین، با آفات بسیاری مواجه بوده و همواره فکر اصلاح حوزهها دلمشغولی بسیاری از زعمای شیعی و از جمله امام را موجب شده است. به همین دلیل، ایشان نیز در ابتدای نهضت، حرکت اصلاحی و روشنگری خود را از آنجا آغاز نمود.
نوشتار حاضر بر آن است که انقلاب اسلامی و حرکت امام اصلاحات عمدهای در حوزهها و روحانیت و سیره نظری و عملی مراجع به وجود آورده و تغییرات بنیادینی را در این نهادها ایجاد نموده است، اما توصیههای مکرر ایشان تا واپسین دم حیات، مشعر بر این است که در زمینه آفتزدایی از حوزهها و همچنین ارتقای آن باید بیش از پیش و مصرانهتر اقدام شود.
درهرحال، به نظر میرسد بزرگترین تاثیر امام بر حوزهها و روحانیت، علاوه بر ایجاد خیزش و روحیه انقلابی در آنها، طرح مقتدرانه شیوه اجتهاد مبتنی بر لحاظ موکد عامل زمان و مکان و آغاز انقلاب فقهی و توجه بیشتر به جایگاه عقل در استنباط احکام بود و به نظر میرسد که این انقلاب هنوز نوپاست و بزرگترین وظیفه روحانیت در حال حاضر، عنایت افزونتر به تکمیل این نهضت میباشد. ارمغان چنین توجهی، تضمین حیات اسلام و انقلاب اسلامی در دنیای امروزی است.
به همین سبب و بدون برنامهریزی دقیق و صحیح، این مراکز به این اهداف نمیرسند و آسیبپذیر خواهند بود. بسیار واضح است که تحقق دیدگاههای امامخمینی(ره) درباره حوزهها و نهاد روحانیت، تضمین موفقیت و اثرگذاری بیشتر این نهاد در انقلاب اسلامی و دستیابی سریعتر به اهداف عالیه این نهضت الهی ــ مردمی را باعث خواهد بود.
پینوشتها
[1]ــ برای اطلاع بیشتر از جایگاه تشیع، روحانیت و مراجع قدرت آنها در رهبری و بسیج عمومی مردم در جنبشها و اعتراضات سیاسی و اجتماعی تاریخ ایران و انقلاب اسلامی رک:
احمد نقیبزاده و وحید امانی، نقش روحانیت شیعه در پیروزی انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382؛ صادق زیباکلام، مقدمهای بر انقلاب اسلامی، تهران، روزنه، 1372؛ سعید زاهد، جنبشهای اجتماعی معاصر ایران، تهران، سروش و طه، 1381؛ بهرام اخوان کاظمی، نقد و ارزیابی نظریه کاریزمایی در تبیین رهبری امامخمینی(ره)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385
[2]ــ برای نمونه رک: در جستجوی راه از کلام امام، دفتر هشتم؛ روحانیت، تهران، امیرکبیر، 1362، صص16ــ15
[3]ــ امامخمینی، کشفالاسرار، [بیجا]، نشر ظفر، 1323، ص201
[4]ــ مرتضی مطهری، «مشکل اساسی سازمان روحانیت»، رک: بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، تهران، شرکت سهامی انتشار، دی 1341، ص175
[5]ــ محمدتقی جعفری، «حوزه و توجه به آرمانها»، مجله حوزه، ش 140
[6]ــ مرتضی مطهری، تکامل اجتماعی انسان، تهران، صدرا، چاپ ششم، بهار 1371، صص210ــ209
[7]ــ سیدحمید روحانی، نهضت امامخمینی، ج2، تهران، واحد فرهنگی بنیاد شهید با همکاری سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اول، خرداد 1364، ص424
[8]ــ امامخمینی، وصیتنامه سیاسی ــ الهی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، خرداد 1368، ص21
[9]ــ رک: همان، ص45
[10]ــ سیداحمد خمینی، «امام، حوزه و سیاست»، حضور، ش 1 (خرداد 1370)، ص8
[11]ــ در جستجوی راه از کلام امام، دفتر هشتم؛ روحانیت، همان، ص213
[12]ــ رک: مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، صدرا، چاپ هشتم، دی 1371، ص 184 و چاپ ششم، بهار 1370، صص34ــ32
[13]ــ برای اطلاع بیشتر در اینباره رک: سیدحمید روحانی، همان؛ «امام و رسالت جهانی»، مجله 15 خرداد، ش 2 (خرداد و تیر 1370)
[14]ــ سیدحمید روحانی، همان، ج2، صص493ــ492
[15]ــ در جستجوی راه از کلام امام، دفتر ششم؛ رهبری انقلاب اسلامی، همان، ص29
[16]ــ محمدرضا توسلی، «وضع حوزهها در زمان تبعید امام»، حضور، ش 2 (آبان 1370)، ص19
[17]ــ سیدحمید روحانی، همان، ص162 (نخستین سخنرانی امام در نجف در 23 آبان 1344).
[18]ــ کیهان، ش 15069، 5/3/77 (بیانات آیتالله سیدعلی خامنهای در دیدار با اعضای ستاد برگزاری مراسم پنجمین سالگرد ارتحال امام).
[19]ــ سیداحمد خمینی، همان، ص9
[20]ــ بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، همان، ص187
[21]ــ محمدحسن رجبی، زندگینامه سیاسی امامخمینی از آغاز تا تبعید، ج1، تهران، کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، بهار 1371، ص153
[22]ــ سیدحمید روحانی، همان، دارالفکر، بیتا، ص722
[23]ــ صحیفه نور، ج1، ص40
[24]ــ در جستجوی راه از کلام امام، دفتر ششم؛ رهبری انقلاب اسلامی، همان، صص117ــ116
[25]ــ رک: امامخمینی، ولایت فقیه، قم، آزادی، بیتا، صص176ــ175
[26]ــ ناصرالدین انصاری قمی، آیتالله العظمی گلپایگانی، فروغ فقاهت، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، بهار 1373، ص116
[27]ــ حکومت در اسلام (مقالات سومین کنفرانس اندیشه اسلامی)، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، بهمن 1364، ص50
[28]ــ صحیفه نور، همان، ج18، صص232ــ231
[29]ــ امامخمینی، وصیتنامه سیاسی ــ الهی، همان، ص18
[30]ــ نیکی آر. کدی، ریشههای انقلاب ایران، ترجم? عبدالکریم گواهی، تهران، قلم، 1369، ص387
[31]ــ حکومت در اسلام (مقالات سومین کنفرانس اندیشه اسلامی)، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1364، ص50
[32]ــ به عنوان مثال: پیام مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی به مناسبت رحلت امام(ره) به شرح زیر است: «شخصیتی دعوت حق را لبیک اجابت گفت که با مجاهدت بزرگ و فداکاریها و رهبریهای قاطع و محکم خود، اسلام را در عالم معاصر زنده کرد و ندای تکبیر و توحید را به گوش جهانیان رسانید و مجد و عظمت مسلمانان را به آنان بازگردانید و فریاد کوبندهاش دلهای مستکبران ابرقدرت را به لرزه درآورد... و با اتکا به نصرت الهی و شجاعت و ایمانی، انقلاب اسلامی ایران را بهوجود آورد... فقیهی بزرگ و مرجعی مسلم به جهان باقی شتافت که در زهد و عبادت و شبزندهداری و خوف از خدا و حقگویی و حقیقتطلبی، و صفات ممتازه دیگر از آیات الهی بود... .» (ناصرالدین انصاری قمی، همان، ص29)
[33]ــ صحیفه نور، همان، ج21، ص46
[34]ــ سیداحمد خمینی، همان، ص9
[35]ــ سیدحمید روحانی، همان، ج1، ص6
[36]ــ علی دوانی، زندگانی زعیم بزرگ عالم تشیع آیتالله العظمی بروجردی، تهران، نشر مطهر، چاپ دوم، پاییز 1371، ص425
[37]ــ سیداحمد خمینی، همان، ص9
[38]ــ «مصاحبه با آیتالله موسوی اردبیلی»، حضور، ش 1 (خرداد 1370)، صص12ــ11
[39]ــ «مصاحبه با آیتالله یوسف صانعی»، همان، ص17
[40]ــ «مصاحبه با آیتالله موسوی اردبیلی»، همان، صص12ــ11
[41]ــ صحیفه نور، همان، ج21، ص91
[42]ــ همان، صص175ــ174
[43]ــ طلیعه انقلاب اسلامی (مجموعه مصاحبههای امامخمینی در نجف)، پاریس و قم، ص266
[44]ــ همان، ص30
[45]ــ همان، ص14
[46]ــ مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، همان، صص27ــ25
[47]ــ صحیفه نور، همان، ج11، ص134
[48]ــ همان، ص133
[49]ــ برای اطلاع بیشتر از نحوه ظهور مذاهب فقهی و تعامل آنها با حکومت خلفای جائر رک: محمود شهابی، ادوار فقه، ج3، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1368؛ و داود فیرحی، «مبانی اندیشههای سیاسی اهل سنت»، حکومت اسلامی، سال اول، ش 2، (زمستان 75)، صص171ــ121
[50]ــ امامخمینی، وصیتنامه الهی ــ سیاسی، همان، ص41
[51]ــ رک: همان، ص19
[52]ــ رک: همان، ص39
[53]ــ محمدکاظم خراسانی، فوائدالاصول، ص429
[54]ــ سیدمحسن حکیم، مستمسک العرو?الوثقی، ج1، ص40
[55]ــ صحیفه نور، همان، ج21، صص47ــ46
[56]ــ همان، ص130
[57]ــ برای نمونه رک: مرتضی مطهری، «اجتهاد در اسلام»، بحثی پیرامون مرجعیت و روحانیت، همان، ص58
[58]ــ سیدمحمود طالقانی، «تمرکز مرجعیت و فتوا»، بحثی پیرامون مرجعیت و روحانیت، همان، صص210ــ209
[59]ــ پیام آیتالله خامنهای به کنگره دایر?المعارف الاسلامی، کیهان، ش 14983، 14/11/72
[60]ــ همان.
[61]ــ صحیفه نور، همان، ج21، ص61
[62]ــ محمدابراهیم جناتی، همان.
[63]ــ صحیفه نور، همان، ج 21، صص47ــ46
[64]ــ رک: همان.
[65]ــ امامخمینی، ولایت فقیه، همان، ص151
[66]ــ رک: همان، صص5، 7، 8، 173 و 174
[67]ــ رک: همان، صص155ــ154
[68]ــ رک: همان، صص69، 70، 104، 105، 173 و 174
[69]ــ رک: همان، صص159ــ158
[70]ــ برای اطلاع بیشتر رک: بهرام اخوان کاظمی، قدمت و تداوم ولایت مطلقه فقیه از دیدگاه امامخمینی، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1377