ارتش پهلوی در یک نگاه کلی

در آغاز قرن نوزدهم میلادی، ارتش ایران هنوز شکل قدیمی خود را حفظ کرده بود و بر افراد ایلات و عشایر اتکا داشت و رهبران ایلات و قبایل در مقابل خدمات نظامی و فراهم آوردن سربازان مورد نیاز شاه، به خرج خود از حق تیول بهره می‌بردند.
پس از جنگ‌های ایران و روس با توجه به موقعیت استراتژیک ایران، دول خارجی به‌خصوص روس و انگلیس توجه زیادی به ایران کردند و رقابت و کشمکش بین این دو قدرت بزرگ تأثیرات همه جانبه‌ای بر ایران و به تبع آن بر سرنوشت نیروهای نظامی گذاشت. دخالت‌های خارجی و آشنایی روزافزون ایرانیان با دنیای خارج، ارتش ایران را دستخوش تغییرات و تحولات بسیاری کرد؛ لذا واحدهای نظامی مختلفی به شرح زیر شکل گرفتند:
1- نیروی قزاق‌ که در سال 1258 ش/ 1879 م به وجود آمد و شامل 56 افسر روس، 202 افسر ایرانی، 66 افسر روس "آزاد" و 7866 سرباز بود.
2- تفنگداران جنوب ایران که در سال 1295 ش/ 1916 م به وجود آمد و در آن، 300 افسر انگلیسی و هندی، 190 افسر ایرانی و 5400 سرباز خدمت می‌کردند.
3- ژاندارمری با 8400 سرباز زیر فرمان افسران سوئدی، در سال 1290 ش/ 1911 م ایجاد شد.
4- تیپ مرکزی که در سال 1295 ش/ 1916 م تأسیس شد و شامل دو افسر خارجی (سوئدی و لهستانی)، 126 افسر ایرانی و 2142 سرباز بود.2 پس از امضای معاهده‌ی برست- لیتوسک با آلمان در 15 دسامبر 1917 م/ 1296 ش روسیه مقدمات خروج نیروهایش را از ایران فراهم آورد و راه برای به وجود آمدن ارتش بومی ایرانی هموار شد.
در اسفند 1299 ش با ورود رضاخان قزاق به همراه 2500 قزاق ایرانی به پایتخت و وقوع کودتای نظامی3، سید ضیاءالدین طباطبایی مسئول تشکیل دولت جدیدی شد که رضاخان می‌بایست ریاست ارتش آن را به عهده می‌گرفت. رضاخان که خود از فوج قزاق بود و با روحیه‌ی نظامیگری بارآمده بود، از ابتدای دستیابی به قدرت، تکیه‌اش را بر ارتش گذاشت؛ لذا تمام واحدهای نظامی موجود را منحل و زمینه را برای تشکیل ارتش حرفه‌ای یکدست در ایران فراهم کرد و کودتایی که توسط رضاخان به ثمر رسید، سرانجام به تشکیل سلسله‌ی پهلوی در ایران منجر شد. رضاخان پله‌های صعود را خیلی زود پیمود. وی که در کابینه‌ی سیدضیاء سمت وزارت جنگ را به عهده داشت، دو سال بعد با برکناری او نخست‌وزیر شد. رضاخان در سال 1923 م با انعقاد قرارداد نفتی جدیدی با انگلستان که شامل جزئیاتی درباره‌ی تأمین هزینه‌ی ارتش و ایجاد سلسله‌ی شاهنشاهی پهلوی در ایران بود، موقعیت خود را استحکام بخشید و در نهایت در دسامبر 1925 م/ 1304 ش خود را شاه ایران اعلام کرد. در دوران سلطنت رضاشاه نیروهای نظامی مهم‌ترین عامل اقتدار و سلطه‌ی او بودند و او بیش از هر عامل دیگری به ارتش و افسران وفادار خود متکی بود. رضاشاه با توجه به نقشه‌های از پیش طراحی شده‌ی انگلستان به تجدید سازمان ارتش پرداخت. قانون نظام وظیفه‌ی اجباری در 16 خرداد 1304ش به تصویب مجلس رسید. دو مدرسه‌ی نظامی در تهران ایجاد و افسران ارتش در 1305ش با تأیید مجلس برای آموزش نظامی به کشورهای فرانسه، آلمان و شوروی اعزام شدند. در اوایل دهه‌ی 1309ش ارتش ایران (شامل نیروهای عادی و ژاندارمری) بیش از 100 هزار نفر برآورد می‌شد. در سال 1311ش نیروی دریایی ایجاد شد و در زمان برکناری رضاشاه از سلطنت در 1320 ش ارتش ایران به 120 هزار نفر رسیده بود.5 افسران ارتش ایران از لحاظ قدرت اقتصادی منبع واحدی نداشتند و با توجه به این واقعیت که میان ارتش و طبقه‌ی حاکمه تقریباً هیچ‌گونه پیوند سیاسی- اجتماعی وجود نداشت اکثر کسانی که طی دوره‌ی 1299 ـ 1309ش وارد ارتش شدند، از اعضای خانواده‌های خرده‌مالک و کارمندان دولت بودند. از آنجا که ارتش به صورت ضامن بقای رژیم پهلوی درآمده بود، رضاشاه به فرماندهان و نظامیان بالارتبه توجه خاصی داشت. به گفته‌ی کرونین، نظامیان ارشد به پیروی از رضاشاه از طریق مالکیت زمین، ثروت هنگفتی به‌دست آوردند و وضعیت خود را از حالت افرادی نوکیسه و فقیر به یک عنصر اساسی اولیگارشی حاکم که مقامات عالی دولت و نهادهای اقتصادی را احراز کرده بودند، تغییردادند. رضاخان با اعطای درجه‌های عالی به شماری از درجه‌داران و افسران جزء در فوجش، که در کودتای 1299 با وی همکاری کرده بودند، آنان را تا درجه‌ی سرلشکری ارتقا داد. وی از راه‌های گوناگون از جمله فروش املاک دولتی با قیمت‌های نازل و واگذاری پست‌های مهم دولتی به نظامیان ارشد، به برقراری ارتباط شخصی با افسران و جلب حمایت‌های آنان پرداخت؛ به‌نحوی که تا پایان حکومت رضاشاه بر تعداد افسرانی که از میان سربازان ساده برخاسته بودند، افزوده شد و رضاخان (سرباز ساده‌ای که به مقام افسری ارتقا یافته بود) توانست با تکیه بر زور و فشار، در طول دوران حاکمیتش به ثروتی معادل 60 میلیون تومان پول نقد و بالغ بر 3 میلیون هکتار از زمین‌های حاصلخیز کشور دست یابد. در واقع رضاشاه سعی داشت ارتش را به نیروی نظامی سلطان و نه ارتش ملی برای حفظ جان و مال و ناموس مردم ایران تبدیل کند، باوجود این در شهریور 1320 ش ارتش او حتی یک روز هم در مقابل حمله‌ی متفقین تاب مقاومت نیاورد. این مسئله سبب از دست رفتن اعتبار سیاسی رژیم و حیثیت ملی مردم ایران شد و ارتش که به رضاشاه تعلق داشت با سقوط او به سادگی از پای درآمد و در هم شکست. با برکناری رضاشاه پسرش محمدرضا به سلطنت رسید.
دوازده سال نخست سلطنت محمدرضاشاه از پرآشوب‌ترین دوره‌های حیات سیاسی ایران به شمار می‌آید. در سال‌های اوّل این دوره، ایران تحت اشغال نیروهای بیگانه بود، شاه عملاً قدرت چندانی نداشت و مهم‌تر از همه اینکه او اهرم‌های قدرت، به استثنای ارتش در اختیار نداشت که آن هم در اثر شکست در برابر نیروهای مهاجم روحیه‌اش را از دست داده بود و نمی‌توانست اهرم مؤثری باشد. امّا ارتش به تدریج با کمک مستشاران آمریکایی، که اقدامات خود را با این تعبیر که ایران در برابر گسترش‌طلبی شوروی در صف مقدم قرار دارد، توجیه می‌کردند، مجدداً سازمان داده شد و نقش اصلی و محوری خود را بازیافت. در سال 1325 ش ارتش با سرکوب دو فرقه‌ی دموکرات آذربایجان و کردستان که توسط شوروی ایجاد و حمایت می‌شدند، اعتبار و حیثیت از دست رفته‌ی خود در زمان حمله‌ی متفقین را تا حدودی به دست آورد و به عنوان اهرمی قوی در اختیار محمدرضاشاه پهلوی قرار گرفت. بین سال‌های 1320 تا 1332 ش دو جریان عمده‌ی سیاسی به نام "حزب توده" و "جبهه‌ی ملی" در کشور به وجود آمد که هر دو جریان در ارتش تأثیرگذار بود. "سازمان افسران حزب توده" که در اوایل سال 1332 به وجود آمد تقریباً در تمام شئون ارتش رخنه کرد؛ اما پس از کودتای 28 مرداد 1332 با دستگیری افسران توده‌ای بساط سازمان مذکور در ارتش برچیده شد. جبهه‌ی ملی که اساس تشکیلات آن در اوایل سال 1331 در منزل سرهنگ ستاد، محمود افشارطوس، گذاشته شد به دکتر محمد مصدق وابسته بود. طبق نوشته‌ی سرهنگ مصور رحمانی، در قیام مردمی سی تیر 1331 علیه شاه، سازمان گروه ملی با اتکا بر افسران خود، برای خنثی کردن توطئه‌ی شاه و جلوگیری از کشتار مردم به رغم دستور شاه مبنی بر تیراندازی مردم، از تیراندازی نظامیان به سوی تظاهرکنندگان جلوگیری کردند.
کودتای محمدرضاشاه در 25 مرداد 1332 علیه ملیون با شکست مواجه شد و شاه از ایران گریخت؛ امّا کودتای دیگری با کمک سازمان سیا اجرا و موجب سقوط دولت مصدق و بازگشت شاه به ایران شد. با دستگیری و زندانی شدن مصدق،افسران جبهه‌ی ملی نیز دستگیر و از ارتش اخراج شدند.12 به هر حال دودمان پهلوی که سلطنت خود را مدیون کودتای نظامی اسفند 1299 می‌دانست، این بار هم با کمک ارتش و با هدایت سازمان جاسوسی آمریکا توانست با طرح کودتایی دیگر در 28 مرداد 1332 شاه فراری را به تخت سلطنت بازگرداند. محمدرضاشاه پس از بازگشت به ایران در سال 1332 به این نتیجه رسید که قدرت اقتصادی بدون قدرت نظامی وجود خارجی ندارد؛ لذا تصمیم گرفت چه در داخل کشور و چه در منطقه، قدرت مطلق باشد. فردوست، نکات اصلی در دکترین امنیت ملی محمدرضاشاه پس از 28 مرداد 1332 را به این شرح توصیف می‌کند:
1- محمدرضاشاه مانند رضاخان، پایه‌ی اصلی قدرت خود را بر ارتش گذاشت و همان رویه‌ی پدر را انتخاب کرد. فرماندهی کل قوا شاید مهم‌ترین شغل او محسوب می‌شد. او با پول نفت، ارتش را با مدرن‌ترین و گران‌ترین تجهیزات، مسلح و به وفور از مستشاران آمریکایی در امر آموزش ارتش استفاده می‌کرد.
2- محمدرضا مانند رضاخان توجه مستقیم به شهربانی و ژاندارمری داشت و برای ژاندارمری اهمیت بیشتری نسبت به شهربانی قائل بود؛ زیرا آن را بازویی برای ارتش می‌دانست و به همین جهت تجهیزات بیشتری نصیب آن می‌شد.
3- محمدرضا برای ساواک اهمیت خاصی قائل بود و محدودیتی برای آن از نظر مالی و نیازمندی‌های مختلف قائل نمی‌شد. از مجموعه وظایف ساواک، امنیت داخلی (وظایف اداره‌ی کل سوم) اهمیت ویژه‌ای داشت. ادارات کل دوم و هفتم و هشتم برای محمدرضا بیشتر جنبه‌ی تشریفاتی داشتند؛ زیرا اطلاعات خارجی و ضد جاسوسی را آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها تأمین می‌کردند. او امنیت خود را می‌خواست که در اداره‌ی کل سوم گنجانیده شده بود.
4- هیچ مقامی به جز محمدرضا حق دخالت در امور ارتش، شهربانی، ژاندارمری و ساواک را نداشت، حتی نخست‌وزیر.
5- این سازمان‌ها به دقت مراقب یکدیگر بودند و این مطلب را به طور علنی و به‌عنوان دستور به رؤسای مربوطه ابلاغ می‌کردند که تا حد امکان به آنها عمل می‌شد.
محمدرضا از سلسله مراتب دولتی، از نخست‌وزیر گرفته تا پایین‌ترین رده‌ها، فقط وفاداری محض به خود را می‌خواست و مسئله‌ی تخصص و صحت عمل، تحت‌الشعاع وفاداری بود. واقعیت این است که شاه پس از رهایی از کابوس‌ سال‌های 1329- 1332، تنها راه چاره برای جلوگیری از پیدایش حرکت‌های ضد سلطنتی را در تقویت بیش از پیش نیروهای نظامی جستجو می‌کرد؛ ضمن اینکه این حرکت با دکترین نیکسون در منطقه نیز تطابق داشت. بنابراین تقاضای شاه برای تجهیز نظامیان به سرعت برآورده می‌شد. هزینه‌ها‌ی نظامی در ظرف 17 سال، یعنی در فاصله‌ی سال‌های 1332- 1349 تا 12 برابر افزایش یافت و از 64 میلیون دلار به 880 میلیون دلار رسید.15 در سال 1341 ش و در جریان اجرای اصلاحات ارضی در کشور، ارتش نقش عمده‌ای را به عهده گرفت و همچنین در جریان قیام پانزده خرداد 1342 شاه برای سرکوبی تظاهرات در تهران و دیگر شهرها ارتش را به میدان فرستاد و این حرکت مردمی توسط ارتش در هم کوبیده شد. پس از آن شاه به خوبی دریافت که بدون نیروی سرکوبگر و مطیع، قادر نخواهد بود به سلطنت ادامه دهد. در همین راستا تقویت و تحکیم ارتش و دیگر نیروهای مسلح از نظر کمّی و کیفی و تجهیز آن با پیشرفته‌ترین و پیچیده‌ترین سلاح‌ها و از همه مهم‌تر ریشه‌کن کردن هر نوع اندیشه و اعتقاد سیاسی جز اطاعت کورکورانه از شاه و پرستش وی، اساس سیاست نظام شاه بود. ارتش در واقع منظم‌ترین و با انضباط‌ترین سازمانی بود که در جامعه وجود داشت و مرکز فرماندهی آن در دربار بود. تسلط آمریکا بر ارتش ایران و اعزام تعداد زیادی افسر و درجه‌دار جهت فراگرفتن تعلیمات نظامی به آمریکا، افزایش میزان خرید سلاح که امکان ثروتمند شدن بخشی از افسران ارتش و طبقه‌ی حاکم را به دنبال داشت و همچنین عدم وجود پایگاه سیاسی- اجتماعی نظامیان در میان فعالان سیاسی همه دست به دست هم داد و موجب شد تا ارتش نتواند به نیروی سیاسی متنابهی تبدیل شود. طی سال‌های دهه‌ی 50 شاه با ازدیاد حجم خرید تسلیحات از آمریکا در واقع باعث شد سهم بودجه‌ی امور نظامی، فشار مضاعفی را بر بودجه‌ی کل کشور وارد سازد. برای افزایش قدرت نظامیان ایران شاه 3/9 میلیارد دلار از بودجه‌ی 45 میلیارد دلاری سال 1355- 1356 یعنی حدود 20% از بودجه‌ی کل کشور را در بخش نظامی سرمایه‌گذاری کرد. پیش‌بینی می‌شد که اگر این روند ادامه یابد احتمالاً در دهه‌ی 1360 ایران از لحاظ تجهیزات نظامی پس از ایالات متحده‌ی آمریکا، اتحاد جماهیر شوروی و چین، در دنیا در درجه‌ی چهارم قرار گیرد.
آبراهامیان، ایران در سال 1355 را دارای بزرگ‌ترین نیروی دریایی خلیج فارس، پیشرفته‌ترین نیروی هوایی خاورمیانه و پنجمین نیروی بزرگ نظامی جهان معرفی می‌کند. شاه از سوی دیگر با تربیت نظامیان بر اساس ایدئولوژی و فرهنگ غرب و آلوده ساختن بخش قابل‌توجهی از عناصر رده بالای ارتش به مظاهر این تمدن، سعی داشت ارتش را به صورت تافته‌ای جدابافته از مردم درآورد که تنها هدفش حفظ تاج و تخت شاه و نه خدمت به مردم و میهن باشد؛ امّا پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 1357 نشان داد که محمدرضاشاه در این راه موفقیت چندانی نیافت؛ زیرا دستگاه اصلی ارتش و بدنه‌ی آن از عامه‌ی مردم تشکیل می‌شد که بافت فکری ـ مذهبی داشتند و به‌جز عده‌ی کمی از افسران رده‌بالا، مابقی ساختار ارتش دچار تحول مورد نظر محمدرضا پهلوی نشد و جالب اینکه شاه بدون توجه به این مسائل، در سرکوب انقلاب مردمی 1357 چشم به این ارتش دوخته بود.
شاه در مصاحبه با نیویورک تایمز یا نیوزویک گفته بود: "من و 700 هزار سرباز و افسر نیروی نظامی چطور اجازه خواهیم داد که ایران ملعبه‌ی دست مخالفین شود؟!" شاه خیال می‌کرد اینها ارتش او هستند، هر چند که افسران در همه‌ی رشته‌ها (خلبانی، زرهی، پیاده، دریایی) همه نوع آموزش هم می‌دیدند و با همه نوع وسایل جنگی مدرن هم آشنا می‌شدند؛ ولی هنگامی که در سال 1357 در دوازده شهر حکومت نظامی اعلام شد، نه شاه و نه دولت نمی‌دانستند چه ‌کنند. مثلاً تیمسار اردوبادی که سال‌ها فرمانده‌ مرکز زرهی تبریز بود، در طول عمرش شناختی از بازاری، روحانی، دانشجو یا کارگر جماعت نداشت؛ چنین فردی جانشین تمام نیروهای امنیتی شد و ساواک منطقه هم در اختیارش قرارگرفت. افراد عضو سازمان امنیت با تنگ‌نظری، چشم‌وهمچشمی و رقابتی که داشتند، ابداً با این افسران همکاری نمی‌کردند و آنها را قبول نداشتند. وضع آشفته‌ای بود، ولی شاه متوجه این وضعیت نبود و خود را صاحب قدرت و ارتشی مدرن و گران‌قیمت می‌دانست و با وجود داشتن هواپیماهای اف- 14 چون از اوضاع اجتماع بی‌خبر و از بدنه‌ی ارتش غافل بود، ارتش تا بن دندان مسلح او، درست در زمانی که وی به کمک نیاز داشت، به شاه پشت کرد و چون قطره‌ای به دریای خروشان ملت پیوست و با مردم هم‌صدا و یک‌صدا شد. در بخش‌های بعدی چگونگی تسلیم این ارتش و پیوستن آن به انقلاب و مردم را از زبان افرادی که خود در آن زمان، جزئی از بدنه‌ی نیروهای مسلح بودند خواهیم آورد


دسته ها : انقلاب اسلامی
دوشنبه 1387/11/7 17:45
X